fehrest page

back page

صلح
امام (عليه السلام) در عهدنامه خود به مالك اشتر فرازى را به صلح اختصاص داده است و در اين عهدنامه است كه عظمت و نبوغ اين مرد را مشاهده مى كنى. در آن فراز پايبندى و التزام به صلح و اصل بودن آن را بيان داشته است و اين صرفا يك نظريه نيست. بلكه در صفين به آن عمل كرده و به حكميت پاى بند شد و نقض پيمان و بازگشت از صلح را با قاطعيت و شدت رد كرد. با آنكه آن حضرت (عليه السلام) از اول به تحكيم و توقف جنگ راضى نبود و به نماينده و حكم و متن پيمان نامه و جريان امور به اين شكل كه انجام شد، اعتراض داشت، ولى وقتى كه خوارج پس از امضاى آن به او گفتند تو نيز مثل ما برگرد وگرنه از تو بيزارى مى جوئيم، فرمود: واى بحال شما آيا بعد از آنكه پيمان بستيم و رضا داده و عهد كرديم، برگرديم؟ و آيات اوفوا بالعقود(435) و اوفو بعهد الله (436) را براى آنان تلاوت كرد و نپذيرفت كه از آن برگردد و به مردى گفت:
((ما براى رجوع و بازگشت از اين پيمان راهى نداريم. بخدا قسم من خوف آن دارم كه ذلت به بار آورد آيا پس از آنكه آن را نوشتيم، نقض كنيم؟ چنين چيزى حلال نيست.))
خوارج به دليل اختلافشان با آن حضرت (عليه السلام) بر سر پيمان صلح و رغبتشان به فسخ آن و احترام نگذاشتن به آن، با امام (عليه السلام) به جنگ برخاسته ولى نتوانستند اصول امام را ذره اى تغيير دهند. آراى و نظرات امام (عليه السلام) پيرامون صلح را با نكات زير مى شود جمع بندى كرد.
1. موافقت با صلح و نقض نكردن آن به شرط اينكه رضاى خداى سبحان در آن باشد و اين شرط اساسى است.
2. اهميت پذيرش صلح در آن است كه منافعى را كه بدنبال دارد، زياد مى كند و براى سپاه راحتى و آرامش روحى و براى حاكم اطمينان و براى شهر استقرار امنيت را فراهم مى كند.
3. بعد از صلح بايد به شدت از دشمن حذر كرد و به او اطمينان ننمايد. زيرا ممكن است صلح براى مكر و فريب و خدعه باشد.
4. به عهدها و پيمانها و موارد مورد اتفاق در صلح وفا نموده و آن را نقض ‍ نكند و دو نكته را بيان مى كند:
اول: آنكه مردم با همه اختلافاتشان بر ضرورت احترام به عهد و پيمان و وفاى به معاهدات و توافقات، اتفاق نظر دارند.
دوم: آن كه مشركين نيز به پيمانهاى بين خود احترام مى گذارند زيرا آثار منفى و تبعات نيرنگ و نقض عهد را مى دانند.
5. عدم پيمان شكنى و خدعه و مكر و خيانت به دشمن و اينكه احترام عهدها و پيمانها و عمل به آنها در بين همه مردم مشترك است و اختصاصى به مسلمانان ندارد.
6. بايد بندها و قسمتهاى پيمانها و صلح روشن و صريح و دقيق باشد و احكام صلحنامه قابل تاويل و تفسير نباشد و الفاظ بايد از نظر مفهوم، معين و معانى آنها قطعى و مسلم باشد.
7. بندها و الفاظ صلحنامه و پيمانها را با تاويلات سبك و براى مصالح فرد، تاويل و تفسير نكنى.
8. به سبب گرفتارى ها و مشكلات حكومت، عقد و پيمان و معامله اى را كه بسته اى به نا حق فسخ نكنى و صبر براى گشايش و برطرف شدن مشكل بهتر از فسخ و نقض عهد است.
