next page

fehrest page

back page

عمار ياسر
از جمله فرماندهان برجسته سپاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) عمار بن ياسر بود. وى از صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود. مادرش سميه اولين شهيد در راه خدا در اسلام بود. پدرش شكنجه سختى كشيد.
او در بدر و احد و بيعت رضوان و تمام مراحل با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و امتحانات خوبى داد و از همه آنها سربلند بيرون آمد. در جنگ با مسيلمه كذاب شركت داشت، و در جنگ جمل و صفين به همراه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بود. رسول خدا در مورد او سخنان متعددى فرموده است از جمله اينكه ((تو اهل بهشتى و گروه ستمگر تو را مى كشند))(130) او در صفين پيوسته مى گفت ((بخدا سوگند اگر آنقدر بر ما ضربه بزنند كه تكه تكه و ريش ريش شويم خواهيم دانست كه ما بر حق هستيم و آنها باطل هستند))(131)
وى در صفين در حاليكه بيش از 90 سال داشت به شهادت رسيد.
عدى بن حاتم طائى
وى فرزند همان حاتم طائى مشهور كه در جود و بخشش ضرب المثل است، مى باشد در فتوحات عراق و قادسيه و مهران و يوم الجسر به همراه ابو عبيدة حضور داشت و در بعضى از فتوح شام نيز شركت داشته و او يكى از شورشيان بر ضد عثمان است. در جنگ جمل شركت كرد و يك چشمش ‍ كور شد و در صفين و نهروان نيز حضور داشته و در مقابله با شبيخونها و غارتهاى معاويه مشاركت داشت و جزء سپاه امام حسن (عليه السلام) بود.
نقل شده كه سه پسر او يعنى طريف و طرافة و طرفة به همراه على (عليه السلام) جنگيدند.
روزى در مجلس معاويه، عبدالله بن زبير او را به استهزاء گرفت و به او گفت: كى چشمت را از دست دادى؟ وى در جواب گفت: همان روزى كه پدرت شكست خورد و فرار كرد و من با شمشير بر پشت تو زدم در حالى كه من با حق بودم و تو به همراه باطل. معاويه به او گفت على (عليه السلام) انصاف به خرج نداد كه فرزندان تو را به جنگ فرستاد و فرزندان خودش را نگاه داشت تا سالم بمانند. وى در جواب معاويه گفت من به انصاف رفتار نكردم زيرا او كشته شد و من زنده ماندم.
قيس بن سعد عبادة
او يكى از فرماندهان مبرز سپاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. وى از بزرگان صحابه و صاحب نظر و با تجربه در جنگ بود. به همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همچون محافظى براى امير خود بود. در همه صحنه هاى جنگ همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حضور داشت و پرچم دار انصار بود. در فتح مكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرچم را از پدرش گرفت و به او داد. در بعضى از كتب آمده است كه در همه جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و جنگهاى على (عليه السلام) به همراه او بود ولى به احتمال زياد او در جنگ جمل شركت نداشت بلكه در آن زمان از طرف امام (عليه السلام) والى مصر بود. همچنين او فرماندهى مقدمه سپاه امام حسن (عليه السلام) را بعهده داشت.
فرستادن مقدمه سپاه
امام على (عليه السلام) سپاه خود را در 3 مرحله به شام فرستاد ابتدا مقدمه سپاه را فرستاد سپس با فرماندهى خود اصل سپاه را و بدنبال آن بازماندگانى از سپاه با فرمانده ديگرى كه به آنان ملحق شدند.
هنگامى كه امام (عليه السلام) مقدمه سپاه را مى فرستاد. تعليمات و آموزشهاى لازم را به آنان مى داد مثل توجيه پيشقراولان و برحذر بودن از كمين دشمن و ضرورت ارتباط روزانه با فرماندهى مركزى سپاه و عدم تعجيل و شروع نكردن به جنگ قبل از اتمام حجت و امثال آن:
((... وقتى كه از شهرهايتان بيرون رفتيد از توجيه نمودن پيشقراولان خسته نشويد و از بررسى و خبريابى و اطمينان يافتن از امنيت دره ها و درختان در هر طرف دلمرده نباشيد تا آنكه دشمن شما را نفريبد يا براى شما كمين نگذارد. گردانها را از صبح تا به شام حركت ندهيد مگر آنكه با آمادگى و تجهيز كامل باشيد آنگاه اگر چيزى تمام فكرتان را بخود گرفت و يا حادثه اى رخ داد شما از قبل آماده و مهيا بوده باشيد.
