نامه شماره بيست و يک

و من کتاب له عليه السلام [4] الي زياد ايضا[5] فدع الاسراف مقتصدا ، واذکر في اليوم غدا ، [6] و امسک من المال بقدر ضرورتک ، و قدم الفضل ليوم حاجتک [7] اترجو ان يعطيک الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتکبرين [8] و تطمع و انت متمرع في النعيم ، تمنعه الضعيف والارمله ان يوجب لک ثواب المتصدقين ? [9] و انما المرء مجزي بما اسلف وقادم علي ما قدم ، والسلام

ترجمه

[4] نيز از نامه هاي امام عليه السلام به زياد [5] اسراف را کنار بگذار و ميانه روي را پيشه کن از امروز به فکر فردا باش [6] و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براي خويش نگاه دار و زيادي را براي روز نيازت از پيش بفرست [ و براي قيامت ذخيره کن ] . [7] آيا اميد داري خداوند ثواب متواضعان را به تو دهد در حاليکه در پيشگاهش از متکبران باشي؟ [8] و آيا طمع داريکه ثواب انفاق کنندگان را به تو عنايت کند در صورتي که در زندگي پر نعمت و ناز قرار داري؟ و مستمندان و بيوه زنان را از آن منع ميکني؟ [9] بدان انسان با آنچه از پيش فرستاده پاداش داده مي شود و به آنچه قبلا براي خود نزد خدا ذخيره کرده وارد مي گردد . والسلام

نامه شماره بيست و دو

22 و من کتاب له عليه السلام [1] الي عبد الله بن العباس رحمه الله تعالي ، و کان عبد الله يقول :[[ما انفعت بکلام بعد کلام رسول الله صلي الله عليه و آله ، کانتفاعي بهذا الکلام ] ] [2] اما بعد ، فان المرء قد يسره درک ما لم يکن ليفوته و يسوؤه فوت ما لم يکن ليدرکه ، [3] فليکن سرورک بما نلت من آخرتک [4] و ليکن اسفک علي ما فاتک منها ، و ما نلت من دنياک فلا تکثر به فرحا ، [5] و ما فاتک منها فلا تاس عليه جزعا ، وليکن همک فيما بعد الموت

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام : به عبداله بن عباس .عبداله ابن عباس همواره مي گفت : پس از سخنان پيامبر اسلام ( ص ) هيچ سخني را به اندازه اين سخن سودمند نيافتم [2] اما بعد انسان گاهي مسرور مي شود به خاطر رسيدن به چيزيکه هرگز از دستش نمي رفت . و گاهي ناراحت مي شود به خاطر از دست دادن چيزيکه هرگز به آن نمي رسيد [3] خوشحالي تو بايد از چيزي باشد که در طريق آخرت نائل شده اي[4] و تاسف تو بايد از اموري باشد که مربوط به آخرت است و از دست داده اي. به آنچه از دنيا مي رسي آنقدر خوشحال مباش [5] و آنچه را که از دنيا از دست مي دهي بر آن تاسف مخور و جزع مکن همتت در آن باشد که پس از مرگ به آن خواهي رسيد

نامه شماره بيست و سه

23 و من کلام له عليه السلام [6] قاله قبل موته علي سبيل الوصيه لما ضربه ابن ملجم لعنه الله : [7] وصيتي لکم : ان لا تشرکوا بالله شيئا ، و محمد صلي الله عليه و آله فلا تضيعوا سنته [8] اقيموا هذين العمودين ، و اوقدوا هذين المصباحين ، و خلاکم ذم [9] انا بالامس صاحبکم ، واليوم عبره لکم ، و غدا مفارقکم [10] ان ابق فانا ولي دمي ، و ان افن فالفناء ميعادي ، و ان اعف فالعفو لي قربه ،[11] و هو لکم حسنه ، فاعفوا : [[ الا تحبون ان يغفر الله لکم ] ] [12] و الله ما فجاني من الموت وارد کرهته ، و لا طالع انکرته ، [1] و ما کنت الا کقارب ورد ، و طالب وجد ، [[ و ما عند الله خير للابرار ] ] [2] قال السيد الشريف رضي الله عنه : اقول : [[ و قد مضي بعض هذا الکلام فيما تقدم من الخطب ، الا ان فيه ها هنا زياده اوجبت تکريره ] ]

