next page

fehrest page

back page

حركت به سوى دشمن
امام (عليه السلام) مقدمه سپاه خود را به فرماندهى نظامى توانمند، معقل بن قيس رياحى با سه هزار مرد جنگى به شام گسيل داشت سفارشات لازم در مورد چگونگى حركت و زمان مناسب آن و ساير موارد را به او نموده و پس از آنكه وى را به تقوى امر مى كند از او مى خواهد كه:
1. با كسانى كه سر جنگ ندارند، نجنگد.
2. بهترين اوقات براى حركت هنگام برودت و خنكى زمين و هوا يعنى صبحگاهان و انتهاى روز است.
3. هنگام شدت گرما در ظهر از حركت بايستد.
4. سبك حركت كند و سرعت در سير نداشته باشد.
5. اول شب حركت نكند.
6. سپاهيان و چهار پايان را در شب استراحت دهد و اگر لازم شود از سحر و فجر نيز براى استراحت آنان استفاده كند.
7. فرمانده سپاه در وسط و مركز آن قرار گيرد.
8. فاصله بين نيروهاى خود و دشمن را متناسب انتخاب كند به گونه اى كه او شروع كننده جنگ به نظر نيايد و ترسان از جنگ نيز ننمايد، تا آنكه دستورات از فرماندهى مركزى بيايد.
9. بر خود مسلط باشد و بغض و كينه نسبت به دشمن را انگيزه جنگ با آنان قبل از آنكه آنان را به اطاعت بخواند و حجت را بر آنان تمام كند، قرار ندهد تا آنكه در جنگ با آنان معذور باشد.
اين سفارشات در نامه 12 از نهج البلاغه آمده است.
((از خدائى بترس كه از لقاى او گريز ندارى و پايان كار تو جز به او نيست، جز با آن كس كه به جنگ تو پيش آمده نبرد مكن و به دو هنگام سرد روز، راه پيمائى كن و در نيمروز كه گرما بالا گيرد به سپاهيان استراحت ده و آهسته بران و در آغاز شب راه مپيما، چه، خدا آن را هنگام آرامش قرار داده و براى فرود آمدن مقدر فرموده است نه براى كوچيدن. پس در آن هنگام به تن خود استراحت ده و به راهوار خود راحت ده. پس هنگامى كه دامن صبحگاه گسترده و يا بامدادن دميد، آنگاه از خدا بركت بخواه و حركت كن. آنگاه كه به دشمن برخوردى در ميان ياران خويش قرار گير و مانند كسى كه مى خواهد آتش جنگ برافروزد، به دشمن نزديك مشو، همچنين مانند كسى كه از سختى جنگ مى ترسد از او دورى مكن تا فرمان من به تو رسد و زنهار كه كينه توزى دشمن تو را به نبرد با او بر نيانگيزد مگر آنكه خصم را به حق خوانده و حجت بر آنان تمام كرده باشى))
امام (عليه السلام) به يكى از فرماندهان نظامى اش كه براى جنگ و دفع تهاجمات بسربن ارطاة به شهرهاى دولت اسلامى، مى فرستد، توصيه هائى نموده و پس از سفارش به تقوا به او دستور مى دهد:
1. پيش برو تا دشمنت را كه بسوى او رفته اى بيابى و ببينى
2. جز با كسى كه با تو مى جنگد، نجنگ
3. مجروحان را نكش
4. وسائل حمل و نقل مخصوص ديگرانرا بكار نگير گرچه براى رفتن به آن نيازمند باشى
5. آب صاحبان آب را بخود اختصاص نده بلكه با رضايت آنان از اضافى آب آنها استفاده كن
6. به مسلمانان دشنام نده و به معاهدين ظلم نكن
7. دائم به ياد خدا باش
8. رزمندگان با هم تعاون و همكارى داشته باشند
9. حركتى نيكو و محكم همراه با تلاش و جديت و سرعت داشته باش ‍
10. دشمن را هر جا كه بود بيرون كن
11. دشمنى را كه به جنگ تو آمده بكش
12. همراه حق باش و به حق، خون بريز و به حق خونى را حفظ كن
13. توبه تائب را بپذير
14. اطلاعات و اخبار و گزارشات نظامى پيرامون لشكر خود را در هر زمان و هر شرائطى به فرمانده خود برسان
15. صدق و راستى داشته باش.