((... هر روز خبر شما به من برسد و سفيرى بسوى من بفرستيد گرچه چيزى جز آنكه خدا بخواهد اتفاق نمى افتد ولى من به سرعت بدنبال شما مى آيم. شما در جنگ آرام باشيد و هرگز عجله نكنيد مگر آنكه بعد از اتمام حجت و عذر آورى، فرصتى پيش بيايد. و مواظب باشيد نجنگيد تا من به شما برسم مگر اينكه پيش بيايد يا انشاء الله دستور من برسد))(132)
آن حضرت آموزش مربوط به مكان ملاقات و تجمع قسمتهاى سپاه را به آنان مى داد و سپس به سربازان در اردوگاه نيز خبر مى داد.
((... من مقدمه و جلودار سپاهم را فرستادم و به آنها دستور دادم كه در اين ساحل فرات بمانند تا دستور من برسد))(133)
در اردوگاه به سپاهيان برنامه روزهاى بعد را و آنچه بايد انجام دهند خبر مى داد ((در نظر دارم كه فرات را بپيمايم و به سوى مردمى اندك از شما كه در اطراف فرات وطن كرده اند رهسپار گردم سپس آنان را با شما به سوى دشمنتان برانگيزم و آنان را قواى كمكى شما قرار دهم ))(134)
پس از آن على (عليه السلام) در مسير حركت خود از چند منزلگاه و منطقه و شهر بزرگ مى گذرد تا سپاهيان بيشترى فراهم كند و در اولين شهرى كه پس از عبور از فرات مى رود گروه كمى از سپاه جمع آورى مى كند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) قبل از آن كه حداقل سپاه مورد نظر خود را جمع كند، و فرماندهان نظامى نزد او بيايند، حركت نمى نمود.
در مقدمات جنگ صفين هنوز اردوگاه او و محل سپاهيانش نخيله بود كه ابن عباس با اهل بصره بر او وارد شدند و در تهيه دوم براى جنگ با معاويه كه به پايان نرسيد به يك فرمانده نظامى (135) خود نوشت كه بيايد و آن حضرت بيرون رفتن از اردوگاه را جز به انتظار ورود او به تاخير نيانداخته است.
امام (عليه السلام) پيش از آن كه با سپاه خود برود جانشينى براى خود در مركز مثل ساير ولايات انتخاب كرد(136) و همچنين شخصى را براى ملحق كردن متخلفين و بازماندگان از سپاه پس از حركت قرار مى داد(137) آن حضرت در مسير راه خود به صفين از مدائن عبور كرد و در بين رزمندگان آنجا سخنرانى كرد و جلودارانى را از مدائن به رقه فرستاد، جائى كه معقل بن قيس رياحى با 3 هزار نفر با آن حضرت ملاقات كرد و امام (عليه السلام) سفارشاتى نظامى پيرامون چگونگى حركت لشكر به سمت دشمن به او نمودند سپس از آنجا رفته و يكى از نظاميانشان يعنى عدى بن حاتم طائى را در آنجا گمارد او سه شب در آنجا ماند و با هشتصد مرد جنگى از آنجا بيرون رفت و پسرش يزيدبن عدى را بجاى خود گذاشت كه او نيز با چهارصد نفر ديگر به او ملحق شد.(138)
تعيين فرمانده واحد براى گروه هاى متعدد سپاه
امام (عليه السلام) دوازده هزار نفر بعنوان جلودار و مقدمه سپاه خود به شام فرستاد. شريح بن هانى بر گروهى از سپاه و زيادبن نضر بر گروه ديگرى فرماندهى مى كرد. شريح به همراه ياران خود كناره گرفت و كار به اختلاف كشيد و زياد به امام (عليه السلام) نامه نوشت كه: شما مرا به مردم ولايت دادى و شريح از من فرمانبرى نداشته و حقى را براى من قائل نيست و شريح به اميرالمؤمنين نوشت... زياد تغيير كرده و تكبر مى كند و عجب او را گرفته است از اين كه او را شريك در كارت و امير بر بخشى از سپاهت قرار داده اى.
