next page

fehrest page

back page

فرمود كه : ابراهيم عليه السلام به سه طايفه رسيد: يك صنف عبادت زهره مى كردند، و يك صنف عبادت ماه مى كردند و يك صنف عبادت آفتاب مى كردند، و آن وقتى بود كه بيرون آمد از غارى كه او را در هنگام ولادت در آنجا پنهان كرده بودند، پس چون پرده شب بر او پوشيده شد زهره را ديد گفت : اين پروردگار من است ؟! بر سبيل انكار و استخبار نه بر وجه تصديق و اقرار، پس چون كوكب پنهان شد و فرو رفت گفت : من فرو روندگان را دوست نمى دارم ، زيرا كه فرو رفتن و پنهان شدن از صفات محدث است و از صفات قديم و واجب الوجود بالذات نيست .
پس چون ماه را نورانى و طالع ديد گفت : اين خداى من است ؟! بر سبيل انكار و استخبار، چون فرو رفت گفت : اگر هدايت نكند مرا پروردگار من هر آينه خواهم بود از گروه گمراهان . فرمود: يعنى اگر خدا هدايت نكرده بود از گروه گمراهان بودم .
پس چون صبح شد و آفتاب طالع شد گفت : اين خداى من است ؟! اين بزرگتر است از زهره و ماه ! بر سبيل انكار و استخبار و سؤ ال بود نه بر وجه خبر دادن و اقرار كردن ، پس چون آفتاب نيز فرو رفت به هر سه صنف كه عبادت زهره و ماه و آفتاب مى كردند گفت : اى قوم من ! بدرستى كه من بيزارم از آنچه شما شريك خدا مى گردانيد، بدرستى كه من گردانيدم روى جان و دل خود را بسوى خداوندى كه از عدم به وجود آورده است آسمانها و زمين را ميل كننده از همه دينهاى باطل و خالص گرديده از براى خدا و نيستم من از مشركان .
و نبود غرض حضرت ابراهيم به آنچه گفت در اول مگر آنكه هويدا گرداند براى ايشان باطل بودن دين ايشان را، و ثابت گرداند نزد ايشان كه پرستيدن سزاوار و لايق نيست براى چيزى كه به صفت زهره و آفتاب و ماه باشد، بلكه سزاوار است عبادت كردن كسى را كه آفريده است اينها را و آفريده است آسمانها و زمين را، و اين حجت كه او بر قوم خود تمام كرد از جمله آنها بود كه حق تعالى او را الهام كرد و به او عطا نمود، چنانچه بعد از ذكر اين قصه حق تعالى فرموده است : ((و اين است حجت ما كه عطا كرديم آن را به ابراهيم بر قوم خود)).(765)
ماءمون گفت : خدا تو را جزاى خير دهد اى فرزند رسول خدا، چنانچه اين عقده را از دل ما گشودى .(766)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : حضرت ابراهيم عليه السلام متولد شد و در زمان نمرود پسر كنعان . و مالك جميع روى زمين شدند چهار نفر، دو مؤ من و دو كافر: سليمان و ذوالقرنين ، نمرود و بخت النصر.
گفتند به نمرود كه : امسال پسرى متولد خواهد شد كه هلاك تو و هلاك دين تو و هلاك بتهاى تو بر دست او باشد، پس او قابله ها بر زنان گماشت و امر كرد كه هر پسرى كه در اين سال متولد شود او را بكشند، و مادر ابراهيم عليه السلام به آن حضرت در اين سال حامله شد و خدا حمل او را در پشت او قرار داد نه در شكمش ، و چون متولد شد مادرش او را در سوراخى در زير زمين پنهان كرد و سر آن را پوشيد و او بزرگ مى شد بزرگ شدنى كه شبيه اطفال ديگر نبود، و مادرش گاهى از او خبر مى گرفت ، پس ابراهيم از زير زمين بيرون آمد و اول نظرش به زهره افتاد و ستاره اى از آن نيكوتر نديده بود گفت : اين پروردگار من است ، پس اندك زمانى كه گذشت ماه طالع شد، چون نظرش بر آن افتاد گفت : اين بزرگتر است ، اين پروردگار من است . چون پنهان شد گفت : دوست نمى دارم پنهان شوندگان را پس چون روز شد و آفتاب طالع شد گفت : اين پروردگار من است ، اين بزرگتر است از آنچه ديدم ، چون آن نيز فرو رفت رو از همه گردانيد و رو بسوى پروردگار عالميان .(767)
مؤ لف گويد: اين حديث احتمال وجوه سابقه را هم دارد، و وجوه ديگر نيز هست كه در ((بحارالانوار)) ايراد كرديم ،(768) و اما استدلال آن حضرت به فرو رفتن كوكب بر آنكه قابل خدائى نيست به اعتبار اين است كه چون از كواكب در هنگام طلوع نورى و ضيائى ساطع مى شود، و هر چند به غروب نزديكتر مى شود كمتر مى شود، و چون پنهان شود اثر نور و روشنيش از اجسام زايل مى شود لهذا ايشان در هنگام طلوع آنها را مى پرستيدند، حضرت ابراهيم عليه السلام استدلال كرد بر بطلان مذهب ايشان به آنكه چيزى كه گاهى نفعش رسد و گاهى نرسد و گاهى هويدا باشد و گاهى ناپيدا باشد قابل پرستيدن نيست ، چيزى را بايد پرستيد كه فيض وجود و كمالات هميشه از او فايض است و در افاضه خيرات مشروط به شرطى نيست و ظهور و هويدائى او در وقتى زياده از وقتى نيست ، يا به اعتبار آنكه چيزى كه منفك از حوادث نباشد او حادث است ، يا به اعتبار آنكه ايشان منجم بودند و ستاره را در وقت طلوع تاءثيرش قوى مى دانستند، و چون مايل به انحطاط و غروب مى شد تاءثيرش را ضعيف مى دانستند استدلال مى فرمود به اينكه چيزى كه راه عجز و نقص در آن باشد او صانع اشيا نمى تواند بود چنانچه همه عقول هم به اين شهادت مى دهد. و وجوه در اين باب بسيار است كه اين كتاب محل ذكر آنها را نيست .