((به يارى خدا حركت كن و دشمنى را كه تو را به سوى او فرستادم پيدا كن و جز با كسى كه با تو مى جنگند، جنگ نكن و مجروح را نابود مكن و حيوانى را به تسخير و سلطه خود در نياور گرچه تو و يارانت پياده برويد و آب صاحبان آب را بخود اختصاص نده و جز زيادى آن را و با رضايت آنها ننوش، و مرد يا زن مسلمانى را دشنام مده تا چيزى كه اگر ديگران انجام دهند تو آنها را ادب مى كنى، خود مرتكب نشوى و به هيچ زن يا مرد معاهدى ظلم نكن و بياد خدا باش و شب و روز سستى نكن پياده ها را حمل كنيد و بين خودتان مواسات داشته باشيد از راه هاى هموار و اصلى برويد و دشمن را هر كجا كه بود بيرون كنيد و اگر به شما رو كرد بكشيد و با ذلت و خوارى او را برگردانيد. به حق خون بريز و به حق حفظ خون كن و هر كس ‍ توبه كرد بپذير و اخبارت را در هر حال و هر زمان برسان و راستى را، راستى را ملازم باش كه دروغگو راءيى ندارد.))(166)
انتخاب مكان اردوگاه
امام (عليه السلام) به يارانش سفارش مى كند كه منزلگاه ها و اردوگاه هاى جبهه را بررسى كنند و بهترين آن را انتخاب كنند. فرمانده پيش از آنكه در منطقه اى اردو بزند مسائل متعددى را كه در مقابل دارد، در نظر مى گيرد و كنترل مى كند و سپس جائى را انتخاب مى كند كه شرائط لازم را هر چه بهتر و بيشتر، داشته باشد مثل ارتشهاى كنونى، و امام (عليه السلام) مى فرمايد هرگاه با دشمن برخورد كرديد مكانى را براى نزول و فرود نيروهايتان انتخاب كنيد كه شرائط زير را داشته باشد.
1. مكانهاى مرتفع و بلند را انتخاب كنيد تا براى شما كمك و براى دشمنتان مانع باشد.
2. پشت لشكر به مكانهاى مرتفع يا كناره هاى رودها باشد تا آنكه دشمن نتواند از پشت سر ضربه بزند.
3. جهت درگيرى و جبهه هاى گشوده شده را تقليل دهيد در يك يا دو جبهه و جهت بجنگيد نه در جبهه هاى مختلف.
4. نيروهاى اطلاعاتى و مراقبين و ديده بانانى را در نقاط بلند مثل كوه ها براى زير نظر گرفتن حركت دشمن و عملياتهاى او بگماريد.
5. تجمع و وحدت نيروها را حفظ كرده و از تفرقه و پراكندگى آنان اجتناب كنيد.
6. نگهبانان شب براى آنان گذاشته و سلاح و مهمات آنان مجهز و آماده باشد.
7. ساعات خواب را كم كنيد
امام هميشه سپاهى را كه به طرف دشمن مى فرستاد چنين سفارش مى كرد.
((هرگاه كه بسوى دشمن مى رويد يا دشمن به سوى شما مى آيد و برخورد و تلاقى روى مى دهد بايد قرارگاه تان را بالاى تپه ها يا در دامنه كوه ها يا بر كنار رودبارها قرار دهيد تا پوشش شما گردد و شما را از دشمن نگهبانى كند. بايد در يك يا دو جبهه بجنگيد و بايد در بلنديهاى كوهسار و بر بالاى تپه هاى مسطح، ديده بان بگماريد تا دشمن از جائى كه بيم حمله از آن مى رود يا از محلى كه امن مى نمايد بر شما شبيخون نزند و بدانيد كه ديده بانان پيشاهنگان لشگرند ديده بانان پيشاهنگ، طلايه داران سپاهند. برحذر باشيد از پراكندگى. هرگاه در قرارگاه فرود مى آئيد همه فرود آئيد و به هنگام كوچ همه كوچ كنيد و چون شب فرا رسد نيزه ها را در اطراف اردوگاه نصب كنيد و در خواب سنگين و گران فرو نرويد و خواب را سبك و يا مضمضه كنيد.))(167)
و در جاى ديگرى علاوه بر آنچه ذكر شد فرموده است:
