next page

fehrest page

back page

سپاهيان
فرمانده سپاه، سركش و مغرور مى شود، زيرا مالك نيروى برترى است كه مى تواند با آن هر كسى را كه در مقابل او قد علم كند يا با او مخالفت كند، در هم بكوبد و علاوه بر نيروى اسلحه و سپاه، هيبت و مقام فرماندهى را نيز داراست و از اين رو سپاهيان چه در زمانهاى گذشته و چه امروزه، هنگامى كه از مناطق امنى عبور مى كنند به انواع فساد دست زده و عرض و آبروى مردم را هتك كرده و خون آنان را مباح مى دانند. زيرا چيزى كه آنان را از اينگونه اعمال باز بدارد مثل تقوا يا وجدان مطرح نيست و از عاقبت اعمالشان نيز بيمناك نيستند تا مانع آنان شود.
اين مطلب را به روشنى در برخورد ارتش عراق در غرب ايران (1981) و (1990) مى توان ملاحظه كرد. اين نظامى افسار گسيخته و حريص و خونريز وظيفه خود مى دانست كه ضعيفان را نابود كند و ارتش مسلمين نيز در گذشته اينگونه نبودند، جز آنكه تمايلات نفسانى و احساس قدرت به همراه غرور در وجود سربازان و فرماندهان شعله ور مى شد و به اين دليل امام (عليه السلام) براى سپاهيان نامه مى نويسد كه حق و حقوق آنها چيست و وظيفه آنان كدام است.
براى اميران و فرماندهان سپاه و لشگرش نامه مى نويسد.
براى استانها و شهرهايى كه در مسير عبور سپاه او هستند، نامه مى نويسد.
براى فرمانداران و عاملان خود در ولاياتى كه سپاه در آنجا مستقر است، نامه مى نويسد.
و همه اينها براى اين است كه امور مطابق قانون جارى شود و هيچ كس با هر مقام و منصب و درجه اى كه هست، بر حقوق ديگرى تعدى نكند.
امام (عليه السلام) به سپاهيانش كه در راه صفين بودند نوشت:
((خدا همه شما را در حق مساوى قرار داد، سياه و سفيد، سرخ و زرد، شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند به پدر و پدر به فرزند قرار داد كه اگر آنها را از كارى منع كرد، به سراغ دشمن او نرفته و به او تهمت نزنند و اگر اين حق را رعايت نكنيد، سخن والى را گوش نكرده و از او اطاعت ننمائيد، وظيفه اى را كه بعهده داشته ايد، انجام نداده ايد. حق شما بر والى اين است كه بين شما به عدالت و انصاف عمل كند و از تعرض به اموال عمومى شما خوددارى كند. پس اگر چنين كرد، اطاعت در جاهايى كه با حق موافق است بر شما واجب است و بايد او را يارى نماييد و از حكومت او دفاع كنيد، زيرا شما ماموران خدا در زمين هستيد، پس يار او بوده و دين او را نصرت كنيد و در زمين پس از اصلاح آن، فساد نكنيد كه خدا مفسدين را دوست ندارد.))(65)
امام (عليه السلام) در نهج البلاغه در نامه اى كه به فرماندهان قواى مسلح خود مى نويسد، مى فرمايد:
((بر فرمانگذار است كه به سبب نعمتهاى فراوان كه به او رسيده و برترى بزرگى كه مخصوص او گرديده است، تغيير حال بر توده مردم پيدا نكند (سرمستى رياست او را از حال برادران دينى غافل نكند) و بر اوست كه به پاس نعمتها كه خدا نصيب او فرموده است به بندگان خدا بيشتر نزديك گردد و نسبت به برادران خويش عطوفت بيشترى بنمايد. بدانيد كه حق شما بر من آن است كه رازى را از شما پوشيده ندارم مگر در امر جنگ و كارى بى مشورت شما انجام ندهم مگر در كار حكم (آنجا كه حكم شرعى باشد) و اينكه در اداى حق شما باز نايستم و حق شماست كه در نظرم يكسان باشيد. وقتى چنين كردم بر خدا واجب آيد كه بر شما نعمت فرستد و بر شما واجب آيد كه از من اطاعت كنيد و چون شما را فرا خوانم درنگ نكنيد و در اجراى صلاح كوتاهى نورزيد و در راه حق در امواج دشواريها فرو رويد. پس اگر در اين كارها با من راست كردار نباشيد از شما هيچيك نزد من خوار مايه تر از آن كس نباشد كه راه كج بپيمايد. آنگاه كجرو را كيفرى دهم سهمگين و او از كيفر من رهايى نيابد. شما نيز از اميران سپاه خود به همين شكل پيمان گيريد و با آنان چنان كنيد كه خدا كار شما را اصلاح فرمايد. والسلام.))(66)
امام (عليه السلام) در عهدنامه اى كه به مالك اشتر نوشته و متضمن همه شؤ ون دولت و اداره هاى مختلف آن است بخشى را پيرامون سپاهيان و اهميت آنان در دولت اسلامى اختصاص داده است. سپاهيان كسانى هستند كه از مردم و دولت محافظت مى كنند و امت را مطيع حاكم شرعى مى نمايند. بنابراين آنان زينت واليان بوده و براى حفظ عزت دين وجودشان ضرورى است و وسيله امنيت و استقرار دولت هستند و بدون سپاهيان دولت و مردم برپا نيستند.
