next page

fehrest page

back page

پس پيوسته پيغمبران بشارت مى دادند به محمد صلى الله عليه و آله و سلم چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه (يجدونه ) يعنى : ((مى يابند يهود و نصارى صفت و نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل (90) يعنى ((نوشته شده نزد ايشان در تورات و انجيل كه امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها)). و حكايت كرده است از عيسى بن مريم و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد(91) يعنى : ((حال آنكه بشارت دهنده است به رسولى كه مى آيد بعد از او كه نامش احمد است )).
پس بشارت دادند پيغمبران بعضى بعضى را تا رسيد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس چون زمان پيغمبرى آن حضرت تمام شد و ايام عمرش به آخر رسيد، حق تعالى به او وحى كرد كه : اى محمد! پيغمبرى خود را تمام كردى و ايامت به آخر رسيد، پس بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را به نزد على بن ابى طالب ، بدرستى كه قطع نخواهم كرد اينها را از فرزندان تو چنانچه قطع نكردم از خانه هاى پيغمبران كه ميان تو و ميان پدرت آدم بودند، چنانچه در قرآن فرموده است كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (92) يعنى : ((خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان و حال آنكه ذريتى چندند كه بعضى از ايشان از بعضى اند، و خدا شنوا و دانا است ))، و محمد داخل آل ابراهيم است .
پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى علم را جهل نگردانيده ، يعنى امر علمائى كه صاحب علوم الهى اند مجهول نگذاشته است بلكه نص بر هر عالمى و پيغمبرى و امامى كرده است و ايشان را به مردم شناسانده است ، يا آنكه كسى را براى خلق تعيين نمى كند به خلافت كه جاهل به بعضى از احكام و مصالح خلق باشد.
پس فرمود كه : وا نگذاشته است امر دين خود را به ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى و ليكن فرستاده است رسولى از ملائكه بسوى پيغمبر خود كه او را امر كرده است به آنچه مى خواهد، و خبر مى دهد او را به علم گذشته و آينده . پس دانستند اين علم را پيغمبران خدا و برگزيده هاى او از پدران و برادران ، از آن ذريتى كه بعضى از ايشان از بعضى اند، چنانچه فرموده است در قرآن : ((بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را، و داديم به ايشان پادشاهى بزرگ ))(93)؛ اما كتاب ، پس پيغمبرى است ؛ و اما حكمت ، پس ايشان حكيم و دانايان از پيغمبران و برگزيدگانند، و همه از آن ذريتند كه بعضى از بعضى ديگرند كه حق تعالى در ايشان پيغمبرى را قرار داده است ، و در ايشان عاقبت نيكو و نگاه داشتن پيمان را مقرر داشته است تا منقضى شود دنيا، پس ايشانند دانايان و واليان امر خدا و استنباط كنندگان علم خدا و هدايت كنندگان مردم . پس اين است بيان فضيلتى كه خدا ظاهر كرده است در پيغمبران و رسولان و حكما و پيشوايان هدايت و خليفه هاى خدا كه واليان امر اويند، و استنباط كنندگان علم او و اهل آثار علم اويند از ذريتى كه بعضى از بعضى بهم رسيده اند از برگزيدگان بعد از پيغمبران و از آل و برادران و از ذريت و از خانواده هاى پيغمبران .
پس كسى كه عمل كند به علم ايشان نجات مى يابد به يارى ايشان ، و كسى كه واليان امر خلافت خدا و اهل استنباط علم خدا را در غير برگزيدگان از خانواده هاى پيغمبران قرار دهد پس مخالفت امر الهى كرده است و جاهلان را واليان امر خدا كرده ، و هر كه گمان كند آنها علم را بر خود مى بندند و بى هدايتى از جانب خدا استنباط علم الهى كرده اند و دروغ بسته اند بر خدا و ميل كرده اند از وصيت و فرمانبردارى خدا پس نگذاشته اند فضل خدا را در آنجا كه خدا گذاشته است ، پس گمراه شدند و گمراه كردند اتباع خود را و ايشان را در قيامت حجتى نخواهد بود، و نيست حجت مگر در آل ابراهيم زيرا كه خدا فرموده است كه فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب .(94)
پس حجت ، پيغمبران است و اهل خانه هاى پيغمبران تا روز قيامت ، زيرا كه كتاب خدا ناطق است به اين وصيت ، و خدا خبر داده است كه اين خلافت كبرى در فرزندان انبيا و در خانواده اى چند است كه حق تعالى ايشان را رفعت داده است بر ساير مردم ، پس فرموده است كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (95)، كه بعد از آيه نور كه در شاءن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده ، اين آيه را نازل ساخته است ، و ترجمه اش آن است كه : ((در خانه هائى كه رخصت داده است خدا و مقدر و مقرر فرموده است كه بلند گردانيده شوند آنها، و ياد كرده شود در آنها با نام خدا)).