((و هنگامى كه شب شما را فرا گرفت و فرود آمديد سپاهتان را با نيزه ها و سپرها پوشش دهيد و تيراندازان در پس سپرها و نيزه ها باشند و مادامى كه در آنجا مقيم هستيد همين گوه باشد تا آنكه شبيخون نخوريد و كار را درست انجام داده باشيد. هيچ قومى لشكر خود را با نيزه و سپر در شب و روز پوشش نداد مگر آنكه در حصن و حصار بودند. پس لشكرتان را خودتان حفظ كنيد و مبادا بخوابيد وگر اندك اندك يا به خواب سبك و اين عادت و روش شما باشد تا به دشمن برسيد و هر روز خبر شما به من برسد. من پيوسته جوياى اخبار شما هستم شما در جنگتان آرامش را فراموش ‍ نكنيد و از عجله و شتابزدگى بپرهيزيد مگر اينكه بعد از اتمام حجت فرصتى پيش آيد. اقدام به جنگ نكنيد تا به جنگ با شما اقدام شود جز آنكه ضرورتى پيش آيد و يا دستور من به شما برسد))(168)
هنگامى كه مقدمه سپاه امام (عليه السلام) به فرماندهى مالك اشتر يا فرماندهى ميمنه آن توسط زياد و ميسره آن توسط شريح به جبهه جنگ آمدند و مقدمه سپاه معاويه به فرماندهى اعور سلمى را مشاهده كردند كه در زمين صاف و گسترده اى اردو زده اند و بر آب سلطه دارند، مالك آنها را عقب نشاند تا بجاى آنان اردو بزند ولى وقتى همه سپاه معاويه آمدند مالك به طرف امام (عليه السلام) بازگشت و معاويه بر آن مسلط شد و از دسترسى اصحاب امام (عليه السلام) به آب جلوگيرى كرد پس از يك روز ياران امام (عليه السلام) با آنان جنگيده و بر آب مستولى شدند ولى به دشمن اجازه استفاده از آب را دادند و اين منطقه بهترين منطقه براى اردوگاه سپاه بود.
اصحاب امام (عليه السلام) از ورود افراد و سربازان دشمن به اردوگاه جلوگيرى مى كردند و در كتاب صفين نوشته كه از ورود اهل شام به سپاه و اردوگاه على (عليه السلام) ممانعت مى شد مبادا سپاهيانى را فساد و خراب كنند.(169)
و اين براى جلوگيرى از جاسوسى و نقل اخبار و گزارشات و پراكندن شايعات بود.
و چنين چيزى كاملا ممكن است بويژه در بين دو سپاه كه كسانى اطلاعات و معلومات را به طرف مقابل بدهند. ولى نظامى برجسته سپاه امام (عليه السلام)(170) اين مطلب را تكذيب مى كند. هنگامى كه فرزند يكى از كشته شدگان سپاه معاويه براى يافتن جنازه پدرش كه از فرماندهان برجسته سپاه معاويه بود،(171) آمد تا به اين شخص نظامى رسيد و از او براى يافتن پدرش اجازه گرفت و او اجازه داد و به او گفت تو دروغ مى گوئى كه مانع ورود تو شدند زيرا اميرالمؤمنين (عليه السلام) باى ندارد كه كسى وارد شود و از ورود كسى جلوگيرى نمى كند پس وارد شو و جستجو كن.(172) آن مرد وارد اردوگاه شده و پس از جستجو جنازه پدرش را بيرون برد.
جنگهاى امام (عليه السلام)
جمل، صفين، نهروان
روايات فراوان از طرق متعددى پيرامون جنگهاى امام (عليه السلام) با ناكثين و قاسطين و مارقين به ما رسيده است ابتدا به معنى لغوى اين كلمات و سپس به بعضى از احاديث پيرامون آن سه و در مورد امام (عليه السلام) و جنگ او اشاره مى كنيم.
ناكثين پيمان شكنان يا عهدشكنان هستند. آنها اصحاب جمل هستند كه با امام (عليه السلام) بيعت كردند بلكه طلحه اولين كسى بود كه بيعت كرد و زبير نيز به همراه مردم بيعت نمود و هنگامى كه آن دو از امام (عليه السلام) براى رفتن به عمرة اجازه گرفتند، امام (عليه السلام) بار ديگر از آنان بيعت گرفت و به آن دو فرمود شما قصد عمرة نداريد هر دو قسم خوردند و بيعت خود را با امام نقض نموده و براى جنگ با امام (عليه السلام) به بصره رفتند.