((سپاهيان به اذن خدا دژهاى مردمند و زينت فرمانروايان و عزت دين و وسيله امنيت، كه مردم بى آنان آسايش نخواهند داشت.))(67)
فرماندهان سپاه و سران لشگر بايد كفايت و اهليت لازم براى اين كار را داشته باشند. در امير لشكر شرط است كه:
1. نسبت به خدا و رسول خيرخواه باشد.
2. امين و بردبار باشد.
3. داراى سابقه نيك و از خانواده هاى اصيل و تربيت يافته باشد.
4. اهل شهامت و شجاعت باشد.
5. اهل سخاوت و بخشش باشد.
((از لشكريان خود كسى را به فرماندهى بگمار كه او را در خيرخواهى و فرمان پذيرى از خدا و از فرستاده او، و از پيشواى خود، پندپذيرتر از همه بدانى، از كسانى كه دير خشم باشند و پوزش پذير و به درماندگان مهربانى و به زورمندان چيره و گردن فراز. از آنان كه به درشتى از جاى نروند و سستى از انجام وظيفه، بازشان ندارد. ديگر اينكه با ارباب مروت و صاحبان مكرمت بجوشى و با مردمى از خاندانهاى صالح و نيكو پيشه، الفت گيرى. سپس با يارى دهندگان و ثابت گامان و دليران و بخشندگان و بلند همّتان، كه آنانند مجموعه كرم و شاخه هاى نيكويى.))(68)
و بر فرمانده واجب است كه:
1. امور سپاهيان و مصالح و مشكلات آنان و مسائل اجتماعى شان را رسيدگى كند.
2. مال يا سود و منفعتى كه سپاهيان را تقويت مى كند در نظر او بزرگ نباشد و آن را بيش از حقشان نداند، بلكه آنان را شايسته و مستحق هرگونه سود و منفعت بداند.
3. از هيچ توجه و عنايتى به آنان نگذرد و آن را حقير نداند و ترك نكند بلكه هر لطف و مهربانى به آنان گرچه كم باشد در دل آنان تاثير زيادى دارد.
4. به دليل اينكه به امور مهم و بزرگ آنان مشغول است رسيدگى به امور كوچك و جزئى آنان را، ترك نكند بلكه بر اوست كه امور لشكريان را اعم از كوچك و بزرگ بررسى كند.
5. بايد برترين و بالاترين جايگاه و منزلت فرماندهان لشكر از آن كسى باشد كه با زيردستان مواسات و مساعدت در زندگى داشته باشد و آنان را در كار آمدى يارى كند و از غنا و توان خود به مقدارى كه آنان را كفايت كند به آنان ببخشد و اهل و خانواده آنان را نيز، كه در شهرها و روستاها از خود بجاى گذاشته اند، تامين كند تا اراده آنان يكى شود و در جهاد با دشمن هيچ دغدغه خاطرى نداشته باشند.
