next page

fehrest page

back page

طرح موضوع اختلاف سياسى
امام (عليه السلام) مى خواهد اصحابش را تعليم بدهد و بهترين شيوه ارتباط و صحيحترين روش برخورد را به آنان بياموزاند و از اين رو وقتى كه شنيد كه گروهى از اصحاب او در جنگ صفين، اهل شام را سبب و ناسزا مى گويند، فرمود:
((من براى شما ناپسند مى دانم كه دشنام گو باشيد، اما اگر شما چگونگى كردار آنان را بيان كنيد و وضع و حال آنان را به زبان آوريد و توصيف كنيد، در گفتار به صواب نزديكتر و در عذر، رساتر است و به جاى دشنام دادن به آنان، بگوييد: بار خدايا از ريخته شدن خون ما و خون آنان جلوگيرى فرما و بين ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گمراهى شان به راه راست، رهبرى كن تا آنكس كه به حق نادان است، آن را بشناسد و آن كس كه شيفته گمراهى و دشمنى است، از آن باز گردد.))(23)
امام على (عليه السلام) آنها را نصيحت مى كند كه فحش و ناسزا گويى را رها كرده و با بزرگوارى موضوع را بطور كامل طرح كرده و حجت را بر دشمنان تمام نموده و نظر عموم مردم و بى طرفان را جلب كنند، بويژه آنكه اين فحش دادنها، هنگامى است كه امام (عليه السلام) بعد از مشورت با اصحابش و تاييد آنان، عازم و آماده جنگ با دشمن است.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن امام (عليه السلام) مى نويسد:
((آن چيزى كه امام (عليه السلام) آن را خوش نداشت و آنها را نمى پسنديد اين بود كه به اهل شام فحش و سخنان زشت بگويند ولى از اينكه آنها را لعن نمايند و يا از آنها اظهار برائت و بيزارى كنند، كراهتى نداشت.))(24)
ابن ميثم بحرانى از اين عبارت، حرمت فحش و سب را استفاده كرده است.(25)
تصور من بر اين است كه امام (عليه السلام) مى خواهد اصحاب خود را عادت دهد كه اختلافات خود را بصورت منطقى و علمى و موضوعى مطرح كنند. زيرا اينگونه طرح مسائل، فوائدى دارد و آنها را از كارهاى بى فايده دور مى كند و در اين جهت بين فحش و لعن و نفرين تفاوتى نيست.
سب گرچه از نظر شرعى جايز نيست و شايد در اين مورد جايز باشد، ولى امام (عليه السلام) آن را نمى پسندد، از آن جهت كه عكس العمل دشمن نيز خيلى سريع خواهد بود. زيرا معاويه كه از ورع و تقوى بهره اى ندارد، با سب و ناسزا پاسخ مى گويد. از اين جهت امام (عليه السلام) سفارش مى كند، اعمال آنان و اوضاع اجتماعى و سياسى و حقيقت حال آنان را بيان كنند و زشتى و فضاحت سياست آنان و ريشه و اساس اختلاف بين دو گروه را توصيف نموده و بدنبال آن براى حفظ خون انسانها و صلح دعا كنند.
