next page

fehrest page

back page

در احاديث متواتره از طريق خاصه و عامه منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مثل اهل بيت من در اين امت ، مثل باب حطه است در بنى اسرائيل ،(376) همچنان كه در بنى اسرائيل هر كه از روى تواضع و انقياد داخل درگاه حطه شد نجات يافت و هر كه چنان داخل نشد و تكبر كرد و انقياد نكرد هلاك شد، و همچنين در اين امت هر كه در ولايت اهل بيت من از روى تسليم و انقياد داخل شود و اعتقاد به امامت ايشان بكند و متابعت ايشان را بر خود لازم گرداند و ايشان را وسيله آمرزش ‍ خود داند نجات مى يابد، و هر كه تكبر نمايد از اطاعت ايشانن و تابع دنياى باطل شود چنانچه آنها گندم سرخ طلبيدند كافر و هالك گردند.
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : خواب پيش از طلوع آفتاب شوم است و رنگ را زرد مى كند و آدمى را از روزى محروم مى گرداند، بدرستى كه حق تعالى روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب قسمت مى كند، و من و سلوى بر بنى اسرائيل در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب نازل مى شد، هر كه در آن ساعت خواب بود نصيب او نازل نمى شد، چون بيدار مى شد نصيب خود را نمى يافت و محتا مى شد كه از ديگران بطلبد و سؤ ال كند.(377)
به سندهاى معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه : چون قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم از مكه ظاهر شود و خواهد كه متوجه كوفه شود، منادى آن حضرت در ميان اصحاب آن حضرت ندا كند كه : كسى توشه و آب با خود برندارد، و سنگ حضرت موسى عليه السلام را با خود بردارد و آن با ر يك شتر است ، پس به هر منزل كه فرود آيند چشمه اى از آن سنگ جارى شود، هر گرسنه اى كه بخورد سير شود و هر تشنه اى كه بخورد سيراب شود، و توشه ايشان همين باشد تا آنكه آن حضرت با اصحاب خود در نجف اشرف نزول اجلال فرمايد.(378)
مؤ لف گويد: مفسران خلاف كرده اند كه ارض مقدسه كدام است : بعضى بيت المقدس گفته اند؛ و بعضى دمشق و فلسطين ؛ و بعضى شام ؛ و بعضى زمين طور و حوالى آن گفته اند؛ احاديث در اين باب گذشت .(379) و ايضا خلاف است كه آيا موسى عليه السلام داخل ارض مقدسه شد يا نه ، و ظاهر احاديث معتبره آن است كه موسى در تيه به عالم قدس ‍ ارتحال نمود، و يوشع بن نون وصى آن حضرت بنى اسرائيل را از تيه برداشت و به ارض مقدسه برد، چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد.(380) و باز خلاف است در اين باب كه حطه در تيه بود يا بعد از بيرون رفتن از تيه ، اكثر را اعتقاد آن است كه بعد از بيرون رفتن از تيه ماءمور شدند بنى اسرائيل كه چنين داخل درگاه بيت المقدس شوند، يا دروازه شهر اريحا، بنابراين بايد كه موسى عليه السلام در آن وقت با آنها نباشد. بعضى گفته اند: موسى عليه السلام در تيه قبه اى ساخته بود كه رو به آن نماز مى كردند و آن حضرت امر فرمود ايشان را كه از درگاه آن قبه خم شده داخل شوند از روى تواضع ، و طلب آمرزش گناهان خود بكنند، پس مراد از سجود، ركوع خواهد بود؛ بعضى گفته اند مراد از سجود، خضوع و شكستگى و تواضع است ؛ بعضى گفته اند مراد آن است كه بعد از داخل شدن به سجده روند و طلب مغفرت كنند.(381) از احاديث سابقه ترجيح ميان اين وجوه ظاهر مى شود.
ثعلبى در عرايس روايت كرده است كه : حق تعالى وعده داد موسى را كه ارض مقدسه شام را به او و قوم او عطا فرمايد كه مسكن ايشان باشد، و در آن وقت شام را عمالقه متصرف بودند، و حق تعالى وعده داد موسى را كه آنها را هلاك گرداند و شام را مسكن بنى اسرائيل گرداند.
چون بنى اسرائيل بعد از غرق شدن فرعون داخل مصر شدند، حق تعالى امر فرمود ايشان را كه متوجه اريحا شوند از بلاد شام ، و فرمود: من چنين مقدر كرده ام كه آن محل قرار شما باشد، پس برويد با عمالقه جنگ كنيد و اريحا را تصرف نمائيد، و امر فرمود حق تعالى كه موسى عليه السلام از قوم خود دوازده نقيب (382) قرار دهد، در هر سبطى يك نقيب كه سركرده ايشان باشند.
بنى اسرائيل گفتند: تا احوال عمالقه بر ما معلوم نشد به جنگ ايشان نمى رويم . پس موسى مقرر فرمود كه آن دوازده نقيب بروند و احوال آن جماعت را معلوم كرده خبر بياورند. چون نقبا به نزديك اريحا رسيدند شخصى از جباران كه او را عوج بن عناق مى گفتند -(383) روايت كرده اند كه طول قامت او بيست و سه هزار و سيصد و سى و سه ذراع بود، و ماهى را از ته دريا مى گرفت و نزد چشمه آفتاب بريان مى كرد و مى خورد، طوفان نوح از زانوهاى او نگذشت ، سه هزار سال عمر او بود و عناق مادر او دختر حضرت آدم بود، گويند او سنگى به قدر لشكرگاه موسى عليه السلام از كوه جدا كرد آورد كه بر لشكر آن حضرت بيندازد، حق تعالى هدهد را فرستاد آن سنگ را سوراخ كرد تا به گردنش افتاد و او بر زمين افتاد، پس موسى آمد و طول آن حضرت ده ذراع بود، و طول عصاى آن حضرت ده ذراع بود و ده ذراع جست از زمين ، عصا را بر كعب عوج زد، به آن زدن او هلاك شد - چون عوج نقبا را ديد ايشان را برداشت در دامن خود گذاشت آورد به نزد زنش بر زمين گذاشت و گفت : اين جماعتند كه مى خواهند با ما قتال كنند، خواست پا بر بالاى ايشان بمالد و هلاك كند، زنش گفت : بگذار ايشان برگردند و خبر شما را از براى قوم خود ببرند.