حضرت فرمود كه : اين خانه ها يا خانواده هاى پيغمبران و رسولان و دانايان و پيشوايان هدايت است . اين است بيان عروه ايمان كه كه به چنگ زدن در آن نجات يافته است پيش از شما و به همين نجات مى يابد هر كه متابعت هدايت كند بعد از شما، و بتحقيق كه خدا در كتابش فرموده است كه : ((نوح را هدايت كرديم پيشتر، و از ذريت او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را هر يك از ايشان از شايستگانند، و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را و هر يك را فضيلت داده ايم بر عالميان ، و از پدران و ذريتهاى ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و هدايت كرديم ايشان را به راه راست ، ايشانند آنها كه داده ايم به ايشان كتاب و حكم و پيغمبرى را، پس اگر كافر شوند به آنها اين گروه پس موكل كرده ايم به اينها قومى را كه كافر نيستند به اينها))(96)
حضرت فرمود كه : يعنى اگر كافر شوند امت تو، پس موكل كرده ام اهل بيت تو را به آن ايمان كه تو را به آن ايمان فرستاده ام ، پس كافر نمى شوند به آن هرگز، و ضايع نمى گردانم ايمانى را كه تو را به آن فرستاده ام ، و گردانيده ام اهل بيت تو را بعد از تو نشانه راه هدايت در ميان امت تو، و واليان امر خلافت بعد از تو، و اهل استنباط علم من كه در آن دروغى و گناهى و وزرى و طغيانى و ريائى نيست ، اين است بيان آنچه خدا ظاهر كرده است از امر اين امت بعد از پيغمبرشان .
بدرستى كه حق تعالى مطهر و معصوم گردانيده است اهل بيت پيغمبر خود را، و مودت ايشان را اجر رسالت آن حضرت گردانيده است ، و جارى كرده براى ايشان ولايت و امامت را، و گردانيده است ايشان را اوصيا و دوستان و امامان خود در امت آن حضرت بعد از او، پس عبرت گيريد اى گروه مردم ، و تفكر كنيد در آنچه من گفته ام كه حق تعالى در كجا گذاشته امامت و اطاعت و مودت و استنباط علم و حجت خود را، پس اين را قبول كنيد و به اين متمسك شويد تا نجات يابيد، و شما را به آن حجتى باشد در روز قيامت و رستگارى يابيد كه ايشان وسيله و واسطه اند ميان شما و پروردگار شما، و ولايت شما نمى رسد به خدا مگر به ايشان ، پس هر كه اين را بعمل آورد بر خدا لازم است كه او را گرامى دارد و عذاب نكند، و هر كه اتيان كند بغير آنچه خدا او را امر كرده است بر خدا لازم است كه او را ذليل گرداند و معذب سازد.
بدرستى كه بعضى از پيغمبران رسالت ايشان مخصوص جمعى بوده است ، و بعضى رسالت ايشان عام بوده است :
اما نوح ، پس فرستاده شده بود بسوى هر كه در زمين بود به پيغمبرى عام و رسالتى شامل .
و اما هود، پس او فرستاده شد بسوى قوم عاد به پيغمبرى مخصوص .
و اما صالح ، پس او فرستاده شد بسوى ثمود كه اهل يك ده كوچك بودند در كنار دريا كه چهل خانه نبودند.
و اما شعيب ، پس او فرستاده شد بسوى شهر مدين كه او چهل خانه تمام نمى شد.
و اما ابراهيم ، پس پيغمبرى او در ((كوثاريا))(97) بود كه دهى است از دهات عراق ، كه اول امر پيغمبريش در آنجا بود پس از آنجا هجرت كردند از براى قتال ، چنانكه حق تعالى فرموده است كه : ابراهيم گفت : انى مهاجر الى ربى سيهدين (98) يعنى : ((من هجرت كننده ام بسوى پروردگار خود، بزودى مرا هدايت خواهد كرد))، پس ‍ هجرت ابراهيم پى قتال بود.
و اما اسحاق ، پس نبوتش بعد از ابراهيم بود.
