next page

fehrest page

back page

بسيج عمومى و اردوگاه
بسيج
در جنگ جمل بسيج و سپاه بزرگى وجود نداشت بلكه امام (عليه السلام) به همراه اصحاب خود به طرف عراق رفته و در چند مرحله توقف كرده و گروهى را به همراه نامه اى به سمت كوفه فرستاده و آنان را به كمك طلبيد. اعضاى آن گروه يعنى حسن بن على (عليه السلام) و عمار و قيس بن سعد براى بسيج نمودن مردم و تهيه سپاه سخنرانى مى كردند بدنبال آن، ابو موسى اشعرى كه عامل امام (عليه السلام) در كوفه بود سخنرانى كرد و مردم را از همراهى آنان بازداشت و به بى طرفى دعوت كرد.
امام (عليه السلام) نيروهائى را فراهم كرده و با اهل جمل جنگيد و بر آنان پيروز شد. اما نيروهائى كه در صفين حاضر شدند بسيار زيادتر بودند زيرا ابن عباس به همراه فرماندهانى از بصره و فرماندهان اهل كوفه كه به يارى امام (عليه السلام) جمع شده بودند، در صفين حضور داشتند در اينجا بسيج عمومى كه مقصود امام (عليه السلام) آن بود كه با آن بسيج، سپاه معاويه را براى بار دوم بعد از ناكامى حكميت، درهم بكوبد. و با آن فتنه خوارج را بر چيده و سپس به شهادت رسيد، مطرح مى كنيم.
امام (عليه السلام) به ابن عباس كه فرماندار بصره و يكى از فرماندهان عاليرتبه و برجسته لشكرى و كشورى آن حضرت بود، نوشت كه به اردوگاه نخيله بيايد. آنها نيز براى حركت بسوى جنگ با دشمن آماده شده بودند. امام به ابن عباس امر كرد كه جنگجويان بصره را بفرستد و خود در بصره بماند تا دستورات بعدى از طرف امام (عليه السلام) به او برسد(88) در اينجا مى بينيم كه بصره به اردوگاه نخيله در كوه نزديك بود. و به مسعود بن مسعود ثقفى عموى مختار كه فرماندار مدان بود نامه اى نوشت و زياد بن خصفة يكى از فرماندهان برجسته را كه با بنى ناجيه جنگيده و در درگيريهاى اوليه آنها را شكست داده بود، به نزد سعد بن مسعود ثقفى فرستاده و به او فرمود:
((رزمندگان را به همراه او به كوفه بفرست و در اين كار تعجيل كن))(89)
و به خوارج نامه اى به نام زيدبن حصين و عبدالله بن وهب و مردمى كه با آن دو بودند، نوشت:
((... به ما رو كنيد كه ما به طرف دشمن خود و شما حركت مى كنيم و ما بر همان امرى هستيم كه از اول بر آن بوديم))(90)
و به آذربايجان و فرماندار آنجا، قيس بن سعد بن عباده فرمانده نظامى عاليرتبه در سپاه امام (عليه السلام) نامه اى نوشته و از او همراهى و مشاركت طلبيده و نوشت كه او در انتظار پيوستن وى به سپاه، حركت را به تاخير انداخته است (91) آذربايجان از كوفه دور بود و امام به وى دستور داد كه از احمسى بعنوان جانشين خود در آنجا استفاده كند.