امام (عليه السلام) به آن دو نوشت:
((من زياد بن نضر را به مقدمه سپاه امير نمودم و شريح را بر گروهى از سپاه فرمانده نمودم اگر جنگى پيش آمد و با هم بوديد زيادبن نضر فرمانده بر مردم باشد و اگر از هم جدا بوديد هر كدام امير گروهى باشد كه به او سپرده ام))(139)
سپس به آن دو در مورد چگونگى حركت به سمت دشمن و اردو زدن توجيه هائى مى نمايد و هنگامى كه با مقدمه سپاه معاويه برخورد مى كنند، مالك اشتر را فرستاده و او را بر آن دو فرمانده قرار مى دهد و سفارشات لازم را به او مى كند.(140)
و بدين گونه، امام (عليه السلام) براى هر گروهى يك فرمانده معين مى كند و وقتى كه گروه ها متعدد مى شوند براى همه آنها يك فرمانده بر مى گزيند تا اختلاف و فتنه و تعارضى را كه گاهى پيش مى آيد، مثل آن بى انضباطى كه براى مقدمه سپاه او پيش آمد، برطرف كند.
و اين تعيين فرمانده را تكرار مى كند و سپاه را به حال خود رها نمى كند تا خود، فرمانده خود را انتخاب كنند. در داستان بنى ناجيه به فرماندهى خُرّيت به عبدالله بن عباس نوشت كه با گروهى از سپاه او را يارى كند و امام (عليه السلام) نيز گروه ديگرى را فرستاد. نامه امام (عليه السلام ) چنين بود.
((مرد قوى و شجاعى را كه به صلاح معروف باشد با دو هزار نفر از اهل بصره بفرست تا از معقل بن قيس تبعيت كند هرگاه از سرزمين بصره خارج شد او امير اصحاب خود است تا آنكه به معقل برسد وقتى كه به نزد او رسيد معقل فرمانده هر دو گروه است و بايد از او فرمانبرى و اطاعت كند و با او مخالفت نكند))(141)
و براى دفع حمله بسر بن ارطاة كه به مدينه و مكه و يمن و قبائل ديگرى شبيخون زده بود، جارية بن قدامه سعدى و وهب بن مسعود خثعمى را فرستاد هر يك از آن دو با دو هزار نفر بيرون آمدند. امام (عليه السلام) به آن دو امر كرد كه خود را به بسر برسانند و هرگاه باهم بودند جاريه فرمانده همه آنها باشد.(142)
اخبار جنگ
نامه و شعر در آن زمان، دو وسيله اعلان اخبار جنگى بود و امام (عليه السلام) اهتمام داشت كه حقايق و تحركات سياسى و نظامى به مردم برسد. آن حضرت براى واليان نامه مى نوشت تا بيعت و اطاعت كنند و براى اجتماع و قانع كردن دشمن و تسليم نمودن او به حق، نامه مى فرستاد و هنگامى كه دشمن تسليم حق نمى شد با نامه او را تهديد مى نمود.
آنچه را كه بين او و دشمن او اتفاق مى افتاد و اينكه كار به كجا كشيده است را به ولايات خود مى نوشت و پس از فتح و پيروزى براى بار دوم به ولايات خود نامه مى نوشت و آنها را از جريان امور و مسائل نظامى و جنگ مطلع مى كرد و بدينوسيله راه را بر اخبار متناقض كه حقايق را مشتبه مى كند، مى بست و واقعيات را با روشى كه مصلحت بود بيان كرده و اكاذيب را برملا مى كرد و به مردم مى رساند.
اگر ما تاريخ را ملاحظه كنيم بسيارى از حكام را مى بينيم كه با تمام توان خود مى كوشند تا مردم و امت آنان از امور عمومى مطلع نشوند چه برسد به مسائل سياسى و نظامى و چيزى را اعلان و آشكار نمى كنند مگر آن كه به مصلحت نظام آنان باشد آنان در آگاهى مردم از قضايا و مسائل، بر خود احساس خطر مى كنند.