اما يعقوب پس نبوتش در زمين كنعان بود و از آنجا رفت به مصر و در آنجا به عالم بقا رحلت كرد، پس بدنش را برداشتند و آوردند به زمين كنعان و در آنجا دفن كردند، و خوابى كه حضرت يوسف ديد كه يازده كوكب و آفتاب و ماه او را سجده نمودند، پس ابتداى نبوتش در مصر بود، ديگر اسباط يازده نفر بودند بعد از حضرت يوسف ، پس فرستاد موسى و هارون را به زمين مصر، پس حق تعالى فرستاد يوشع بن نون را بسوى بنى اسرائيل بعد از موسى ، و ابتداى پيغمبرى او در آن صحرا بود كه حيران شدند در آن بنى اسرائيل ، پس ‍ ديگر بودند پيغمبران مرسل بسيار كه بعضى از آنها را حق تعالى قصه ايشان را براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ذكر كرده است و بعضى را ذكر نكرده است ، پس فرستاد حق تعالى عيسى بن مريم را بسوى بنى اسرائيل و بس ، پس پيغمبرى او در بيت المقدس بود، بعد از او حواريون دوازده نفر بودند پس پيوسته ايمان پنهان بود در بقيه اهل او از روزى كه حق تعالى عيسى را به آسمان برد، و حق تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بسوى جنيان و آدميان فرستاد و آخر پيغمبران بود و بعد از آن دوازده وصى مقرر فرمود، بعضى را ما دريافتيم و بعضى پيش گذشته اند و بعضى بعد از اين خواهند آمد، پس اين است امر پيغمبرى و رسالت ، و هر پيغمبرى كه بسوى بنى اسرائيل مبعوث شد، خواه خاص و خواه عام ، او را وصى بوده است و سنت الهى چنين جارى شده است ، و اوصيائى كه بعد از اين محمدند بر سنت اوصياى عيسى اند و اميرالمؤ منين عليه السلام بر سنت حضرت مسيح بود، اين است بيان سنت و امثال اوصيا بعد از پيغمبران .(99)
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق كه رسول خدا فرمود: من سيد و بهتر پيغمبرانم ، و وصى من سيد و اشرف اوصياى پيغمبران است ، و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبرانند، بدرستى كه حضرت آدم سؤ ال نمود از خداوند عالميان كه از براى او وصى شايسته اى قرار دهد، پس حق تعالى وحى كرد بسوى او كه : من گرامى داشتم پيغمبران را به پيغمبرى ، و آزمايش كردم خلق خود را و گردانيدم نيكان ايشان را اوصياى پيغمبران ؛ پس وحى نمود حق تعالى به او كه : اى آدم ! وصيت نما بسوى شيث ؛ پس وصيت نمود آدم بسوى شيث و او هبة الله فرزند آدم است ؛ و وصيت نمود شيث بسوى فرزند خود شبان ؛ و او پسر آن حوريه بود كه حق تعالى براى آدم نازل ساخت از بهشت و او را تزويج نمود به پسر خود؛ و شبان وصيت نمود به محلث (100)؛ و محلث بسوى محوق ؛ و وصيت نمود محوق بسوى عميث (101)؛ و عميث بسوى اخنوق (102) كه حضرت ادريس است ؛ و وصيت نمود ادريس بسوى ناحور؛(103 ) و ناحور وصيتها را تسليم نمود به حضرت نوح عليه السلام .
و وصيت نمود نوح بسوى سام ؛ و سام به عثامر؛ و وصيت نمود عثامر بسوى برعيثاشا؛ و وصيت نمود برعيثاشا بسوى يافث ؛ و يافث بسوى بره ؛ و بره بسوى جفيه ؛(104) پس ‍ جفيه بسوى عمران ؛ و عمران وصيت را تسليم نمود به حضرت ابراهيم ؛ و ابراهيم بسوى پسرش اسماعيل ؛ و وصيت نمود اسماعيل بسوى اسحاق ؛ و اسحاق بسوى يعقوب ؛ و يعقوب بسوى يوسف ؛ و يوسف بسوى شبريا(105)؛ و شبريا بسوى شعيب ؛ و شعيب تسليم كرد وصيتها را بسوى موسى بن عمران .
و وصيت نمود موسى بن عمران بسوى يوشع بن نون ؛ و يوشع بسوى داود؛ و داود بسوى سليمان ؛ و سليمان بسوى آصف بن برخيا؛ و آصف بسوى زكريا؛ و زكريا تسليم نمود وصايا را به حضرت عيسى بن مريم ؛ و وصيت نمود عيسى بسوى شمعون بن حمون الصفا؛ و وصيت نمود شمعون بسوى يحيى بن زكريا؛ و يحيى بسوى منذر؛ و منذر بسوى سليمه ؛ و سليمه بسوى برده .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : برده وصيتها را تسليم به من نمود، و من به تو مى دهم يا على ، و تو مى دهى به وصى خود، و وصى تو مى دهد به اوصياى تو از فرزندان تو، هر يك بعد از ديگرى تا داده شود به بهترين اهل زمين بعد از تو كه آخر ائمه است ، و اختلاف خواهند كرد بر تو اختلاف شديدى ؛ هر كه ثابت بماند بر اعتقاد به امامت تو چنان است كه بر من اقامت كرده باشد، و هر كه از تو دور شود و پيروى نكند او در آتش است و آتش جاى كافران است .(106)
فصل سوم : در بيان عصمت انبيا و ائمه عليهم السلام
بدان كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اجماع كرده اند بر عصمت انبيا و اوصيا از گناهان كبيره و صغيره ، كه صادر نمى شود از ايشان هيچ نوع از گناهان نه بر سبيل سهو و نسيان و نه بر سبيل خطاى در تاءويل و نه بر سبيل مهاونه ، نه پيش از پيغمبرى و نه بعد از آن ، نه در كودكى و نه در بزرگى . و كسى در اين باب مخالفت نكرده مگر ابن بابويه و شيخ محمد بن الحسن بن الوليد رحمة الله عليهما، كه ايشان تجويز كرده اند كه حق تعالى ايشان را براى مصلحتى سهو بفرمايد كه فراموش كنند چيزى را كه متعلق به تبليغ رسالت نباشد. و به تواتر و اجماع معلوم است كه عصمت ايشان ، مذهب ائمه بلكه از ضروريات دين شيعه شده است ، و دلايل عقليه و نقليه بسيار بر اين معنى در كتب كلاميه اقامه نموده اند، و احاديث بسيار در باب احوال هر پيغمبرى ، و در كتاب امامت مذكور خواهد شد، و اشاره به بعضى از دلائل ايشان در مقام اجمال مى نمايد:
اول آنكه : چون غرض از بعثت ايشان اينست كه مردم اطاعت ايشان نمايند و هر چه از اوامر و نواهى الهى به ايشان فرمايند امتثال كنند، اگر معصوم نگرداند ايشان را، منافى غرض ‍ از بعثت خواهد بود، و بر حكيم روا نيست فعلى كند كه منافى غرض او باشد. و اما منافى غرض بودن ، پس ظاهر است از عادات مردم كه هرگاه كسى ايشان را امر به نيكيها و نهى از بديها كند و خود خلاف آن را بعمل آورد، مواعظ او در مردم تاءثير نمى كند، بلكه اگر جمعى منصب پيشنمازى و وعظ داشته باشند كه نسبت به امامت عظمى و رياست كبرى قدرى ندارد و بعضى از صغاير بلكه بعضى از مكروهات از ايشان صادر شود، رغبت نمى كند نفوس اكثر خلق به اقتداى ايشان و استماع وعظ از ايشان ، چه جاى آنكه جميع كباير از ايشان صادر شود از زنا و لواط و شرب خمر و قتل نفس و غير اينها.