هنگامى كه امام (عليه السلام) از خوارج نا اميد شد در اردوگاه خطبه اى خواند ((حركت كنيد و براى جنگ كردن آماده شويد به برادرانتان در بصره نوشته ام تا به شما بپيوندند وقتى آنها آمدند و همگى جمع شديد حركت مى كنيم.))(92)
از بصره 3200 نفر به همراه احنف بن قيس و جارية بن قدامه (93) آمدند آن حضرت سران مردم و فرماندهان سپاه و چهره هاى سرشناس ‍ قبائل را جمع نمود و چون تعداد موجود در اردوگاه كافى نبود امام سخنرانى كرده و فرمود:
((اى مردم كوفه شما برادران و ياوران من در راه حق و اجابت كنندگان من براى جهاد با پيمان شكنان هستيد با كمك شما، مخالفان را سركوب و فرمانبرى همراهان را تكميل مى كنم به اهل بصره نوشته ام و آنان را به يارى طلبيده ام جز 3200 نفر نيامده اند پس مرا با خيرخواهى و اخلاص عارى از غش، يارى كنيد من از شما مى خواهم فرمانده هر گروه از شما، تعداد رزمندگان و فرزندان قوم خود كه جنگ ديده اند و بردگان و موالى را بنويسيد و نزد من آوريد تا انشاء الله آنها را بررسى كنم))(94)
سعيد بن قيس و عدى بن حاتم و حجربن عدى و بزرگان قبائل برخاسته و اظهار فرمانبرى و اطاعت از امام (عليه السلام) نمودند و سپس آن چه را امام خواسته بود نوشته و به محضر او بردند، مجموعه عددى كه به حضرت رسيد 40000 رزمنده و 17000 نفر از فرزندان آنان و 8000 نفر از غلامان و بردگانشان بود به اضافه تعداد 32000 نفرى كه از بصره آمده بودند.
اردوگاه
امام (عليه السلام) دو اردوگاه نظامى برپا كرد يكى براى جمع آورى و بسيج سپاه در نزديكى مدينه و ديگرى نزديك سپاه دشمن كه اردوگاه جنگ بود. در اينجا از اردوگاه اول امام (عليه السلام) سخن مى گوئيم.
امام (عليه السلام) منطقه نخيله را براى سپاهيان خود كه به صفين مى رفتند در مرتبه اول و مرتبه دوم پس از شكست حكميت، بعنوان اردوگاه انتخاب كرد و منطقه جرعة را نيز هنگامى كه مى خواست بدنبال گرفتاريهاى مصر و رفتن عمروبن عاص و اصحاب معاويه به آنجا، سپاهى را به كمك محمد بن ابى بكر در مصر بفرستد، انتخاب نمود تا اردوگاه باشد.
امام (عليه السلام) روزى را معين كرده و همه را در آن روز به رفتن به اردوگاه امر مى نمود و هنگامى كه جمع مى شدند مبلغين را بين مردم مى فرستاد تا آنان نيز به اردوگاه ملحق شوند سپس مسائل لازم را به آنان آموزش داده و به آنها سفارش مى كرد كه از اردوگاه خارج نشوند و از نظر روحى و روانى براى جهاد آماده شده و زياد به ديدن فرزندان و زنان خود نروند و از خانواده خود سخن نگويند.
((... شما را امر كردم كه در اردوگاه هاى خود بمانيد و آن جا را رها نكنيد و خود را براى جهاد آماده كنيد و زياد به ديدار فرزندان و زنانتان نرويد زيرا كه اصحاب جنگ شكيبا و بردبار و آماده و مهياى جنگند و از بيدارى شب و تشنگى روز و از دست دادن فرزندان و زنانشان اندوهگين نيستند.(95 ) و سپاه را مشايعت نموده و فرموده ((هر چه مى توانيد از زنانتان دورى كنيد))(96) يعنى از ياد زنان و توجه به آنان اعراض كرده و از نزديكى با آنان امتناع كنيد))(97)
سرباز در نزد امام (عليه السلام) در جنگ مخير است و مى تواند كه برود يا براى جنگ برگردد زيرا سربازى كه بر جنگيدن مجبور باشد با تمام توان خود نمى جنگد و براى فرار از مسئوليت بدنبال فرصت مى گردد و بر عكس ‍ مجاهدى كه با انگيزه و براى رضاى خدا مى جنگد و اين همان تفاوت بزرگى است كه بين پيروزى ارتش مردمى و غير نظامى با ارتشهاى نظامى وجود دارد.
هنگامى كه امام (عليه السلام) به سمت بصره مى رفت و در منزلگاه ربذه فرود آمد فرمود: ((هر كس كه بخواهد به ما ملحق شود مى تواند به ما بپيوندد و هر كس كه بخواهد برگردد مى تواند برگردد و او مجاز است و حرجى بر او نيست))(98)
و مانند اين سخن است آنچه كه در كربلا امام حسين (عليه السلام) به پيروان خود فرمود:
((... اين شب را پوشش و سپر براى گريز از معركه قرار دهيد))
و اين اذن و اجازه راءى كسى است كه به جنگ و همراهى مجاهدان رغبت ندارد البته امام (عليه السلام) كسانى را كه بيارى او نيامدند سرزنش و عتاب مى كند.