دو نكته مهم در اينجا هست: اول آنكه به سپاهيان و خانواده آنان مال و وسايل كافى بدهد تا آنكه فكر سرباز به خانه و خانواده اش مشغول نگردد و اين فكر و ناراحتى مانع او و تفكر و انديشيدن درباره جنگ شود. دوم آنكه فرمانده بايد سربازان را به گونه اى قرار دهد كه احساس كنند جنگ، جنگ خودشان است و درگيرى بخاطر اوست و اين اوست كه مسوول مستقيم اين جنگ و دفع تجاوز دشمن است و اين احساس را نداشته باشد كه او هيزم و ماده اشتعال جنگ بوده و تنها وسيله اى براى رفاه حكام است و او مزدورى، در پس اين جنگ است.
6. فرمانده بايد دلهاى سپاهيان را به دست آورد و قلوب آنان را به خود منعطف سازد.
بدنبال اين، حضرت (عليه السلام) بيان مى كند كه عدم رضايت مردم از حاكم به امور زير منجر مى شود:
پيروى نكردن و اطاعت ننمودن از حاكم و علاقه نداشتن به او
حفاظت و پاسدارى نكردن از واليان امر
سنگين و گران آمدن دولت آنان بر مردم
آرزوى پايان يافتن مدت حكومت آنان
7. فرمانده بايد زمينه بروز توانائيها و آرمان خواهيهاى سپاهيان را فراهم كند و استعدادهاى آنان را محصور و محدود نگرداند.
8. پيوسته تشكر و تقدير و ستايش و ثناگويى بر آنان داشته باشد و از كسانى كه به كارهاى بزرگ اقدام مى كنند، تقدير شايسته بنمايد
9. از هر كس، عمل او را بشناسد و كار هر كس را بداند و آن را به او نسبت دهد، زيرا اين برخورد باعث مى شود تا آنكه بر شجاعت شجاعان بيافزايد و ترسوها را نيز شجاع كند.
10. عمل كسى را به شخص ديگرى نسبت ندهد
11. عمل هر كس را كامل و همانگونه كه بوده ذكر كند و آن را ناقص نبيند.
12. رتبه و درجه و جايگاه كسى باعث نشود تا چيزى را كه در او نيست به او نسبت دهد يا كار كوچك او را بزرگ بنگرد و يا آنكه كار شخص ساده اى را بخاطر بى نام و آوازه بودن او با ارزش واقعى خود، نديده و حق او را تضييع كند.
بعضى از بخشهاى عهدنامه به همه افراد اعم از سپاهيان بر مى گردد:
((آنگاه به كار آنان چنان به نوازش رسيدگى كن كه پدر و مادر در كار فرزندان كنند. بايد چيزى را كه بوسيله آن به آنان نيرو مى دهد، در نظرت بزرگ نيايد و بيش از سزاواريشان جلوه نكند و نبايد ملاطفتى را كه بايد درباره آنان به جاى آورى، هر چند اندك باشد، كوچك انگارى و به اين سبب به آن اقدام نكنى، كه آن احسان، ايشان را به تو يكدل مى كند و به تو خوش گمان مى سازد و به اين اميد كه در آينده، تفقدى بزرگ درباره آنان به جاى خواهى آورد، دلجويى مهرانگيز و نوازشهاى كوچك و آنى را درباره آنان از دست مده كه مهر اندك تو را موضعى است كه از آن سود مى برند و لطف بزرگ تو را موقعى است كه از آن بى نياز نيستند.
بايد گرامى ترين سردار سپاهت آن كسى باشد كه با سپاهيانت مواسات كند و از مال خويشتن چندان به آنان فيض رساند كه فراخ روزى گردند و از پس ‍ راهى شدنشان به سفر، زنان و درماندگان قومشان نيز در آسايش باشند تا در جنگ با دشمن خاطرى جمع داشته باشند و همت يكى كنند، چه، مهربانى تو با آنان، آنان را دلبسته تو گرداند.