ما در دوران اخير فكر و سياست كسانى را كه آميخته و برگرفته از فكر و روش على (عليه السلام) بوده است شاهد بوديم و ديديم كه چگونه امام خمينى (رحمه الله عليه) مى كوشد تا مردمش را از همه قضايا و مسائلى كه اهميت دارد مطلع كند. اميرالمؤمنين به محافظان انبار اسلحه و جاهائى كه سلاح و مرزها را كنترل مى كنند نامه مى نويسد به كسانى كه از مرزها حفاظت و هراست مى نمايند نامه نوشته و به آنان مى گويد كه هيچ سرى را از آنان كتمان نكرده و نمى پوشاند مگر در جنگ.
((... بدانيد كه حق شما بر من اين است كه رازى از شما پوشيده ندارم مگر در امر جنگ و كارى بى مشورت شما انجام ندهم مگر در كار حكم و اينكه در اداى حق شما در جائى كه بايد، درنگ روا ندارم و تا آن حق به شما نرسد از كوشش باز نايستم و حق شماست كه در نظرم يكسان باشيد.))(143 )
براى حفاظت از سپاه و مقصود و تصميمات نظامى بايد اسرار جنگى را كتمان كرد تا آن كه دشمن نتواند از آن استفاده كند و طرحها و برنامه هاى طرف مقابل را بفهمد و لازم است مسائل و حوادث جزئى كه شايع شدن آن بر روحيه رزمندگان ضربه مى زند يا آنان را متمرد و سركش مى كند را پوشيده و پنهان نگاه داشت.
در اردوگاه نخيله قبل از حركت به صفين امام (عليه السلام) شنيد كه دو فرمانده از سپاه او پيرامون سختى و شدت جنگى كه قرار است اتفاق افتد صحبت مى كنند و انتظار تعداد زيادى كشته دارند. آن حضرت به آن دو فرمود:
((بايد اين سخن در سينه شما پنهان بماند و آن را بيان و ظاهر نكنيد و هيچ كس از شما نشنود خدا بر گروهى قتل و بر ديگرى مرگ را نوشته است و هر كس آن گونه كه خدا نوشته خواهد مرد پس خوشابحال مجاهدين در راه خدا و كشته شدگان در راه اطاعت از او))(144)
در اثناء جنگ صفين عدى بن حاتم طائى آمده و على (عليه السلام) را مى خواست جائى قدم نمى گذاشت مگر بر روى انسانى مرده يا دست و پاى قطع شده پس آن حضرت را در زير پرچمهاى بكربن وائل، يافت. عرض كرد اى اميرالمؤمنين آيا بمانيم تا بميريم؟ على (عليه السلام) فرمود: نزديك بيا، او نزديك شده و گوش خود را مقابل دهان امام (عليه السلام) قرار داد. امام فرمودند: واى بر تو عموم مردمى كه با من هستند با من مخالفت مى كنند و در حال يكه معاويه در بين كسانى است كه از او اطاعت كرده و با او مخالفت نمى نمايند.))(145)
امام (عليه السلام) دوست نمى داشت كه سربازانش سخن آن دو فرمانده را بشنوند تا مبادا روحيه گروهى از آنان تضعيف شود و همچنين مايل نبود كه شايع شود كه گروهى از مردم در بين سپاهيان او با او مخالفت مى كنند تا آنكه عصيان و سركشى مردم بعد از شيوع اين خبر بيشتر نشود و از اين رو با يكى از فرماندهان ويژه اش در گوشى، سخن مى گويد مبادا كسى سخن او را بشنود.
بايد ببينم كه چگونه حاكم اسلامى مردم خود را احترام كرده و اكرام مى نمايد و آنان را در اداره و گرداندن دولت اسلامى شريك مى كند و اينكه اسرار را جز در جنگ از آنان نمى پوشاند و براى آنان نامه مى فرستد و در آن همه امور را توضيح مى دهد تا آنكه قضايا براى مردم روشن شده و چيزى بر آنان مشتبه نگرد و مردم او مجبور نشوند كه اخبار او را از دشمن او بگيرند و او امين آنان نباشد ولى متاسفانه در روزگار ما هموطنان، اخبار خود را از خبرگزاريهاى بيگانه مى گيرند.