((از آشتى با دشمن، وقتى او تو را به آن فرا مى خواند و خشنودى خدا در آن باشد، روى نگردان كه آن، سپاهيان تو را مايه آسايش است و اندوه تو را وسيله آرامش و شهرهاى تو را پايه ايمنى، اما بهوش باش كه از دشمن پس ‍ از آشتى برحذر باشى چه، بسا كه دشمن به فريب و مكر به تو نزديك گردد تا تو را غافلگير كند. در هر حال شيوه احتياط و دورانديشى از دست مگذار و به دشمن، گمان نيكو مبر، اگر با دشمن پيمان بستى به آن وفا كن، پيمان نگهدار و تا پاى جان بر سر آن استوار باش چه، هيچ يك از فريضه هاى خدا، همچون وفاى به عهد نيست كه مردم همه، با داشتن انديشه هاى گوناگون و اختلاف عقيده، در بزرگداشتن آن، يكدل باشند.
مشركان نيز بين خود، در التزام به پيمان استوارند زيرا دريافته اند كه حاصل پيمان شكنى، وبال است. پس چرا مسلمانان به آن پايبند نباشند؟ مبادا كه در پيمان استوار نباشى و عهد بشكنى، دشمن را نفريب. كه با خداى، جز نادان سنگدل دليرى نكند زيرا خدا، عهد و پيمان را به رحمت خود، وسيله امنيت بندگان خويش و حريم و سايه امان قرار داد تا بندگان او در آن حريم از زيان، در آرامش و ايمنى باشند. و همه در پناه و جوار الهى بياسايند. پس ‍ نبايد كه در عهد و پيمان، تباهى و نيرنگ روى داشته باشد پيمانى را مبند كه مقصود را به روشنى بيان نكند و رنگ و نيرنگ داشته باشد. وقتى پيمان، استوار موكد كردى، به توجيه و تفسير و حيله روى مياور، اگر كارى كه پيمان خدا تو را به انجام دادن آن ملزم ساخته است دشوار باشد، نبايد تو را به جائى كشاند كه برخلاف حق، رشته آن پيوند بگسلى زيرا بردبارى در برابر دشوارى آن پيمان و اميد به گشايش آن فرو بستگى و به خجستى پايان آن، بهتر، تا دست زدن به پيمان شكنى و نيرنگى كه از وبال آن بيمناك باشى. چه، خدا وفاى به عهد را بر تو واجب گردانيده است و اگر تو به آن عهد خيانت كنى از تو بازخواست كند و دنيا و آخرتت تباه گردد))(437)
اين مطالب در هر صلح و در هر زمان و مكانى صحيح است. بسيار كم هستند كسانى كه صلح را از آن جهت كه رضاى خدا در آن است بپذيرند بلكه معمولا آن را قبول مى كنند يا بخاطر آنكه در موضع ضعف هستند و يا بدليل آنكه منافع و مصالح آنها و مصلحت رئيس و رجال حكومت را تامين مى كند.
و بسيار كمند كسانى كه به صلح پاى بند و ملتزم باشند و با آن بازى نكنند و اگر طرف مقابل مراقب نباشد به او مكر مى زنند.
بسيارى از كسانى كه معاهدات و موارد مورد اتفاق صلح را امضاء مى كنند بدليل آن است كه در راستاى منافع آنان است و مادامى كه منافع آنان را تامين مى كند، به آن پاى بند هستند و با منتفى شدن اين فرض، توافقات را پاره كرده و به زير پا مى گذارند و امروزه سياست غالب، همه اش مكر و فريب و خدعه و خيانت است و به طور طبيعى كسى كه به صلح پايبند نبوده و احترام نمى گذارد، دست به تفسير و تاويل الفاظ قرار داد صلح مى زند و اگر ادامه صلح به نفع او نباشد، براحتى عهد و پيمان خود را فسخ مى كند.
دعا
امام (عليه السلام) در جنگ و جهاد، دعاهاى فراوانى دارند كه بعضى از آنها را در صفحات قبل ذكر كرديم و دائرة المعارف كلمات امام على (عليه السلام) (مستدرك نهج البلاغه) فصل كاملى را به ادعيه آن حضرت اختصاص داده و شريف رضى نيز بعضى از آنها را در نهج البلاغه آورده است.