و آن بعضى از عامه كه تجويز صغاير كرده اند و تجويز كباير نمى كنند، كباير را معدودى مى دانند؛ بعضى هفت ، بعضى نه و بعضى ده مى دانند. بنا بر مذهب اين جماعت نيز لازم مى آيد كسى كه ترك نماز و روزه كند و دزدى و انواع فواحش را بعمل آورد و هميشه مشغول ساز شنيدن و لهو و لعب باشد، قابل خلافت كبرى و رياست دين و دنيا بوده باشد، و عقل هيچ عاقل اگر خود را از تعصب خالى كند تجويز اين نمى نمايد، و به تفصيلهاى ديگر قائل شدن ، خرق اجماع مركب است .
دوم آنكه : اگر از پيغمبر گناه صادر شود، اجتماع ضدين لازم مى آيد كه هم متابعتش بايد كرد و هم مخالفتش بايد نمود. اما اول ، از براى آنكه اجماعى است كه متابعت پيغمبران واجب است از براى اينكه حق تعالى فرموده است كه : ((بگو - يا محمد - كه : اگر خدا را دوست مى داريد مرا متابعت نمائيد تا خدا شما را دوست دارد))(107)، و هرگاه ثابت شد در حق پيغمبر ما، در حق همه پيغمبران ثابت خواهد بود، زيرا كه كسى به فرق قائل نيست . و اما دوم ، زيرا كه متابعت گناهكار در گناه حرام است .
سوم آنكه : اگر گناهى از او صادر شود، واجب خواهد بود منع و زجر او و انكار كردن بر او از براى عموم دلائل امر به معروف و نهى از منكر و ليكن حرام است ، زيرا كه متضمن ايذاى پيغمبر است و ايذاى او حرام است به اجماع و به آن آيه كه ترجمه اش اين است : ((آنها كه آزار مى كنند خدا و رسول او را لعنت كرده است خدا ايشان را در دنيا و آخرت )).(108)
چهارم آنكه : اگر پيغمبر اقدام بر گناه كند لازم مى آيد كه اگر گواهى دهد رد كنند، زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه (ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا)(109)، و ايضا اجماعى مسلمانان است كه شهادت هيچ فاسق مقبول نيست ، پس لازم مى آيد كه حالش از آحاد امت پست تر باشد با آنكه شهادتش را در دين خدا قبول مى كند كه اعظم امور است ، و او گواه خواهد بود بر خلق در روز قيامت ، چنانچه در قرآن فرموده است كه لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.(110)
پنجم آنكه : لازم مى آيد كه حالش از عاصيان امت بدتر باشد، و درجه اش از ايشان پست تر باشد، زيرا كه درجات ايشان در غايت رفعت و جلالت است ، و نعمتهاى خدا بر ايشان تمامتر است از ديگران به سبب اينكه برگزيده است ايشان را بر مردم ، و گردانيده است ايشان را امينان بر وحى خود، و خليفه هاى خود در زمين ، و غير اينها از نعمتها كه ايشان را ممتاز گردانيده است به آنها، پس مرتكب شدن ايشان معاصى را و اعراض نمودند ايشان از اوامر و نواهى الهى از براى لذت فانى دنيا فاحش تر و شنيع تر است از معصيت ساير مردم ، و هيچ عاقل التزام اين نمى كند كه درجه ايشان از ساير مردم پست تر باشد.