پس ايشان در آن شهر گشتند و احوال ايشان را معلوم كردند، خوشه انگور ايشان را پنج نفر از بنى اسرائيل با چوب مى توانستند برداشت ! و در نصف پوست انار ايشان چهار نفر مى توانستند نشست ! چون نقبا روانه شدند كه بسوى قوم خود بيايند به يكديگر گفتند كه : اگر خبر دهيم بنى اسرائيل را به آنچه ديديم ، شك در موسى و فرموده او خواهند كرد و كافر خواهند شد، بايد كه اين خبرها را از ايشان پنهان داريم ، به موسى و هارون پنهان نقل كنيم كه آنچه مصلحت مى دانند چنان كنند. به اين نحو از يكديگر پيمان گرفتند، بعد از چهل روز به خدمت موسى عليه السلام رسيدند، آنچه ديده بودند عرض كردند، پس همه پيمان را شكستند، هر يك به سبط خود و خويشان خود احوال عمالقه را نقل كردند، ايشان را از جهاد ترسانيدند! بغير از يوشع بن نون و كالب بن يوفنا(384) كه ايشان در عهد خود باقى ماندند. و مريم خواهر حضرت موسى زوجه كالب بود.
چون اين خبرها در ميان بنى اسرائيل شهرت كرد، صداها به گريه بلند كردند و گفتند: كاش در زمين مصر مرده بوديم ، يا در اين بيابان مى مرديم و داخل اين شهر نمى شديم كه زنان و فرزندان و مالهاى ما غنيمت عمالقه باشد! به يكديگر مى گفتند: بيائيد سركرده اى براى خود قرار دهيم و بسوى مصر برگرديم ! هر چند موسى عليه السلام ايشان را موعظه كرد كه : آن پروردگارى كه شما را بر فرعون غالب گردانيد بر اين قوم نيز غالب خواهد گردانيد، و خدا وعده فتح داده است و در وعده او خلاف نمى باشد، قبول نكردند. خواستند كه به مصر برگردند پس كالب و يوشع گريبانهاى خود را دريدند و گفتند: از خدا بترسيد و داخل شهر جباران شويد كه چون داخل مى شويد بر ايشان غالب خواهيد بود به نصرت الهى ، ما ايشان را امتحان كرديم ، اگر چه بدنهاى ايشان قوى است اما دلهاى ايشان ضعيف است ، از ايشان مترسيد و بر خدا توكل كنيد.
بنى ا سرائيل سخن ايشان را قبول نكردند خواستند كه ايشان را سنگسار كنند! و گفتند به موسى عليه السلام كه : ما هرگز داخل آن شهر نمى شويم ، تو با پروردگار خود برويد و با ايشان جنگ كنيد كه ما از اينجا حركت نمى كنيم .
پس حضرت موسى به غضب آمد و به ايشان نفرين كرد و گفت : پروردگارا! من مالك نيستم مگر خود و برادر خود را، پس جدائى بينداز ميان من و ميان گروه فاسقان .
پس ابرى پيدا شد بر در قبة الزمر، حق تعالى وحى كرد به حضرت موسى كه : تا كى اين گروه ، معصيت من خواهند نمود، و تصديق به آيات من نخواهند كرد، من همه را هلاك مى كنم و براى تو قومى از ايشان قويتر و بيشتر قرار مى دهم .
موسى عليه السلام گفت : خداوندا! اگر ايشان را به يك دفعه هلاك كنى . امتهاى ديگر كه اين را بشنوند خواهند گفت كه : موسى براى اين ايشان را هلاك كرد كه نتوانست ايشان را داخل ارض مقدسه گرداند، بدرستى كه صبر تو طولانى است و نعمت تو بسيار است ، توئى آمرزنده گناهان ، و حفظ مى كنى پدران را براى فرزندان و فرزندان را براى پدران ، پس ‍ بيامرز ايشان را و در اين بيابان هلاك نكن ايشان را.
پس حق تعالى وحى نمود كه : به دعاى تو ايشان را آمرزيدم و ليكن چون ايشان را فاسق ناميدى و بر ايشان نفرين كردى قسم ياد كردم كه داخل شدن ارض مقدسه را بر ايشان حرام گردانم بغير يوشع و كالب ، و چهل سال در اين بيابان ايشان را حيران خواهم كرد به جاى آن چهل روز كه تفحص احوال عمالقه كردند و امر مرا به تاءخير انداختند، و همه در اين بيابان خواهند مرد، و فرزندان ايشان داخل ارض مقدسه خواهند شد.