بر پا داشتن عدل و داد در بلاد، و مهر توده مردم بالاترين مايه روشنايى چشم فرمانگذاران است. توده مردم تنها هنگامى خيرخواه فرمانگذارند كه از او ايمن باشند و سنگينى بار حكومت بر پشتشان اندك باشد و به انتظار آن نباشند كه كار فرمانروايى او به پايان رسد. پس به آرزوهايشان در بگشاى و كارشان را بزرگ بر زبان آور و از اين راه به آنان نزديك شو، چه اگر از حسن عمل آنان بسيار ياد كنى، به يارى خدا دليران به جنبش در آمده و گريز پايان برانگيخته گردند تا از جنگ نهراسند و نيز هنر هر كس را كه به كارى بزرگ آزمايش شده است بشناس و بستاى و كوشش و فداكارى كسى را به ديگرى نسبت مده و از بزرگداشت آن كس كه كارى بزرگ كرده است كوتاهى مكن. بايد كه بزرگى منزلت كسى، سبب آن نگردد كه هر كار كوچك او را نيز بزرگ شمارى و نيز كوچكى مقام كسى تو را بر آن ندارد كه كار بزرگ او را حقير دانى.))(69)
امام (عليه السلام) يكى از فرماندهان (70) سپاه خود را به تقوى و دورى از ستم و ظلم و تجاوز و عدم حمله و سركشى بر لشكريان و احترام به آنان توصيه و سفارش نموده و مى فرمايد:
((در هر صبح و شام از خدا بترس و از غرور بر خود نگران باش و خود را در هيچ حال از غرور در امان ندان و مطمئن باش كه اگر تو خود را از بسيارى از چيزهايى كه دوست دارى، از ترس آنچه نمى پسندى، باز ندارى، هواهاى نفسانى تو را به ضررهاى فراوان خواهد كشاند تا آنكه بزرگ و پير شوى. پس ‍ خود را از ظلم و تعدى و تجاوز باز بدار. من تو را فرمانده و ولى اين لشكر قرار دادم، مبادا بدنبال ذليل كردن آنان باشى و بر آنان علو و سركشى نداشته باش كه بهترين شما باتقواترين شماست. از دانايان سپاه بياموز و نادانانشان را بياموزان و از سفيهانشان بگذر زيرا كه تو با علم و اجتناب از ظلم و جهل به خير مى رسى.))(71)
از نظر امام (عليه السلام) سپاهيان حقوق و مزد خود را از مردم مى گيرند:
((كار سپاهيان راست نيايد مگر به خراجى كه خدا از مال توده هاى مردم بيرون مى كشد و سپاهيان در جهاد با دشمن مردم از آن مال نيرو مى گيرند و در اصلاح كارشان به آن تكيه مى زنند و همه نيازهاى خود را با آن بر مى آورند.))(72)
و اين سخن كجا و زمان ما كجا كه سرباز با فقر شديد زندگى مى كند به گونه اى كه به انحراف و سرقت كشيده مى شود در حالى كه فرماندهان و افسران در اسراف و تبذير و طغيان هستند. ((مراد ارتشهاى ساير كشورهاست.))
پس از پيروزى بر اهل بصره، امام (عليه السلام) هنگامى كه به بيت المال داخل مى شود هر آنچه را كه در آنجا بود، بين سپاهيان بطور مساوى تقسيم مى كند و خود نيز سهمى مساوى با بقيه بر مى دارد و سپس شخصى مى آيد كه مدعى است نام او از قلم افتاده است. امام (عليه السلام) سهم خود را به او مى دهند و به آن حضرت چيزى نمى رسد.(73)
و آن حضرت از چشمه ها و باغ ها و اموال شخصى خود براى جنگ و سپاهيان خرج مى كند.
((من در ينبع و وادى القرى و اذينه و راعة، در راه خدا صدقه دادم و قصدم طلب رضايت او بوده كه در آمد آنها (باغها و چاه ها) در هر كارى در راه خدا خرج شود و در راه جنگ و صلح و سپاهيان و اقوام و خويشان دور و نزديك، و آنها فروخته نشود و به ارث نمى رسد من زنده باشم يا مرده باشم...))(74)
مركز خلافت
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مركز و پايتخت خلافت اسلامى را از مدينه به كوفه منتقل كرد و در اين انتقال علل و اسباب سياسى و نظامى دخالت داشت.
اين انتقال اولا يك حركت نظامى بود زيرا دليل اصلى انتقال مركز خلافت پس از، پايان دادن به جنگ جمل و تصميم به جنگ با قاسطين يعنى معاويه و پيروانش در شام بود و كوفه را از آن جهت برگزيد تا از طرفى در وسط باشد و از طرفى دوستان امام و كسانى كه آن حضرت مى توانست از بين آنان سپاهيانى براى جنگ مهيا كند، در كوفه بودند و در مركز و وسط قرار گرفتن مقر آن حضرت، تقسيم و فرستادن سپاهيان را به ولايات مختلف آسان مى نمود.