ششم آنكه : لازم مى آيد كه مستحق عذاب و لعنت و مستوجب سرزنش و ملامت باشد، زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه (و من يعص الله و رسوله )(111) كه ترجمه اش اين است كه : ((هر كه معصيت و نافرمانى كند خدا و رسول او را و تعدى نمايد از حدود او، داخل گرداند خدا او را در آتشى كه هميشه در آن باشد و او را است عذاب خوار كننده ))، و باز فرموده است (الا لعنة الله على الظالمين )(112)، و مستحق بودن پيغمبر خدا اين امور را باطل است بالبديهه و به اجماع مسلمانان .
هفتم آنكه : ايشان امر مى كنند مردم را به اطاعت خدا، پس اگر خود اطاعت خدا نكنند داخل خواهند بود در اين آيه (اتاءمرون الناس بالبر)(113) كه ترجمه اش اين است كه : ((آيا امر مى كنيد مردم را به نيكى و فراموش مى كنيد نفسهاى خود را و حال آنكه شما تلاوت مى نمائيد كتاب خدا را، آيا تعقل نمى كنيد؟))، و داخل بودن ايشان در اين آيه باطل است به اجماع هشتم آنكه : خدا حكايت كرده است از شيطان كه گفت : ((بعزت تو سوگند كه همه را گمراه گردانم مگر بندگان تو از ايشان كه مخلصانند))(114 )، پس اگر پيغمبرى معصيت كند، از گمراه كرده هاى شيطان خواهد بود، و از مخلصان نخواهد بود با آنكه اجماعى است كه پيغمبران از مخلصانند، و آيات نيز دلالت دارد بر اين .
نهم آنكه : اگر عاصى باشند، از ظالمان خواهند بود، و حق تعالى فرموده است كه (لا ينال عهدى الظالمين )(115) يعنى : ((نمى رسد عهد امامت و پيغمبرى به ستمكاران ))، و دلايل بر اين مدعا بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر آنها را ندارد(116)، و انشاء الله بسيارى از آن در كتاب امامت مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت امام رضا عليه السلام براى ماءمون شرايع دين اماميه را نوشت و در آنجا فرموده است كه : حق تعالى واجب نمى كند اطاعت كسى را كه داند مردم را اغوا مى كند و گمراه مى گرداند، و اختيار نمى كند از بندگانش كسى را كه داند كافر به او و به عبادت او خواهد شد و اطاعت شيطان خواهد نمود، و ترك اطاعت او خواهد كرد.(117)
و به اسانيد معتبره منقول است كه : آن حضرت مكرر در مجلس ماءمون اثبات عصمت انبيا به دلايل و براهين نمودند، و علماى مخالفين را ساكت گردانيدند(118)، چنانچه بعد از اين متفرق مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت صادق عليه السلام براى اعمش بيان فرمود شرايع دين را از اصول و فروع ، از جمله آنها فرمود كه : پيغمبران و اصياى ايشان را گناه نمى باشد، زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند.(119)
و در كتاب سليم بن قيس مذكور است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت اولو الامر زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند از گناهان و امر به معصيت نمى كنند.(120)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در تفسير قول خداوند عالميان (لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: يعنى امام ، ظالم و ستمكار نمى تواند بود.(121)
و در حديث معتبر ديگر حضرت صادق عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه كريمه كه : يعنى سفيه ، پيشواى متقى و پرهيزكار نمى تواند بود.(122)
و اما سهو و نسيان انبيا و اوصيا، پس عدم تجويز آن در امرى كه متعلق به تبليغ رسالت باشد اجماع جميع مسلمانان است ، و در غير آن از عبادات و ساير امور دنيويه اكثر علماى عامه تجويز كرده اند، و اكثر علماى شيعه منع كرده اند. و ظاهر كلام اكثر علما آن است كه عدم تجويز اين نوع سهو بر ايشان نيز اجماعى علماى اماميه است . و خلاف ابن بابويه و شيخ قدس سره قدح در اين اجماع نمى كند، چون معروف النسبند. و از كلام بعضى ظاهر مى شود كه اين مساءله اجماعى نباشد، و احاديث بسيار كه دلالت بر وقوع سهو از ايشان مى كند و وارد شده است ، حمل بر تقيه كرده اند. و از بعضى اخبار مستفاد مى شود كه بر ايشان سهو و خطا و زلل روا نيست ، و ادله عقليه و نقليه بر اين اقامه نموده اند، و عمده دلايل آن است كه موجب تنفر طبايع از ايشان مى گردد، و اين منافى غرض بعثت است ؛ چنانچه اگر فرض كنيم كه پيغمبرى سهوا نماز را ترك كند، و ماه رمضان باشد و روزه را فراموش كند و نگيرد، و نبيذ را فراموش كند كه اين نبيذ است و بخورد و مست شود، بلكه العياذ بالله يكى از محارم خود را از روى فراموشى جماع كند، بسى ظاهر است كه با مشاهده اين احوال كم كسى اعتماد بر قول و اعتنا به شاءن او مى كند. و ايضا معلوم است از عادات مردم ، كسى را كه مكرر سهو نسيان از او مشاهده مى كنند، اعتماد بر قول و خبر او نمى كنند، مگر آنكه ايشان دعوى كنند كه چون به اين حد برسد ما تجويز نمى كنيم ، و ليكن قولى به فرق نيست .
