next page

fehrest page

back page

حفظ پايگاه ها و سربازخانه هاى نظامى
كميل بن زياد نخعى، رئيس ولايت هيت در ساحل غربى رود فرات بود. كسى را بجاى خود گذاشت و با سربازانش به ناحيه قرقيس رفت تا با گروهى كه خبر يافته بود، براى حمله به هيت و اطراف آن، جمع شده اند، مقابله كند، به نظرش رسيده بود كه قبل از آنكه آنها به جنگ با او بيايند، او به جنگ آنان برود و در اين مورد با اميرالمؤمنين (عليه السلام) مشورت نكرده بود.
در غياب او سفيان غامدى با لشكر خود براى غارت به آنجا رسيد و در هيت هيچكس كه مانع از عبور او از رودخانه شود، نبود. او از رود گذشته و به ساحل شرقى آن و سپس به شهر انبار رسيد و در آنجا نيز كسى را نيافت، سپاه و مرزبانان متفرق شده بودند و امام (عليه السلام) از ترك پايگاه ها و اسلحه خانه ها و رفتن كميل به قرقيس براى حمله به آنجا، ناراحت شده و به او نوشتند:
((اگر مردى كارى را كه به او وا گذاشته ضايع گذارد و براى انجام دادن كارى كه وظيفه ديگران است رنج ببرد، نشانه آشكار بر ناتوانى او و بر آشفتگى انديشه اوست و كار او به تباهى مى كشد. حمله تو براى تصرف قرقيس و رها كردن مرزهائى كه تو را فرماندار آنجا كرده ايم در حالى كه هيچكس در آنجا نبود تا با حمله دشمن مقابله كند و او را از آن سامان براند، تدبيرى مشوش است. آرى تو براى دشمنانت كه به غارت دوستانت آمدند، پل گرديدى. نه بر دوش بار گران دارى، نه ديدار تو هيبتى دارد. نه كسى هستى كه شكاف و رخنه بر دشمن ببندى و يا شوكت او بشكنى، نه آن كسى هستى كه نياز ديار خويش برطرف كنى و از پشتشان بار بردارى، و نه آنى كه براى فرمانده خود كارى انجام دهى و منظور او را برآورده سازى.))(394)
اين نامه اى شديد اللحن است كه كميل را بخاطر اهمال در كارش توبيخ مى كند. او بايد، آماده و مجهز در پايگاه خود مى ماند و شهر را حفظ مى كرد و عهده دار كارى كه تكليف ديگران بود نمى شد. در شرح ابن ابى الحديد عبارتى هست كه خوئى نيز در شرح خود آورده (395) و بخشى از آن را محمد جواد مغنية نيز آورده است.(396) آن عبارت در مورد كميل و حمله اوست.
((كميل بن زياد فرماندار هيت از طرف على (عليه السلام) بود. او مردى ضعيف بود كه گروه هاى جنگى معاويه كه اطراف عراق را غارت مى كردند، بر او مى گذشتند و او نمى توانست با آنها مقابله كند و آنها را برگرداند. او مى خواست با حمله به سرزمينهاى تحت تصرف معاويه از قبيل قرقيس و قريه هائى كه در ساحل فرات بود، ضعف خود را جبران كند))(397)
اين مطلب صحيح نيست و چنين نبوده است. زيرا خطاى او در آن بود كه غيبت او با يورش غامدى همزمان شد و غامدى توانست از رود بگذرد و حمله كند. ولى كميل با خروج خود مى خواست كه از حمله بر هيت و حوالى آن پيشگيرى كند و قبل از آنكه به جنگ او بيايند، با آنان بجنگد و اين كار خوبى بود البته اگر از امام (عليه السلام) اجازه مى گرفت. چنين كسى كه براى درهم كوبيدن مهاجمان و جنگ با آنان بيرون رود، انسان ضعيفى نيست و ضعيف كسى است كه از ولايت خود بگريزد و اصحاب معاويه را رها كند تا به قتل و غارت بپردازند و از مقابله با آنان بترسد. ولى ابن ابى الحديد ضعف اين گونه افراد را هنگام شرح نصوص كه به حمله بر مناطق آنان مربوط مى شود، ذكر نكرده است.