پس حق تعالى در تيه بر ايشان ابرى فرستاد تنگ كه مانند ابر باران نبود، بلكه تنگتر و خشكتر و نيكوتر بود از آن ، و هميشه بر بالاى سر ايشان بود، و به هر جا كه مى رفتند با ايشان حركت مى كرد و ايشان را از گرمى آفتاب حفظ مى كرد. و از براى ايشان عمودى از نور آفريد در شبى كه ماهتاب نبود براى ايشان روشنى مى داد، و من را براى طعام ايشان فرستاد، و در آن خلاف است : بعضى گفته اند صمغى بود بر درختهاى ايشان مى نشست و به شيرينى عسل بود؛ و بعضى گفته اند ترنجبين بود؛ و بعضى گفته اند عسل بود؛ و بعضى گفته اند نانهاى تنك بود؛ و بعضى گفته اند رب غليظى بود. بر هر تقدير هر شب مانند برف بر ايشان مى باريد، پس گفتند: شيرينى من ما را هلاك كرد! دعا كن كه خدا گوشتى به ما عطا كند. پس حق تعالى سلوى را براى ايشان فرستاد، و در آن نيز خلاف است : اكثر گفته اند مرغى بود شبيه به سمانى ؛ و بعضى گفته اند مرغان سرخ بودند از آسمان بر ايشان مى باريد به قدر يك ميل راه ، و يك نيزه بر روى يكديگر مى نشستند؛ بعضى گفته اند مانند جوجه كبوترى بود كه بال و پرش را دور كرده باشند و بريان كرده باشند، باد از براى ايشان مى آورد؛ بعضى گفته اند مرغان مى آمدند و ايشان به دست خود مى گرفتند؛ و بعضى گفته اند مرغى چند بود مانند مرغانى كه در هند مى باشند اندكى از گنجشك بزرگتر بودند؛ بعضى گفته اند: سلوى عسل بود.
پس هر يك به قدر يك شبانه روز بر مى داشتند و در روز جمعه به قدر دو شبانه روز بر مى داشتند چون روز شنبه از براى ايشان نمى آمد، و هر كه زياده بر مى داشت كرم در آن مى افتاد و فاسد مى شد و در روز ديگر براى او نمى آمد، چنانچه در اين امت هر كه روزى حرام را مى گيرد، از روزى حلال كه خدا براى او مقدر كرده است محروم مى شود.
چون آب طلبيدند حضرت موسى عليه السلام عصا را به سنگ زد تا دوازده نهر عظيم از آن جارى شد و به هر سبطى نهرى روان شد.
چون جامه طلبيدند حق تعالى همان جامه را كه پوشيده بودند نو كرد براى ايشان و هرگز كهنه نمى شد و هر روز نوتر و تازه تر بود! و فرزندان ايشان با جامه متولد مى شدند! هر چند بلند مى شدند جامه با ايشان بلند مى شد.(385)
و عرض تيه : بعضى گفته اند كه شانزده فرسخ بود؛ و بعضى نه فرسخ گفته اند؛ و بعضى شش فرسخ .(386)
ثعلبى از وهب بن منبه روايت كرده است كه : حق تعالى وحى فرستاد به حضرت موسى كه مسجدى براى نماز جماعت ايشان بسازد، و بيت المقدس براى تورات و تابوت سكينه بنا كند، و قبه هائى براى قربانى ايشان بسازد، و براى مسجد سراپرده ها مقرر سازد كه رو و پشت آنها از پوست قربانى باشد و بندهايشان از پشم قربانى باشد، و آن بندها را زن حائض نريسد و آن پوستها را مرد جنب دباغى نكند، و ستونهاى مسجد از مس باشد و طول هر يك چهل ذراع باشد و دوازده حصه كنند و هر حصه را سبطى بردارند، و آن سراپرده ها ششصد ذراع در ششصد ذراع باشد، و هفت قبه برپا نمايند كه شش قبه براى قربانى بود مشبك از طلا و نقره باشند، و بر ستونهاى نقره نصب كنند آنها را، و طول هر ستون چهل ذراع باشد و چهارده پرده بر روى آن قبه ها بكشند، و پرده پائين از سندس سبز باشد و دوم ارغوانى باشد و سوم ديبا باشد و چهارم از پوست قربانى باشد كه آن پرده ها را از باران و غبار محافظت كند، و بندهايشان از پشم قربانى باشد، و وسعتشان چهل ذراع باشد، در ميان آنها خوانهاى مربع از نقره نصب كنند كه قربانى را بر روى آنها بگذارند، و هر خوانى چهار ذراع طول و يك ذراع عرض داشته باشند، و هر خوانى چهار پايه از نقره داشته باشد كه بلندى هر پايه سه ذراع بوده باشد كه كسى نتواند چيزى از آن برداشتن مگر ايستاده .
و امر كرد كه بيت المقدس را - كه قبه هفتم است - نصب كنند بر ستون طلا كه طولش هفتاد ذراع بوده باشد و آن را بر روى سبيكه اى از طلا بگذارند كه طولش هفتاد ذراع بوده باشد، و مرصع به الوان جواهر كرده باشند، و پائينش را مشبك سازند به ميله هاى طلا و نقره ، و طنابهاى آن را از پشم قربانى بعمل آورند به رنگهاى مختلف از سرخ و زرد و سبز، و بر روى آن هفت پرده قرار دهند بر روى يكديگر، كه پائين آن را حرير كنده سبز بوده باشد، دوم از ارغوانى ، و بعد از آن حرير و ديباى سفيد و زرد و ملون بوده باشد، و هفتم كه بر بالاى همه است از پوست قربانى باشد كه آن پرده هاى ديگر را محافظت نمايد از باران و رطوبتها. و امر فرمود كه وسعت آن را هفتاد ذراع گردانند، و فرمود كه فرش قبه ها را حرير سرخ كنند، و تابوتى از طلا نصب كنند در آن قبه براى تابوت ميثاق ، و مرصع گردانند آن را به الوان جواهر، و پايه هاى آن از طلا باشد و طولش نه ذراع و عرضش چهار ذراع و ارتفاعش به قدر قامت حضرت موسى عليه السلام بوده باشد، و آن قبه چهار درگاه داشته باشد كه از يك در ملائكه داخل شوند و از يك در موسى عليه السلام و از يك در هارون عليه السلام و از يك در فرزندان هارون ، و فرزندان هارون صاحب اختيار آن قبه باشند و محافظت تابوت به ايشان تعلق داشته باشد.