چهارم آنكه : حضرت ابراهيم چگونه فرمود: بزرگ بتها آنها را شكسته است و حال آنكه خود شكسته بود، و اين دروغ است ، و دروغ بر پيغمبران روا نيست ؟
اين شبهه را به چند وجه جواب مى توان گفت :
اول آنكه : كلام آن حضرت مشروط به شرطى بود، زيرا كه چنين فرمود بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون (769) يعنى : ((بلكه بزرگ ايشان كرده است ، پس ‍ از ايشان سؤ ال كنيد اگر حرف مى زنند))، پس معنيش اين است كه : اگر ايشان حرف مى توانند زد و شعور دارند و قابل پرستيدن هستند پس ممكن است از ايشان صادر شده باشد، پس از ايشان بپرسيد كه كى كرده است ؟ و در اين كلام نهايت رسوائى ايشان را حاصل شد كه چيزى كه حرف نزند و هيچ حركتى و فعلى را به آن نسبت نتوان داد و دفع ضررى از خود نتواند كرد، چگونه سزاوار معبوديت تواند بود و از او متوقع نفعى يا دفع ضررى تواند بود؟
چنانچه به سند معتبر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام از تفسير اين آيه پرسيدند، حضرت فرمود: ابراهيم عليه السلام گفت در آخر سخنش (ان كانوا ينطقون )، معنيش اين است كه : ((اگر ايشان سخن گويند پس بزرگ ايشان كرده است ))، و ايشان سخن نگفتند و بزرگ ايشان نكرده بود و ابراهيم عليه السلام دروغ نگفت .(770 )
دوم آنكه : نسبت به فعل به بزرگ ايشان دادن بر سبيل مجاز بود، چون باعث ابراهيم بر شكستن اينها بود كه قوم تعظيم ايشان مى كردند؛ و چون تعظيم بت بزرگ بيشتر مى كردند، پس آن بيشتر دخل داشت در شكستن آنها، لهذا به آن نسبت داد، و اين ميان عرب شايع است كه فعل را به اسباب ديگر غير فاعل نسبت مى دهند.
سوم آنكه : ((كبير هم )) ابتداى سخن باشد، و فاعل فعل مقدر باشد، يعنى كرده است هر كه كرده است اگر راست مى گوئيد كه اينها خدايند بزرگشان حاضر است بپرسيد از او كه كى كرده است ؟
چهارم آنكه : دروغ ، كلام خلاف واقعى است كه در آن مصلحتى نبوده باشد، و اين را ابراهيم عليه السلام براى مصلحت فرمود كه ايشان را در حجت عاجز گرداند، چنانچه در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: دروغ نمى باشد بر كسى كه در مقام اصلاح باشد، پس اين آيه را خواند و فرمود: و الله كه ايشان نكرده بودند و ابراهيم عليه السلام دروغ نگفت .(771)
در حديث ديگر فرمود: خدا دوست مى دارد دروغ را در اصلاح ، و ابراهيم عليه السلام (بل فعله كبيرهم ) را براى اصلاح گفت و اظهار آنكه ايشان صاحب عقل نيستند.(772)
فـصل سوم : در بيان آنكه حق تعالى به ابراهيم عليه السلام نمود ملكوت آسمانها و زمـين را، و سؤ ال كردن آن حضرت از خدا زنده كردن مرده را و آنچه وحى به آن حضرت رسيد، و علومى كه از او ظاهر شده است
در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : چون ابراهيم خليل را بلند كردند در ملكوت ، چنانچه حق تعالى فرموده است : ((چنين نموديم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و از براى اينكه بوده باشد از صاحبان يقين ))(773)، خدا ديده او را قوى گردانيد، چون او را بلند كرد نزد آسمان تا آنكه زمين را و هر چه بر روى آن است از ظاهر و پنهان همه را ديد پس ديد مردى و زنى را زنا مى كردند، پس نفرين كرد كه ايشان هلاك شوند، پس هر دو هلاك شدند؛ پس دو نفر ديگر را چنين ديد، دعا كرد و هر دو هلاك شدند؛ پس دو نفر ديگر را بر اين حال ديد و دعا كرد و هر دو هلاك شدند؛ و چون خواست به دو كس ديگر نفرين كند حق تعالى وحى فرمود بسوى او كه : اى ابراهيم ! بازدار دعاى خود را از بندگان و كنيزان من ، بدرستى كه منم آمرزنده مهربان و جبار بردبار، ضرر نمى رساند به من گناهان بندگان و كنيزان من چنانچه نفع نمى رساند به من طاعت ايشان ، و ايشان را سياست و تربيت نمى كنم با آنكه بزودى خشم خود را از ايشان تدارك كنم چنانچه تو مى كنى ، پس بازدار دعاى خود را از بندگان من ، بدرستى كه تو بنده ترساننده بندگان منى از عذاب من و شريك نيستى در پادشاهى من و حافظ و شاهد و نگهبان نيستى بر من و بر بندگان من و من با بندگان خود يكى از سه كار مى كنم : يا توبه مى كنند بسوى من و توبه ايشان را قبول مى كنم و گناهان ايشان را مى آمرزم و عيبهاى ايشان را مى پوشانم ؛ يا آنكه عذاب خود را از ايشان باز مى دارم براى آنكه مى دانم از پشتهاى ايشان فرزندانى چند مؤ من بيرون خواهند آمد، پس رفق و مدارا مى كنم با پدران كافر و تاءنى مى كنم با مادران كافر و عذاب را از ايشان رفع مى كنم تا آن مؤ منان از پشتهاى ايشان بيرون آيند، پس چون مؤ منان از صلبها و رحمهاى ايشان بيرون آيند و جدا شوند واجب مى شود بر ايشان عذاب من و نازل مى شود بر ايشان بلاى من ؛ و اگر نه اين باشد و نه آن ، پس بدرستى كه آنچه من مهيا كرده ام براى ايشان از عذاب خود در آخرت عظيمتر است از آنچه تو از براى ايشان مى خواهى در دنيا، زيرا كه عذاب من براى بندگانم در خور جلال و بزرگوارى من است .