اين است اسلوب و شيوه امام على (عليه السلام) كه از فحش دادن و احساسى برخورد كردن، نهى مى كند و موضوع را بطور منطقى و معقول به بحث و بررسى مى گذارد. پس از صدور حكم حكمين، مردى (26) خدمت آن حضرت آمده و عرض كرد: يا على بخدا قسم امر تو را اطاعت نكرده و به تو اقتدا نمى كنم و فدا از تو جدا مى شوم. امام (عليه السلام) كمى با او صحبت كرده و فرمودند: چرا چنين مى كنى؟ او گفت: زيرا تو حكميت را پذيرفتى و آنگاه كه شرايط مناسب بود در دفاع از حق خود قصور ورزيدى و به مردمى كه بخود ظلم كردند تكيه و اعتماد كردى و من اين را براى تو عيب مى دانم و از آنها نيز نفرت دارم و بدين جهت از هر دو گروه شما جدا مى شوم. حضرت (عليه السلام) فرمود: بيا تا كتاب را به تو بياموزم و در مورد سنت با تو بحث و گفتگو كنم و حقايقى را براى تو روشن كنم كه من آنها را بهتر از تو مى دانم. شايد حقيقت آنچه را كه انكار مى كنى، بفهمى و آنچه را كه نمى دانى و به آن آگاه نيستى، برايت روشن شود.(27)
آن مرد با گروهى از اصحاب خود و سوار بر مركب كه نوعى بى ادبى است به محضر امام (عليه السلام) آمده و او را اميرالمؤمنين خطاب نكرده و با تندى سخن مى گويد و حضرت را به سستى در دفاع از حق متهم مى كند. همه اينها خطاهايى است كه اين مرد، مرتكب شده و با اين حال امام (عليه السلام) مى خواهد با او مناظره و گفتگو كند. البته وى پس از اينكه به حضرت (عليه السلام) گفت كه بنزد حضرت برخواهد گشت ، شبانه گريخت و بازنگشت.
امام (عليه السلام) در عين حال كه سب و دشنام و فحش را از اصحابش ‍ نمى پسنديد، آنها را در مقابل فحش و دشنام طرفداران معاويه به آرامش و وقار امر مى كرد.
يك روز آن حضرت (عليه السلام) بر گروهى از اهل شام گذر كرد كه در بين آنان وليدبن عقبه هم بود و آنان ناسزا گفته و دشنام مى دادند. وقتى به آن حضرت خبر دادند، در بين جمعى از اصحابش ايستاده و فرمود:
((با بزرگوارى به جنگ آنان برويد و در شما وقار اسلامى و آرامش و سيماى صالحين باشد. بخدا قسم جاهلترين مردم بخدا مردمى هستند كه رهبر و تربيت كننده آنان معاويه و ابن نابغه و ابو الاعور سلمى و ابن ابى معيط شرابخوار و حد خورده در اسلام باشند. اينها هستند كه بر من عيب گرفته و به من دشنام مى دهند و از قديم با من مى جنگيدند و به من فحش ‍ مى دادند. آن روزى كه آنها را به اسلام دعوت مى كردم و آنها مرا به بت پرستى مى خواندند. الحمدلله، لا اله الا الله، هميشه فاسقان با من دشمنى مى كرده اند. اين گرفتارى بزرگى است. فاسقين كه ما آنها را دوست نداشتيم و از آنان بر اسلام بيمناك بوديم، گروهى از اين امت را فريفته و دل آنان را از فتنه پر كردند و با دروغ و بهتان آنها را به سمت خود كشيده و اين جنگ را بر ضد ما برپا كردند و بر خاموش كردن نور خدا يكدل و يكدست و همراه شدند ولى خدا نور خود را تمام مى كند گرچه كفار نخواهند.
خداوندا، اينان حق را رد كردند پس جمعشان را پراكنده كن، وحدتشان را بر هم زن و بواسطه خطاهايشان آنان را نابود كن، زيرا كسى را كه تو دوست بدارى ذليل نمى شود و كسى را كه تو دشمن بدارى، عزيز نمى گردد.))(28)
آن حضرت ياران خود را به برخورد نيك و عكس العمل اسلامى در مقابل كسانى كه به او دشنام و ناسزا مى گفتند، امر مى فرمود و آنان را معذور مى داشت بدليل آنكه آنها در اثر تربيت معاويه و ياران سفيه و نادان او، به جهل گرفتار شده و جهالت بر آنان احاطه كرده بود. امام (عليه السلام) به توصيف حالات و اعمالشان و بيان مراد و مقصود آنان پرداخته و بدنبال آن نفرين مى كند و از خدا مى خواهد كه جمعيت و جمعشان را متلاشى كند.