ترجمه

[6] از سخنان امام عليه السلام هنگامي که ابن ملجم ويرا ضربت زدسخنان ذيل را پيش از مرگش به عنوان وصيت فرمود : [7] وصيت من به شما اين است که بخدا شرک نورزيد و سنت محمد ( ص ) را ضايع مگردانيد [8] اين دو ستون دين را استوار برپا داريد و اين دو چراغ را روشن نگهداريد و ديگر از هيچ ملامت و مذمتي نترسيد . [9] من ديروز همچون شما بودم امروز باعث عبرت شما و فردا از شما جدا خواهم شد [10] اگر زنده بمانم خود ولي خون خويشم و اگر بميرم مرگ ميعاد و قرارگاه من است . اگر عفو کنم عفو براي من موجب تقرب به خدا است [11] و براي شما نيکي و حسنه است بنا براين عفو کنيد آيا دوست نداريد خدا شما را مشمول عفو و آمرزش خويش قرار دهد ؟[12] به خدا سوگند چيزي از نشانه هاي مرگ ناگهان به من روي نياورده که من از آن ناخشنود باشم و طلايه اي از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم . [1] من نسبت به مرگ همچون کسي هستم که شب هنگام در جستجوي آب باشد و ناگهان به آن برسد و يا همچون کسي که گمشده خويش را پيدا کند و آنچه نزد خدا است براي نيکان بهتر است . [2] سيدرضي مي گويد . قسمتي از اين سخن در گذشته در ضمن خطبه ها [ کلام 149 ] گذشت ولي به خاطر اضافه اي که در اينجا بود آن را تکرار کرديم .

نامه شماره بيست و چهار

و من وصيه له عليه السلام [3] بما يعمل في امواله ، کتبها بعد منصرفه من صفين : [4] هذا ما امر به عبدالله علي بن ابي طالب امير المؤمنين في ماله ، ابتغاء وجه الله ، [5] ليولجه به الجنه ، و يعطيه به الامنه [6] منها : فانه يقوم بذلک الحسن بن علي ياکل منه بالمعروف ، [7] و ينفق منه بالمعروف ، فان حدث بحسن حدث و حسين حي ، [8] قام بالامر بعده ، و اصدره مصدره [9] و ان لابني فاطمه من صدقه علي مثل الذي لبني علي ، [10] و اني انما جعلت القيام بذلک الي ابني فاطمه ابتغاء وجه الله ، [11] و قربه الي رسول الله صلي الله عليه و آله ، و تکريما لحرمته ، و تشريفا لوصلته [12] و يشترط علي الذي يجعله اليه ان يترک المال علي اصوله ، [13] و ينفق من ثمره حيث امر به وهدي له و الا يبيع من اولاد نخيل [14] هذه القري وديه حتي تشکل ارضها غراسا [1] و من کان من امامي اللاتي اطوف عليهن لها و لد ، او هي حامل ، [2] فتمسک علي ولدها و هي من حظه ، فان مات ولدها و هي حيه فهي عتيقه ، [3] قد افرج عنها الرق ، و حررها العتق [4] قال الشريف : قوله عليه السلام في هذه الوصيه : [[ و الا يبيع من نخلها وديه ] ] ، الوديه : و جمعها ودي و قوله عليه السلام : [[ حتي تشکل ارضها غراسا ] ] هو من افصح الکلام ، و المراد به ان الارض يکثر فيها غراس النخل حتي يراها الناظر علي غير تلک الصفه التي عرفها بها فيشکل عليه امرها و يحسبها غيرها