اى ابراهيم ! پس مرا با بندگان خود بگذار كه من مهربانترم به ايشان از تو، و مرا با ايشان بگذار كه منم جبار بردبار و داناى حكيم ، تدبير مى كنم ايشان را به علم خود، و جارى مى كنم در ايشان قضا و قدر خود را.(774)
و نزديك به اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است .(775)
و در اخبار صحيح و معتبره بسيار از ائمه اطهار عليه السلام منقول است كه فرمودند در تفسير اين آيه كريمه و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (776) كه ديده ابراهيم عليه السلام را آنقدر قوت دادند كه از آسمانها گذشت و گشودند براى او مانعها از زمين تا ديد زمين را و آنچه در زمين بود و آنچه در زير زمين بود و آنچه در هوا بود، و ديد آسمانها را و آنچه در آسمانها بود و ملائكه كه حامل آنها بودند و ديد عرش و كرسى را و آنچه بر بالاى آنها بود و چنين كردند نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و هر امام از امامان شما چنانچه نسبت به ابراهيم كردند پيشتر.(777)
و احاديث بسيار در اين باب در ابواب فضايل حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام خواهد آمد انشاء الله .
و به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون ديد حضرت ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها و زمين را، ملتفت شد شخصى را ديد كه زنا مى كند، نفرين كرد او را پس او مرد، تا آنكه سه كس را ديد و هر يك را نفرين كرد و همه مردند، پس خدا وحى نمود به او كه : اى ابراهيم ! دعاى تو مستجاب است پس نفرين مكن بر بندگان من ، اگر مى خواستم ايشان را خلق نمى كردم ، من خلق كرده ام خلق خود را بر سه صنف : يك صنف مرا مى پرستند و هيچ چيز را با من شريك نمى كنند و ايشان را ثواب مى دهم ، و يك صنف ديگرى را مى پرستند پس از تحت قدرت من بدر نمى توانند رفت ، و يك صنف غير مرا مى پرستند و از صلب ايشان جمعى را بيرون مى آورم كه مرا مى پرستند.
پس ابراهيم عليه السلام نظر كرد ديد مردارى در كنار دريا افتاده است كه بعضى از آن در آب است و بعضى بر روى خاك ، پس مى آيند درندگان دريا و از آنچه در آب است مى خورند، پس چون بر مى گردند بعضى از آن درندگان بعضى را مى خورند، و درندگان صحرا مى آيند و از آن مردار مى خورند، و چون بر مى گردند بعضى از آنها بعضى را مى خورند، پس در آن وقت تعجب كرد ابراهيم عليه السلام و گفت : خداوندا! به من بنما كه چگونه زنده مى كنى مردگان را؟ اينها گروهى چندند كه بعضى بعض ديگر را مى خورند، اجزاى اين حيوانات چگونه از هم جدا مى شوند؟
پس خدا به او وحى نمود كه : آيا ايمان ندارى به آنكه من مرده ها را زنده خواهم كرد؟ گفت : بلى ، ايمان دارم و ليكن مى خواهم دل من مطمئن شود؛ يعنى مى خواهم اين را ببينم چنانچه همه چيز را ديدم .
حق تعالى فرمود: بگير چهار مرغ را و ريزه ريزه كن هر يك را و با يكديگر مخلوط كن اجزاى آنها را - چنانچه اجزاى اين مردار در بدن اين حيوانات و درندگا كه يكديگر را خوردند مخلوط شده است - پس بر سر هر كوهى يك جزو بگذار، پس ايشان را بخوان به نامهاى ايشان تا بيايند بسوى تو از روى سرعت ؛ و به روايت ديگر بخوان ايشان را به نام بزرگ من و قسم ده ايشان را به جبروت و عظمت من ؛(778) و كوهها ده تا بودند و مرغها خروس و كبوتر و طاووس و كلاغ بودند.(779)
و به سند معتبر منقول است كه : ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد از تقسير قول حضرت ابراهيم (رب ارنى كيف تحيى الموتى )(780)، آن حضرت فرمود: حق تعالى وحى كرد به حضرت ابراهيم عليه السلام كه : بدرستى كه من از بندگان خود خليلى و دوستى خواهم گرفت كه اگر از من سؤ ال كند زنده كردن بندگان را اجابت او خواهم كرد؛ پس ‍ در نفس ابراهيم عليه السلام افتاد كه آن خليل او خواهد بود، پس گفت : پروردگارا! به من بنما كه چگونه زنده مى كنى مردگان را.