و هر چند دلايل عمصت اوثق و به اصول اوفق است و اخبار معارضه به مذاهب عامه اوفق است ، و ليكن چون روايات معارضه وفورى دارد، دور نيست كه توقف در اين باب احوط و اولى باشد؛ و بعضى از تحقيق اين مطلب در كتاب احوال حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم بيان خواهد شد انشاء الله تعالى .
فـصـل چـهـارم : در بـيـان فـضـايل و مناقب انبيا و اوصيا و مشتركات و مجملات احوال ايشان است در حال حيات و بعد از فوت ايشان
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ما گروه پيغمبران به خواب مى رود ديده هاى ما، و به خواب نمى رود دلهاى ما، مى بينيم از پشت سر خود چنانچه مى بينيم از پيش روى خود.(123)
و در روايت معتبر ديگر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى نفرستاده است پيغمبرى را مگر عاقل ، و بعضى از پيغمبران بر بعضى زيادتى دارند در عقل ؛ و خليفه نگردانيد حضرت داود حضرت سليمان را تا عقلش را آزمود، و داود سليمان را خليفه كرد در سن سيزده سالگى ، و چهل سال ايام پادشاهى و پيغمبرى او بود؛ و ذوالقرنين در سن دوازده سالگى پادشاه شد، و سى سال در پادشاهى بود.(124)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه مسجد ((سهله )) خانه ادريس پيغمبر عليه السلام است كه در آن خياطى مى كرد؛ و از آنجا حضرت ابراهيم عليه السلام رفت به جانب يمن به جنگ عمالقه ؛ و از آنجا داود عليه السلام رفت به جنگ جالوت ؛ و در آن مسجد سنگ سبزى هست كه در آن صورت هر پيغمبرى هست ؛ و از زير آن سنگ گرفته اند طينت هر پيغمبرى را؛ و آن محل نزول حضرت خضر است .(125)
و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : در مسجد كوفه نماز كرده اند هفتاد پيغمبر و هفتاد وصى پيغمبر، كه من يكى از ايشانم .(126)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در مسجد كوفه هزار و هفتاد پيغمبر نماز كرده اند، و در آن هست عصاى موسى و درخت كدو و انگشتر سليمان ، و از آن جوشيد تنور نوح ، و كشتى نوح در آنجا تراشيده شد، و آن بهترين جاهاى بابل است (127) و مجمع پيغمبران است .(128)
و به سند معتبر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از تفسير قول خداى تعالى يا ايها الرسل كلوا من الطيبات كه ترجمه اش اين است كه : ((اى پيغمبران مرسل ! بخوريد از چيزهاى طيب ))، فرمود كه : مراد روزى حلال است .(129)
و در روايتى ديگر منقول است كه شخصى در خدمت حضرت صادق عليه السلام دعا كرد كه : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو روزى طيب . حضرت فرمود كه : هيهات ، هيهات ، اين كه سؤ ال مى كنى قوت پيغمبران است ، و ليكن سؤ ال كن از پروردگار خود روزيى كه تو را بر آن عذاب نكند در روز قيامت ، هيهات ، حق تعالى مى فرمايد يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا.(130)(131)
و به سند معتبر ديگر منقول است از ابوسعيد خدرى كه گفت : ديدم رسول خدا را و شنيدم كه مى فرمود به حضرت اميرالمؤ منين كه : يا على ! نفرستاد خدا پيغمبرى را مگر آنكه خواند او را بسوى ولايت محبت تو خواهى نخواهى .(132)
و در حديث معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى خلق كرد پيغمبران را از طينت عليين ، دلهاى ايشان و بدنهاى ايشان را، و خلق كرد دلهاى مؤ منان را از آن طينت ، و خلق كرد بدنهاى ايشان را از طينتى از آن پست تر.(133) و بر اين مضمون احاديث بسيار است .
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا عليه السلام كه : حق تعالى نفرستاده است پيغمبرى را مگر صاحب خلط سوداى صافى .(134)
مؤ لف گويد كه : چون با غلبه اين خلط، غايت حذاقت و فطانت و حفظ مى باشد، و ليكن به اينها گاهى جمع مى شود خيالات فاسده و جبن و غضب و طيش ، لهذا وصف فرمود حضرت اين خلط را به صافى و خالص از اين اخلاق رديه كه غالبا با صاحب اين خلط مى باشد.