نظير اين قضيه با يكى از خوارج نيز اتفاق افتاد. وقتى كه آن حضرت (عليه السلام) اصحاب خود را موعظه مى فرمود، يكى از خوارج به شگفت آمده و گفت: عجب كافرى است، خدا او را بكشد چقدر مى فهمد. مردم برخاستند تا او را بكشند. حضرت امير (عليه السلام) فرمود: صبر كنيد آن تنها يك دشنام و ناسزا بود، مقابل آن يك دشنام يا عفو و گذشت است.(29)
اميرالمؤمنين (عليه السلام) با چه كسانى مى جنگيد؟ و براى چه؟
خلافت حق شرعى امام (عليه السلام) است و با اين حال آن حضرت (عليه السلام) با كسانى كه با وى بيعت نكرده و در جنگ با مفسدين به همراه وى ، مشاركت نيز نداشتند، نجنگيد و مادامى كه مخالفت آنان بدون خشونت و درگيرى بود، عليرغم اينكه هيچ بهانه و عذر شرعى براى مخالفت خود نداشتند، امام (عليه السلام) آنها را به حال خود گذاشته و متعرض آنان نمى شد، بلكه جنگ او با دو گروه بود:
((بدانيد كه من با دو كس مى جنگم، كسى كه مدعى چيزى است كه حق او نيست و ديگر آن كس كه از چيزى كه بر عهده اوست سرپيچى كند.))(30 )
دسته اول كسانى هستند كه ادعاى خلافت براى خود كنند و بر امام شوريده و خروج كنند. دسته دوم كسانى هستند كه از اطاعت و فرمانبرى سرپيچى كنند.
امام (عليه السلام) در نامه اى كه در رد تقاضاى عقيل مبنى بر تغيير نظر در برخورد با جنگ، در هنگامى كه معاويه حمله هاى غارتگرانه خود را به اطراف حكومت اسلامى شروع كرده و دست به فسا و قتل و غارت زده بود، به برادرش نوشت:
((من تا جان دارم جنگ با كسانى را كه آن را روا مى دانند، روا مى دانم تا آنكه خداى خود را ديدار كنم.))(31)
يعنى با اين بيعت شكنان و سركشان و مخالفين و آنهايى كه به عمليات جنگى و جرم و جنايت بر عليه دولت اسلامى و اهل آن، دست يازيده اند، مى جنگم.
معاويه مدعى چيزى است كه به او تعلق ندارد و از بيعت و اطاعت امتناع كرده و مزدورانى را به اين طرف و آن طرف فرستاده تا دولت اسلامى را تضعيف كند، بنابراين امام (عليه السلام):
1. به صرف تهمت و شك عمل نمى كند و بر اساس سوءظن و گمان عقاب نمى نمايد.(32)
2. جز با كسى كه با او مخالفت كرده و در مقابل او بايستد و دشمنى اش را آشكار كند، نمى جنگد و اينگونه افراد را نيز ابتدا به حق دعوت نموده و حجت را بر او تمام مى كند، اگر توبه نمود از او مى پذيرد و تنها آنگاه كه او جز به جنگ عزمى ندارد، با او مى جنگد.(33)
3. جز با كسى كه از دين خارج گشته و بيعت شكسته و حكومت را براى خود مى خواهد، نمى جنگد. كسى كه دينش را با كالاى كم ارزشى از دنيا عوض كرده است.(34) و بديهى است كه به همراه امام (عليه السلام) كسانى كه آخرت را مى خواهند و براى خدا تلاش مى كنند، مى جنگند.(35)
اما اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى چه مى جنگد؟ امام در يكى از خطبه هايش به اختصار اين سوال را پاسخ مى گويد:
((اصلاح، آن چيزى است كه ما مى خواهيم، براى اينكه امت مسلمان با يكديگر برادر باشند.))(36)
اراده اصلاح اجتماع تا تحقق وحدت امت، امام مى جنگد و جامعه را از لوث وجود منافقين و كفار پاك مى كند.
و من مى كوشم تا زمين را از اين شخص كژ نقش و وارونه جسم (ساقط شده از انسانيت) يعنى معاويه پاك كنم.))(37)
امام مى جنگد تا آن كه جامعه از منافقين و زورگويان و ستمگران پيراسته شود.