قاسطين كسانى هستند كه در جنگ با امام (عليه السلام) ستم نمودند آنها اصحاب صفين و معاويه و ياران او هستند. كلمه قسط از كلمات اضداد است كه به دو معنى متضاد بكار رفته، جور كردن و عدالت ورزيدن.
مارقين كسانى هستند كه از دين خارج شدند و از دين خارج مى شوند يعنى از آن تجاوز كرده و تعدى مى نمايند و مقصود از آنها خوارج است.
در حديث از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا به جنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين، امر فرموده است))(173)
و همچنين فرموده است
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از من پيمان گرفته كه با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم. به آن حضرت عرض شد ناكثين كيانند؟ فرمود ناكثين اصحاب جمل و مارقين، خوارج و قاسطين، اهل شام هستند.))(174)
و در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است
((يا على جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو، اى على، صلح با من است))(175)
و فرمود:
((تو بر تاويل قرآن خواهى جنگيد مثل من كه بر تنزيل قرآن جنگيدم))(176)
و در حديث آمده است كه:
((على با حق است و حق با على))(177)
و ((خدايا حق را با على بگردان هر كجا كه مى گردد))(178) و ((هر كس با تو بجنگد با خدا جنگيده است و هر كس با تو دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است))(179)
و ((خدايا دوست بدار هر كس على را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن است و يارى كن آن كس را كه او را يارى كند و ذليل بگردان هر كه او را خوار كند))(180) همه اين احاديث در مورد على (عليه السلام) است.
جنگ جمل
تحركات سياسى قبل از جنگ
اولا: انقلابيون به خانه خليفه سوم، عثمان هجوم برده و وى را به قتل مى رسانند.
ثانيا: مردم با على (عليه السلام) بيعت مى كنند با اينكه او خلافت را قبول نمى كرد و طلحه اولين كسى است كه بيعت كرده و زبير نيز به همراه مردم بيعت مى كند.
ثالثا: معاويه نامه اى سرّى از شام به زبير نوشته و او را اميرالمؤمنين خطاب مى كند و مى گويد كه براى او از اهل شام بيعت گرفته و براى طلحه بعد از او بيعت مى گيرد و به او پيشنهاد رو آوردن به كوفه و بصرة را مى دهد و از آن دو مى خواهد كه به خونخواهى عثمان برخيزند.
طلحه و زبير كه از امام (عليه السلام) ولايت كوفه و بصره را خواستار بودند و به نقلى طالب يمن و عراق بودند، معاويه مى خواست كه با اين پيشنهاد مراكز مخالف با امام را متعدد بنمايد تا امام (عليه السلام) نتواند با همه آنها بجنگد.
رابعا: طلحه و زبير براى رفتن به عمره از امام (عليه السلام) اجازه مى خواهند. امام (عليه السلام) به آن دو مى فرمايد شما تصميم عمره نداريد و آن دو قسم مى خورند و امام (عليه السلام) براى بار دوم از آن دو بيعت مى گيرد.
خامسا: طلحه و زبير ادعا مى كنند كه بزور و برخلاف ميلشان بيعت كرده اند و به ام المؤمنين عايشه كه در مكه بود، مى نويسند مردم را از بيعت با على (عليه السلام) باز بدارد.
سادسا: همه مخالفين و معارضين و مهره هاى اصلى آنان در مكه جمع مى شوند (طلحه و زبير، عايشه، كارگزاران عثمان، مروان بن حكم، فرزندان عثمان و عبيدة و بويژه بنى اميه...) سپس عبدالله بن عمر به مكه مى رود كه داستانش خواهد آمد.
سابعا: از مركز تجمع خود يعنى مكه استفاده هاى تبليغاتى و اقتصادى مى نمايند زيرا مكه، مركز آمد و شد مسلمانان بود و در آنجا اموالى، جمع آورى كرده و خود را مجهز و آماده مى كنند كه توضيحش خواهد آمد.
ثامنا: سوء استفاده و فريبكاريهاى افراد گرداننده اين مخالفت و معارضه به اينكه عايشه از وصف همسر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودن و ام المؤمنين بودنش سوء استفاده مى كند و لشكر، او را مادر خطاب مى كردند و طلحه و زبير، با عنوان صحابى بودنشان براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مردم را مى فريبند.