يكى از دعاهاى آن حضرت (عليه السلام) دعائى است كه كلينى روايت كرده و در مستدرك نيز آمده است و آن اينكه آن حضرت (عليه السلام) وقتى مى خواست به جنگ برود مى فرمود:
((خدايا تو راهى از راه هايت را كه رضايت خود را در آن قرار داده اى، نشان داده و دوستانت را به آن دعوت گفته اى و آن را شريفترين راه براى رسيدن به ثواب و گرامى ترين آن از نظر فرجام و محبوبترين راه، قرار داده اى و از مؤمنين جان و مالشان را خريدارى كرده اى تا در مقابل آن به ايشان بهشت عطا كنى، در راه خدا بجنگند و كشته شوند و بكشند و اين وعده حقى از ناحيه توست پس بار خدايا مرا نيز از آنان كه جانشان را خريده اى و به معامله اى كه با تو كرده اند، وفا نموده اى قرار بده بدون آنكه پيمان شكنى كنم و يا عهد خود را نقض و يا تغييرى در آن دهم. بلكه فقط براى محبت به تو و نزديك شدن به تو باشد. آن را پايان كار من قرار بده و گذران عمر مرا در آن بگردان و در اين راه شهادتى را به من ارزانى دار كه رضاى تو را به همراه دارد و خطاهاى مرا پاك كند و مرا از زندگانى كه نزد تو رزقى دارند، قرار بده، شهادتى بدست تجاوزگران و سركشان و در زير پرچم حق و علم هدايت كه به نصرت آنان بيانجامد و بدون پشت كردن به آنان باشد و هيچ شك و ترديدى در آن بوجود نيابد.
خدايا من در اين راه از ترس در موارد هولناك و از ضعف در برابر پهلوانان و از گناه از بين برنده اعمال از اين كه در شك فرو روم يا به غير يقين راه سپرم و سعى من نابود و عمل من تباه شود، به تو پناه مى برم.))(438)
و دعاى آن حضرت (عليه السلام) هنگامى كه مردم را به جهاد تشويق مى نمود و مردم كوتاهى مى كردند، چنين بود:
((بار خدايا هر بنده اى از بندگانت كه سخن ما را كه براى دين و دنياست و همراه عدالت و بدون ستمكارى و اصلاح كننده و بدون فساد انگيزى است، بشنود و پس از شنيدن آن، از پذيرفتنش خوددارى كند، كار او جز خوددارى از يارى تو و سستى در بزرگداشت دين تو چيزى ديگر نيست و ما، اى بزرگترين گواه، تو را عليه او به شهادت مى طلبيم و همه موجوداتى را كه در زمين و آسمانهاى خود سكونت داده اى، عليه او به گواهى مى گيريم، آنگاه تو از يارى او، بى نياز كننده اى و او را به گناهش مؤ اخذه كننده))(439)
پيشگوئي هاى نظامى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پيشگويي هايى را به على (عليه السلام) ياد داد كه آن حضرت از آنها خبر داد و همانطور نيز اتفاق افتاد. در حديث از ابن عباس آمده كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت:
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار مساله براى من گشوده شد))(440)
پيشگوئى حضرت از شكست اهل جمل را ذكر كرديم و نامه آن حضرت به معاويه كه در آن خبر داده بود كه او و يارانش قرآن را بر سر نيزه مى كنند و شكست خوارج در نهروان و تعداد باقيمانده و كشتگان آنان و جستجوى ذوالثديه كه با خوارج كشته شد و خبرهاى آن حضرت (عليه السلام) در مورد ناكثين و قاسطين و مارقين، را قبلا اشاره كرديم.