و حق تعالى امر فرمود حضرت موسى را از هر كه بالغ شده باشد از بنى اسرائيل يك مثقال طلا بگيرد و صرف بيت المقدس كند و ديگر آنچه احتياج شود از اموالى كه از فرعون و اصحاب او گرفته بودند از زيورها و ساير اموال صرف كنند.
پس موسى عليه السلام چنين كرد و عدد بنى اسرائيل در آن وقت ششصد هزار و هفتصد و هشتاد مرد بود(387) كه از ايشان آن مال را گرفت ، پس خدا وحى فرستاد به موسى عليه السلام كه : من بر تو از آسمان آتشى مى فرستم كه دود نداشته باشد و چيزى را نسوزاند و هرگز خاموش نشود تا قربانيها كه مقبول مى شود بخورد و قنديلهاى بيت المقدس از آن افروخته شود و آن قنديلها از طلا بودند و به زنجيرهاى طلا كه بافته بودند به ياقوت و مرواريد و انواع جواهر آويخته بودند، و امر فرمود كه در ميان خانه سنگ عظيمى بگذارند و ميان آن سنگ را گود كنند كه آتشى از آسمان فرود مى آيد در آنجا بوده باشد.
پس حضرت موسى هارون عليه السلام را طلبيد و گفت : حق تعالى مرا برگزيد به آتشى كه از آسمان بفرستد براى خوردن قربانيها كه مقبول مى شود و براى افروختن قنديلهاى بيت المقدس و مرا به آن خانه وصيت فرمود و من تو را براى آن اختيار كردم و تو را برگزيدم و تو را وصيت مى كنم به آن .
پس هارون عليه السلام دو پسر خود شبير و شبر را طلبيد و گفت : خدا موسى را براى امرى اختيار كرد و به آن وصيت فرمود، و موسى مرا اختيار كرد براى آن امر و مرا وصيت نمود، و من شما را اختيار كردم و به آن امر وصيت مى نمايم . پس پيوسته توليت و محافظت بيت المقدس و تابوت و آتش آسمانى با اولاد هارون بود.(388)
مؤ لف گويد: اگر چه روايت ثعلبى چندان محل اعتماد نيست ، اما براى اين نقل كرديم كه مشتمل بر غرايب بود و براى آنكه بر اهل بصيرت ظاهر گردد كه بنا بر حديث متواتر ميان خاصه و عامه است كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : تو از من به منزله هارونى از موسى مگر آنكه پيغمبرى بعد از من نيست .(389)
و ايضا بنا بر آنچه در طرق عامه و خاصه به استفاضه وارد شده است كه : حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام را به اين علت به اسم دو پسر هارون عليه السلام به لغت عربى نام كرد همچنان كه سدانت بيت المقدس كه قبله و بيت الشرف بنى اسرائيل بود و محافظت تابوت كه مخزن علوم آسمانى ايشان بود و توليت آتش آسمانى كه معيار رد و قبول اعمال ايشان بود با هارون و اولاد هارون بود به نقل ثعلبى و محدثان ايشان است ، پس بايد كه در اين امت نيز سدانت و ولايت كعبه صورى و معنوى و محافظت قرآن و ساير علوم الهى و آثار پيغمبران و محل نزول انوار ربانى و مخزن علوم و اسرار فرقانى با حضرت اميرالمؤ منين و اولاد طاهرين آن حضرت عليه السلام بوده باشد، و معيار رد يا قبول خلق در دست ايشان كه از اكابر مفسران بوده باشد، و قبول طاعات و عبادات اين امت منوط به انوار ولايت ايشان بوده باشد بلكه بيت المقدس در اين امت خانه ولايت ايشان است كه حق تعالى در شاءن ايشان فرموده است كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (390) و در شاءن اهل آن خانه فرموده است كه يسبح له فيها بالغدو و الآصالَ رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (391)(392)، و فرموده است انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،(393) اگر سقف و ديوار آن خانه را براى ضعف عقول بنى اسرائيل به طلا و نقره و جواهر زينت داده اند، در و ديوار و سقف اين خانه وحى آشيانه را به جواهر انوار ربانى و زواهر اسرار سبحانى و اشعه جلال رحمانى آراسته و قناديل آن را از زجاجه قدسيه (كانها كوكب درى ) ساخته و به انوار (مثل نورن كمشكوة فيها مصباح ) افروخته و روغنش را دست قدرت ربانى از شجره مباركه زيتونه وادى قدس گرفته و به انامل رحمت شامل خويش فشرده تا به حدى نوربخش گردانيده است كه مصداق يكاد زينتها يضى ء و لو لم تمسسه نار گرديد و نور بر نور ايشان افزوده است تا حيرانان ظلمات جهالت را از اشعه انوار هدايت ايشان به مقتضاى (يهدى الله لنوره من يشاء)(394) به سرچشمه حيات ابدى رسانيده و بساتين آن خانه را به اشجار رفيعه شجره طيبه (اصلها ثابت و فزعها فى السماء)(395)(396) نزهت افزا گردانيده و بر عتبه عليه اش كتابت (و آتوا البيوت من ابوابها)(397)(398) نقش كرده و به درگاه والا جاه آن به نداى ((انا مدينة العلم و على بابها))(399) گمگشتگان وادى حيرت را رهنمونى كرده است . پس زهى كورى كه چنين بناى بلند را نبيند و لعنت بر كرى كه چنين نداى سودمندى نشنود، انشاء الله تعالى تتمه اين سخن در كتاب امامت مذكور خواهد شد و در اينجا به اشاره اكتفا نموديم .