ترجمه

[3] از وصيتهاي امام عليه السلام در مورد مصرف اموالش بعد از وفات او است اين وصيت را پس از بازگشت از صفين مرقوم فرموده است : [4] اين دستوري است که بنده خدا علي ابن ابيطالب اميرمؤمنان در مورد چگونگي تصرف در اموالش به خاطر خشنودي خدا داده است [5] تا از اين طريق خداوند وي را قرين رحمت و دمساز بهشت سازد و امنيت و آرامش در سراي ديگر به او عنايت کند 000 [6] از آن جمله است : سرپرستي آن به عهده حسن بن علي است که به طور شايسته از آن مصرف کند [7] و به طور شايسته از آن انفاق نمايد . اگر براي حسن پيش آمدي کند و حسين زنده است [8] او سرپرستي آن را به عهده بگيرد و به جاي وي وظيفه را انجام دهد . [9] پسران فاطمه همان مقدار سهم از اين مال دارند که پسران علي[ ع ] [10] و اينکه سرپرستي آن را به پسران فاطمه واگذاردم به خاطر خدا [11] و به خاطر تقرب به رسول الله ( ص ) و بزرگداشت حرمت او و احترام پيوند خويشاونديش مي باشد [12] و با کسيکه اين اموال در دست او است شرط مي کنم که اصل مال را حفظ کند [13] و تنها از ميوه و درآمدش در آن راهيکه به او دستور داده ام انفاق نمايد و از نهالهاي نخل چيزي نفروشد [14] تا همه اين سرزمين يک پارچه زير پوشش نخل قرار گيرد و آباد شود . [1] و هر کدام از کنيزانم که با او هم بستر شده ام و صاحب فرزند يا حامله است [2] از فروش او بخاطر سهم فرزندش خودداريشود و اگر کودکش مرد و او زنده است آزاد باشد [3] بند بردگي از گردنش برداشته و جزو آزادشدگان قرار گيرد . [4] سيدرضي مي گويد : در سخن امام [ ع ] و الا يبيج من نخلها وديه وديه به معني نهال نخل و جمع آن ودي[ بر وزن علي] مي باشد و جمله ديگر امام که حتي تشکل ارضها غراسا فصيحترين سخن است و منظور اين است که زمين پر از نخل شود که جز نخل چيز ديگري به چشم نيايد .

نامه شماره بيست و پنج

و من وصيه له عليه السلام [5] کان يکتبها ان يستعمله علي الصدقات قال الشريف : و انما ذکرنا هنا جملا ليعلم بها انه عليه السلام کان يقيم عماد الحق ، و يشرع امثله العدل ، في صغير الامور و کبيرها و دقيقها و جليلها [6] انطلق علي تقوي الله وحده لا شريک له ، و لا تروعن مسلما [7] و لا تجتازن عليه کارها ، و لا تاخذن منه اکثر من حق الله في ماله ، [8] فاذا قدمت علي الحي فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم ، [9] ثم امض اليهم بالسکينه والوقار ، حتي تقوم بينهم فتسلم عليهم ، [10] و لا تخدج بالتحيه لهم ، ثم تقول : عباد الله ، ارسلني اليکم ولي الله و خليفته ، [11] لاخذ منکم حق الله في اموالکم ، فهل لله في اموالکم من حق فتؤدوه الي وليه [12] فان قال قائل : لا فلا تراجعه ، [13] و ان انعم لک منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه [1] فخذ ما اعطاک من ذهب او فضه ، فان کان له ماشيه او ابل فلا تدخلها الا باذنه [2] فان اکثرها له ، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عنيف به [3] و لا تنفرن بهيمه و لا تفزعنها ، و لا تسوءن صاحبها فيها ، [4] واصدع المال صدعين ثم خيره ، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره [5] ثم اصدع الباقي صدعين ، ثم خيره ، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره [6] فلا تزال کذلک حتي يبقي ما فيه وفاء لحق الله في ماله ، فاقبض حق الله منه [7] فان استقالک فاقله ، ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذي صنعت اولا [8] حتي تاخذ حق الله في ماله و لا تاخذن عودا و لا هرمه و لا مکسوره و لا مهلوسه ، و ذات عوار ، [9] و لا تامنن عليها الا من تثق بدينه ، رافقا بمال المسلمين [10] حتي يوصله الي وليهم فيقسمه بينهم ، [11] و لا توکل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا ، غير معنف و لا مجحف ، [12] و لا ملغب و لا متعب ثم احدر الينا ما اجتمع عندک [13] نصيره حيث امر الله به ، فاذا اخذها امينک فاوعز اليه الا يحول بين ناقه و بين فصيلها ، [14] و لا يمصر لبنها فيضر ذلک بولدها ، [15] و لا يجهدنها رکوبا ، وليعدل بين صواحباتها في ذلک و بينها ، [16] و ليرفه علي اللاغب ، وليستان بالنقب و الضالع [17] وليوردها ما تمر به من الغدر ، [18] و لا يعدل بها عن نبت الارض الي جواد الطرق ، وليروحها في الساعات ، [1] وليمهلها عند النطاف والاعشاب حتي تاتينا باذن الله بدنا منقيات ، [2] غير متعبات و لا مجهودات ، لنقسمها علي کتاب الله و سنه نبيه صلي الله عليه و آله [3] فان ذلک اعظم لاجرک ، و اقرب لرشدک ، ان شاء الله