گفت : آيا ايمان ندارى ؟
گفت : ايمان دارم و ليكن براى اينكه دل من مطمئن گردد بر آنكه منن خليل توام .
خدا فرمود: (فخذ اربعة من الطير) پس بگير چهار تا از مرغان (فصرهن اليك ) پس ايشان را به نزد خود بر و نيكو ملاحظه كن كه بعد از زنده شدن بر تو مشتبه نشوندن ، يا پاره پاره كن آنها را ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا پس بگردان بر هر كوهى از آنها جزوى را ثم ادعهن ياءتينك سعيا پس بخوان آنها را تا بيايند بسوى تو به سرعت و اعلم ان الله عزيز حكيم (781) و بدان كه خدا عزيز و غالب است بر آنچه اراده نمايد و كارهاى او همه منوط به حكمت است .
حضرت فرمود: پس گرفت حضرت ابراهيم كركسى و مرغ آبى و طاووسى و خروسى را، پس ريزه ريزه كرد آنها را و ريزه ها را با هم مخلوط و ممزوج نمود، پس بر هر كوه از كوهها كه در دور او بود جزوى گذاشت و آن كوهها ده تا بودند، و منقارهاى آن مرغان را در ميان انگشتان خود گرفت ، پس آن مرغان را به نامهاى ايشان خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت ، پس پرواز كرد اجزاى آن حيوانات بعضى بسوى بعضى تا بدنها درست شد و هر بدنى متصل شد و چسبيد به گردن و سر خود، پس حضرت ابراهيم عليه السلام دست از منقارهاى آن مرغان برداشت پس پرواز كردند و بر زمين نشستند و از آن آب خوردند و از آن دانه برچيدند و گفتند: اى پيغمبر خدا! زنده كردى ما را خدا تو را زنده گرداند، حضرت ابراهيم گفت : بلكه خدا مردگان را زنده مى كند و او بر همه چيز قادر است .(782)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كردند از تفسير اين آيه ، فرمود: هدهد و صرد و طاووس و كلاغ را گرفت و ذبح كرد و سرهاشان را جدا كرد، پس در هاون گذاشت بدنهاى آنها را با پر و استخوان و گوشت و نرم كوبيد كه اجزاى آنها همگى با يكديگر مخلوط شد، پس ده جزو كرد و بر ده كوه گذاشت و نزد خود دانه و آبى گذاشت ، پس منقار آنها را در ميان انگشتان خود گرفت و گفت : بيائيد بزودى به اذن خدا، پس پرواز كرد بعضى از اجزا بسوى بعضى گوشتها و پرها و استخوانها تا درست شدند بدنها چنانچه بودند، و هر بدنى آمد چسبيد به گردن خود، پس حضرت ابراهيم دست از منقارشان برداشت و بر زمين نشست و از آن آب آشاميدند و از آن دانه ها برچيدند.
پس گفتند: اى پيغمبر خدا! زنده كردى ما را خدا تو را زنده كند.
پس حضرت ابراهيم گفت : بلكه خدا زنده مى كند و مى ميراند.
حضرت فرمود: اين تفسير ظاهر آيه است و تفسيرش در باطن آن است كه بگير چهار نفر از آنها كه گنجايش فهميدن و ضبط كردن سخن داشته باشند، پس علم خود را به ايشان بسپار و بفرست ايشان را به اطراف زمينها كه حجتهاى تو باشند بر مردم ، و هر وقت كه خواهى كه به نزد تو بيايند ايشان را بخوان به نام بزرگتر خدا تا بيايند بزودى به نزد تو به اذن خداى عزوجل .(783)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: ابراهيم عليه السلام هاونى طلبيد و همگى مرغان را نرم كوبيد و سرهايشان را نزد خود نگاه داشت ، پس خدا را خواند به آن نامى كه او را امر فرموده بود خدا كه بخواند، پس نظر مى كرد به اجزاى پرها كه چگونه از ميان جزوها از كوهى به كوهى پرواز مى كنند و رگهاى هر يك بيرون مى آيند و به بدنها متصل مى شوند تا بالهاشان تمام شد، پس يكى بسوى حضرت ابراهيم پرواز كرد، ابراهيم عليه السلام سر ديگر را نزديك او برد، قبول نكرد و به سر خود متصل شد.(784)
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : گرفت شترمرغ و طاووس و مرغ آبى و خروس را و پرهاشان را كند بعد از كشتن و در هاون گذاشت و كوبيد و متفرق كرد اجزاشان را بر كوههاى اردن ، و در آن روز ده كوه بود، و بر هر كوهى جزوى از آنها گذاشت و ايشان را به نامهاى ايشان خواند، پس آمدند به سرعت بسوى او.(785)
مؤ لف گويد كه : اختلافى در تعيين مرغها واقع شده است ، شايد بعضى محمول بر تقيه شده باشد و به طريق روايات عامه وارد شده باشد، و محتمل است كه اين امر چند مرتبه واقع شده باشد و ليكن بعيد است و شبهه اى كه در اين باب وارد مى آيد كه چگونه حضرت ابراهيم را شبهه در باب زنده كردن خدا مردگان را عارض شد تا چنين سؤ الى كرد؟ بر چند وجه جواب گفته اند:
اول آنكه : چنانچه از راه دليل و برهان علم داشت ، مى خواست كه از راه مشاهده و عيان نيز بداند، چنانچه در حديث معتبر منقول است كه : پرسيدند از حضرت امام رضا عليه السلام از قول ابراهيم عليه السلام كه گفت : ((و ليكن براى آنكه دل من مطمئن شود))، آيا در دلش شكى بود؟
فرمود كه : نه ، ليكن از خدا زيادتى در يقين خود مى خواست .(786)
و همين مضمون از حضرت امام موسى عليه السلام نيز منقول است .(787)
دوم آنكه : اصل زنده كردن را مى دانست ، چگونگى آن را مى خواست بداند كه به چه نحو مى شود.