ثانيا يك حركت سياسى بود زيرا در زمان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) دولت اسلامى و ولايات اسلامى از شوروى سابق تا مصر و بخشى از آفريقا و خليج را در بر داشت و عراق (كوفه) در بين ولايات اسلامى (دولتهاى اسلامى پس از تقسيم) در وسط قرار داشت و اين كار نقل و انتقالات و ارتباطات را بسيار ساده تر مى نمود زيرا در آن زمان شيوه اى جز همان ابزار ابتدائى براى ارتباطات وجود نداشت و در نتيجه اگر مركز حكومت در گوشه اى از سرزمين اسلامى بود امكان اشراف و دسترسى سريع به ادارات و ولايات نمى بود. البته در حال زمان صلح و آرامش، ممكن بود كه مدينه يا يك شهر كنارى ديگر پايتخت حكومت باشد و بر وضعيت سياسى دولت تاثير چندانى نداشت بخلاف زمان جنگ و نا آرامى.
راءى مستشاران
با وجود علم وسيع و آگاهى گسترده امام (عليه السلام) در زمينه مسائل نظامى و جنگ، آن حضرت مستبد به راءى نبود. پيش از جنگ بصره، ابن عباس و محمد بن ابى بكر و عمار بن ياسر و سهل بن حنيف را فرا خوانده و آنان را از خروج اهل جمل به بصره آگاه كرد و با آنان به مشورت نشست نظر ابن عباس بر آن بود كه براى جمع نيرو به كوفه بروند و افرادى را كه با امام بيعت كرده بودند، براى جنگ بفرستد. همچنين نظر او اين بود كه امام (عليه السلام) به ام سلمه ام المؤمنين نامه اى بنويسد و از او بخواهد كه همراه امام (عليه السلام) در جنگ شركت كند ولى امام (عليه السلام) اين پيشنهاد را رد كرد.
قبل از جنگ صفين امام (عليه السلام) با مهاجرين و انصار كه با او بودند مشورت نمود.
((شما بهترين راءى و نظر را داريد و اهل بردبارى و كرم هستيد، به حق سخن مى گوئيد و كار و دستور شما با بركت است. ما مى خواهيم به طرف دشمن خود و شما حركت كنيم نظرتان را بگوئيد.))(75)
ابتدا هاشم بن عتبه نظرش را گفت سپس عماربن ياسر و قيس بن سعد بن عبادة و سهل بن حنيف اظهار نظر كرده و مالك اشتر و عدى بن حاتم طائى و ديگران سخن گفته و نظرشان، جنگ با معاويه بود. گرچه بعضى از آنان جنگ را پس از پايان مكاتبات و نامه نگاريها و اتمام حجت بر او، پيشنهاد دادند و بعضى نيز اظهار تسليم در برابر راءى امام (عليه السلام) نمودند كه هر آنچه امام (عليه السلام) نظر دارد انجام شود.
در جنگ با خوارج، امام (عليه السلام) پس از ناكامى و عدم موفقيت حكميت، نظرشان حركت به طرف معاويه و جنگ با او بود ولى اعمال خلاف شرع و خونريزيهائى كه خوارج از بيگانگان داشتند، سپاهيان امام (عليه السلام) را وادار به جنگ با آنان نمود و گفتند اگر به جنگ با معاويه برويم خانواده و اهل ما از اينها در امان نيستند و لذا ابتدا با آنان جنگيدند.
هنگامى كه در مصر كاربر محمد بن ابى بكر(76) سخت شد امام (عليه السلام) به مالك اشتر نوشت:
((تو از كسانى هستى كه من براى اقامه دين از آنان كمك مى گيريم و دماغ سركشان را بخاك مى مالم و مشكلات مهم را برطرف مى كنم. محمد بن ابى بكر را به ولايت مصر فرستادم ولى بر او شوريده اند و او جوان و كم سن و سال است و تجربه جنگى ندارد و همه امور را نمى داند نزد من بيا تا در اين باره و آنچه بايد انجام دهيم به مشورت بنشينيم و كارت را به يكى از اصحاب مورد وثوق و خيرخواه واگذار و او را جانشين خود بگردان.))(77) مالك اشتر نزد امام (عليه السلام) آمده و امام (عليه السلام) داستان مصر را براى او باز گفته و وى را به طرف مصر فرستاد.