((تا اين كلوخ پاره از ميان دانه هاى گندم بيرون افتد.))(38)
بنابراين آن حضرت با معاويه و يارانش مى جنگد:
1. زيرا او با خدا در افتاده و قصد خاموش كردن نور خدا را دارد.(39)
2. زيرا اين خطاكاران، قاتلان اولياء خدا و تحريف كنندگان دين الهى هستند.(40)
3. زيرا آنان با شما مى جنگند تا با زور و ستم و جور در زمين به قدرت رسيده و مؤمنين را وادار كنند تا آنها را ارباب خود قرار داده و بندگان خدا را برده خود گردانند و مال آنها را بين خود دست به دست بگردانند.(41)
4. زيرا آنان قاتلان مهاجر و انصار در گذشته بوده و به جنگ با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و همراهان آن حضرت تشويق مى نمودند.(42)
امام (عليه السلام) در نامه اى به مخنف ابن سليم (43) نوشته است:
جهاد با كسى كه با ميل و رغبت از حق روگردانده و با اختيار كورى و ضلالت را برگزيده بر انسانهاى عارف و بيدار واجب است. خدا از كسانى كه او را خرسند كنند راضى است و از سركشى و معصيت كارى ناخشنود است. ما تصميم داريم به سمت قومى حركت كنيم كه در مورد بندگان خدا به دستور وحى عمل نكرده و اموال را به خود اختصاص داده اند و حدود و احكام الهى را تعطيل نموده و حق را نابود كرده و در زمين فساد كرده اند. كسانى كه فاسقين را محرم اسرار خود نموده و آنان را بر مؤمنين ترجيح داده اند و هرگاه كسى كارى را براى خدا انجام دهد بر آنان گران آمده و با او دشمنى و خصومت مى كنند و او را از همه چيز محروم مى نمايند ولى آنگاه كه ظالمى آنان را در ظلمشان يارى كند او را دوست داشته و بخود نزديك نموده و به او نيكى مى كنند. آنان بر ظلم و ستم اصرار دارند و بر اختلاف و تفرقه، همراه و همدل هستند...)).(44)
امام (عليه السلام) در مورد جنگ با اهل بصره و سپاه جمل مى گويد:
((... در سپاهى كه هيچ مردى در آن نبود كه به من اظهار طاعت ننموده و بيعت خود را تقديم نكرده باشد. طاعت و تقديرى كه از روى اكراه نبود. آنان بر عامل من در بصره و بر خزينه داران بيت المال مسلمانان و غير آنان از مردم بصره فرود آمدند و طايفه اى را به اسارت كشيدند و با شكنجه كشتند و طايفه اى را با نيرنگ به قتل رسانيدند. بخدا سوگند اگر از مسلمانان تنها يك تن را بى گناه و بدون آنكه جرمى مرتكب شود با قصد قتل كشته بودند، همانا كشتن همه آن سپاه بر من جايز بود، زيرا در آن امر منكر حضور داشتند و مخالفت نكرده و با زبان و دست، از آنان دفاع ننموده بودند، چه رسد به اينكه عده زيادى از مسلمانان را مساوى عده لشگريان خود كه بر آنان وارد كرده بودند، به قتل رساندند.))(45)
شجاعت و قهرمانى آن حضرت
دو صفت بارز در شخصيت امام (عليه السلام) هست كه حتى مخالفين و دشمنان آن حضرت قادر به انكار آن نبوده و نمى توانند اين دو ويژگى را در آن حضرت ناديده گرفته و بپوشانند. اين دو صفت از ابتداى زندگى تا زمان شهادت آن حضرت، همراه او بود و اين دو، شجاعت و قهرمانى ايشان بود.
مجلسى در بحارالانوار شواهد و نمونه هايى از شجاعت آن حضرت در سنين كودكى و بزرگسالى وى نقل مى كند.