((بدانيد كه مردانى از شما به يارى من نيامدند من آنها را عتاب و سرزنش ‍ كرده و اين را بر آنان عيب مى گيرم آنان را ترك كنيد و براى آنان سخنانى را كه خوش ندارند بشنوند، بگوئيد تا بدينوسيله نكوهش بشوند و تفاوت و امتياز حزب الله روشن شود و حزب الله بدينوسيله شناخته شوند))(99)
و در نسخه اى اين چنين آمده است:
سخنانى كه نمى پسندند به آنان بگوئيد تا سرزنش شده يا آنكه آنچه را ما مى خواهيم و مى پسنديم از آنان ببينيم))(100)
گروهى (101) به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: ((ما همراه شما مى آئيم ولى به سپاه شما وارد نمى شويم و جداگانه اردو مى زنيم تا كار شما و اهل شام را بررسى كنيم اگر ديديم يكى از دو گروه مرتكب حرام شده يا بغى و ستمى از او پديدار شد، ما بر عليه او خواهيم بود امام (عليه السلام) از اين پيشنهاد استقبال كرد فرمود:
((آفرين، اين همان فهم در دين و علم به سنت است هر كس اين روش را نپسندد ستمگر و خائن است))(102)
گروه ديگرى (103) كه به جنگ با معاويه و اهل شام اعتراض داشتند، به نزد حضرت آمده كه آن روز 400 نفر بودند و گفتند: ((اى اميرالمؤمنين ما به آنكه به فضل شما آشنا هستيم از اين جنگ گله منديم و ما و شما و مسلمين نيز نياز به مجاهدانى داريد كه در مقابل دشمن بايستند پس ما را به مرزها بفرست تا مرزدارى كرده و از مرزنشينان دفاع كنيم. امام (عليه السلام) آنان را به سرحدات رى فرستاد و اين اولين گروهى بود كه امام (عليه السلام) در كوفه از جهاد معاف كرد.(104)
آن حضرت (عليه السلام) عامل خود در كوفه، ابو موسى اشعرى را كه هنگام تهيه سپاه و حركت به بصره، مردم را از پيوستن به امام (عليه السلام) باز مى داشت، به خود رها كرده و تنها او را عزل نمود(105) و به احنف بن قيس يكى از سرشناسان بصره اجازه داد تا از جنگ كنار رفته و قوم خود را از ملحق شدن به اصحاب جمل باز بدارد(106) و فرمود تا مزد و سهم قبيله باهلة را كه مايل نبودند به همراه امام (عليه السلام) به صفين بروند، بدهند و آنها به ديلم بروند و امام (عليه السلام) يادآور شدند كه آنان با امام (عليه السلام) كينه و دشمنى دارند و امام (عليه السلام) نيز آنان را دوست ندارد بنابراين بيرون رفتن آنان از مركز دولت در زمان جنگ بهتر است زيرا ممكن است مردم را در همراهى و يارى امام سست كرده و با تبليغات و شايعات دروغ دشمن را بر عليه آن حضرت و اصحاب او شايع كنند يا از ترس آن كه به نفع معاويه عمل كنند و براى او جاسوسى كنند و يا آنكه در غياب دولت، اقدام به كارهاى ناشايسته بنمايند و لذا به آنها فرمود:
((خدا را شاهد مى گيرم كه شما با من بغض داشته و من نيز شما را دوست ندارم پس سهم خود را بگيريد و به ديلم برويد.))(107)
تكيه بر شرايط واقعى
امام (عليه السلام) اين چنين سپاه خود را فراهم مى كند و تجهيز مى نمايد. سفيران و گروه هائى را مى فرستد و مذاكره و گفتگو كرده، عذر آورده و حجت را بر آنان تمام كرد و سپس براى جنگ با دشمن حركت مى كند با آنكه به قدرت و قوا و وضعيت واقعى سپاه خود مطمئن و از ايمان و پيروزى خود و يارى خدا براى كسى كه از او يارى بخواهد و بجنگند و ثابت قدم مانده، و صبر كند تا پيروز شود، خبر دارد و هرگز بر امور غير واقعى و غير علمى همچون سخنان منجمين اعتماد نمى كند، اين حادثه براى او اتفاق افتاد. هنگامى كه آن حضرت مى خواست براى جنگ با خوارج حركت كند، يكى از منجمين كه در بين اصحاب او بود.(108) به آن حضرت عرض كرد:
((يا اميرالمؤمنين در اين ساعت حركت نكن و سه ساعت از روز كه گذشت حركت كن زيرا اگر در اين ساعت حركت كنى به تو و اصحابت اذيت و ضرر شديدى مى رسد.