از جمله آگاهى آن حضرت از تعداد كسانى كه از كوفه به او مى پيوندند، مى باشد. آن حضرت (عليه السلام) كه در بصره بود فرمود: ((بخدا قسم از كوفه شش هزار و پانصد و شصت نفر نه كمتر و نه بيشتر مى آيند. ابن عباس ‍ مى گويد، بخدا قسم آنها را خواهم شمرد اگر به همان تعداد بودند كه هيچ وگرنه از غير كوفه (441) بر آنان خواهم افزود تا سخن امام (عليه السلام) راست در آيد. زيرا مردم آن را شنيده اند، وقتى كه آنها را شمردم بخدا قسم يك نفر كم يا زياد نبود گفتم الله اكبر، خدا و رسول او راست گفتند.(442)
امام (عليه السلام) از قتل امام حسين (عليه السلام) و اصحاب او هنگامى كه در مسير صفين بودند، خبر داد. راوى مى گويد ((وقتى به همراه اميرالمؤمنين (عليه السلام) به صفين مى رفتيم به سرزمين كربلا رسيديم. امام (عليه السلام) در گوشه اى از لشكر ايستاد و به سمت چپ و راست نگاه كرد و گريست و سپس فرمود بخدا قسم اينجا محل استراحت شترانشان و جايگاه مرگشان است. به آن حضرت (عليه السلام) عرض شد يا اميرالمؤمنين، اين چه موضعى است ! فرمود اينجا كربلا است كه در آن گروهى كشته مى شوند كه بدون حساب به بهشت مى روند. سپس حركت كرد و مردم تفسير سخنان او را نمى دانستند تا آن كه داستان شهادت امام حسين (عليه السلام) اتفاق افتاد.(443)
آن حضرت (عليه السلام) از محل قتل خوارج نيز خبر داد. ابن ابى الحديد از مدائنى نقل مى كند كه وقتى امام (عليه السلام) به طرف اهل نهروان حركت كرد يكى از اصحاب او كه در مقدمه سپاه بود، خود را به امام (عليه السلام) رسانيد و گفت يا اميرالمؤمنين بشارت ! امام فرمود: بشارت تو چيست؟ گفت آنها وقتى خبر آمدن شما را شنيدند از نهر گذشتند، بشارت باد كه خدا آنان را در سلطه تو قرار داد. امام (عليه السلام) به آن مرد گفتند، تو را بخدا ديدى كه آنها از نهر عبور كنند. گفت آرى امام (عليه السلام) سه بار او را قسم داده و هر بار او مى گفت آرى امام (عليه السلام) فرمود آنها عبور نكرده و هرگز نيز عبور نمى كنند، كشتارگاه آنان قبل از آن نقطه است. بخدائى كه دانه را شكافت و مخلوقات را بيافريد آنان جز سه نفر و نه كمتر به وازن نمى رسند تا آن كه خدا آنان را بكشد و هر كه دروغ ببندد زيان كرده. سپس سوار ديگرى آمد و همان سخن قبل را تكرار كرد امام (عليه السلام) به او اعتنا نكرد و دو سوار ديگر نيز دوان دوان آمده و همان سخن را مى گفتند. امام (عليه السلام) بر پشت اسب خود برخاسته و اطراف را نگريستند. جوانى را كنار امام (عليه السلام) بود با خود گفت بخدا قسم به او نزديك شده و اگر از نهر عبور كرده باشند با اين نيزه به چشم او خواهم كوبيد آيا ادعاى علم غيب مى كند؟ وقتى امام (عليه السلام) به نهر رسيد ديدند خوارج، غلاف شمشيرها را شكسته و از اسبها پياده شده و بر روى زانوها نشسته و با صداى بلند شعار لا حكم الالله سر داده اند.
آن جوان از اسب فرود آمده و به امام (عليه السلام) عرض كرد يا اميرالمؤمنين من لحظاتى قبل به شما شك كردم و اكنون در نزد خدا و شما توبه مى كنم مرا ببخش. امام فرمود: خداست كه گناهان را مى بخشد از او طلب مغفرت نما))(444)
امام (عليه السلام) از حوادث بصره نيز خبر داد:
((اى احنف، گوئى او را مى بينم كه با سپاهى خواهد آمد كه نه غبارى بر مى انگيزد و نه بانگ ترسناكى بلند مى كند. نه آواز لگامى و نه شيهه اسبى و با قدمهاى خود زمين را بشوراند گوئى پاى شتر مرغان است))(445)
شريف رضى مى گويد، اشاره به پادشاه زنگبار است كه سربازانش با پاى برهنه بودند. امام (عليه السلام) در دوران زندگى خود بسيارى از امور غيبى را فرمود، و گفت كه:
((پس، قبل از آن كه مرا نيابيد، از من بپرسيد، بخدائى كه جان من در دست اوست از حوادث امروز تا روز قيامت از هر در، پرسشى كنيد، شما را پاسخ گويم از گروهى كه صد تن را رهبرى مى كنند و صد تن را گمراهى خواهند ساخت، از چراننده آنان، و از كشنده و راننده و از فرودگاه شتران بارگيرشان و از فرو گرفتن بارهاشان شما را آگاه مى سازم و از كسانى كه از مردمشان كشته خواهند شد و از كسانى كه از آن گروه خواهند مرد، همه هر چه بپرسيد به شما خواهم گفت))(446)