از عمر بن خطاب نقل مى شود كه: حضرت على (عليه السلام) در گهواره بود كه مارى را كه به سوى او مى آمد ديد، آن حضرت در حالى كودكى كه دو دستش نيز بسته بود بخود تكانى داده و دستش را بيرون آورد و با دست راستش گردن مار را گرفت و آن را چنان فشرد كه انگشتانش به گردن مار فرو رفته و گلوى مار را محكم نگه داشت تا آنكه مار هلاك شد. مادرش كه اين وضع را ديد فرياد زده و كمك طلبيد و گروهى نيز جمع شدند. مادرش به او گفت گويا تو حيدرة هستى، حيدرة يعنى شير ماده اى كه بخاطر اذيت بچه هايش غضبناك شده باشد.(46) آن حضرت به همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون مى رفت و فرزندان مشركين را كه براى اذيت پيامبر آمده بودند، ادب مى نمود و گاهى گوش و بينى آنها را مى گرفت و مى فشرد.
در شب هجرت با تمام شجاعت و آرامش كامل در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خوابيد و خود را قربانى و فدايى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار داد.
در جنگ بدر علاوه بر مجروحين، سى و پنج مرد جنگى را كشت يعنى بيش ‍ از نيمى از كشته هاى مشركين به دست او انجام شد و در كشتن ديگران هم شريك بود. در روز احد بسيارى از مشركين را و از جمله قهرمان قهرمانان، طلحة بن ابى طلحه را كشت و در بين گروه اندكى كه پايدارى كرده بودند در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باقى ماند در حالى كه بقيه مسلمانان فرار كردند.
در جنگ احزاب به مقابله با عمروبن عبدود عامرى برخاست و در آن روز همه ايمان در مقابل شرك قرار گرفت. او عمرو و ديگران را كه با او بودند، كشت و خدا بواسطه على (عليه السلام) مؤمنين را در قتال كفايت كرد.
در جنگ حنين 40 نفر را كشت كه قهرمان آنان، ابو جرول بود.
در غزوات سلسله هفت نفر از پهلوانان را به قتل رساند.
در غزوه بنى نظير يازده نفر از بزرگان آنان را كشت.
در بنى قريظه گردن رؤ ساى يهود را زد.
در فتح مكه اسد بن غويلم، بى باكترين و شجاعترين مرد عرب را به خاك انداخت.
در غزوه وادى الرمل مبارزين دشمن را كشت.
در جنگ خيبر، پس از ناكامى آن دو نفر، فرمانده لشگر مسلمانان شده و فرمانده يهود مرحب و ذوالخمار و عنكبوت را به درك واصل كرد.
در جنگ طائف گروه ضيغم را شكست داده و شهاب و نافع را كشت.
و به هنگام هجرت، مهلع و جناح را نابود كرد و شجاعتها و قهرمانيها و پهلوانيهاى آن حضرت در بقيه غزوات و جنگهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را، همه كتب تاريخ كه به انصاف نوشته شده است آورده اند.
علاوه بر اينها، شجاعت و قدرت جنگى عالى او در دوران خلافت آن حضرت و در جمل و صفين و نهروان كاملا مشهود است.
امام (عليه السلام) با وجود اين قدرت بالاى نظامى هرگز كسى را به مبارزه نمى طلبيد. ايشان به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود:
((هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن و اگر تو را به آن فرا خواند بپذير. چه آن كس كه تو را به پيكار فرا بخواند ستمكار است و ستمكار بازيچه هلاكت))(47)
ديگران خواستار مبارزه بودند و امام (عليه السلام) در مقابل آنها به مبارزه رفته و آنان را مى كشت.
نصر منقرى در كتاب صفين (48) روايت مى كند كه: على (عليه السلام) به مبارزه دعوت شد. يكى از ياران معاويه نداى هل من مبارز سر داده و سه نفر از لشگر امام (عليه السلام) به مصاف با او رفته ولى هر سه نفر به شهادت رسيدند و جنازه هاى آنان بر روى يكديگر قرار گرفت. آن مرد بر آن جنازه ها ايستاد و فرياد بر آورد: آيا مبارز ديگرى هست. امام (عليه السلام) به مبارزه او رفته و او را كشت و سپس فرمود: چه كسى مبارزه مى كند؟ دو نفر ديگر به ترتيب به ميدان آمدند كه كشته شدند باز امام ندا در داد: چه كسى مبارز مى طلبد؟ هيچ كس جراءت عرض اندام نداشت. اگر اين قصه با اين نص صريح امام در مبارز طلبيدن، صحيح باشد، يك حالت استثنايى و نادر است كه براى هيبت سپاه امام (عليه السلام) و بعنوان انتقام به خون غلطيدگان لشگرش مى باشد. از جمله موارد نادر ديگر وقتى است كه چند بار معاويه را به مبارزه تن به تن دعوت فرمود ولى او قبول نكرد و يك بار كه از مبارزه عقب نشينى كرد به عمرو بن عاص گفت: بخدا قسم هرگز كسى به مبارزه با على (عليه السلام) به ميدان نرفت مگر آنكه على (عليه السلام) زمين را از خون او سيراب كرد(49).