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را مبعوث گردانيد در وقتى كه روح بود بسوى پيغمبران در وقتى كه ايشان ارواح بودند، پيش از آنكه خلايق را خلق كند به دو هزار سال ، و ايشان را دعوت نمود بسوى توحيد الهى و اطاعت او و متابعت او، و وعده داد ايشان را كه چون چنين كنند بهشت از براى ايشان باشد، و وعيد نمود هر كه را مخالفت كند آنچه ايشان اجابت بسوى آن نموده اند و انكار نمايد به آتش جهنم .(135)
و به اسانيد معتبره بسيار منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : به چه سبب سبقت گرفتى بر پيغمبران و از همه بهتر شدى و حال آنكه بعد از همه مبعوث شدى ؟ فرمود: زيرا كه من اول كسى بودم كه اقرار به پروردگار خود نمودم ، و اول كسى كه جواب گفت در وقتى كه حق تعالى ميثاق و پيمان مى گرفت از پيغمبران و گواه گرفت ايشان را بر نفسهاى ايشان كه گفت (الست بربكم )(136) ((آيا نيستم پروردگار شما؟ گفتند: بلى ))، پس اول پيغمبرى كه بلى گفت من بودم ، پس سبقت گرفتم بر ايشان در اقرار خدا.(137)
و در احاديث بسيار بعد از اين خواهد آمد كه حق تعالى در عالم ارواح از جميع پيغمبران پيمان گرفت بر پروردگارى خود و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم و گفت به ايشان : الست بربكم و محمد نبيكم و على امامكم و الائمة الهادون ائمتكم ؟، همه گفتند: بلى ، پس ‍ گرفت بعد از آن ، پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه به او ايمان آورند و يارى كنند حضرت اميرالمؤ منين را در رجعت آن حضرت .(138)
به سند معتبر منقول است از ائمه طاهرين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى هيچ پيغمبرى را از دنيا نبرد تا امر كرد او را كه وصى گرداند يكى از خويشان نزديك خود، و مرا امر كرد كه وصى براى خود تعيين كنم ، پرسيدم كه : كى را تعيين نمايم ؟ وحى نمود: وصيت كن بسوى پسر عمت على بن ابى طالب كه من در كتابهاى گذشته نام او را ثبت كرده ام و نوشته ام كه او وصى توست ، و بر اين گرفته ام پيمان خلايق را و پيمانهاى پيغمبران و رسولان خود را، گرفتم پيمان ايشان را براى خود به پروردگارى و براى تو يا محمد به پيغمبرى و براى على بن ابى طالب به ولايت و امامت .(139)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى دوست داشت براى پيغمبرانش زراعت نمودن و گوسفند چرانيدن را، كه كراهت نداشته باشند از باران آسمان .(140)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : خدا نفرستاده است پيغمبرى را هرگز مگر آنكه او را تكليف گوسفند چرانيدن نموده است ، تا تعليم او نمايد كه مردم را چگونه رعايت نمايد و عادت كند كه از اخلاق بد ايشان حلم نمايد.(141)
و به روايت ديگر منقول است : آن حضرت فرمود كه : بود پيغمبرى از پيغمبران كه مبتلا مى شد به گرسنگى تا از گرسنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به تشنگى و از تشنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به عريانى تا عريان مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به دردها و مرضها تا او را هلاك مى كرد؛ و بود پيغمبرى كه مى آمد نزد قومش و مى ايستاد در ميان ايشان و امر مى كرد ايشان را به طاعت و عبادت خدا، و مى خواند ايشان را بسوى توحيد خدا و قوت يك شب خود را نداشت ، پس نمى گذاشتند كه از سخن خود فارغ شود و گوش نمى دادند بسوى او تا او را مى كشتند. و مبتلا نمى كند خدا بندگانش را مگر به قدر منزلتهائى كه نزد او دارند.(142)
در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه : خدا هيچ پيغمبرى نفرستاده است مگر خوش آواز.(143)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : از اخلاق پيغمبران است خود را پاكيزه كردن و خود را خوشبو كردن و مو تراشيدن و بسيار جماع كردن يا بسيار زنان داشتن .(144)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : طعام خوردن آخر روز پيغمبران ، بعد از نماز خفتن مى باشد.(145)
و به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام منقول است كه : هيچ پيغمبرى نيست مگر دعا كرده است براى خورنده جو و بركت فرستاده است بر او، و داخل هيچ شكمى نمى شود مگر آنكه برون مى كند هر دردى را كه در آن هست ، و آن قوت پيغمبران است و طعام نيكوكاران است ، و حق تعالى ابا كرده است از اينكه نگرداند قوت پيغمبرانش را غير از جو.(146)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : سويق (يعنى آرد بو داده ) طعام مرسلان است ؛ يا فرمود كه : طعام پيغمبران است .(147)
و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه : گوشت با ماست ، شورباى پيغمبران است .(148)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : سركه و زيت ، طعام پيغمبران است .(149)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : سركه و زيت ، نان خورش پيغمبران است .(150)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : مسواك كردن از سنتهاى پيغمبران است .(151)
و در حديث ديگر فرمود كه : حق تعالى روزيهاى پيغمبرانش را در زراعت و شير پستان حيوانات قرار داده است تا آنكه از باران آسمان كراهت نداشته باشند.(152)
و در حديث ديگر فرمود كه : مبعوث نگردانيد حق تعالى پيغمبرى را مگر آنكه با او بوى به بود.(153)
و در حديث موثق فرمود كه : بوى خوش از سنتهاى پيغمبران مرسل است .(154)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه : بوى خوش در شارب از اخلاق پيغمبران است .(155)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : سه چيز را حق تعالى به پيغمبران عطا فرموده است : بوى خوش و جماع زنان و مسواك كردن .(156)
و در حديث معتبر از موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ پيغمبر و وصى پيغمبر را نفرستاده است مگر آنكه سخى و بخشنده بوده است .(157)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در مسجد خيف كه در منى واقع است نماز كرده است هفتصد پيغمبر، و بدرستى كه ميان ركن و حجرالاسود و مقام ابراهيم پر است از قبور پيغمبران ، بدرستى كه قبر آدم در حرم خداست .(158)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : مدفون شده اند در ميان ركن يمانى و حجر الاسود هفتاد پيغمبر كه مردند از گرسنگى و پريشانى و بد حالى .(159)
و در حديث معتبر ديگر وارد است كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه : من كراهت دارم از نماز كردن در مسجدهاى سنيان .