سوم آنكه : در احاديث سابقه گذشت كه مى خواست بداند كه او خليل خداست يا نه .
چهارم آنكه : نمرود از او طلبيد كه مرده را زنده كند و او را تهديد كرد كه اگر نكند او را بكشد، خواست كه به اجابت مسئول او، دلش از كشتن مطمئن شود، و حق آن دو وجه است كه در احاديث معتبره گذشت .
و شيخ محمد بن بابويه رحمة الله ذكر كرده است كه : از محمد بن عبدالله بن طيفور شنيدم كه مى گفت در قول ابراهيم عليه السلام رب ارنى كيف تحيى الموتى كه : حق تعالى امر فرمود ابراهيم را كه زيارت كند بنده اى از بندگان شايسته او را، پس چون به زيارت او رفت و با او سخن گفت ، آن شخص گفت : خدا را در دنيا بنده اى هست كه او را ابراهيم مى گويند و خدا او را خليل خود گردانيده است .
ابراهيم عليه السلام فرمود: علامت آن بنده چيست ؟
گفت : خدا براى او مرده ، زنده خواهد كرد.
پس ابراهيم گمان برد كه او باشد، پس سؤ ال كرد از خدا كه مرده را براى او زنده كند.
حق تعالى فرمود: آيا ايمان ندارى ؟
عرض كرد: بلى و ليكن مى خواهم دل من مطمئن شود كه من خليل توام - و مى گويندن كه مى خواست براى او معجزه باشد چنانچه پيغمبران ديگر را بود - و ابراهيم سؤ ال كرد از خدايش كه مرده را براى او زنده گرداند و خدا او را امر كرد كه براى او زنده را بميراند، يعنى پسرش اسماعيل را ذبح كند، و خدا امر فرمود او را كه چهار مرغ را ذبح كند (طاووس ، كركس ، خروس و مرغ آبى )؛ پس طاووس زينت دنيا بود، و كركس طول امل بود چون عمر او بسيار دراز مى شود، و مرغ آبى حرص بود، و خروش شهوت بود، پس گويا خدا فرمود: اگر دوست مى دارى كه دلت زنده شود و با من مطمئن گردد پس بيرون ببر اين چهار چيز را از دل خود و اينها را از نفس خود بميران كه اينها در هر دلى كه هست با من مطمئن نمى شود.
من پرسيدم از او كه : چگونه خدا از او پرسيد كه : آيا ايمان ندارى ، با آنكه دانا بود به حال او و مى دانست كه او ايمان دارد؟
جواب گفت : چون سؤ ال ابراهيم عليه السلام موهم آن بود كه او شك داشته باشد، خدا خواست اين توهمه از او زايل شود و اين تهمت از او مرتفع گردد، اين سؤ ال از او كرد تا او اظهار كند من شك ندارم و براى زيادتى يقين سؤ ال مى كنم يا براى امور ديگر كه گذشت .(788)
مؤ لف گويد: اين سخنان ابن طيفور كه مستند به حديث نيست ، محل اعتماد نيست ، ليكن چون آن شيخ بزرگوار نقل كرده بود ما نيز ايراد كرديم .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : صحف ابراهيم عليه السلام در شب اول ماه رمضان نازل شد.(789)
و از ابوذر رحمة الله منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى بر ابراهيم عليه السلام بيست صحيفه فرستاد.
ابوذر گفت : يا رسول الله ! چه بود صيحفه هاى ابراهيم ؟
فرمود همه مثلها و حكمتها بود و در آن صحف بود اين نصايح :
اى پادشاه امتحان كرده شده مغرور! من نفرستاده ام تو را براى اينكه جمع كنى دنيا را بعضى بسوى بعضى ، و ليكن فرستاده ام تو را براى اينكه رد كنى از من دعاى مظلومان را، كه من رد نمى كنم دعاى ايشان را اگر چه از كافرى باشد.
و بر عاقل لازم است تا عذرى نداشته باشد آنكه او را چهار ساعت بوده باشد: ساعتى كه در آن ساعت مناجات كند با پروردگار خود؛ و ساعتى كه در آن ساعت حساب نفس خود بكند كه چه كرده است از نيكى و بدى ؛ و ساعتى كه تفكر نمايد در آن ساعت در آنچه خدا به او عطا كرده است از نعمتهاى نامتناهى ؛ و ساعتى كه در آن ساعت خلوت كند براى بهره نفس خود از حلال ، و بدرستى كه اين ساعت ياورى است او را بر ساعتهاى ديگر، و راحت و آسايشى است براى دلها.
و بر عاقل لازم است كه بينا باشد به زمانه خود و اهل آن ، و پيوسته متوجه اصلاح كار خود باشد و نگاهدارنده زبان خود باشد از آنچه نبايد گفت ، پس بدرستى كه كسى كه كلام خود را از عمل خود حساب كند كم مى شود سخن او مگر در چيزى كه نفعى به حال او داشته باشد.