فـصـل شـشـم : در بـيـان نـازل شـدن تـورات و گـوسـاله پـرستيدن بنى اسرائيل و سؤ ال رؤ يت نمودن ايشان است
حق تعالى در سوره بقره فرموده است : ((به ياد آوريد اى بنى اسرائيل وقتى را كه وعده داديم موسى را چهل شب پس گرفتيد گوساله را خداى خود بعد از آنكه موسى از ميان شما بيرون رفت و حال آنكه شما ستمكاران بوديد، و وقتى را كه داديم به موسى كتاب و بيان شرايع و احكام را شايد شما هدايت بيابيد، و وقتى را كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم من ! بدرستى كه شما ستم كرديد بر نفسهاى خود به گوساله پرستيدن پس توبه كنيد بسوى آفريننده خود پس بكشيد خودها را اين بهتر است از براى شما نزد آفريننده شما، پس ‍ خدا توبه شما را قبول كرد بدرستى كه اوست بسيار توبه قبول كننده و مهربان ، در وقتى كه گفتند: اى موسى ! هرگز ايمان نمى آوريم به تو تا ببينيم خدا را ظاهر و هويدا، پس گرفت شما را صاعقه و شما نظر مى كرديد بسوى آن پس شما را برانگيختيم و زنده كرديم بعد از مردن شما شايد كه شكر كنيد)).(400)
((و ياد آوريد وقتى را كه گرفتيم پيمان شما را بر عمل كردن به تورات و بلند كرديم بر بالاى سر شما كوه طور را و گفتيم : بگيريد آنچه ما به شما عطا كرده ايم به قوت دل و ياد كنيد آنچه در آن هست از مواعظ و احكام شايد پرهيزكار شويد، پس پشت كرديد بعد از اين و پيمان را شكستيد و اگر نه فضل خدا بود بر شما و رحمت او هر آينه بوديد از زيانكاران )).(401)
و باز فرموده است : ((بتحقيق كه آمد بسوى شما موسى با بينات و معجزات پس گوساله پرستيدند بعد از او و شما ستمكاران بوديد، و ياد آوريد وقتى را كه بلند كرديم بر بالاى شما طور را و گفتيم بگيريد آنچه ما به شما داده ايم به قوت بدن و دل بشنويد و قبول كنيد، گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم ، و آب داده شده بود در دل ايشان محبت گوساله پرستى به كفر ايشان ؛ بگو يا محمد كه بد چيزى است كه امر مى كند شما را به آن ايمان شما اگر ايمان داريد)).(402)
و در سوره مائده فرموده است : ((بتحقيق كه گرفت خدا پيمان بنى اسرائيل را و برانگيختيم از ايشان دوازده نقيب كه سركرده ايشان و مطلع بر احوال ايشان و ضامن امور ايشان باشند، خدا گفت : من با شمايم اگر نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و ايمان بياوريد به رسولان من و تعظيم و يارى ايشان بكنيد و قرض دهيد به خدا قرض نيكو به صرف كردن مالها در راه و البته برطرف كنم گناهان شما را و داخل گردانم شما را در بهشتى چند كه جارى باشد از زير آنها نهرها، پس هر كه كافر شود بعد از اين از شما پس گم شده است از راه راست )).(403)
و در سوره اعراف فرموده است كه : ((وعده داديم موسى را براى فرستادن تورات سى شب ، و تمام كرديم آن را به ده شب ، پس تمام شد ميقات پروردگار او چهل شب ، و گفت موسى با برادرش هارون كه : خليفه من باش در ميان قوم من و اصلاح كن امور ايشان را و پيروى مكن راه افساد كنندگان را. چون آمد موسى براى ميقات و وعده ما و سخن گفت با او پروردگار او، گفت : پروردگارا! خود را به من بنما تا نظر كنم بسوى تو، خدا گفت كه : هرگز مرا نمى توانى ديد و ليكن نظر كن بسوى كوه ، اگر كوه به جاى خود قرار گيرد با تجلى من پس ‍ تو مرا مى توانى ديد، پس چون تجلى كرد پروردگار او بر كوه و از انوار عظمت خود بر كوه ظاهر گردانيد كوه را با زمين هموار گردانيد، موسى بيهوش افتاد، چون به هوش باز آمد گفت : تنزيه مى كنم تو را از آنكه توان تو را ديد و من اول ايمان آورندگانم به آنكه تو را نمى توان ديد، خدا گفت : اى موسى ! بدرستى كه من تو را برگزيدم بر مردم به رسالتهاى خود و به سخن گفتن با تو پس بگير آنچه به تو داده ام از تورات و باش از شكر كنندگان ، و نوشتيم از براى او در الواح از هر چيز پندى و تفصيل حكم هر چيز را پس بگير آنها را به قوت و توانائى و امر كن قوم خود را كه اخذ كنند و عمل نمايند نيكوتر آنها را به زودى به شما خواهم نمود خانه فاسقان را))(404) در جهنم يا در مصر يا در شام .