معاويه در جاى ديگرى در دوران حكومتش پس از سرزنش عمرو از كار او در صفين، گفت: ترس و فرار از على بر هيچ كس عار نيست.(50)
عبدالله بن زبير كه در جنگ جمل مورد عفو امام (عليه السلام) قرار گرفت، افتخار مى كند كه در صف مقابل شخصى چون على (عليه السلام) ايستاده است.
امام (عليه السلام) به يك سوال مقدر پاسخ مى دهد و آن اينكه اگر امام (عليه السلام) زاهد و بى رغبت به دنيا بوده و در غذايش به دو قرص نان اكتفا مى كند، اين شجاعت و قدرت برتر جنگى را از كجا آورده و مى فرمايد:
((گويى مردم به زبان حال مى گويند، اگر خوراك پسر ابو طالب اين باشد، ضعف و ناتوانى او را از پيكار با همتايان و برابرى با دليران بر جاى فرو مى نشاند. اما بدانيد كه چوب درخت بيابان كه آبخورد آن كمتر است به سختى، نيرومندتر است و پوست گياهان سر سبز بوستان با همه سيرابى نازكتر است و گياهى كه به آب باران مى پرورد، بيشتر مى افروزد و ديرتر خاموش مى شود. من نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مانند نورى هستم كه از نور ديگر روشنى يافته و بمنزله ساعد براى بازو مى باشم...))(51)
در وصف امام (عليه السلام) گفته اند: مردى كوتاه و درشت... با دستهايى زبر و استخوانها و اندام كلفت بود... بازوانش پيوسته به ساعد او و... دست كسى را نمى فشرد مگر آنكه جانش را مى گرفت طورى كه نمى توانست نفس ‍ بكشد... هنگامى كه به سوى جنگ مى رفت هروله مى نمود.(52)
كسى را كه چنين سوابق و تاريخى داشته و داراى اينگونه قهرمانيهاست هرگز نمى توان از مرگ ترساند و او را به جنگ تهديد كرد و از اين رو از تهديد به جنگ هراسى ندارد. ((تا كنون به جنگ تهديدم نكرده اند و از ضربت شمشير به هراسم نيانداخته اند و من برآنم كه پروردگار من به من وعده فتح و پيروزى داده است و در آن ترديد ندارم.))(53)
اين سخنان را هنگامى كه به او خبر دادند كه طلحه و زبير براى جنگ با او به بصره حركت كرده اند، فرمود. همچنين حضرت در جواب به معاويه مى گويد:
((و نيز گفته اى كه مرا و ياران مرا نزد تو جز شمشير چيزى نيست. همانا كه پس از گفته هاى اسف آور و گريه هاى خود مرا به خنده در آورى. تا كنون چه هنگام فرزندان شير مرد عبدالمطلب را از دشمن گريزان و از شمشير ترسان ديده اى؟))(54)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
((من على بن ابيطالب آنكسى هستم كه به جنگ تهديد نمى شوم و از مبارزه باكى و هراسى ندارم. اى معاويه اگر مايلى به مبارزه بيا.))(55 )
بلكه آن حضرت سوگند ياد مى كند كه از مرگ باكى ندارد.