تهديد دشمن
اولين نامه هاى امام (عليه السلام) به دشمن خالى از تهديد بود و مشتمل بر طلب بيعت و فرمانبرى و رد و دفع تهمتهائى كه دشمن شايع كرده بود و يا براى قانع كردن دشمن در مورد قضاياى مطرح شده، بود ولى امام (عليه السلام) در بعضى از اوقات مجبور به تهديد دشمن بود و آن هنگامى بود كه غير از روش تهديد راه ديگرى وجود نداشت مثلا تهديدى كه آن حضرت به اهل بصره و فريب خوردگان ادعاها و شايعات اهل جمل داشت آنگاه كه بر آنان پيروز شد و آنها را بخشيد، معاويه عبدالله حضرمى را فرستاد تا اهل بصره را به قيام و شورش در خونخواهى عثمان بخواند(78) يعنى وحدت آنها را بر هم زده و تفرقه ايجاد كند و آنان را از حكومت مركزى جدا سازد. اينكار سر و صدا و آشفتگى و نا آرامى و بدنبال آن جنگ و درگيرى و فريب و خدعه بعضى از اهل بصره را بدنبال داشت، امام (عليه السلام) در نامه اى
تهديدآميز نوشت:(79)
((داستان تفرقه و پراكندگى شما و دشمنى شما، چيزى نيست كه به آن جاهل باشيد. ولى من مجرمين شما را بخشيدم و از فراريان شما، شمشير را برگرفتم و هر كس به من رو آورد، او را پذيرفتم. اگر تباهكارى و انديشه هاى نادرست شما كه بر خلاف حق است، شما را به دشمنى و مخالفت با من مى كشاند، پس اين من هستم كه اسبان خود را نزديك آورده و بر شتر سوارى خود پالان نهاده و آماده اش نموده ام و اگر مرا ناچار كنيد كه بسوى شما حركت كنم، با شما كارى خواهم كرد كه جمل در مقايسه با آن همچون ليسيدن ته ديگى باشد.))
نامه هائى كه امام (عليه السلام) به معاويه مى نوشت نيز اين چنين و بدون تهديد بود تا آنكه معاويه نامه هاى تهديدآميز براى امام (عليه السلام ) فرستاد و امام (عليه السلام) خوش نداشت نمى پسنديد كه او را تهديد كند ولى هنگامى كه معاويه آن حضرت را تهديد به جنگ كرد امام (عليه السلام) نيز اقدام به تهديد نمود و فرمود من با لشكرى عظيم از مهاجرين و انصار بطرف تو مى آيم كه فشردگى و كثرت آنان زياد است و لباس مرگ پوشيده اند.
((لباس مرگ پوشيده و محبوبترين ملاقاتها براى آنان ملاقات پروردگارشان است و به همراه آنان مردان بدر و شمشيرهاى هاشمى است كه با جاى فرود آمدن تيغه هاى آن در بدن برادر و جد و خانواده ات، آشنائى دارى و اين براى ستمگران خيلى دور نيست.))(80)
امام (عليه السلام) در غزوه بدر برادر معاويه حنظله و جد او عتبة بن ربيعه را كشته بود و در خون دائى او وليد بن عقبه نيز شريك بود.
در نامه ديگرى آن حضرت به همين شكل او را تهديد مى كند و مى فرمايد.
((شمشيرى را كه در يك روز با خون جد و دائى و برادرت سيراب كردم، هنوز نزد من است))(81)
آمادگى براى جنگ
خدا در قرآن فرموده است:
((و شما اى مؤمنان در مقام مبارزه با آنها خود را مهيا كنيد و تا آن حد كه بتوانيد از آذوقه و آلات جنگى و اسبان سوارى براى تهديد دشمنان خداوند و دشمنان خودتان فراهم سازيد و بر قوم ديگرى كه شما بر دشمنى آنان مطلع نيستيد و خدا به آنها آگاه است نيز مهيا باشيد و آنچه در راه خدا صرف مى كنيد خدا، تمام به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد.))(82)
آيه شريفه به تهيه نيروهاى لازم دستور مى دهد و در بين اسبان سوارى، اسبان نر را ذكر مى كند زيرا در آن زمان بارزترين مصداق قوه و نيرو بوده است. اين تهيه نيرو براى ترساندن دشمن و كسانى است كه مسلمين به آنان عالم نيستند.