علامه مجلسى بابى تحت عنوان معجزات كلام امام (عليه السلام) شامل خبر دادن آنحضرت از امور غيبى و علم او به زبانها و بلاغت و فصاحت او، ذكر كرده است (447) و ابن ابى الحديد نيز فصلى را به بيان امور غيبى كه امام (عليه السلام) از آن خبر داده و تحقق يافته است، اختصاص داده است.(448)
ضمائم كتاب
1. دو توصيه در تعليمات هنر جنگ
2. دو خطبه پيرامون مذمت كسانى كه به جهاد نرفته اند
3. فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) و تشكيلات آن
قسم اول: جنگ جمل
قسم دوم: جنگ صفين
قسم سوم: جنگ نهروان
4. نقشه مكان مهمترين حوادث
ضميمه شماره 1 تعاليم جنگ
امام (عليه السلام): دشمن به جنگ شما آمده است پس بر درب خندقها صف ببنديد. اينجا جز شمشير چيزى نيست و پس از آن كه صفها را محكم كرديد، زمين را رها نكنيد و به چهره آنان نگاه نكنيد و تعداد آنها شما را نترساند و مكانهاى خود را در زمين خوب بنگريد اگر بر شما حمله كردند بر زانوان خود نشسته و با سپرها صف محكمى كه نفوذناپذير باشد، بسازيد و اگر به شما پشت نمودند با شمشير به آنها هجوم بريد و اگر ايستادگى كردند با آمادگى در مقابلشان بايستيد و اگر شكست خوردند، بر اسبان سوار شده و دنبالشان كنيد و اگر خداى نكرده بر شما شكستى وارد شد، و هم ديگر را بخوانيد و بياد خدا باشيد و آياتى را كه به فرار از جنگ وعده جهنم مى دهد، بخوانيد و هر كس را ديديد فرار مى كند، سرزنش كنيد و نيروهايتان را جمع كنيد و معتقد باشيد و سبكباران در برگرداندن شكست خوردگان به جماعت، و اردوگاه تسريع كنند و هر كس كه در اردوگاه هست بايد به سوى شما بيايند. وقتى كه نيروهاى پراكنده جمع شدند و كمك رسيد و كشتى شما بازگشت، مردم را به فرماندهانشان برسانيد و آمادگيشان را محكم كنيد و بجنگيد و از خدا كمك بگيريد و پايدارى كنيد و براى پايدارى هنگام شكست و حمله يك مرد مطمئن به شجاعت خود به يك گروه از دشمن، پاداشى بس عظيم است. (نهج السعاده، ج 8، ص 335.)
امام (عليه السلام) فرمود:
پياده گان و تير اندازان خود را آماده كرده و جلوتر قرار بدهيد، آنها بايد تيراندازى كنند و دو طرف لشكر با حريفان خود درگير شوند، اسبان و سواران آماده و برگزيده را پوشش لشكر و مقدمه آن قرار دهيد و براى يك سوار دشمن كه به طرف شما مى آيد، همگى از جاى خود برنخيزيد و كسى كه فرصتى براى ضربه به دشمن مى يابد، پس از تحكيم و تثبيت موضع خود، برخيزد و از فرصت استفاده كند و هنگامى كه كار خود را انجام داد به موضع خود باز گردد، اگر خواستيد حمله كنيد، طلايه داران لشكر شروع كنند پس اگر از آنان كاسته شد، اولين دسته لشكر، آنان را پشتيبانى كند و اگر از آنها نيز كاسته شد بر گزيدگان و نيروهاى آماده حمله كنند و تير اندازان، تير اندازى كنند، ديده بانان و حافظان سلاح در اطراف و پنهانگاه ها و بيشه ها بمانند تا از امور پوشيده و پنهان، حفاظت كنند.
و اگر دشمن، حمله را شروع كرد نيزه ها را به طرف او راست كنيد و ثابت و پايدار بمانيد و صبر و مقاومت كنيد و بايد تيراندازان بيرون آمده و پرچمها را حركت داده و سيلى از تير را به سوى دشمن پرتاب كنند. در مقابل تير اندازان بايد زره پوشان وجوش داران قرار گيرند پس اگر كوچكترين شكستى پيش آمد گروه اول حمله كنند و جاى آنان را بگيرند و مادامى كه از دشمن كسى هست كه حمله كند همه لشكر يكباره حمله نكند و اگر موفق نشد تدريجا آن گروه را پشتيبانى كنيد.
ملازم پيكار خود باشيد و آن را رها نكنيد و در مواضعتان ثابت بمانيد و اگر شكست تحقق يافت گروهتان را با آمادگى و بدون آنكه متفرق و پراكنده شويد جابجا كنيد و اگر از جنگ نيز بازگشتيد، همچنان با آمادگى باز گرديد. (نهج السعادة ج 8، ص 333.)