فرمود كه : كراهت مدار، هيچ مسجدى بنا نشده است مگر بر قبر پيغمبرى يا وصى پيغمبرى كه كشته شده است ، پس به آن بقعه قطره اى چند از خون او رسيده است ، و خدا خواسته است كه او را در آن جاها ياد كنند، پس نماز فريضه و نافله و قضاى هر نماز كه از تو فوت شده است در آن مسجدها بكن .(160)
و در حديث حسن فرمود كه : حق تعالى نفرستاد پيغمبرى را مگر به راستى گفتار و امانت را رد كردن به نيكوكار و بدكار.(161)
و در روايتى ديگر مذكور است كه : چون حضرت زكريا شهيد شد، ملائكه نازل شدند و او را غسل دادند و سه روز بر او نماز كردند پيش از آنكه دفن شود، و چنين اند پيغمبران ، بدن ايشان متغير نمى شود و خاك ايشان را نمى خورد و بر ايشان سه روز نماز مى كنند پس ايشان را دفن مى كنند.(162)
و در چند حديث از رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه فرمود: حق تعالى گوشت ما را حرام گردانيده است بر زمين كه از آن چيزى بخورد.(163)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آنكه روح او و استخوان و گوشتش را بسوى آسمان بالا مى برند، و مردم نمى روند مگر به موضع اثرهاى ايشان و از دور سلام مى رسانند و از نزديك در مواضع اثرهاى ايشان سلام را به ايشان مى شنوانند.(164)
مؤ لف گويد كه : در اين باب چند حديث وارد شده است و در كتاب امامت انشاءالله تحقيق اين مساءله خواهد شد.
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ما را در شبهاى جمعه حال غرييى و كار بزرگى هست .
پرسيدند كه : آن حال چيست ؟
فرمود: رخصت مى دهند ارواح پيغمبران مرده را و ارواح اوصياى مرده را و روح آن وصى كه زنده است و در ميان شماست كه اين ارواح به آسمان بالا مى روند تا به عرش پروردگار خود مى رسند، پس هفت شوط طواف مى كنند بر دور عرش و نزد هر قايمه اى از قايمه هاى عرش دو ركعت نماز مى كنند پس بر مى گردانند آن ارواح را به بدنها كه در آنها بوده اند، پس صبح مى كنند پيغمبران و اوصيا و حال آنكه مملو شده اند و شادى عظيم يافته اند، و صبح مى كند آن وصى كه در ميان شماست و حال آنكه علم بسيار بر علم او افزوده است .(165)
و در حديث معتبر ديگر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ارواح ما و ارواح پيغمبران نزد عرش حاضر مى شوند پس صبح مى كنند با اوصياى ايشان .(166)
و در حديث ديگر فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سه خصلت است كه حق تعالى نداده است آنها را مگر به پيغمبر، و آنها را به امت من عطا فرموده است ، زيرا كه حق تعالى پيغمبرى كه مى فرستاد به او وحى مى نمود كه : در دين خود سعى كن و بر تو حرج نيست ، و خدا اين را به امت عطا كرده است در آنجا كه فرموده است كه : ((نگردانيده است خدا بر شما در دين هيچ حرج ))(167) يعنى تنگى ؛ و چون پيغمبرى را مى فرستاد مى فرمود به او: هر امرى كه تو را رو دهد كه از آن كراهت داشته باشى مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم ، و خدا به امت من نيز عطا كرده است در آنجا كه فرموده است در قرآن كه : ((مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم ))(168)؛ و چون پيغمبرى مى فرستاد او را گواه بر قومش مى گردانيد، و حق تعالى امت مرا گواهان بر خلق گردانيده است در آنجا كه فرموده است كه : ((براى اينكه بوده باشد پيغمبر بر شما گواه و شما گواهان باشيد بر مردم )).(169)(170)
و در حديث معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : مردى از يهود آمد به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نظر تندى بسوى آن حضرت مى كرد، حضرت پرسيد كه : اى يهودى ! چه حاجت دارى ؟
گفت ، تو بهترى يا موسى بن عمران كه خدا با او سخن گفت ، و تورات و عصا براى او فرستاد، و دريا را براى او شكافت ، و ابر را براى او سايبان گردانيد؟

next page

fehrest page

back page