اين تكليفى بر افراد و گروه ها و دولتهاى مسلمان است زيرا حوادث بويژه در دوران ما به سرعت و ناگهان اتفاق مى افتد.
اگر مسلمانان نيرو و آمادگى نداشته باشند، احتمال تسلط يافتن بر آنها و نابود كردنشان در حال غفلت وجود دارد.
در سالهاى گذشته و بدنبال پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، وقتى كه هنوز اوضاع ادارى و رسمى و شئون عمومى مردم شكل و سامان نگرفته بود. ارتش عراق حمله نمود و صدها كيلومتر مربع از سرزمين ايران را اشغال كرد زيرا ارتش ايران مهيا و آماده براى مقابله و دفع تجاوز نبود ولى آيا اكنون هيچ ارتشى پس از آمادگى هاى عظيم مادى و معنوى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى ايران جراءت تجاوز به آن را دارد؟ بر همين اساس بود كه امام (عليه السلام) آماده مى شود تا لشكريان خود را تجهيز و آماده كند امام (عليه السلام) شروع به آماده سازى سپاهيان نمى كند مگر پس از آنكه مذاكرات و نامه نگاريها پايان يابد.
همانگونه كه خود در زمانى كه گروهى را براى مذاكره فرستاده بود به كسانى كه از او خواستند تا براى جنگ با اهل شام آماده شود، فرمود. و آماده شدن براى جنگ را در اين زمان عامل بسته شدن باب مذاكرات و گفتگوها با اهل شام دانست. ولى پس از آن كه شعله هاى جنگ برافروخته شده، فرمود:
((براى جنگ آماده شويد و خود را براى روياروئى با دشمن تجهيز كنيد.))(83)
قبل از جنگ جمل و هنگامى كه لشكر اهل جمل به سوى بصره حركت كردند و بيعت امام (عليه السلام) را شكسته و نقض نمودند. پس از آنكه به تعبير امام (عليه السلام) فتنه برپا شد(84) سپاهيان خود را همراه خود به جهاد امر كرد ((به سرعت به نزد اميرتان بيائيد و به جهاد با دشمنان مبادرت ورزيد))(85) و هنگامى كه به آن حضرت پيشنهاد شد براى جنگ با اهل بصره مجهز و مهيا نشود، آن را به شدت رد كرد. و فرمود:
((بخدا سوگند كه من همچون كفتار نيستم كه شكارچى براى غافل نگهداشتن او، در طول زمان نرم نرم بر زمين كوبد تا او به خواب خوش فرو رود، آنگاه صياد كمين گرفته، بر او بتازد و او را به بند اندازد. ليكن من پيوسته تا روزگارم سر آيد با دستيارى آنكس كه روى به حق دارد، آنان را كه روى از حق گردانده اند به شمشير مى زنم و به مدد آن كس كه شنواى سخن حق و پيرو آن است، سركش ناباور را مى رانم))(86)
آن حضرت نامه اى به عامل خود در مكه مى نويسد كه آماده و مهيا براى مقابله با شبيخونهاى معاويه كه در موسم حج رو به سوى مكه نموده، بشود تا مبادا با ورود او غافلگير شده و بدون آمادگى قبلى شكست بخورد ((جاسوس من در مغرب با نامه اى مرا آگاه كرده است كه مردمى از ديار شام به مكه گسيل شده اند كوردل، ناشنوا،... پس اينك با آنچه در دست توست آنگونه عمل كن كه دورانديشى پايدار و خيرخواهى زبده سنج از پيشواى خود فرمان مى پذيرد و از فرمانگذار خود پيروى مى كند. بپرهيز از كارى كه به پوزش خواهى انجامد. نه به هنگام فراوانى نعمت به گمان دوام آن بيش از اندازه شادمان باش نه به هنگام سختى هراسان و ناتوان))(87) و هنگامى كه بعد از جنگ با خوارج و سست شدن حكميت قصد شام دارد سپاهيان خود را به آمادگى و تجهيز دستور داده و چند روز براى تجهيز بهتر و بيشتر، آنان را به خود رها مى كند.

next page

fehrest page

back page