و اگر در ساعتى كه من پيشنهاد مى كنم بروى، پيروز و ظفرمند شده و به مقصود و مطلوبت مى رسى. آن حضرت به او فرمود: آيا مى دانى در شكم اسب من چيست؟ نر است يا ماده؟ آن مرد گفت اگر حساب كنم خواهم فهميد آنگاه حضرت (عليه السلام) فرمود: هر كس اين سخن تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده خدا مى فرمايد علم به قيامت نزد خداست و اوست كه باران مى فرستد و مى داند كه در ارحام چيست و هيچ كس ‍ نمى داند فردا چه چيزى كسب مى كند و هيچ كس نمى داند در كدام سرزمين مى ميرد.(109)))(110) و در اين باره صحبت فراوانى نمود و سپس ‍ فرمود:
((به خدا قسم اگر بفهمم كه نجوم كار مى كنى براى هميشه تو را زندانى خواهم كرد و ماداميكه سلطنت دارم تو را از سهم بيت المال محروم خواهم نمود و سپس در همان ساعتى كه منجم نهى كرده بود، حركت كرد و بر اهل نهروان پيروز شد. و آنها را شكست داد سپس فرمود اگر ما در ساعتى كه منجم مى گفت حركت مى كرديم مردم مى گفتند در زمان پيشنهادى منجم حركت كرد كه پيروز شد. آگاه باشيد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) منجم نداشت و ما نيز پس از او منجم نداشتيم كه خدا كشورهاى كسرى و قيصر را براى ما فتح نمود اى مردم بخدا توكل كنيد و به او اعتماد كنيد كه فقط او از غير او كفايت مى كند.))(111)
مشاركت طلبيدن از فرماندهان نظامى
هنگامى كه امام (عليه السلام) تصميم رفتن به شام داشت به فرماندهان خود كه هسته هاى نظامى تشكيل دده بودند و اطلاعات نظامى داشتند، نوشت كه براى همراهى با او به وى ملحق شوند.
از عمربن ابى سلمة عامل خود در بحرين تقاضاى حضور براى يارى در جنگ نمود.
((من تصميم حركت به سوى ظالمين شامى گرفتم و دوست داشتم كه تو نيز به همراه من باشى تو از كسانى هستى كه براى جهاد با دشمن و برپائى ستون دين از آنان كمك مى گيريم))(112)
البته اين نامه پس از آن بود كه وى را عزل نموده و شخص ديگرى را بجاى او گمارده بود و اين تعويض آثار روحى و روانى بر او گذارده و بويژه آنكه قرار بود به زودى درگير جنگى سخت گردند و لذا لازم بود از او دلجوئى كرده و وى را مطمئن كند كه در اداره خود مقصر نبوده است و لذا به او نوشت.
((من نعمان بن عجلان زرقى را به ولايت بحرين گماردم و تو را از آنجا برداشتم بى آنكه مذمتى بر تو باشد و يا اتهامى عليه تو باشد، تو وظيفه ات را خوب انجام دادى و به نيكى ولايت كردى و امانت دارى نمودى بدون آنكه متهم و يا مورد سرزنش و مظنون باشى و يا گناهى بر تو باشد، بسوى ما بيا زيرا من تصميم حركت به سوى ستمگران شامى دارم...))(113)
آن حضرت از فرماندار خود بر اصفهان و همدان (114) نيز خواست كه حاضر شوند.
((... هنگامى كه نامه من به دستت رسيد مطمئن ترين اصحاب خود را به جاى خود بگمار و به سوى ما بيا شايد با اين دشمن ظالم برخورد كرده و او را به معروف امر كنى و از منكر نهى نمائى و با حق جمع شده و از باطل دور گردى زيرا ما و تو از پاداش جهاد بى نياز نيستيم))(115)
از عبدالله بن عباس نيز كه فرماندار بصره بود، خواست كه بيايد.