فرموده است كه : ((اخذ كردند قوم موسى بعد از رفتن او به طور از زيورهاى ايشان بدن گوساله كه از آن صدائى مانند صداى گوساله ظاهر مى شد، آيا نديدند ايشان كه با ايشان سخنى نمى گويد و ايشان را به راهى هدايت نمى كند؟ آن گوساله را به خدائى پرستيدند و بودند ستمكاران بر خود، چون پشيمان شدند ديدند كه گمراه شده اند گفتند: اگر ما را رحم نكنى اى پروردگار ما و نيامرزى ما را خواهيم بود از زيانكاران . چون برگشت موسى بسوى قوم خود غضبناك و اندوهناك گفت : بد خلافتى كرديد بعد از من آيا تعجيل كرديد امر پروردگار خود را؟! و الواح تورات را بر زمين انداخت و سر برادر خود هارون را گرفت بسوى خود كشيد، هارون گفت : اى فرزند مادر من ! بدرستى كه قوم را ضعيف گردانيدند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمنان را بر من شاد مكن و مگردان مرا با گروه ستمكاران .
موسى گفت : پروردگارا! بيامرز مرا و برادرم را و داخل كن ما را در رحمت خود توئى ارحم الراحمين . بدرستى كه آنها كه گوساله پرستيدند بزودى به ايشان خواهد رسيد غضبى از پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا و چنين جزا مى دهيم افترا كنندگان را. و آنها كه گناهان كرده اند پس توبه مى كنند بعد از آنها و ايمان مى آورند بدرستى كه پروردگار تو بعد از آن آمرزنده و مهربان است . چون فرو نشست از موسى خشم او گرفت الواح را و در نسخه آنها هدايتى بود و رحمتى براى آنها كه از پروردگار خود مى ترسيدند، و اختيار كرد موسى از قوم خود هفتاد مرد براى ميقات ما، پس چون زلزله ايشان را گرفت موسى گفت : اگر تو مى خواستى هلاك مى كردى ايشان را پيشتر و ما را، آيا هلاك مى كنى ما را به آنچه كرده اند سفيهان از ما؟! نيست اين مگر افتتان و امتحان تو، و هر كه را مى خواهى به اين گمراه مى گردانى و هر كه را مى خواهى هدايت مى نمائى ، توئى صاحب اختيار ما و ياور ما پس بيامرز ما را و رحم كن بر ما تو بهترين آمرزندگانى ، پس بنويس از براى ما در اين دنيا حسنه - يعنى نعمت نيكوئى - و در آخرت نيز، ما توبه كرديم بسوى تو. خدا فرمود كه : عذاب خود را مى رسانم به هر كه مى خواهم ، و رحمت من فرا گرفته است همه چيز را پس بزودى خواهم نوشت و واجب خواهم گردانيد رحمت خود را براى آنها كه پرهيزكارند و زكات مى دهند و به آيات من ايمان مى آورند)).(405)
گفته اند كه : مراد پيغبر آخر الزمان است صلى الله عليه و آله و سلم و اوصيا و نيكان امت آن حضرت .
باز فرموده است كه : ((ياد آور وقتى را كه كنديم كوه را و بلند كرديم بر بالاى ايشان مانند ابرى يا سقفى گمان كردند كه بر ايشان خواهد افتاد و گفتيم به ايشان كه : بگيريد و قبول كنيد آنچه داده ايم به شما و ياد كنيد آنچه در آن هست شايد پرهيزكار شويد)).(406)
در سوره طه فرموده است كه : ((اى بنى اسرائيل ! بتحقيق كه نجات داديم شما را از دشمن شما و وعده داديم شما را كه تورات را بفرستيم ، و در جانب راست كوه طور فرو فرستاديم بر شما من سلوى را و گفتيم : بخوريد از طيبات آنچه روزى كرده ايم شما را و طغيان مكنيد در روزى ما پس حلول كند بر شما غضب من ، هر كه حلول كند بر او غضب من پس او به جهنم فرو مى رود يا هلاك مى شود، بدرستى كه من آمرزنده ام براى كسى كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و هدايت يابد به ولايت ائمه حق .
و گفتيم به موسى كه : چه باعث شد تو را كه پيشتر از قوم خود بسوى طور آمدى اى موسى !
گفت : ايشان در عقب من مى آيند، من تعجيل كردم پروردگارا بسوى تو براى آنكه از من خشنود گردى .
حق تعالى فرمود: پس ما امتحان كرديم قوم تو را بعد از بيرون آمدن تو از ميان ايشان و گمراه كرد ايشان را سامرى .
پس برگشت موسى بسوى قوم خود خشمناك و محزون و گفت : اى قوم من ! آيا وعده نكرد شما را پروردگار من وعده نيكوئى ؟! آيا بر شما دراز نمود عهد يا خواستيد كه بر شما نازل شود غضبى از جانب پروردگار شما پس خلاف كرديد وعده مرا؟!
گفتند: ما خلاف نكرديم وعده تو را به اختيار خود و ليكن برداشته بوديم بار بسيارى از زينت و زيور فرعونيان را پس انداختيم آنها را بر آتش . سامرى نيز آنچه با او بود انداخت پس ‍ بيرون آورد از براى ايشان گوساله اى از طلا كه آن را صدائى مانند صداى گوساله بود. پس گفتند: اين خداى شماست و خداى موسى . پس فراموش كرد موسى كه از براى ملاقات خدا به طور رفت ، آيا نديدند كه آن گوساله سخنى در جواب ايشان نمى توانست گفت مالك نبود از براى ايشان ضررى را و نه نفعى را. و بتحقيق كه گفت به ايشان هارون پيشتر كه : شما مفتون شده ايد و فريب خورده ايد به گوساله بدرستى كه پروردگار شما خداوند رحمان است پس متابعت كنيد مرا و اطاعت كنيد امر مرا.