((بخدا قسم باكى نيست من بسوى مرگ بروم يا مرگ بسوى من آيد.))(56)
و به انس با مرگ قسم مى خورد و مى فرمايد:
((بخدا قسم انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتر از انس طفل به پستان مادر است.))(57)
و كشته شدن را بر مرگ عادى ترجيح مى دهد:
((بهترين مرگها كشته شدن است. قسم به كسى كه جان پسر ابوطالب بدست اوست. هزار ضربه شمشير از مردن در بستر در غير طاعت خدا، براى من گواراتر مى باشد.))(58)
شهادت در راه خدا نزد آن حضرت (عليه السلام) از مواضع بشارت و شكر است. در گفتگويى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد:
((گفتم يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) در روز جنگ احد وقتى افرادى از مسلمانان كه به شهادت رسيدند و شهيد شدند، آيا به من نگفتى كه شهادت از من برداشته شد و آن سخن بر من گران آمد. پس به من فرمودى: يا على شاد باش كه شهادت در پيش روى توست. پس به من فرمود: آن سخن چنان است كه مى گويى، در آن هنگام شكيبايى تو چگونه است؟ گفتم يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اين مورد از موارد صبر نيست بلكه از موارد شكر و مژده است.))(59)
آن حضرت (عليه السلام) آرزوى شهادت مينمود و بر آن هم موفق شد و به آرزوى خود رسيد و همه ائمه به فوز شهادت نائل آمدند و هيچ يك از آنها در بستر از دنيا نرفت بلكه يا با شمشير و يا با سم به شهادت رسيدند.
همه همّ او رضايت خدا بود و در اين جهت تفاوتى نمى كرد كه تنها باشد يا همراهانى داشته باشد.
((راءى من بر جنگ با كسانى است كه آن را روا مى دانند تا آنكه خدا را ديدار كنم. نه افزونى مردم در پيرامون من بر شكوه من مى افزايد و نه از پراكندگى شان بيمى بر دل مى نشيند. مبادا چنين بپندارى كه هر چند پسر پدرت را رها كنند، او نالان و خوار گردد يا با ناتوانى و سستى به بيداد رضا دهد يا عنانش به دلخواه بكشند يا به كام خود بر پشت او بار بنهند.(60)
آرى او به ظلم تن نمى داد و آن را مى كوبيد و با ظالم در مى افتاد و بر او پيروز مى شد و او چنان نبود كه به هر سويى كشيده شود و او را به بند كشند و او ساكت بماند، بلكه او براى يارى حق مى جنگيد گرچه او تنها بود و دشمنان همه زمين را پر كرده بودند.
((بخدا قسم اگر من به تنهايى با آنان برخورد كنم و آنها همه زمين را پر كرده باشند، هيچ باكى نداشته و نمى هراسم. من به ضلالتى كه در آنند و هدايتى كه خود بر آن هستم بصيرت و آگاهى داشته و بر يقين نسبت به پروردگارم هستم.))(61)
((بخدا سوگند اگر همه عرب براى جنگ با من پشت به هم دهند هرگز رو بر نتابم و اگر لازم آيد و فرصت دهد همه را به تيغ، گردن زنم.))(62)
امام (عليه السلام) همانگونه بود كه در جنگ به همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مشاركت داشت و با جاهليت جنگيدند تا آن را نابود كردند و هيچ ضعف و سستى بخود راه نداد.
((ضعيف نشده و نترسيدم و خيانت نكرده و سستى نورزيدم.))(63)
و همانگونه نيز در جنگ با سركشان جهاد مى كرد تا حق احاطه شده توسط باطل را، از محاصره خارج سازد.
((بخدا قسم باطل را مى شكافم تا حق را از درون او بيرون كشم.))(64)
و با اين شجاعت و قهرمانى و سوابق و اقدامات او گفته شده كه اصلا مجروح نشد و بر احدى ضربت نزد مگر آنكه او را كشت و كسى نتوانست از ضربه او بگريزد و ضربه هاى آن حضرت كارى بود يعنى با يك ضربه دشمن را از پا در مى آورد و نيازى به ضربه ديگر نبود.
او هرگز پشت به دشمن نكرد.
و هرگز از آنان شكست نخورد.
و از جاى خود نلغزيد و تكان نخورد.
و هرگز از هماوردان خود نترسيد.
... و اينها همه آيات الهى است.

next page

fehrest page

back page