ترجمه

[5] از سفارشهاي امام عليه السلام به افرادي که مامور جمع آوري زکات ازطرف او مي شدند . شريف رضيمي گويد : ما قسمتي از اين وصيت را در اينجا آورديم تا معلوم گردد امام [ ع ] همواره ارکان حق را بپامي داشت و فرمان به عدل را صادر مي کرد در کارهاي کوچک يا بزرگ پرارزش يا کم ارزش . [6] با تقوا و احساس مسک وليت در برابر خداوند يکتا و بي شريک حرکت کن و در اين راه هيچ مسلماني را مترسان [7] و بر سرزمين او ناخشنود مگذر بيش از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگير [8] پس آنگاه که به آبادي قبائل رسيدي در کنار آب فرود آيو داخل خانه هاشان مشو [9] سپس با آرامش و وقار به سوي آنان برو تا در ميان آنها قرار گيري به آنها سلام کن [10] و از اظهار تحيت بخل مورز پس از آن به آنان مي گوئي اي بندگان خدا مرا ولي خدا و خليفه اش به سوي شما فرستاده [11] تا حق خدا را که در اموالتان است بگيرم آيا در اموال شما حقي از خدا هست که آنرا به نماينده اش بپردازيد ؟ [12] اگر کسي گفت نه ديگر به او مراجعه مکن [13] و اگر کسي پاسخ داد بلي همراهش برو اما نه اينکه او را بترسانييا تهديد کني. يا او را به کار مشکليمکلف سازي[1] هر چه از طلا يا نقره به تو داد بستان و اگر دارايگوسفند يا شتر بود بدون اذن او داخل آن مشو [2] زيرا بيشتر آنها از آن او است و آنگاه که داخل شدي همچون شخص مسلط و سختگير رفتار مکن [3] حيوانيرا فرار مده و ناراحت مساز و در ميان آنها صاحبش را ناراحت مکن [4] [ به هنگام گرفتن حق خدا ] : حيوانات را دو قسمت کن و صاحبش را مخير ساز که يک قسمت را انتخاب کند و در انتخابش به او اعتراض مکن [5] بعد قسمت باقيمانده را دو نيمه کن و ويرا مخير ساز يکيرا انتخاب کند باز هم به او در اين گزينش خرده مگير [6] به همين گونه تقسيم کن تا آنجا که باقيمانده به اندازه حق خداوند باشد آن را بگير . [7] [ باز هم مواظب باش ] اگر از اين تقسيم پشيمان بود و خواست از نو تقسيم نمائيقبول کن و حيوانات را به هم مخلوط نما و همچون گذشته آنها را تقسيم کن [8] تا حق خداوند باقيبماند و آن را بگيري .[فراموش مکن ] حيوانات پير و دست و پا شکسته و بيمار و معيوب را به عنوان زکات نپذير [9] و آنها را به غير از کسيکه به دينش اطمينان داريو نسبت به اموال مسلمانان دلسوز است مسپار [10] تا آن را به پيشوايمسلمين برساند و در ميان آنها تقسيم کند . [11] چوپانيگوسفندان و شتران را جز به شخص خيرخواه و مهربان و امين و حافظ که نه سختگير است و نه اجحاف گر [12] نه تند مي راند و نه حيوانات را خسته ميکند مسپار . سپس هر چه جمع آوريکرديفورا به سويما روانه ساز [13] تا آنها را در مصارفيکه خداوند فرمان داده است مصرف کنيم و آنگاه که آن را به دست امين خود برايرساندن به مرکز سپرديبه او سفارش کن که بين شتر و نوزادش جدائينيفکند [14] و شير آن را ندوشد که به بچه اش زيان وارد شود [15] و در سوارشدن بر شتران عدالت را مراعات کند [16] و نيز مراعات شتر خسته و يا زخميکه سواري دادن برايش مشکل است بنمايد [17] آنها را به غدير آب ببرد [18] و از کناره هاي جاده علف دار بدرون جاده بي گياه منحرف نسازد و ساعاتي استراحتشان بدهد 000 [1] و آنگاه که به آب و علفزار مي رسد مهلت دهد آب بنوشند و علف بخورند تا هنگاميکه به ما مي رسند به اذن خدا فربه و سر حال باشند [2] نه خسته و کوفته تا آنها را طبق کتاب خدا و سنت پيامبرش تقسيم کنيم . [3] اين برنامه باعث بزرگيپاداش و هدايت تو خواهد بود . انشاءالله