گفتند: ما ترك نمى كنيم پرستيدن اين گوساله را تا برگردد موسى بسوى ما.
موسى گفت : اى هارون ! چه چيز مانع شد تو را در هنگامى كه ديدى ايشان گمراه شدند از آنكه از پى من بيائى به طور؟ آيا نافرمانى كردى امر مرا؟!
هارون گفت : اى فرزند مادر من ! مگير ريش مرا و سر مرا، من ترسيدم كه اگر از پى تو بيايم بگوئى پراكنده نمودى بنى اسرائيل را و سخن مرا اطاعت نكردى .
پس به سامرى گفت : چه باعث شد تو را كه چنين كردى ؟
گفت : من ديدم آنچه ايشان نديدند، در وقتى كه جبرئيل آمد كه فرعون را غرق كند من او را ديدم به هر جا كه سم اسب او مى رسيد خاك به حركت مى آمد پس قبضه اى خاك از زير سم اسب او گرفتم در اين وقت در شكم گوساله ريختم تا به صدا در آمد، و چنين زينت داد براى من نفس من .
موسى گفت : پس برو كه تو را در زندگى دنيا اين هست كه از مردم دور شوى و كسى تو را مس نكند و نزديك تو نيايد، بدرستى كه تو را در آخرت وعده عذابى هست كه خلف آن وعده نخواهد شد، نظر كن بسوى آن خدائى كه آن را مى پرستيدى آن را هم خواهم سوزانيد و خاكستر او را در دريا خواهم پاشيد بدرستى كه نيست خداى شما مگر آن خدائى كه علم او به همه چيز احاطه كرده است )).(407)
بدان كه در عقوبت دنياى سامرى خلاف است كه چه چيز بود؛ بعضى گفته اند كه : حكم فرمود موسى كسى با او ننشيند و سخن نگويد و طعام نخورد و او نزديك كسى نيايد؛ بعضى گفته اند كه : به فرمان الهى چنين شد هر كه نزديك او مى رفت ، سامرى و او هر دو بيمار مى شدند، به اين سبب او نمى گذاشت كه كسى نزديك او برود و الحال فرزندان او نيز چنين اند كه اگر كسى بر ايشان گذارد و هر دو تب مى كنند؛ بعضى گفته اند از ترس گريخت در بيابانها با وحشيان صحرا مى گرديد تا به جهنم واصل شد.(408)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : حق تعالى حضرت موسى را وعده فرمود كه تا سى روز تورات و الواح را بر او بفرستد، پس او خبر داد بنى اسرائيل را به وعده خدا و رفت به جانب طور و هارون عليه السلام را خليفه خود كرد در ميان قوم .
چون سى روز شد حضرت موسى نيامد بسوى ايشان ، اطاعت هارون نكردند و خواستند او را بكشند و گفتند: موسى دروغ گفت به ما و از ما گريخت . پس شيطان به صورت مردى نزد ايشان آمد و گفت : موسى از شما گريخت ديگر بسوى شما نخواهد آمد پس زيورهاى خود را جمع كنيد تا من از براى شما خدائى بسازم .
و سامرى سركرده مقدمه لشكر موسى بود در روزى كه خدا فرعون و اصحاب او را غرق كرد، پس جبرئيل را ديد كه بر حيوانى سوار است به صورت ماديان و آن ماديان به هر كه جا كه پا مى گذارد آن زمين به حركت مى آيد و حيات مى يابد، پس سامرى كف خاكى از زير سم اسب جبرئيل برداشت ديد كه حركت مى كند پس در كيسه اى ضبط كرد و هميشه فخر مى كرد بر بنى اسرائيل كه من چنين خاكى برداشته ام .
چون شيطان بنى اسرائيل را فريب داد كه گوساله ساختند، به نزد سامرى آمد و گفت : بياور آن خاك را كه داشتى ، چون خاك را آورد شيطان گرفت و در ميان شكم آن گوساله ريخت ، پس در همان ساعت به حركت آمد و صداى گوساله كرد و مو و كرك بر آن روئيد، پس بنى اسرائيل آن را سجده كردند، آنها كه سجده كردند هفتاد هزار نفر بودند، هر چند هارون ايشان را نصيحت كرد فايده نبخشيد و گفتند: ما ترك پرستيدن اين گوساله نمى كنيم تا موسى بيايد. خواستند كه هارون را هلاك نمايند هارون از ايشان گريخت پس بر اين حال خسران مآل ماندند تا چهل روز از رفتن موسى عليه السلام گذشت .
پس روز دهم ماه ذيحجه ، خدا تورات را بر موسى فرستاد كه بر الواح نقش شده بود، و آنچه به آن احتياج داشتند از احكام و مواعظ و قصص در آن الواح بود. پس خدا وحى نمود به موسى كه : ما قوم تو را بعد از تو امتحان كرديم ، سامرى ايشان را گمراه كرد به پرستيدن گوساله طلا كه صدا مى كرد.
موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! گوساله از سامرى است ، صدا از كيست ؟
خدا فرمود: از من اى موسى ، چون ديدم كه ايشان رو از من گردانيدند بسوى گوساله طلا، من امتحان ايشان را زياده نمودم .