همچنين در عبارتش سريه هاى معاويه را ذكر كرده، در حالى كه بنا به نقل كتب تاريخ يك حمله بيشتر نبود كه در آن كميل مقصر بوده است و در همان يك حمله بود كه غامدى توانست از هيت عبور كند.
و شايد كميل در اجازه نگرفتن از امام (عليه السلام) معذور بوده باشد و از ترس اينكه قبل از اجازه گرفتن به او حمله شود يا موفق به كسب اجازه نشده باشد و ممكن است كه او انتظار نداشته است كه جنگ متحول شده و به صورت يورش و هجوم به اين شكل در آيد و غامدى بخواهد از هيت به انبار برود. و دليل اينكه او انسان ضعيفى نبود اينكه او پس از اين توبيخ شديد امام (عليه السلام) بسيار اندوهگين و ناراحت بود و در همين بين نامه شبيب بن عامر ازدى از نصيبين به او رسيد كه به او نوشته بود، جاسوسان وى به او خبر داده اند كه معاويه عبدالرحمان بن قباث را به طرف جزيره فرستاده است و او نمى داند كه آيا وى قصد ناحيه او را دارد يا مى خواهد به ناحيه فرات و هيت بيايد (به ضميمه شماره 4 مراجعه كنيد) كميل گفت اگر ابن قباث به ناحيه ما بيايد با او برخورد مى كنم و اگر قصد برادران ما در نصيبين را نيز داشته باشد، متعرض او مى شويم، اگر پيروز شدم با سرور به محضر امام (عليه السلام) مى روم و اگر به شهادت رسيدم كه به فوز عظيم نائل آمده ام و من اميد پاداش فراوان دارم. به او پيشنهاد شد كه با امام (عليه السلام) مشورت كند ولى او نپذيرفت و با چهارصد سوار به طرف ابن قباث رفت و ششصد نفر از مردان خود را در هيت گذارد و هر كس ‍ را كه به او ملحق مى شد، حبس مى كرد تا اخبار به دشمن نرسد.
در اين بين اخبار حركت ابن قباث و مسير او در كفر توثا به او رسيد و كميل خود را به آنجا رسانيد و با ابن قياث و معن بن يزيد سلمى به همراه دو هزار و چهارصد نفر روبرو شد. كميل عليرغم كم بودن تعداد سپاهش، لشكر دشمن را درهم كوبيد و بسيارى از آنها را كشت و دستور داد فراريان را دنبال نكنند و مجروحان را نكشند و خبر پيروزى خود را به امام (عليه السلام) نوشت. امام (عليه السلام) پاداش نيكى به او داده و جواب او را به خوبى نوشتند. فقط او را از جنگ بدون اجازه امام (عليه السلام) نهى كرده و فرمود:
((... توجه كن كه بعد از اين به جنگى نرو و هيچ گامى بسوى جنگ با دشمن برندار مگر اين كه از من اجازه بگيرى...))(398)
شايد دليل اين كه ابن ابى الحديد كميل را به ضعف توصيف كرد. كلمه غير شديد المنكب در نامه امام (عليه السلام) باشد در حالى كه اين كلمه كنايه از عدم قوت او در پيشگيرى از حمله غامدى مى باشد. صاحب كتاب الغارات دفع حمله هاى معاويه توسط كميل را ذكر نكرده ولى بلاذرى در انساب الاشراف آورده است. و ابن ابى الحديد در زمانى كه كتابخانه ها پر از كتاب بود، در بغداد زندگى مى كرد و خزينه هاى كتاب در بغداد را به او واگذار كرده بودند و كتاب الغارات در دسترس او بوده است كه به آن استناد كرده، ولى ممكن است كتابى كه نقش كميل را در دفع حملات و هجومهاى معاويه بيان كرده در اختيار او نبوده باشد.