و به همه كارگزارانش در ولايات مختلف نامه نوشت و آنان را براى شركت در جنگ طلبيد و يا به آنان نصايح و سفارشاتى نمود. با توجه به آنكه آن حضرت از مركز خلافت دور شده، و هر فرمانده نظامى كه براى مشاركت با او مى آمد براى اداره امور ولايت خود بايد جانشينى تعيين مى كرد، لذا امام (عليه السلام) بايد سفارشات و راهنمائيهاى لازم را مى نمود.
آن حضرت قبل از رفتن براى جنگ به همه فرماندهان سپاه و ماموران خراج و ماليات نامه هائى نوشت.
جمع آورى گروه هاى سپاه از مناطق و قبائل مختلف
به نظر مى رسد امام (عليه السلام) در تهيه و جمع نمودن سپاهيان خود بسيار مايل بود كه گردان ها و گروه هاى سپاهش را از چندين منطقه و قبيله فراهم كند. امام (عليه السلام) تنها يك قبيله را براى جنگ نمى فرستاد مثلا در صفين بعد از پذيرش عمومى صلح از طرف مردم، سعيد بن قيس و قوم او از قبيله همدان به محضر او آمده و گفت:
((من و قوم من نه از تو بر مى گرديم و نه بر تو چيزى تحميل مى كنيم هرگونه كه مى خواهى ما را امر كن. امام (عليه السلام) فرمود: اگر اين سخن را قبل از آنكه قرآنها را بر سر نيزه كنند مى گفتيد آنان را از اردوگاهشان مى راندم و يا تدبير ديگرى مى كردم.
ولى اكنون برويد به جان خودم سوگند كه من يك قبيله را تنها به جنگ مردم نمى فرستم))(116)
و در هجوم ها و يورشهاى معاويه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مردم را به قيام دعوت مى كرد و آنها را براى حركت به سوى جنگ تشويق مى نمود ولى مردم حركت نكرده و بپا نخواستند، عدى بن حاتم طائى نزد آن حضرت رفته و آمادگى خود را براى قتال به استحضار او رساند و گفت ((همراه من هزار مرد از قبيله طى هستند كه مطيع من هستند اگر مايليد كه آنها را حركت دهم؟ امام (عليه السلام) فرمود: من هرگز يك قبيله از قبائل عرب را به مقابله نمى فرستم لكن به مخيله برو و در آنجا اردو بزن. هزار سوار غير از اصحاب او تجمع كرده و آنها را به ساحل فرات برد...))(117)
امام (عليه السلام) در ضمن نصيحتهايش به عمربن خطاب هنام مشورت با او براى جنگ فارس، دليل اينكه چرا بايد سپاهيان را از مناطق مختلف جمع نمود. بيان كرد و فرمود:
((تو اگر اهل شام را از شام جدا كنى، روم به فرزندان آنها خواهد تاخت و اگر اهل يمن را حركت دهى حبشه را بر سرزمين آنان تسلط داده اى و اگر خودت از اين حرم (مدينه) بروى، همه اقطار زمين بر تو مى شورد و اوضاع خراب مى شود به طورى كه آنچه در پشت سر گزارده اى مهمتر از آنچه در پيش رو دارى، مى گردد... بلكه به اهل شام بنويس كه دو سوم آنان در شام بمانند و يك سوم ديگر بيايند و همينطور به عمان و سائر شهرها و قريه ها))(118)
و دليل باقى گذاردن نيروهاى حمايتى و احتياطى در مدينه براى پيشامدها همين بود و علاوه بر دليل مذكور براى جمع آورى سپاه به اين شكل از مناطق مختلف، دلايل ديگرى نيز وجود دارد از جمله:
2. صعوبت و سختى جمع آورى سپاه از يك منطقه
3. جمع شدن نيرو از مناطق مختلف تركيب و كادر گوناگون و تجربه هاى كافى را به همراه دارد.
4. دامنه اخبار و آگاهيهاى لازم در مور حقايق، پس از بازگشت سپاهيان بدينوسيله گسترش مى يابد و اگر از يك منطقه باشند چنين چيزى حاصل نمى شود.