و بر عقل لازم است كه طلب كننده باشد سه چيز را: مرمت معاش دنياى خود با تحصيل كردن توشه براى آخرت خود با لذت يافتن در چيزى كه حرام نباشد.
ابوذر گفت كه : آيا در آنچه خدا فرستاده است چيزى هست از آنها كه در صحف حضرت ابراهيم و موسى عليهما السلام بوده باشد؟
فرمود: اى ابوذر! بخوان اين آيات را قد افلح من تزكىَ و ذكر اسم ربه فصلىَ بل تؤ ثرون الحيوة الدنياَ و الآخرة خير و ابقىَ ان هذا الصحف الاولىَ صحف ابراهيم و موسى (790) يعنى : ((بتحقيق كه رستگارى يافت هر كه زكات داد يا خود را از كفر و معصيت پاك كرد، و ياد كرد پروردگار خود را پس نماز كرد، بلكه شما اختيار مى كنيد زندگانى دنيا را، و آخرت نيكوتر و باقى تر است ، بدرستى كه اين ثبت است در صحيفه هاى پيشين ، صحيفه هاى ابراهيم و موسى )).(791)
و به سند صحيح منقول است از حضرت صادق عليه السلام در تفسير قول خدا (و ابراهيم الذى وفى )(792) كه ترجمه اش اين است : ((و ابراهيم آن كه او تمام كرد آنچه او را به آن ماءمور ساخته بودند))، يا ((بسيار وفا كرد به آنچه با خدا عهد كرده بوود))، حضرت فرمود: هر صبح و شام اين دعا مى خواند: اصبحت و ربى محمودا اصبحت لا اشرك بالله شيئا و لا ادعوا مع الله الها آخر و لا اتخذ معه وليا، پس به اين سبب او را بنده شكور ناميدند.(793)
و به سند معتبر منقول است كه : مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام پرسيد از تفسير قول حق تعالى و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (794) كه ترجمه اش ‍ آن است : ((ياد آور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پروردگارش به امرى چند، پس تمام كرد آنها را))، پرسيد: آن كلمات چيست ؟
فرمود: همان كلماتى است كه حضرت آدم از پروردگارش قبول كرد و توبه اش مقبول شد، گفت : پروردگارا! سؤ ال مى كنم از تو به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه توبه مرا قبول كنى ، پس خدا توبه او را قبول فرمود.
مفضل گفت : چه معنى دارد (فاتمهن )؟
فرمود: يعنى پس تمام كرد ايشان را تا قائم آل محمد عليهم السلام دوازده امام كه نه تا از فرزندان حضرت امام حسين عليه السلام اند.(795)
و ابن بابويه رحمة الله فرموده : آنچه در اين حديث وارد است يك وجه است براى اين كلمات ، و كلمات را وجوه ديگر هست :
اول : يقين ؛ چنانچه حق تعالى فرموده است كه : ((نموديم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را از براى آنكه بوده باشد از صاحبان يقين )).(796)
دوم : معرفت به قديم بودن خالقش و يگانه دانستن او و منزه دانستن او از شباهت مخلوقات در وقتى كه نظر به ستاره و آفتاب و ماه و استدلال كرد به فرو رفتن هر يك از آنها بر آنكه حادثند، و به حدوث آنها بر آنكه آفريننده اى دارند.
سوم : شجاعت ؛ و در حكايت شكستن بتان شجاعت او هويدا شد، چنانچه خدا فرموده است كه : ((در وقتى كه با پدرش و قومش گفت : چيست اين تمثالها و صورتها كه شما آنها را ملازمت مى كنيد و بر عبادت آنها اقامت مى نمائيد؟ گفتند: يافته ايم پدران خود را كه ايشان مى پرستيدند، گفت : بتحقيق كه بوده ايد شما و پدران شما در گمراهى هويدا، گفتند: آيا به جد مى گوئى آنچه مى گوئى يا لعب و بازى مى كنى ؟ گفت : بلكه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است كه همه را از عدم به وجود آورده است ، و من بر اين از گواهانم ، و الله كه كيدى در باب بتهاى شما خواهم كرد بعد از آنكه شما پشت كنيد، پس چون ايشان به عيدگاه رفتند همه را ريزه ريزه كرد بغير از بت بزرگ ايشان ، كه شايد بعد از برگشتن از او سؤ ال كنند و حجت بر ايشان تمام كند))،(797) و مقاومت يك تن تنها با چندين هزار كس ، تمام شجاعت است .