ماندن فرماندهى سياسى و فرستادن نظاميان
نظر امام (عليه السلام) اين بود كه ماندن رهبرى سياسى دولت در مركز و بيرون نرفتن او براى جنگ، اصلح و اولى است. ماندن او براى اداره امور سپاهيان در ولايات و اداره بيت المال و امور اقتصادى دولت و سترش ‍ عدالت و قضاوت كردن و كار براى استقرار دولت و جامعه و پيشرفت آنها بود و بايد فرماندهان نظامى براى جنگ با دشمن بروند. اين سخن را پس از آنكه اصحاب خود را به جهاد تشويق و ترغيب مى فرمود و از آنان مى خواست كه براى دفع حمله ها بروند، و آنها سكوت اختيار كرده و سخن نگفتند، فرمود. آنگاه كه از آنان پرسيد: آيا شما كر و لال هستيد؟ جمعى از آن حضرت (عليه السلام) خواستند كه او براى دفع حملات برود و آنها نيز به همراه او بيايند. امام (عليه السلام) در اين رابطه فرمود:
((شما را چه مى شود؟ نه براى رشد توفيق يافته ايد، نه به راه حق رهبرى شده ايد، آيا در زمان چنين سزاوار است كه من از شهر بيرون روم؟ در چنين هنگام بايد مردى از دليران و نيرومندان شما بيرون رود كه من بپسندم و سزاوار نيست كه من لشكريان و شهر را و بيت المال و جمع آورى خراج زمين و داورى بين مسلمين را واگذارم و رسيدگى به حقوق ارباب رجوع را رها كنم و در پى لشكرى بيرون روم و همچون تير به پيكان در تركش خالى حركت كنم. همانا كه من قطب آسيابم و آسياب به علت وجود من مى چرخد و من در جاى خويش استوارم. پس هنگامى كه از آن جدا گردم، مدار آن سرگردان گردد و سنگ زيرينش به اين سو و آن سو حركت مى كند. بخدا سوگند رها كردن اين سپاه ناتوان و واگذاشتن مصالح قوم، رايى ناپسند و انديشه اى كج است. بخدا سوگند اگر اميدوار نبودم كه در برخورد با دشمن به شهادت مى رسم و اگر ديدار دشمن مقدر من باشد پاى در ركاب مى آوردم و از شما دور مى شدم و به هيچ حال، مادامى كه باد شمال و جنوب مى وزد، شما را نمى طلبيدم كه شما طعنه زن و عيبجو و رو گردان از حق و نيرنگباز و حيله گريد. اگر عدد شما بسيار باشد، چون دلهايتان پراكنده است، در بسيارى شما سودى نيست، من شما را به حق راهنما شدم و راهى كه در آن تباهى و هلاك نيست، جز گمراه را، به شما نمودم آن كس كه استقامت ورزد به بهشت رود و آن كس را كه پاى بلغزد به جهنم رود.))(399)
امام (عليه السلام) بيرون رفتن خود را در جنگها، اضطرارى مى داند زيرا كسى كه جاى او را بگيرد و نقش او را ايفا كند يا نقش مطلوبى كه او بپسندد، را انجام دهد وجود نداشت و اگر امام (عليه السلام) براى جنگ با بغات خارج نمى شد، مسلمانان تا كنون احكام جنگ با بغات و خوارج را نمى دانستند. از طرفى جنگ جمل و نهروان جنگهاى طولانى نبود بلكه با مقدمات و موخراتش در يك فاصله زمانى كوتاه به پايان رسيد و اين زمان تاثير زيادى بر اداره مسؤ ون دولت و زمان غيبت رهبر نداشت.
و اكنون سخن بر سر دفع غارات و يورشها و پاسخ جنگ و گريزهاى معاويه در اينجا و آنجاست كه مستمر و پى در پى است و اين با جنگى كه آماده و مهيا شدن براى آن كار سنگينى است، فرق مى كند. و احيانا تعيين زمان و مكان جنگ امكان پذير است. ولى در يورشها و غارات كه دشمن تجاوز كار به طور ناگهانى و با استفاده از غفلت انجام مى دهد، برعكس است.
ولى امام (عليه السلام) نصايحى ارزشمند در اين زمينه در طول فتوحات اسلامى براى خلفا داشتند كه اين نصايح در رابطه با ماندن رهبرى سياسى در مركز دولت عبارتند از:
1. اداره همه شئون دولت
2. پيشگيرى از بهم خوردن اوضاع سياسى در حالت شكست و انتقال قدرت در صورت مردن رئيس حكومت
3. پيشگيرى از تمرد و عصيان و شكسته شدن دولت و حفظ حكومت و نصيحت مى كند كه يك مرد نظامى آگاه به جنگها را به همراه اهل نصيحت، براى جنگ بفرستد.