ضميمه شماره 2 در مذمت كسانى كه از جهاد خوددارى مى كنند
خدا اگر ستمگر را مهلت مى دهد، هرگز از كيفر او در نمى گذرد و آنجا كه گذرگاه اوست و موضع گلوگير و جاى فرو بردن آب دهان، مى باشد، در كمين اوست و از او دست نمى كشد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست اگر اين قوم بر شما غالب شوند از آن رو نيست كه آنان از شما به حق سزاوارترند بلكه از آن روست كه براى باطل صاحب خود، تندتر مى شتابند و شما براى حق من ديرتر مى جنبيد.
بر امتها چنين مى گذرد كه از ستم واليان خود بيمناك كند و بر من چنين كه از ستم رعيت خود بيم دارم. از شما خواستم براى كارزار و جهاد از خانه بيرون آئيد اما از خانه پاى بيرون ننهاديد. ثمرات نبرد را در گوش شما خواندم ولى گوش نداديد. به نهان و آشكار شما را به جنگ فرا خواندم ولى اجابت نكرديد به شما اندرز دادم اما نپذيرفتيد. اى حاضرانى كه همچون غائبانيد! و اى بندگانى كه همچون اربابانيد! سخن حكمت بر شما مى خوانم اما از آن مى رميد و به آن گوش نمى دهيد. شما را با موعظه رسا اندرز مى گويم ولى از پيرامون من پراكنده مى شويد. شما را به جهاد با سركشان بر مى انگيزم اما هنوز سخنم به پايان نرسيده مى بينم همچون ايادى سبا پراكنده مى شويد و به وضع نخستين خود باز مى گرديد و چنين وانمود مى كنيد كه موعظه را پذيرفته ايد. بامدادان شما را چون تير آماده مى گردانم شبانگاه چون كمان خميده به سوى من باز مى گرديد آن كس كه تير خدنگ مى سازد از كار خويشتن عاجز شد و آنكس كه كجى او را راست مى كنند عصيان ورزيد و به دشوارى افتاد اى قومى كه كالبدهايتان حاضر است و خردهاتان از كالبدها غائب و هوا و هوستان گوناگون است و سرورانتان به سبب شما گرفتارند. رهبر شما اطاعت خدا مى كند و شما نافرمانى او مى كنيد و رهبر شاميان نافرمانى خدا مى كند و شاميان اطاعت او مى كنند. به خدا سوگند دوست مى دارم كه معاويه به درهمى در مقابل دينار با من معامله صرافانه كند. پس ‍ ده تن از شما را از من بستاند و يك مرد از كسان خود به من دهد. اى مردم كوفه به سه خصلت شما و دو خصلت شما گرفتار بلا شده ام ناشنوايى داراى گوش ها گنگى داراى گفتار، كورى داراى چشمان، نه به هنگام ديدار، آزادگان راستكاريد نه در بلا، برادران حقيقى و پاى استوار، اى شترمآبان، ناكامى بر شما با و ساربان از شما دور باد. هر بار از يك سوى فراهم مى آييد، از سوى ديگر مى پراكنيد بخدا سوگند شما را چنين مى بينم كه اگر آتش ‍ جنگ بالا گيرد و هنگامه زد و خورد گرم شود، مانند زنى كه بچه آورده و از او جدا شده باشد، از پسر ابو طالب جدا مى گرديد. من از سوى پروردگار خويش بر كار خود دليل آشكار دارم و راه پيامبرم را مى پيمايم و حق را از ميان باطل بدست مى آورم. من در راهى روشنم و چنانكه بايد آن راه را مى سپرم. (نهج البلاغه، خطبه 97.)
خطبه اى در مذمت مردم تن پرور كه در كار جهاد سستى مى كنند.