نامه شماره بيست و شش

و من عهد له عليه السلام [4] الي بعض عماله و قد بعثه علي الصدقه [5] امره بتقوي الله في سرائر امره و خفيات عمله ، حيث لا شهيد غيره ، و لا وکيل دونه [6] و امره الا يعمل بشي ء من طاعه الله فيما ظهر فيخالف الي غيره فيما اسر ، [7] و من لم يختلف سره و علانيته ، و فعله و مقالته ، فقد ادي الامانه ، و اخلص العباده [8] و امره الا يجبههم و لا يعضههم ، و لا يرغب عنهم تفضلا بالاماره عليهم ، [9] فانهم الاخوان في الدين ، والاعوان علي استخراج الحقوق [10] و ان لک في هذه الصدقه نصيبا مفروضا ، و حقا معلوما ، [11] و شرکاء اهل مسکنه ، و ضعفاء ذوي فاقه ، و انا موفوک حقک ، فوفهم حقوقهم ، [12] و الا تفعل فانک من اکثر الناس خصوما يوم القيامه ،[1] و بؤسي لمن خصمه عند الله الفقراء والمساکين و السائلون والمدفوعون والغارمون و ابن السبيل [2] و من استهان بالامانه ، ورتع في الخيانه ، [3] و لم ينزه نفسه و دينه عنها ، فقد احل بنفسه الذل والخزي في الدنيا ، [4] و هو في الاخره اذل و اخزي و ان اعظم الخيانه خيانه الامه ، و افظع الغش غش الائمه ، والسلام

ترجمه

[4] از سفارشهاي امام عليه السلام به بعضي از کارمنداني که براي گردآوري زکات مي فرستاده است [5] او را به تقوا و ترس از خدا در امور پنهاني و اعمال مخفي فرمان مي دهد در آنجا که هيچکس جز خدا شاهد و گواه و احدي غير از او وکيل نمي باشد [6] و نيز به او فرمان داده عملي را آشکارا از اطاعت هاي خدا انجام ندهد که در پنهاني خلاف آنرا انجام ميدهد [7] [ و بايد بداند ] آن کس که پنهاني و آشکارش ، کردار و گفتارش با هم مخالفت نداشته باشد امانت الهي را ادا کرده و عبارت را خالصانه انجام داده است . [8] و به او فرمان داده که با مردم با چهره عبوس روبرو نشود آنها را بهتان نزند و به آنها به حساب برتري جوئي به خاطر اينکه رئيس است بي اعتنائي نکند [9] چه اينکه آنها برادران ديني هستند و کمک کاران در استخراج حقوق [10] [ بدان ] براي تو در اين زکات نصيب مشخص و حق معيني است [11] و شريکاني از مستمندان و ضعيفان بينوا داري همانگونه که ما حق تو را مي دهيم تو هم بايد نسبت به حقوق آنها وفادار باشي[12] اگر چنين نکنياز مردمي خواهي بود که در رستاخيز بيش از همه دشمن و شکايت کننده داري000 [1] بدا به حال آنکه در پيشگاه خداوند فقرا و مساکين و سائلان و آنها که از حقشان محروم مانده اند و بدهکاران و ورشکستگان و در راه ماندگان خصم و شاکي او باشند . [2] کسيکه امانت را خوار شمارد و دست به خيانت آلايد [3] و خويشتن و دينش را از آن منزه نسازد درهاي ذلت و رسوائي را در دنيا به روي خود گشوده [4] و در قيامت خوارتر و رسواتر خواهد بود و بزرگترين خيانت خيانت به ملت است و رسواترين تقلب تقلب به پيشوايان مسلمين والسلام