5. در صورت شكست همه خسارات و از دست دادن توان و قواى نظامى بر يك منطقه تحميل نمى شود.
6. در كنار يكديگر بودن و همدوش و همراه بودن رزمندگان و آشنائى آنان با يكديگر آثار بسيار مثبتى بر آينده سپاه و وحدت و ارتباطات اجتماعى آنان مى گذارد.
7. در صورت شكست كلى نيز به محو ميراث و تمدن يك منطقه يا قبيله شهيد شده، نمى انجامد.
همانگونه كه گذشت در جنگ صفين، سپاه حضرت از لشكريانى تشكيل شده بود كه از مناطق و قبائل متعددى بودند و در دفع فتنه بنى ناجية (119) امام (عليه السلام) فرمانده توانمند نظامى يعنى معقل بن قيس رياحى را به همراه دو هزار نفر از مركز خلافت فرستاده و به ابن عبسا در بصره نوشت كه دو هزار نفر ديگر را از بصره با فرماندهى تحت امر با سپاه معقل اضافه كند واز گروه اولى كه با آن قبيله با فرماندهى زياد بن خصفة جنگيده و آنها را فرارى دادند خواست كه برگردند.
فرماندهان سپاه
در اينجا به شرح حال برخى از فرماندهان برجسته و بارز سپاه امام (عليه السلام) مى پردازيم
مالك اشتر
شاخص ترين فرمانده نظامى در سپاه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بود. او مردى بسيار شجاع و قوى و از رهبران و بزرگان شيعه بود. در جنگهاى ارتداد شركت جسته و امتحان نيكى داد و در واقعه يرمو حضور داشت و چشمش در آن حادثه پاره شد و گفته شده به همين دليل او را اشتر ناميدند. سعيد بن عاص والى عثمان بر كوفه به دستور عثمان و در ادامه سياست تبعيدى كه عثمان آن را دنبال مى كرد، او را به همراه 9 نفر ديگر به شام تبعيد كرد كه از جمله آنان زيدبن صوحان، صعصعة بن صوحان، كميل بن زياد و ثابت بن قيس همدانى بودند. سپس آنها را به كوفه بازگردانده و بار ديگر به حمص تبعيد نمود.
مالك رئيس جماعت كوفى بود كه براى مطالبه حقوق خود به نزد خليفه سوم عثمان رفتند. و او همان كسى است كه مردم را براى بيعت با على (عليه السلام) رهبرى كرد.
نقل شده كه از او نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ذكرى شد آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود ((او حقيقتا مؤمن است))
همچنين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر ايمان او و گروه او و از جمله حجربن عدى، گواهى داده بود آنجا كه در مسير خود با همسر ابوذر يا دختر او در تبعيدگاهش در ربذه هنگام مرگ او، برخورد كرده و ابوذر را تجهيز و تكفين و دفن نمودند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين مورد گفته بود:
((يكى از شما در بيابانى مى ميرد و گروهى از مؤمنان بر او حاضر مى شوند))(120)
و بعضى گفته اند كه ديدار آنان از ابوذر به انگيزه ملاقات بود نه آنكه به طور اتفاقى از آنجا گذشته باشند بلكه عليرغم عدم رضايت خليفه از اين ديدار، انجام گرفته بود.
هنگام دفن ابوذر گفت ((ابوذر منكر را ديد و با زبان و قلب خود آن را انكار كرد تا آنكه به او ستم شد و تبعيد و محروم و حقير شد و تنها و غريب از دنيا رفت))
سپس بر تجاوز كاران نفرين كرد و گفت:
((خدايا كسى كه او را محروم و تبعيد كرد، درهم بكوب و نابود كن))(121)
او قهرمانى بزرگ در جنگهاى اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود و فرماندار نصيبين در نزديكى جزيره از طرف امام (عليه السلام) بود كه جنگى را بر؛ متمردين از اصحاب معاويه به فرماندهى ضحاك، در شمال رهبرى كرد.
او همان كسى است كه در صفين اهل شام را در هم كوبيد تا آنكه جنگ را به چادر معاويه رساند و پيش از آنكه سپاهيان فريب قرآن بر سر نيزه كردن را بخورند و امام (عليه السلام) مجبور شود كه تن به حكميت بدهد، پيروزى را نزديك كرده بود.