على (عليه السلام) قبل از جنگ بصره نامه اى به اهل كوفه مى نويسد و آنان را از حقيقت امرى كه بين او و دشمن او وجود دارد آگاه مى كند و آنان را مطلع مى نمايد كه دشمن قصد جنگ داشته و زير بار صلح نمى رود.
خبر كشته شدن عثمان و موضع طلحه و زبير و عايشه را و اينكه اين موضع چگونه تغيير كرده، به آنان اطلاع مى دهد(146) سپس بعد از اينكه بر آنان پيروز مى شود به اهل مدينه نامه نوشته و آنان را از اوضاع، از هنگام بيرون آمدن خود تا پيروزى، و جريان جنگ و مذاكرات آن مطلع مى كنند.(147) و به عامل خود در كوفه كه در آن روز در مكه بود نامه نوشته و او را از جنگ و كشته شدگان آگاه مى كند(148) و به اهل كوفه نيز نامه اى نوشته و جريان حوادث را از بيرون آمدن خود از مدينه گرفته تا پيروزى شرح مى دهد و سفيرى نيز براى آنان مى فرستد تا آنان را آگاه كرده و ابهامات و سئوالاتشان را پاسخ بگويد.(149)
و به قرضة بن كعب و مسلمانانى كه در كوفه او را قبول دارند نامه نوشته و از جنگ و مقدمات و نتايج آن، آنها را آگاه مى كند(150) و به خواهرش ام هانى در كوفه نيز نامه نوشته و او را از جنگ و كشته شدگان آن مطلع مى كند(151) سپس به كارگزاران و فرمانداران خود در ولايات مختلف پيرامون جنگ و نتايج آن مى نويسد...(152) و به معاويه نامه اى نوشته و از او بيعت مى خواهد... سپس نامه تهديدآميزى بعد از آن كه معاويه پاسخ رد مى دهد،(153) و نامه ها پس از اين بين او و معاويه ادامه مى يابد... تا جنگ و نامه اى به جرير بجلى عامل عثمان در همدان پيرامون جنگ نوشته و مردمى را نيز براى توضيح و پاسخ به ابهامات و سئوالات مى فرستد.(154)
و نامه اى به اشعث بن قى فرماندار عثمان بر آذربايجان فرستاده و او را از اين قضيه آگاه مى كند(155) نامه هاى امام به مراكز قدرت و تجمع ادامه مى يابد و رها نمى شود و خبر جنگ را منتشر كرده و راه را بر اعلان اخبار توسط دشمن مى بندد و نامه آن حضرت به خواهرش ام هانى در كوفه نيز در همين راستا است زيرا خانه او بزودى مركز تجمع مردم و اخبار مى شود.
پس از جنگ صفين به ولايات مختلف نامه نوشته و آنچه را كه بين او و معاويه و طرفدارانش پيش آمده بيان مى كند.
((... و آغاز كار ما چنين بود كه با مردم شام روبرو شديم در حالى كه آشكار بود كه پروردگار ما واحد است و پيغمبر ما يكى است و دعوت ما به اسلام يكى. نه ما بيش از ايمان به خداى و گواهى به پيغمبر او از آنان چيزى مى خواستيم نه آنان جز اين از ما چيزى مى خواستند: در همه كارها يكى بوديم، جز كه در خون عثمان اختلاف داشتيم و ما در اين ماجرا بيگناه بوديم. پس ما گفتيم بيائيد تا كارى را كه ديگر امروز جبران پذير نيست با آرام كردن مردم و فرو نشاندن آتش فتنه، چاره اى انديشيم و درمانى كنيم، تا كار حكومت استوار گردد و نيروهاى پراكنده در يك نقطه فراهم آيد و حق در جاى خود جايگزين گردد و از آن راه قوت يابيم.