نامه شماره بيست و هفت

و من عهد له عليه السلام [5] الي محمد بن ابي بکر رضي الله عنه حين قلده مصر : [6] فاخفض لهم جناحک ، و الن لهم جانبک ، وابسط لهم وجهک ، [7] و آس بينهم في اللحظه و النظره ، حتي لا يطمع العظماء في حيفک لهم ، [8] و لا يياس الضعفاء من عدلک عليهم ، [9] فان الله تعالي يسائلکم معشر عباده عن الصغيره من اعمالکم والکبيره ، و الظاهره والمستوره ، [10] فان يعذب فانتم اظلم ، وان يعف فهو اکرم [11] واعلموا عباد الله ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا وآجل الاخره ، [12] فشارکوا اهل الدنيا في دنياهم ، ولم يشارکوا اهل الدنيا في آخرتهم [13] سکنوا الدنيا بافضل ما سکنت واکلوها بافضل ما اکلت ، [14] فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون ، واخذوا منها ما اخذه الجبابره المتکبرون ، [15] ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ ، والمتجر الرابح [16] اصابوا لذه زهد الدنيا في دنياهم ، وتيقنوا انهم جيران الله غدا آخرتهم [1] لاترد لهم دعوه ، ولا ينقص لهم نصيب من لذه [2] فاحذروا عباد الله الموت وقربه ، واعدوا له عدته [3] فانه ياتي بامر عظيم ، وخطب جليل ، بخير لا يکون معه شر ابدا ، [4] او شر لا يکون معه خير ابدا فمن اقرب الي الجنه من عاملها [5] ومن اقرب الي النار من عاملها وانتم طرداء الموت ، ان اقمتم له اخذکم ، [6] و ان فررتم منه ادرککم ، و هو الزم لکم من ظلکم [7] الموت معقود بنواصيکم ، و الدنيا تطوي من خلفکم [8] فاحذروا نارا قعرها بعيد ، و حرها شديد ، و عذابها جديد [9] دار ليس فيها رحمه ، ولاتسمع فيها دعوه ، ولاتفرج فيها کربه [10] و ان استطعتم ان يشتد خوفکم من الله ، و ان يحسن ظنکم به ، فاجمعوا بينهما ، [11] فان العبد انما يکون حسن ظنه بربه علي قدر خوفه من ربه ، [12] و ان احسن الناس ظنا بالله اشدهم خوفا لله [13] و اعلم يا محمد بن ابي بکر اني قد وليتک اعظم اجنادي في نفسي اهل مصر ، [14] فانت محقوق ان تخالف علي نفسک و ان تنافح عن دينک ، [15] و لو لم يکن لک الا ساعه من الدهر ، و لاتسخط الله برضي احد من خلقه ، [16] فان في الله خلقا من غيره و ليس من الله خلف في غيره [17] صل الصلاه لوقتها المؤقت لها ، و لاتجعل و قتها لفراغ ، [1] و لا تؤخرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان کل شي ء من عملک تبع لصلاتک [2] و منه : فانه لاسواء امام الهدي وامام الردي ، و ولي النبي ، و عدو النبي [3] ولقد قال لي رسول الله صلي الله عليه و آله : [4] [[اني لااخاف علي امتي مؤمنا و لامشرکا ، اما المؤمن فيمنعه الله بايمانه ، [5] و اما المشرک فيقمعه [ الله بشرکه ، و لکني اخاف عليکم کل [6] منافق الجنان ، عالم اللسان ، يقول ما تعرفون ، و يفعل ما تنکرون ] ]