تاسعا: عايشه براى جمع آورى تعداد بيشترى از هسته هاى اصلى مخالفت با امام (عليه السلام) سخنرانى مى كند و از دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله حفصة دختر عمر بن الخطاب و ام سلمه مى خواهد كه به همراه طلحه و زبير به بصره بيايند. حفصة با رفتن همراه آن دو موافقت مى كند ولى برادرش عبدالله بن عمر مانع او مى شود و ام سلمة خروج و مخالفت با امام (عليه السلام) را رد كرده و عايشه را نصيحت مى كند. و احاديثى را كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، هر دو با هم شنيده بودند، يادآور او مى شود. از جمله پارس كردن سگهاى حواب را به او گوشزد مى كند ولى او از تصميم خود بر نمى گردد و در راه بصره وقتى كه به منطقه حواب مى رسند سگان آنجا بر او پارس كرده و او تصميم به بازگشت مى گيرد ولى طلحه و زبير قسم مى خورند كه اين منطقه حواب نيست و پنجاه نفر ديگر به دروغ بر اين مطلب شهادت مى دهند.
عاشرا: خبر تحريكت و تبانى ها در مكه به على (عليه السلام) مى رسد. ام سلمه اخبار مربوط به تصميم آن قوم براى سفر به بصره به همراه عايشه را به او مى رساند و اينكه عبدالله بن عامرين كريز با آنهاست و اين كه آنان عثمان را مظلوم دانسته و اين كه آنان خونخواه او هستند، همه را به امام خبر مى دهد.
احدى عشر: ام سلمة رغبت مى كند كه به همراه على (عليه السلام) بعنوان يك حركت سياسى در مقابل عايشه بيرون بيايد ولى بدليل نهى آيه قرآن (181) از خروج زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى آيد و پسرش ‍ عمربن ام سلمة را مى فرستد تا در ركاب على (عليه السلام) بجنگد و اين مطلب را براى امام (عليه السلام) مى نويسد.
اثنا عشر: پيمان شكنان به بصره مى رسند عامل على (عليه السلام) در بصره عثمان بن حنيف بيرون آمده و راه را بر آنان مى بندد. و بدنبال آن مصالحه مى كنند به اينكه تا ورود على (عليه السلام) از جنگ خوددارى كند.
در يكى از شبها عثمان بن حنيف را فريب داده و او را اسير كرده و شكنجه مى كنند موهاى صورتش را، كنده و تصميم به قتل او مى گيرند ولى او آنها را تهديد مى كند كه برادرش در مدينه انتقام او را از خانواده آنان خواهد گرفت و لذا او را رها مى كنند و به طرف بيت المال مسلمين مى روند و با نگهبانان آنجا درگير شده و علاوه بر مجروحين، چهل نفر و به قولى هفتاد نفر از آنان يا بيشتر را مى كشند و بر بيت المال مسلط شده و آن را غارت مى كنند و در مورد تقسيم بيت المال اختلاف مى كنند و با حكيم عبدى و گروه او مى جنگند و او و برادرش را مى كشند.
طلحه و زبير در مورد امامت در نماز براى مردم، نزاع مى كنند و به اينكه يك روز عبدالله بن زبير و روز ديگر محمد بن طلحة براى مردم نماز بخواند، به توافق مى رسند. نزاع بر سر نماز، نزاع براى رياست بود.
ثلاثة عشر: على (عليه السلام) به همراه گروهى از مهاجرين و انصار و از جمله بدريون و اصحاب ديگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از مدينه حركت مى كند و تصميم دارد به اصحاب جمل برسد ولى پس از رسيدن به ربذة بين كوفه و مكه متوجه مى شود كه آنان گذشته اند و از آنجا به عراق مى رود. امام (عليه السلام) در ذى قار فرود آمده و گروهى را به كوفه مى فرستد تا از مردم كمك بگيرند و آنها با مردم كوفه و از جمله مالك اشتر به طرف بصره حركت مى كنند.
داستان جنگ
امير مؤمنان على (عليه السلام) بعد از بازگشت از نهروان، نامه اى پيرامون بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خلافت و خلفا و جنگ هاى سه گانه اش، براى شيعيانش نوشت. در اينجا بخشى از كلام حضرت را پيرامون جنگ جمل مى آوريم.