وقتى كه عمر بن خطاب در مورد بيرون رفتن خود براى جنگ با فارس، با امام (عليه السلام) مشورت كرد،
حضرت (عليه السلام) فرمود:
((تو قطب و محور آسياب باش و بى آنكه خود در ميدان كارزار حاضر باشى، سنگ آسياب را بوسيله عرب بگردان و با آنان جنگ را اداره كن. اگر تو از اين سرزمين پاى بيرون گذارى، عرب در اطراف و اقطار اين سرزمين چنان پيمان تو بشكنند كه آنچه از مواضع بيم و از مرزها كه در پشت سر بگذارى، از آنچه در پيش رو خواهى داشت، بزرگتر و با اهميت تر گردد؛(400) و هنگامى كه عمر با او در مورد رفتن به جنگ روم مشورت كرد، فرمود:
((اگر تو خود به سوى اين دشمن بروى و به آنان برسى و آسيبى به تو رسد، مسلمانان را در شهرهاى بسيار دور پناهگاهى نيست و بعد از تو مرجعى نخواهد بود تا به آنجا مراجعه كنند پس، مرد جنگ آزموده اى را به سوى آنان فرست و مردى جنگجو و دلير و غمخوار و داراى جراءت كار را، با او همراه كن. اگر خدا او را بر دشمن پيروز كرد، همان شود كه تو خواهى و اگر ديگرى غالب گردد، همچنان پناه گاه مردمانى و مرجع مسلمانان ))(401)
چگونگى اصلاح كارشكنان
امام (عليه السلام) مى داند كه چگونه كارشكنان و كسانى كه از جنگ خوددارى كرده و سستى و تنبلى مى كنند را اصلاح كند. ولى اين راه علاج و درمان را كه با دين او مخالف است، قبول ندارد و نمى خواهد كه حتى يك حكم سخت خشن را در مورد يك يا دو نفر از اطرافيان خود اجرا كند تا چشم ديگران به حساب آمده و به سرعت تسليم اراده او شوند و در جنگ به همراه او شركت نموده و حملات دشمن را از خود دفع كنند. امام (عليه السلام) در اين رابطه مى فرمايد:
((من مى دانم چگونه شما را اصلاح كنم و چگونه كجى شما را راست گردانم اما شايسته نيست كه براى براه آوردن شما خويشتن را تباه و فاسد سازم))(402)
و در مستدرك نهج البلاغه آمده است.
((من مى دانم كه آنچه شما را اصلاح مى كند شمشير است وليكن صلاح شما را بر فساد خودم، ترجيح نمى دهم))(403)
امام (عليه السلام) مى توانست، با بكارگيرى قدرت و زور و تهديد و فريفتن آنان با بخشهاى زياد و سرازير كردن اموال به طرف رؤ ساى آنان، آنهال را بكار بگيرد، و اصولا سپاهيان با ميل و رغبت جمع نمى شوند بلكه با اجبار و اكراه و فريب گردآورى مى شوند. البته توان يك سرباز داوطلب از توان چندين سرباز مجبور شده برتر و بالاتر است.
و جمع شدن اختيارى و رفتن به سوى جنگ با ميل و آزادى، ويژگى مخصوص سپاهيان اسلام است. زيرا انگيزه و محرك آنان دين و ايمان آنهاست و انسان از مشقت و سختى و تلاش فراوان، گريزان است و راحتى و آرامش را دوست مى دارد و گاهى ممكن است نرفتن به جنگ براى او چنان مشقتى داشته باشد كه رفتن به جنگ براى تامين راحتى و آرامش او بهترين راه باشد. نقل شده كه حجاج مى خواست لشكرى را بفرستد و گروهى از مردم مايل نبودند با آن لشكر بروند.
منادى حجاج فرياد زد كه هر كس از مهلب (فرمانده لشكر) تا سه روز باز بماند خونش حلال است و گروهى را نيز كشت. آنگاه همه مردم به سوى مهلب مى دويدند و نظاميان در دوران گذشته و حال چنين بوده اند.