چهارم : حلم و بردبارى ؛ چنانچه حق تعالى فرموده است : ((بدرستى كه ابراهيم بردبار و بسيار آه كشنده يا دعا كننده و بازگشت كننده بسوى خدا بود)).(798)
پنجم : سخاوت و جوانمردى ؛ چنانچه حق تعالى در حكايت مهمانان او ياد فرموده است .(799)
ششم : عزلت و دورى كردن از اهل بيت و خويشان از براى خدا؛ چنانچه خدا فرموده است كه : ((ابراهيم به آزر و قوم خود گفت كه : اعتزال و دورى مى كنم از شما و از آنچه مى خوانيد آنها را بغير از خدا، و مى خوانم پروردگار خود را و او را عبادت مى كنم )).(800)
هفتم : امر به نيكى و نهى از بدى كردن ؛ چنانچه حق تعالى فرموده است : ((ابراهيم به آزر گفت : اى پدر! چرا مى پرستى چيزى را كه نه مى شنود و نه مى بيند و هيچ فايده تو را نمى بخشد، اى پدر! بدرستى كه آمده است مرا از علم آنچه نيامده است تو را، پس متابعت كن مرا تا هدايت كنم تو را به راه راست ، اى پدر! عبادت شيطان مكن بدرستى كه شيطان بود براى رحمان بسيار معصيت كننده ، اى پدر! مى ترسم كه مس كند تو را عذابى از جانب خداوند رحمان پس بوده باشى ولى شيطان )).(801)
هشتم : بدى را به نيكى دفع كردن ؛ ((در هنگامى كه آزر به او گفت : آيا نمى خواهى تو خدايات ما را اى ابراهيم ؟! اگر ترك نكنى اين را البته تو را سنگسار كنم و از من دور شو زمانى بسيار، پس او در جواب گفت : بزودى طلب آمرزش كنم از براى تو از خداى خود، بدرستى كه او نسبت به من مهربان است و نيكوكار)).(802)
نهم : توكل ؛ چنانچه گفت : ((آنچه مى پرستيد شما و پدران گذشته شما پس همه دشمن منند مگر خداوند عالميان كه مرا خلق كرده است ، پس او مرا هدايت مى كند و او مرا طعام مى دهد و آب مى دهد، و چون بيمار شوم پس او مرا شفا مى دهد، و آن كه مرا مى ميراند پس در قيامت زنده مى گرداند، و آن كه طمع دارم كه بيامرزد گناه مرا در روز جزا)).(803 )
دهم : حكم و منسوب شدن به صالحان ؛ چنانچه گفت : ((پروردگارا! ببخش به من حكمى و ملحق گردان مرا به صالحان ))(804) كه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام اند، و گفت : ((بگردان براى من لسان صدقى در پسينيان ))(805) يعنى : ذكر خيرى ، و مراد از لسان صدق ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است چنانچه خدا در جاى ديگر فرموده است و جعلنا لهم لسان صدق عليا.(806)
يازدهم : امتحان در جان ؛ در وقتى كه او را در منجنيق گذاشتند و به آتش انداختند.
دوازدهم : امتحان در فرزند؛ در وقتى كه حق تعالى امر كرد او را به ذبح اسماعيل .
سيزدهم : امتحان در زن ؛ در هنگامى كه خدا خلاص كرد حرمتش را از غرازه قبطى .
چهاردهم : صبر بر كج خلقى ساره .
پانزدهم : خود را در طاعت خدا مقصر دانستن ؛ در آنجا كه دعا كرد كه : ((مرا خوار مكن در روزى كه مردم مبعوث مى شوند)).(807)
شانزدهم : نزاهت ؛ چنانچه خدا فرموده است كه : ((نبود ابراهيم يهودى و نه نصرانى و ليكن مايل بود از دينهاى باطل و مسلمان و منقاد حق بود و نبود از مشركان )).(808)
هفدهم : جمع كردن اشراط همه طاعات ؛ در آنجا كه گفت : ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمينَ لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين .(809)
يعنى : ((بدرستى كه نماز من و ذبيحه من يا حج من يا طاعات من و زندگى و مردن من خالص است براى خداوندى كه پروردگار عالميان است ، نيست او را شريكى و به اين امر كرده شده ام و من از انقياد كنندگانم ))، پس چون گفت : زندگى و مردن من ، پس همه طاعات را در اينجا داخل كرد.
هيجدهم : مستجاب شدن دعاى او در زنده كردن مردگان .
نوزدهم : شهادت دادن خدا براى او كه از جمله صالحان است ؛ در آنجا كه فرموده است : ((بتحقيق كه برگزيدم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از صالحان است )).(810) يعنى : از رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام .
بيستم : اقتدا كردن پيغمبران بعد از او به او؛ در آنجا كه خدا مى فرمايد: ((پس وحى كرديم بسوى تو كه متابعت كن ملت ابراهيم را))،(811) و باز فرموده است : ((ملت پدر شما ابراهيم ، او ناميده است شما را مسلمانان پيش از اين )).(812)
تمام شد كلام ابن بابويه .(813)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ابتلاى حضرت ابراهيم عليه السلام آن بود كه در خواب او را امر كرد كه فرزندش را ذبح كند، پس تمام كرد آن را ابراهيم عليه السلام و عزم بر آن نمود و تسليم امر الهى كرد، پس حق تعالى وحى كرد به او كه : من تو را براى مردم امام گردانيدم ، پس فرستاد بر او سنتهاى حنيفيه را كه ده چيز است : پنج در سر و پنج در بدن ، اما آنچه در سر است : شارب گرفتن و ريش را بلند گذاشتن و سر تراشيدن و مسواك و خلال كردن ؛ و آنچه در بدن است : مو از بدن ستردن و ختنه كردن و ناخن گرفتن و غسل جنابت و استنجاء به آب ، پس اين است حنيفيه طاهره كه حضرت ابراهيم عليه السلام آورد و منسوخ نمى شود تا روز قيامت ، و اين است معنى قول حق تعالى كه : ((متابعت كن ملت ابراهيم را در حالتى كه حنيف و مايل است از باطل به حق ))(814)(815)
و در حديث معتبر ديگر فرموده : ابراهيم عليه السلام اول كسى بود كه مهمانى كرد مهمانان را، و اول كسى بود كه ختنه كرد، و اول كسى بود كه در راه خدا جهاد كرد، و اول كسى بود كه خمس مال خود را بيرون كرد، و اول كسى بود كه نعلين در پا كرد، و اول كسى بود كه علمها براى جنگ درست نمود.(816)
و به روايتى منقول است كه : حضرت ابراهيم عليه السلام ملكى را ملاقات كرد و از او پرسيد: كيستى ؟
گفت : ملك موتم .