پس آنگاه كه ديو نبرد بر ما و بر آنان دندان فشرد و چنگال فرو برد، دعوت ما پذيرفتند و ما خواهش ايشان پذيرفتيم و بيدرنگ به مطلوبشان روى آورديم تا راستى گفتار ما بر آنان آشكار گشت و دست از بهانه جويى برداشتند. پس ‍ هر يك از آنان كه به آشتى گرويد و دست از جنگ كشيد، پايدار بماند و خدا وى را از تباهروزى رهانيد، و آنكس كه لجاج ورزيد و در گمراهى پاى فشرد، هم او بود كه پيمان شكست و خدا دلش را در پرده نا آگاهى فرو پيچيد و حلقه تيره روزى بر گردنش در آويخت)).(156)
جاسوسان نظامى
على (عليه السلام) جاسوسان و مراقبينى نظامى داشت كه اطلاعات و اخبار را از اردوگاه و جبهه دشمن به او مى دادند يا ماموريت دشمن و قصد او را كه فريب و مكر به مسلمانان در جنگ و صلح بود به حضرت مى رساندند. اين مطلب بروشنى از نامه اى كه براى قثم بن عباس عامل خود در مكه بدنبال وصول اخبارى به او نوشته است، قابل استفاده است. حضرت به او نوشت:
((اما بعد، جاسوس من در مغرب به من نوشته و خبر داده كه معاويه گروهى كور دل را از اهل شام در مراسم حج بطرف مكه فرستاد.))(157)
مراد از مغرب، شام است چون تقريبا شام در غرب كوفه است يا آنكه چون شام از سرزمينهاى غربى است. و موسم به معنى حج است و مراقب يا خبر دهنده يا جاسوس را عين و چشم مى نامند.
امام (عليه السلام) در ضمن سفارش به سپاهى كه به طرف دشمن مى فرستد، دستور مى دهد كه مراقبان و جاسوسانى در جلو لشكر در ارتفاعات كوه ها قرار دهد و جلودارانى بفرستد تا آنچه را مى يابند به لشكر اطلاع دهند.(158)
در داستان بنى ناجيه امام على (عليه السلام) پنهانى به يكى از يارانش (159) فرمود:
((به منزل اين مرد يعنى خرّيت بن راشد برو و ببين كه او چه مى كند؟ آن مرد به خانه او رفته، ديد كه خانه ها از ياران وى خالى است.))
امام على (عليه السلام) كه از حركت اين گروه مسلح خبردار شد و مى دانست كه اين گروه به دولت اسلامى ضرر مى زنند به بعضى از فرمانداران خود نوشت كه جاسوسانى بگمارند و بررسى كنند اين گروه به كجا مى روند.
((... گروهى خونريز بيرون آمده اند و به گمانم به طرف بلاد بصره آمده باشند از اهل شهرهايت در مورد آنان سوال كن و جاسوسانى را در هر قسمتى از سرزمين خود بگمار، هر خبرى كه از آنان به تو رسيد براى من بنويس.))(160)
در جنگ صفين نيز جاسوسان نظامى بودند كه به امام و ياران او نامه مى نوشتند و معاويه نيز در سپاه امام (عليه السلام) جاسوسانى داشت كه اخبار را به او مى رساندند.
و هنگام بسيج نظامى و پس از آن كه امام با ياران خود مشورت كرده و آنان راءى موافق داشتند و دستور به حركت به سوى شام داد، دو نفر نزد آن حضرت آمده (161) و به حركت نكردن راءى و نظر داشتند. ياران امام (عليه السلام) به آن دو نفر شك كرده و گفتند كه آن دو به معاويه گزارش ‍ مى نويسند: امام (عليه السلام) تصميم گرفت يكى از آن دو را به نقطه اى ديگر تبعيد كند ولى او گريخت و پس از آن هر دو به سوى معاويه در شام فرار كردند.
اصحاب امام على (عليه السلام) به مردى شك كردند كه جاسوس باشد و به معاويه گزارش مى نويسد و او را قسم دادند و او نيز قسم خورد كه چنين نكرده و لذا او را رها كردند.(162)
وقتى كه مصقله شيبانى كه عامل على (عليه السلام) بود به نزد معاويه گريخت، به برادرش نعيم نامه اى نوشته و در آن به او دستور داده بود كه نزد معاويه برود و اينكه او با معاويه در مورد او صحبت كرده و براى او امارت و ويژگيهائى در نظر گرفته است. حضرت از نامه مطلع شده و به او گزارش ‍ رسيد كه نعيم جاسوسى مى كند حضرت دستور دادند دست او را قطع كرده و او در اثر آن، هلاك شد.