واى بر شما كه از سرزنش كردن به شما دلتنگ گرديده ام. آيا بجاى آخرت به حيات دنيا خشنوديد؟ و سرافكندگى را به سرافرازى برترى مى دهيد؟ وقتى شما را به جهاد با دشمن فرا مى خوانم چشمانتان چنان به دوران مى افتد كه گوئى در واپسين دم زندگى و در بيهوشى سكرات مرگ مى باشيد. زبانتان در كام مى بندد. از سخن گفتم با من فرو مى مانيد. گوئى بر دلهاتان پرده جنون كشيده شده است و از روى خرد نمى توانيد انديشه كنيد، نه هرگز به شما اعتماد نخواهم كرد. نه پايه استواريد كه بر شما تكيه توان كرد، نه ياورانى كه به شما نيازى افتد. شما مانند شترانى هستيد كه ساربانش ناپديد گرديده است. پس هر دم كه آن شتران در جانبى فراهم آيند در جانب ديگر پراكنده گردند، به جاودانگى خدا سوگند كه براى جنگ بد آتش افروزانى هستيد. دشمن در آن تدبير است كه با شما به جنگ پردازد و شما از تدبير غافليد. از ديار پيرامون شما كاسته مى گردد و به خشم در نمى آئيد. دشمن از كار شما در بيخبرى نيست و شما در غفلت حيرانيد. بخدا سوگند آنان كه كار دشمن را وا گذاشتند، مغلوب گرديدند. بخدا سوگند در كار شما چنين مى پندارم كه اگر آتش جنگ بالا گيرد و معركه مرگ گرم گردد از پسر ابو طالب چنان جدا خواهيد شد كه سر از تن، بخدا سوگند كه هر كس كه دشمن را بر خويشتن چيره گرداند دشمن گوشت او را چنان بخورد كه جز استخوانش بر جاى نماند و استخوانش را در هم بشكند و پوستش را بركند. هر آينه درماندگى او بسيار و دل او بس ناتوان است. تو اگر خواهى چنين باش اما من بخدا سوگند كه به دشمن مجال نمى دهم و با تيغ مشرفى ضربتى به او مى زنم كه كاسه سرش به پرواز در آيد و دستها و پاهاى او متلاشى گردد. از آن پس نيز، پيروزى من به مشيت خداست كه هر چه خواهد كند. (نهج البلاغه، خطبه 34.)
ضميمه شماره 3 فرماندهان سپاه و تشكيلات آن
قسم اول: جنگ جمل
امام على (عليه السلام) عبدالله بن عباس را بر مقدمه سپاه گمارد
و بر ساقه سپاه، هند مرادى و سپس جملى
و بر همه سواران، عمار بن ياسر
و بر همه پيادگان، محمد بن ابى بكر
و پرچمها را جدا كرد و فقط بر سواران مذحج، هند جملى و بر پيادگان آنها، شريح بن هانى حارثى
و بر سواران همدان، سعيد بن قيس و بر پيادگانشان، زياد بن كعب ابن مره بر سواران كنده، حجر بن عدى و بر سواران و پيادگان بجيله، رفاعة بن شداد
و بر سواران و پيادگان قضاعة، عدى بن حاتم
و بر سواران خزاعة و قبائل متفرقه يمن، عبدالله بن زيد و بر پيادگانشان عمرو بن حمق خزاعى
و بر سواران ازد، جندب بن زهير و بر پيادگانشان ابازينب
و بر سواران بكربن وائل، عبدالله بن هاشم سدوسى و بر پيادگانشان حسان بن مخدوع ذهلى
و بر سواران عبدالقيس از اهل كوفه، زيدبن صوحان عبدى و بر پيادگانشان حرث بن مرة عبدى
و بر سواران بكر بن وائل از اهل بصرة، سفيان بن ثور سدوسى و بر پيادگانشان حصين بن منذر
و بر مهازم، فقط جوهر بن جابر خضر
و بر ذهلين، خالد بن معمر سدوسى
و بر سواران عبدالقيس از بصره، منذربن جارود عبدى
و بر سواران اسد، قبصة بن جابر اسدى و بر پيادگانشان، عكبربن وائل اسدى
و بر سواران اهل كوفه از بنى تميم، عميربن عطارد و بر پيادگانشان معقل بن قيس رياحى
و بر سواران قيس غيلان از اهل كوفه، عبدالله بن طفيل بكالى و بر پيادگان آنها قرة بن نوفل اشجعى
و بر سواران قريش و كنانة، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص مرقال و بر پيادگانشان، هاشم بن هاشم
و بر كسانى كه از تميم بصره آمده بودند. جارية بن قدامة سعدى و بر پيادگانشان اعين بن ضبيعة
و بر ميمنة، مالك اشتر
و بر ميسره، عمار بن ياسر
و پرچم را به پسرش محمد بن حنفيه داد.