حضرت ابراهيم عليه السلام گفت : مى توانى خود را به من بنمائى به آن صورتى كه به آن صورت قبض روح مؤ من مى كنى ؟
گفت : بلى : رو از من بگردان .
پس حضرت ابراهيم عليه السلام رو از او گردانيد، و چون نظر كرد جوانى ديد خوش صورت و خوش جامه و نيكو شمايل و خوشبو، پس گفت : اى ملك موت ! اگر مؤ من نبيند بغير حسن و جمال تو را، بس است او را. پس گفت : آيا مى توانى خود را به من بنمائى به آن صورت كه فاجران را قبض روح مى نمائى ؟
گفت : طاقت ديدن آن را ندارى .
حضرت ابراهيم عليه السلام گفت : طاقت دارم .
ملك موت گفت : رو از من بگردان ، پس چون نظر كرد مردى سياه ديد كه موهايش راست ايستاده در نهايت بدبوئى با جامه هاى سياه ، و از دهان و سوراخهاى بينى او آتش و دود بيرون مى آيد.
پس حضرت ابراهيم بيهوش شد و چون به هوش باز آمد ملك موت به صورت اول برگشته بود، گفت : اى ملك موت ! اگر فاجر نبيند مگر همين صورت تو را، بس است براى عذاب او.(817)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود بسوى حضرت ابراهيم عليه السلام كه : زمين شكايت كرد بسوى من حياى از ديدن عورت تو را، پس ميان عورت خود و زمين حجابى قرار ده ، پس زير جامه اى براى خود ساخت كه تا زانوهاى او بود.(818)
فـصـل چـهـارم : در بـيـان مـدت عـمـر شريف و كيفيت وفات و بعضى از نوادر احوال آن حضرت است
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : عمر حضرت ابراهيم عليه السلام به صد و هفتاد و پنج سال رسيد.(819)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : حضرت ابراهيم عليه السلام گذشت به ((بانقيا)) كه در پهلوى نجف اشرف بوده است ، و هر شب در آن شهر زلزله مى شد، پس چون حضرت ابراهيم شب در آنجا ماند و در آن شب زلزله نشد، اهل آن شهر پرسيدند كه : آيا چه حادث شده است در شهر ما كه زلزله نشد؟
گفتند: ديشب مرد پيرى در اينجا وارد شد و پسرش با اوست .
پس به نزد حضرت ابراهيم عليه السلام آمدند و گفتند: هر شب در شهر ما زلزله مى شد، و در اين شب كه تو وارد شهر ما شدى زلزله نشد، امشب هم بمان تا ببينيم كه چون مى شود.
چون در شب ديگر ماند زلزله نشد، اهل آن شهر به نزد ابراهيم عليه السلام آمدند و گفتند: نزد ما اقامت كن و آنچه خواهى ما به تو مى دهيم .
گفت : من نمى مانم در اين شهر و ليكن اين صحراى نجف را كه در پشت شهر شما است به من بفروشيد تا زلزله ديگر در شهر شما نشود.
گفتند: ما به تو مى بخشيم .
حضرت ابراهيم عليه السلام گفت : نمى گيرم مگر به خريدن .
گفتند: پس بگير به هر قيمت كه خواهى .
پس خريد آن زمين را از ايشان به هفت گوسفند و چهار درازگوش ، پس به اين سبب آن زمين را بانقيا گفتند زيرا كه گوسفند را به لغت نبطى نقيا مى گويند.
پس پسر ابراهيم عليه السلام به آن حضرت گفت : اى خليل الرحمن ! چه مى كنى اين زمين را كه نه زراعتى در آن توان كرد و نه حيوانى مى توان چرانيد؟
حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: ساكت شو كه خداوند عالميان از اين صحرا محشور گرداند هفتاد هزار كس را كه داخل بهشت شوند بى حساب ، كه هر يك از ايشان شفاعت كنند جماعت بسيار را.(820)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اول دو كس كه مصافحه كردند بر روى زمين ذوالقرنين و ابراهيم خليل عليهما السلام بودند، ابراهيم عليه السلام روبرو با او ملاقات كرد و با او مصافحه كرد.(821)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت ابراهيم عليه السلام از مسجد سهله متوجه يمن شد براى جنگ با عمالقه .(822)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : حضرت ابراهيم عليه السلام از خدا سؤ ال كرد كه او را دخترى روزى كند كه بعد از مرگ بر او گريه كند.(823)
و در حديث معتبر از آن حضرت مروى است كه : ساره به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت : اى ابراهيم ! پير شده اى ، از خدا سؤ ال كن فرزندى به تو عطا كند كه ديده ما به آن روشن شود، زيرا كه خدا تو را خليل خود گردانيده است و اگر خواهد، دعاى تو را مستجاب مى كند.
پس حضرت ابراهيم عليه السلام از خدا سؤ ال كرد كه او را فرزند دانائى كرامت فرمايد، پس حق تعالى وحى نمود بسوى او كه : من مى بخشم به تو پسرى دانا و تو را در باب او امتحانى خواهم كرد.

next page

fehrest page

back page