جز تعداد كمى از سپاهيان آن حضرت (عليه السلام)، بقيه روحيه رفتن به جنگ دشمن را نداشتند و از عقاب و برخورد خشونت آميز امام (عليه السلام) نيز در امان بودند و آن زور و تهديد و تشويق و وعده هاى فريب نيز در كار نبود كه آنان را به جنگ با بغات وادارد و در صورت پيروزى نيز غنائم و اموال چندانى در كار نبود.
وضعيت نيز به گونه اى بود كه بعضى از سپاهيان در جنگ و اينكه با چه كسى بايد بجنگند، شك و ترديد داشته و از طرفى، مساوات در بخشش و ترجيح ندادن ها ما باعث شده بود كه روسا و بزرگان قبائل و اقوام كه اخلاص عمل نيز نداشتند بر جمع آورى نيرو و دفاع و يارى از خود، برانگيخته نشوند.
و علاوه بر اينها سكوت شخصيتها و صحابى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه اعتبار و منزلت اجتماعى داشتند، در بسيار از مردم اثر گذاشت و عده اى نيز مانند ابو موسى اشعرى در كوفه به كارشكنى مشغول بودند و در طرف مقابل معاويه مشغول به بخشش پستها و توزيع اموال و خريدن انسانها و فرق گذاشتنها بود و به هيچ حكم و آئينى نيز مقيد نبود و مردم نيز بندگان دنيا هستند. پس نتيجه روشن است.
با تمام اين احوال در صفين سپاه على (عليه السلام) در شرف پيروزى قرار گرفت و اگر نيرنگ قرآن بر سر نيزه كردن نبود، كار تمام شده بود. حتى اگر جنگ دوم شروع مى شد امام (عليه السلام) پيروز مى شدند.
چرا امام (عليه السلام) به تنهائى نمى جنگيد؟
هدف امام (عليه السلام) دين بود نه چيز ديگر و از اين رو هميشه دين را ترجيح مى داد و مى فرمود كه او مى تواند يك تنه با دشمن بجنگد تا شهيد شود و خود و اصحابش را از توبيخات و سرزنشها و مذمت ها برهاند. ولى آن حضرت (عليه السلام) مى ترسيد كه كار بدست سفيهات و فاسقان بيافتد و به غير حكم خدا عمل كنند. همانطور كه با افتادن خلافت به چنگ معاويه و امويين اتفاق افتاد.
آن حضرت فرمود:
((بخدا قسم كه اگر من در حالى با آنان روبرو شوم كه سراسر روى زمين را فرا گرفته باشند، از آنان نه باك دارم و نه ترس. من از گمراهى كه آنان دچار آنند و از راه راستى كه من، خود بر آن هستم، بر خويشتن بينايم و به پروردگار خود بر يقين، من به لقاى پروردگار خود مشتاقم و به پاداش نيكوى حق اميدوار و چشم انتظار. اما اندوه من آن است كه كم خردان هوسباز و نابكاران، امر اين امت را به دست گرفته و مال خدا را دولت باد آورده خويش شمارند كه دست به دست مى گردد و بندگان حق را غلامان خود پندارند و نيكوكاران را محاربان و بدكاران را ياران خود انگارند.
بعضى از آنان در ميان شما شرابخوار بوده و بر آنان حد اسلام جارى شده است و برخى نيز اسلام نياوردند و با سهمى از زكات، تاءليف قلوب شدند. اگر اين مطالب نبود اين قدر شما را به جهاد بر نمى انگيختم و چنين شما را سرزنش نمى كردم و هنگامى كه مى ديدم از جهاد خوددارى مى كنيد و در آن سست انگارى و ناتوانى نشان مى دهيد، رهايتان مى ساختم.))(404)
اخلاص و فداكارى اصحاب آن حضرت در جنگ
به رغم وجود ضعيفان و كارشكنان فراوانى كه در سپاه حضرت (عليه السلام) بودند، مردان صادق و مخلصى نيز بودند كه يك لحظه در عمل به دستورات اميرالمؤمنين (عليه السلام) كوتاهى نكرده و امتحانات زيبا و خوبى دادند. همين مطلب در زبان حضرت امير (عليه السلام) چنين آمده است.