از كتاب الجمل شيخ مفيد
قسم دوم: جنگ صفين
على (عليه السلام) بر سواران، عمار بن ياسر را گمارد
و بر پيادگان، عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعى
و پرچم را به هاشم بن عتبه ابن ابى وقاص زهرى (مرقال) داد
و بر ميمنة، اشعث بين قيس
و بر مسيرة، عبدالله بن عباس
و بر پيادگان ميمنه، سليمان بن صرد خزاعى
و بر پيادگان ميسرة، حارث بن مرة عبدى
و قلب سپاه را مضر كوفه و بصره و ميمنه را يمن و ميسرة را ربيعة قرار داد.
و بر قريش و اسد و كنانة، عبدالله بن عباس
و بر كنده، حجر بن عدى
و بربكر بصره، حضين بن منذر (و شايد حصين بن منذر)
و بر تيميم بصره، احنف بن قيس
و بر خزاعه، عمروبن حمق
و بربكر كوفه، نعميم بن هبيرة
و بر سعد و رباب بصرة، جارية بن قدامه سعدى
و بر بجيلة، رفاعة بن شداد
و بر ذهل كوفه، يزيد بن رويم شيبانى
و بر عمرو و حنظلة بصرة، اعين بن ضبيعة
و بر قضاعة و طى، عدى بن حاتم
و بر لهازم كوفة، عميربن عطارد
و برازد و يمن، جندب بن زهير
و بر ذهل بصرة، خالدبن معمر سدوسى
و بر عمرو و حنظله كوفه، شبث بن ربعى
و بر همدان، سعيد بن قيس
و بر لهازم بصرة، حريث بن جابر حنفى (در نسخه اى جعفى است)
و بر سعد و رباب كوفة، طفيل ابا صريمة
و بر مذحج، اشتربن حارث نخعى
و بر عبدالقيس كوفه، صعصعة بن صوحان
و بر قيس كوفه، عبدالله بن طفيل بكائى
و بر عبد القيس بصره، عمرو بن حنظلة
و بر قريش بصرة، حارث بن نوفل هاشمى
و بر قيس بصرة، قبيصة بن شداد هلالى
و بر لفيف، قاسم بن حنظله جهنى
و على (عليه السلام) در قلب سپاه در اهل مدينه و اهل كوفه و اهل بصره بود.
از كتاب صفين، نصر منقرى
قسم سوم: جنگ نهروان
بر ميمنه، حجر بن عدى
و بر مسيرة، معقل بن قيس رياحى يا شبث بن ربعى (گفته شده او از خوارج شد و سپس بازگشت)
و بر سواران، ابو ايوب انصارى
و بر پيادگان، ابو قتاده انصارى
و بر اهل مدينه، قيس بن سعد بن عبادة
از كتاب الكامل فى التاريخ، ابن اثير
ضميمه شماره 4 نقشه اى كه مهمترين نقاطى كه حوادث در آنجا اتفاق افتاد را نشان مى دهد.
از جمله:
بصرة: محل جنگ جمل
صفين: محل جنگ صفين
نهروان: محل جنگ با خوارج
كوفة: (نخيله - جرعة): محل اردوگاه و تجمع نيروها
شام: مقر معاويه و اصحاب سركش او
انبار: محل يورش سفيان غامدى
عين التمر: محل يورش نعمان بن بشير
هيت: محل پايگاه هاى نظامى و مرزدارى، عبور غامدى از آنجا بود
تدمر: برخورد حجر بن عدى با ضحاك فهرى
قنسرين: رسيدن سعيد همدانى براى پيشگيرى از حمله غامدى
قرقسيا: برخورد كميل بن زياد براى پيشگيرى از حمله
مسير اميرالمؤمنين (عليه السلام) به بصره: مدينه، ربذة، ذى قار، بصرة
مسير دو مقدمه سپاه به صفين: كوفه، عانات، سپس به هيت برگشتند و سپس در قريه اى قبل از قرقيسا به سپاه پيوستند.
مسير مقدمه سپاه به فرماندهى معقل رياحى به صفين: از مناطقى گذشت... مدائن، حديثه - موصل، نصيبين - رقه
مسير سپاه به صفين: در نخليه اردو زدند و از مناطقى گذشتند، بابل، كربلاء، مدائن، جزيرة، رقة، صفين.

fehrest page

back page