((... اول كسى كه با من بيعت كرد طلحه و زبير بودند. آن دو گفتند با تو بيعت مى كنيم بشرط آن كه در حكومت با تو شريك باشيم من گفتم نه، ولى شما در توان، شريكان من و در ناتوانى، ياوران من هستيد و بر اين اساس با من بيعت كردند و اگر زير بار نمى رفتند من آنها را مجبور نمى كردم همانطور كه ديگران را نيز مجبور نكردم. طلحه يمن و زبير عراق را مى خواست وقتى فهميدند من ولايت آن دو جا را به آنها نمى دهم از من براى عمرة اجازه گرفتند و قصد خيانت داشتند. به سراغ عايشه رفته و به هر شكل كه بود او را بر من، ترساندند و زنان هم از ايمان و عقل و بهره، كاستى دارند. كاستى ايمانشان همين كه در ايام حيض از نماز و روزه محرومند و ضعف عقلشان اينكه شهادت آنها جز در دين نبوده و شهادت دو زن مقابل شهادت يك مرد است.
عبدالله بن عامر آنها را به بصره برد و مردان و اموال را براى آنها تضمين كرد. در آن هنگام كه طلحه و زبير، عايشه را به سمت اهداف خود مى كشاندند او نيز آن دو را رهبرى مى كرد و آن دو، او را سپر خود كرده و در پناه او مى جنگيدند چه گناهى بالاتر از آنچه اين دو كردند. همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از خانه اش بيرون برده و حجابى را كه خدا بر او كشيده بود، دريدند و زنان خود را در خانه هايشان صيانت كردند و با خدا و رسول او (صلى الله عليه و آله و سلم) به انصاف عمل نكردند. سه چيز است كه بازگشت آن به خود مردم است خدا فرموده است: اى مردم ستم شما به خودتان بر مى گردد(182) و فرموده: هر كس پيمان بشكند بخود او بر مى گردد(183) و نيز فرموده است: مكر جز، به اهل آن شايسته نيست (184)
آن دو نفر بر من خروج كرده و بيعت من را نقض كرده و به من مكر زدند. من به مطاع ترين و نافذترين مردم، عايشه دختر ابوبكر و شجاعترين مردم، زبير و كينه توزترين مردم، طلحة بن عبيدالله، مبتلا شدم و يعلى بن منبة با پشتيبانى مالى و دنانيز آنها را كمك كرد. بخدا قسم اگر كارم بگيرد مال او را فى ء مسلمين قرار خواهم داد. سپس همگى به بصره آمدند در حالى كه اهل بصره بر بيعت و طاعت من مجتمع بودند و شيعيان من در آنجا خزينه داران مال خدا و مال مسلمين بودند.
آنها مردم را به مخالفت با من و به پيمان شكنى و نقض عهد با من دعوت كردند. هر كس آنها را اطاعت كرد او را به كفر وادار كردند و هر كس كه با آنها مخالفت كرد او را كشتند. حكيم بن جبلة با آنان مقابله كرد، او را با هفتاد نفر از بندگان خدا در بصره به شهادت رساندند. او از زحمت كشان بوده و آنان را صاحبان دست پينه بسته مى ناميدند تو گوئى دستشان مثل شتر، پينه بسته بود. يزيدبن حارث يشگرى حاضر نشد با آنان بيعت كند و به آن دو گفت از خدا بترسيد و در آغاز، شما ما را به بهشت رهنمون شديد، در انها ما را به جهنم نكشانيد. از ما نخواهيد كه مدعى را تصديق كرده و بر عليه شخص غائب قضاوت كنيم. دست راست من با على (عليه السلام) بيعت كرد. و اين دست چپ من آزاد است اگر مى خواهيد آن را بگيريد. پس ‍ خفه اش كردند و او مرد (رحمت خدا بر او) و عبدالله بن حكيم تميمى برخاست و گفت: اى طلحه آيا اين نامه را مى شناسى؟ گفت آرى اين نامه من است به تو. گفت مى دانى در آن چيست؟ گفت بخوان. وقتى آن را خواند، در آن به عثمان عيب گرفته بود و او را دعوت به قتل عثمان كرده بود. آنها او را از بصره بيرون كردند.
و عامل من، عثمان بن حنيف انصارى را با فريب گرفته و مثله اش كردند و همه موهاى سر و صورتش را كندند.
و شيعيان مرا كشتند. گروهى را به تدريج و با شكنجه و گروهى را با حيله و مكر و گروهى را با شمشير، و با قطع اعضاء تا آن كه به ملاقات پروردگار رفتند بخدا سوگند اگر تنها يك نفر از آنها را كشته بودند، خون همه آنها بر من مباح بود و مجاز بودم خون همه اين لشكر را بريزم. بدليل رضايت آنها به قتل كشته شدگان. بگذريم آنها بيش از عده اى كه بر آنها وارد شده بود را كشتند و خدا قدرت را از آنان گرفت. پس دورى از رحمت حق بر قوم ظالم باد.