ياران امام (عليه السلام) در حالت شك به يك جاسوس معاويه، نظر بر قتل يا زندانى كردن او تا پايان جنگ داشتند ولى امام (عليه السلام) نپذيرفت و تبعيد او را از منطقه درگيرى و جنگ ترجيح داد البته حكم جاسوس در دولت اسلامى قتل است كما اينكه امام (عليه السلام) نعيم را پس از آنكه تهمت جاسوسى بر او ثابت شد، به قتل رساند.
حركت به سوى جبهه ها
مناطقى كه در مسير سپاه قرار داشت
سپاه از مناطق و سرزمينهائى عبور مى كند بعضى از سپاهيان را غرور گرفته و به حقوق ديگران تجاوز مى كنند و گاهى در مسير حركت موانع و مشكلاتى بوجود مى آيد امام (عليه السلام) اين مسائل را به فرمانداران و جمع كنندگان خراج از ولايت هائى كه در مسير حركت سپاه قرار دارند، گوشزد نموده و آموزشهاى لازم و سفارشات مورد نياز را به فرماندهان لشكر و سپاه مى نمايد و مى فرمايد:
((من سپاهيانى را راهى كرده ام كه به خواست خدا از سرزمين هائى كه زير فرمان شماست، خواهند گذشت و آنچه به فرمان الهى بر آنان واجب است ، مانند نيازردن مردم و خويشتن دارى از شرارت، به آنان سفارش كرده ام. اگر به مسلمانان و ذميان ديار شما زيانى رسانند، من از چنين كارى بيزارم، مگر از كار آن سپاهى كه از گرسنگى در آستان مرگ بوده و براى سير كردن خود راهى نداشته باشد پس هر يك از سپاهيان را كه از مردم به ستم چيزى بستانند، به اين ستم كيفر دهيد و دست بى خردان قوم خود را از آزار و زيان و تعرض به سربازان گرسنه كه استثناء كرده ام، كوتاه كنيد. من در پشت سپاه مراقب كارهاى افراد سپاهى هستم. اگر ستمى بر شما رفت به من گزارش ‍ كنيد و اگر از سرباز و افسرى، دشواريى به شما رسيد كه جز با يارى خدا، به كمك من توان جلوگيرى از آن را نداشته باشيد مرا آگاه سازيد تا به يارى پروردگار او را از كار بركنار كنم انشاء الله))(163)
و به فرماندهان سپاهش در همين زمينه مى نويسد:
((... من از تعدى و تجاوز سپاه به شما و اهل ذمه بيزارى مى جويم مگر آنكه براى سير شدن و نجات از فقر يا يافتن راه و هدايت باشد كه اين حق آنان است پس مردم را از ظلم و تجاوز باز بداريد و دست نابخردان خود را كوتاه كنيد و مراقب باشيد كارى را كه خدا از ما نمى پسندد انجام ندهند و نفرين ما بر خود ما و شما باشد خدا مى فرمايد: (بگو اگر دعاى شما نبود پروردگارم به شما توجهى نمى كرد شما تكذيب نموده ايد و اين گريبانگير شما خواهد بود) خداوند اگر در امان با قومى خصومت ورزد آنان در زمين هلاك مى شوند. خير را از خود نرانيد و سيره نيكو را از سربازان بر نگردانيد و رعيت را از يارى باز نداريد و دين خدا را از قوت نياندازيد و در راه خدا آنچه را كه بر شما واجب گردانيد، به جان بخريد. خدا با ما و شما چنان نموده كه بايد با تمام قواى خود او را سپاس گفته و شكر نمائيم و هر چه كه مى توانيم او را يارى دهيم و لا قوة الا بالله ))(164)
همچنين امام (عليه السلام) به سپاهيان نامه مى نوشت و حقوق و وظايف آنان را بر مى شمرد.(165)

next page

fehrest page

back page