و هنگامى كه به امام (عليه السلام) هنگام نوشتن پيمان حكميت گفته شد كه مالك اشتر به مفاد اين نوشته راضى نخواهد شد و جز جنگ با اين قوم راءى ديگرى ندارد، امام على (عليه السلام) فرمود:
((آرى اشتر اگر من راضى شوم، راضى مى شود و من و شما به آن راضى شديم و بعد از رضايت رجوعى نيست و پس از اقرار، تغييرى نيست مگر اينكه معصيت خدا بشود و از آنچه كه در كتاب خداست تجاوز شود. اما آنچه را گفتيد كه مالك امر و نظر مرا ترك مى كند چنين نيست و از او بر اين مطلب خوفى ندارم، اى كاش در بين شما دو نفر مثل مالك بود بلكه اى كاش يك نفر مثل او بود كه در مورد دشمن مانند او نظر داشت كه اگر چنين بود اداره شما بر من سبك مى گرديد و اميد آن بود كه كژى هاى شما را راست نمايم...))(122)
امام (عليه السلام) او را به مصر فرستاد تا فتنه اى را كه به كمك معاويه بر ضد محمد بن ابى بكر بپا كرده بودند، خاموش كند امام (عليه السلام) در مورد او در نامه اى كه به اهل مصر نوشت، مى گويد:
((... اينك بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه به روزگار بيم، چشمش را خواب فرا نمى گيرد و در هنگام خطر از دشمنان نمى هراسد و بر بدكاران از آتش سوزان سوزنده تر است و او مالك پسر حارث از طايفه مذحج است پس گفته هاى وى را بشنويد و به فرمانش كه مطابق حق باشد گردن نهيد كه او شمشيرى از شما فرمان كوچ دهد كوچ كنيد و اگر از شما خواست كه بمانيد و مقيم شويد بمانيد، چه، او جز به فرمان من به پيكار دست نزند و در نبرد گام پيش ننهد و پيشى نجويد و باز نايستد اينكه با همه نيازى كه به او دارم او را نزد شما فرستادم كه خيرخواه شماست و بر دهان دشمنان مشتى است كوبنده و در خيرتان مردى است پوينده))(123)
و هنگامى كه اغمام او را به فرماندهى دو بخش از سپاه خود بر مى گزيند او را چنين وصف مى كند.
((... او از آنان است كه نه از ناتوانى او جاى بيم است و نه از لغزش وى. نه در كارى كه شتاب در آن به دورانديشى نزديك باشد، درنگ مى كند و نه در كارى كه درنگ در آن اولى تر، شتاب مى ورزد))(124)
مالك موارد شجاعت و قهرمانى فراوانى در مهمترين حركات نظامى سپاه امام (عليه السلام) دارد امام (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد.
((او مردى بود كه براى ما خيرانديش و خيرخواه و براى دشمن ما تند و سركش بود، خدا او را بيامرزد كه روزهاى زندگى را به پايان برد و با مرگ روبرو گرديد. ما از او خرسنديم و خدا خرسندى خود را به او ارزانى فرمايد و بر پاداشش بيافزايد.))(125)
و همچنين درباره او فرمود:
((خدا مالك را رحمت كند او براى من مانند من براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود))(126)
و فرمود:
((مالك، مالك كه بود؟ (چگونه مالكى) بخدا سوگند اگر به عظمت كوه بود كوهى بود به سرافرازى يگانه، و اگر به سختى سنگ، سنگى بود خاره. هيچ راه گذار چالاك، به قله آن دست نمى يافت و هيچ پرنده بلند پرواز به اوج آن نمى رسيد))(127)
و فرمود:
((خدا مالك را بيامرزد بخدا قسم مرگ تو جهانى را محزون و غمگين و جهانى را خوشحال كرد بر مثل تو بايد گريه كنان بگريند و آيا مانند مالك وجود دارد؟))(128)
و هنگامى كه برخى در مورد اشتر از امام (عليه السلام) پرسيدند فرمود:
((چه بگويم در مورد مردى كه حياتش اهل شام را درهم شكسته و مرگش ‍ اهل عراق را نابود كرده است))(129)

next page

fehrest page

back page