اما طلحه را مروان با تيرى كشت و به زبير سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را يادآور شدم كه فرمود تو با على خواهى جنگيد در حالى كه تو به او ظلم كرده اى.
اما عايشه، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را از حركت نهى كرده بود و از روى پشيمانى بر وضع خود، دستش را بگزيد.
و طلحه وقتى به ذى قار رسيد، سخنرانى كرد و گفت اى مردم ما در مورد عثمان خطائى مرتكب شديم كه جز به خونخواهى او از آن نمى رهيم و على (عليه السلام) قاتل اوست و خون او به گردن على است و به سرزمين دارا به همراهى معترضين يمن و مسيحيان ربيعه و منافقين مضر، فرود آمد. وقتى سخن او و سخن زشت زبير به من رسيد به آن دو پيام فرستادم و به محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قسمشان دادم كه آيا اين شما دو نفر نبوديد كه هنگامى كه اهل مصر عثمان را محاصره كرده بودند، نزد من آمديد و گفتيد ما را بسوى اين مرد ببر ما جز با كمك تو نمى توانيم او را بكشيم. چون كه مى دانى او ابوذر رحمه الله را تبعيد كرد، عمار را كتك زد و حكم بن ابى العاص را كه رانده شده و تبعيدى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ابوبكر و عمر بود، پناه داد و وليدبن عقبه فاسق را بر كتاب خدا بگمارد و خالدين عرفطة عذرى را بر قرآن مسلط كرد تا آن را پاره كرده و بسوزاند. من گفتم همه اينها را مى دانم اما امروز به قتل او نظر ندارم و نزديك بود... و آندو گفته هاى مرا تصديق و اعتراف كردند و اما سخن شما دو نفر كه طالب خون عثمان هستيد، خوب اين دو پسر عثمان، عمرو و سعيد به آن دو اجازه دهيد خون پدرشان را بخواهند. قبيله اسد و تيم ازكى اولياء بنى اميه بوده اند. آن دو جوابى بر اين سخن نداشتند. سپس عمران بن حصين خزاعى صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست و گفت: شما دو نفر با بيعت خود ما را از اطاعت على خارج نكنيد و ما را به نقص بيعت او وادار نكنيد زيرا خدا به بيعت او راضى است حوزه شما خانه شما بود تا آن كه به نزد ام المؤمنين رفتيد. عجيب است با آن كه او با شما دو نفر اختلاف داشت ولى به همراه شما آمده، پس خود را از ما بازداريد و از همان راهى كه آمده بوديد برگرديد. ما بردگان هر كسى كه غالب شود، نيستيم و اولين بيعت شكنان نيز نخواهيم بود و طلحه و زبير تصميم كشتن او را گرفتند ولى منصرف شدند.
عايشه در مسير حركت، گله مى كرد و جنگ را عظيم مى شمرد. نويسنده اش
عبيدالله بن كعب نميرى را صدا زده و گفت: بنويس، از عايشه دختر ابوبكر به على بن ابيطالب. عبيدالله گفت اين چيزى است كه قلم بر آن جارى نمى شود عايشه گفت چرا؟ گفت زيرا على بن ابيطالب زودتر اسلام آورده و اول مسلمان است و بدين جهت بايد نامه را بنام او شروع كنيم آنگاه عايشه گفت بنويس به على بن ابيطالب از عايشه دختر ابوبكر اما بعد، من به خويشى تو با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جاهل نيستم و سابقه و قدمت تو در اسلام را و سختيهائى را كه در راه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كشيده اى مى دانم. من براى مصلحت فرزندانم بيرون آمدم اگر از اين دو نفر دست بردارى، قصد جنگ با تو ندارم، صحبتهاى فراوان ديگرى نيز نوشت.
من نامه او را جواب ندادم و پاسخ آن را براى جنگ با او به تاخير انداختم تا آن كه خداوند براى من اراده نيكى كرد و من پيروز شده و به طرف كوفه حركت كردم و عبدالله بن عباس را فرماندار و جانشين خود در بصره قرار دادم و به كوفه وارد شدم و همه شخصيتها به سوى من آمدند جز از شام...))(185)

next page

fehrest page

back page