((شما با وجود كارشكنى و سستى ها و واگذار كردن كار به يكديگر، از آنان بهتر هستيد و به راه هدايت نزديكتريد. بعضى از شما فقيهان و عالمان و حاملان كتاب و شب زنده داران و اهل فهم هستيد. آيا از اينكه سفيهان و كسانى كه از اسلام دورند و بر اسلام ستم كرده اند، مى خواهند ولايت را از شما بگيرند و بر سر آن با شما مى جنگند؛ ناراحت و خشمگين نمى شود))(405)
در صفين رقابت سنگينى بين رزمندگان قبيله ربيعه و قبيله مضر براى ميدان جنگ وجود داشت به گونه اى كه امام (عليه السلام) يك روز را براى قبيله مضر قرار دادند تا در آن بجنگند و هنر خود را، آنچنان كه مايلند به نمايش ‍ گذارند.
در بين نيروهاى حضرت (عليه السلام) شخصيتهائى همچون عدى بن حاتم طائى و معقل بن قيس رياحى و حجر بن عدى و جاريه قدامه بودند كه همگى از فرماندهان با كفايت سپاه و مبارزان و مجاهدان ميادين نبرد بودند و حملات دشمنان را پاسخ گفته و تجاوزگران را به فرار واميداشتند.
پاسخ اتهامات
ترس از مرگ و شك در جنگ با دشمن
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى كوشيد تا جنگ را به تاخير بياندازد تا آنكه تعداد بيشترى از سپاه دشمن هدايت شده و از تصميم جنگ، منصرف شوند. جنگ صفين را به تاخير انداخت و به اصحابش اجازه جنگ نداد و از اين رو بعضى او را به ترس از مرگ متهم كردند و برخى گفتند او در جنگ با معاويه و اهل شام دچار شك و ترديد شده است. امام (عليه السلام) در پاسخ آنان فرمودند:
((اما گفتار شما كه مى گوئيد، آيا ناگوارى و ترس از مرگ موجب اين درنگ و تاخير من شده است؟ سوگند به ذات حق كه هيچ باك ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد. اما اينكه مى گوئيد، تاخير روا داشتن در كارزار از آن روست كه در واجب شناختن جنگ با مردم شايد ترديد دارم، بخدا سوگند كه يك روز هم پيكار را به تاخير نيانداخته ام مگر به اين اميد كه طايفه اى از آنان به من بپيوندند و به وسيله من راهنمائى گردند و در پى نور من گام نهند و در پرتو رهبرى من از ظلمات به در آيند و با ديده ضعيف خود، به روشنى، راه مرا بنگرند.
اين كار را بيش از كشتار آنان در گمراهى شان دوست مى دارم اگر چه آنان خود مسئول و گرفتار كار خويشتنند و به گناهان خود باز مى گردند))(406)
آگاهى نداشتن به جنگ
از آنجائى كه بينش مردم كامل نبود و تهمت زنندگان، شرائط و اوضاع دولت اسلامى را در نظر نگرفته و عصيان و سركشى سپاه و تمرد آنان از جنگ و پيشگيرى نكردن آنان از حملات دشمن، را نمى دانستند، به شخص ‍ حضرت امير (عليه السلام) تهمت مى زدند و مى گفتند او مرد شجاعى است ولى با جنگ آشنائى ندارد. امام (عليه السلام) پاسخ آنان را اين چنين مى دهد.
((... شما با تمرد و عصيان و كارشكنى خود، انديشه هاى مرا چندان تباه كرديد كه قريش گفت: پسر ابو طالب مردى دلاور و شجاع است ولى علم جنگ ندارد. خدا پدرشان را حفظ كند. آيا هيچ يك از آنان در تجربه و ممارست با جنگ، از من آشناتر و در مقام نبرد از من پيشتازتر بوده است؟
من هنگامى پا در ميدان كارزار نهادم كه هنوز بيست سال نداشتم و اكنون من از شصت سال گذشته ام اما آن كس كه فرمانش را نبرند و اطاعتش نكنند، تدبيرش را ارزشى نيست))(407)

next page

fehrest page

back page