پس برگشت موسى عليه السلام بسوى قوم خود غضبناك ، چون ايشان را بر آن حال مشاهده كرد الواح را انداخت و ريش و سر هارون را گرفت بسوى خود كشيد و گفت : چه مانع شد تو را كه بعد از آنكه ديدى كه ايشان گمراه شدند از پى من نيامدى ؟
هارون گفت : اى برادر! مگير ريش و سر مرا، من ترسيدم كه بگوئى جدائى افكندى ميان بنى اسرائيل و سخن مرا نشنيدى .
پس بنى اسرائيل گفتند: ما خلف وعده تو نكرديم به اختيار خود و ليكن بار بسيارى از از زينت فرعون و قوم او برداشته بوديم - يعنى زيورهاى ايشان - پس در آتش ريختيم و سامرى آن خاك را در ميان شكم گوساله ريخت و گوساله به صدا آمد به اين سبب ما آن را پرستيديم .
چون موسى عليه السلام به سامرى اعتراض نمود كه : چرا چنين كردى ؟
گفت : من قبضه خاكى از زير سم اسب جبرئيل برداشته بودم در دريا، پس آن را در ميان شكم گوساله انداختم تا به صدا درآمد، و چنين زينت داد براى من نفس من .
پس موسى عليه السلام گوساله را به آتش سوزاند و خاكسترش را در دريا ريخت پس به سامرى گفت : برو تو را جزا اين است كه تا زنده اى بگوئى ((لا مساس )) يعنى كسى مرا مس نكند، اين علامت در فرزندان تو باشد تا بشناسد مردم شما را و فريب شما نخورند. تا امروز در مصر و شام معروفند اولاد سامرى و ايشان را ((لا مساس )) مى گويند.
پس موسى اراده كرد كه سامرى را بكشد، پس خدا وحى نمود بسوى او كه : مكش سامرى را كه او سخى است .(409)
به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ پيغمبرى را نفرستاد مگر آنكه در زمان او دو شيطان بودند كه او را آزار مى كردند و در ميان امت او فتنه مى كردند و مردم را گمراه مى كردند بعد از آن پيغمبر؛ پس در زمان نوح عليه السلام قطيفوس و عزام بودند؛ در زمان ابراهيم عليه السلام مكيل و زدام ؛ و در زمان موسى عليه السلام سامرى و مرعقيبا؛ و در زمان عيسى مولس و مريسان ؛ و در زمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر بودند.(410)
ايضا روايت كرده است كه : حق تعالى وحى نمود بسوى حضرت موسى كه : من بر تو مى فرستم تورات را كه در آن احكام هست تا چهل روز - يعنى ماه ذى القعده و ده روز از ماه ذى الحجه - پس حضرت موسى به اصحاب خود فرمود: حق تعالى مرا وعده داده است كه تورات و الواح را براى من بفرستد تا سى روز، و خدا او را چنين امر فرموده بود كه به بنى اسرائيل سى روز بگويد كه ايشان دلتنگ نشوند.
موسى عليه السلام رفت به جانب طور، هارون را جانشين خود نمود در ميان بنى اسرائيل ، چون سى روز گذشت موسى عليه السلام نيامد، بنى اسرائيل در غضب شدند خواستند كه هارون را بكشند و گفتند: موسى به ما دروغ گفت و از ما گريخت .
پس گوساله اى ساختند و آن را پرستيدند، در روز دهم ذيحجه خدا الواح را بر موسى فرستاد و در الواح بود آنچه به آن احتياج داشتند از احكام و خبرها و قصه ها و سنتها، پس چون خدا تورات را بر موسى فرستاد و با او سخن گفت موسى عليه السلام گفت : پروردگارا خود را به من بنما تا نظر كنم بسوى تو.
حق تعالى به او وحى نمود كه : من ديدنى نيستم ، كسى را تاب ديدن آيات عظمت من نيست وليكن نظر كن به اين كوه ، اگر در جاى خود قرار گيرد پس مرا مى توانى ديد.
پس خدا پرده اى برداشت و آيتى از آيات عظمت خود را بر كوه ظاهر گردانيد، پس كوه به دريا فرو رفت و تا قيامت فرو خواهد رفت ، پس ملائكه فرود آمدند و درهاى آسمان گشوده شد، پس خدا وحى نمود به ملائكه كه : موسى را دريابيد كه نگريزد. پس ملائكه نازل شدند و بر دور موسى احاطه نمودند و گفتند: بايست اى پسر عمران كه از خدا سؤ ال بزرگى نمودى .
پس چون موسى كوه را ديد كه فرو رفت و ملائكه را به آن حالت مشاهده كرد بر رو افتاد از ترس خدا، و از هول آن احوال كه مشاهده نمود روحش از بدن مفارقت نمود. پس خدا روح او را به بدن او بازگردانيد، پس سر برداشت گفت : تنزيه مى كنم تو را از آنكه تو را توان ديد و توبه مى كنم بسوى تو، و من اول كسى ام كه ايمان آورد به آنكه تو را نمى توان ديد.
پس خدا وحى فرستاد به او كه : اى موسى ! من تو را برگزيدم و اختيار نمودم بر مردم به رسالتهاى خود و سخن گفتن با تو، پس بگير آنچه به تو عطا نمودم و از شكركنندگان باش .
پس جبرئيل او را ندا كرد كه : من برادر توام جبرئيل .(411)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى و اذ واعدنا موسى اءربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون (412)، امام عليه السلام فرمود كه : موسى به بنى اسرائيل مى گفت كه : چون خدا فرج دهد شما را و دشمن شما را هلاك كند من كتابى از براى شما از جانب خدا خواهم آورد كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و موعظه ها و مثلها و پندهاى خدا.

next page

fehrest page

back page