ترجمه

[5] از عهدنامه هاي امام عليه السلام به محمدبن ابي بکر هنگامي که ويرا به حکومت مصر منصوب کرد [6] بالهاي محبتت را براي آنها بگستر و پهلوي نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار چهره خويش را براي آنها گشاده دار [7] و تساوي در بين آنها حتي در نگاههايت را مراعات کن تا بزرگان کشور در حمايت بي دليل تو طمع نورزند [8] وضعفاء در انجام عدالت از تو مايوس نشوند [9] که خداوند از شما بندگان درباره اعمال کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان بازخواست خواهد کرد [10] اگر کيفرتان کند شما استحقاق بيش از آن را داريد و اگر عفوتان کند او کريمتر است . [11] اي بندگان خدا آگاه باشيد که پرهيزکاران هم از دنياي زودگذر و هم از سراي آخرت بهره گرفتند [12] با اهل دنيا در دنيايشان شرکت جستند در حاليکه اهل دنيا در آخرت با آنها شرکت نکردند . [13] در دنيا بهترين مسکن [ ساده ترين مسکنها ] را برگزيدند و بهترين خوراکها [ خوراک ساده و حلال ] را تناول کردند [14] [ با همان زندگي ساده و پاک ] همان لذتي را که متنعمان از دنيا بردند نصيبشان شد و هم آنچه جباران مستکبر از آن برگرفتند بهره آنها گشت [ و زندگي ظاهرا محقرشان لذت بخشتر از زندگي پر زرق و برق دنيا پرستان بود ] . [15] از اين جهان با زاد و توشه اي وافر و تجارتي پر سود به سوي سفر آخرت شتافتند [16] لذت بي علاقگي به دنيا را در دنياي خويش بردند و يقين کردند 000 که در آخرت همسايگان خدايند : [1] در سرائي که هر چه تقاضا کنند اجابت مي شود و هر گونه لذت در اختيار آنان خواهد بود . [2] اي بندگان خدا از مرگ و نزديک بودنش بترسيد آمادگي هاي لازم را براي آن فراهم سازيد [3] که امري عظيم و جرياني پر اهميت به همراه مي آورد يا خيري بهمراه دارد که هرگز آلوده به شر نيست [4] و يا شريکه هيچگاه نيکي با آن نخواهد بود پس چه کسي از عمل کننده براي بهشت به بهشت نزديکتر است ؟ [5] و کدام کس از عمل کننده براي آتش به آتش و عذاب ؟ شما تبعي دشدگان مرگي د اگر بايستيد دستگيرتان خواهد کرد [6] و اگر از آن فرار کنيد به شما خواهد رسيد مرگ از سايه شما با شما همراه تر است [7] و در پيشاني شما مهر مرگ زده شده . دنيا پشت سر شما درهم مي پيچد [8] پس برحذر باشيد از آتشي که عمقش زياد و حرارتش شديد و عذابش تازه است . [9] جايگاهي است که رحمت در آن وجود ندارد و گوش به سخن کسي داده نمي شود و ناراحتيها در آن برطرف نمي گردد [10] اگر مي توانيد خوفتان از خداوند شديد باشد و در عين حال به خداوند حسن ظن داشته باشيد چنين کنيد و بين آندو جمع نمائيد [11] زيرا بنده راستين حسن ظنش بخداوند به اندازه خوفش از او است [12] و آن کس که بخدا حسن ظن دارد بايد بيش از همه از مجازات او ترسان باشد . [ تا تعادل بين خوف و رجا برقرار گردد ] . [13] اي محمدبن ابن بکر بدان که من تو را سرپرست بزرگترين لشکرم يعني لشکر مصر نمودم . [14] پس بر تو لازم است که با خواسته هاي دلت مخالفت کني و از دينت دفاع نمائي[15] گرچه يک ساعت از زندگانيت بيش باقينمانده باشد و هرگز خداوند را به خاطر رضايت احدي از مخلوقش بخشم نياوري[16] چرا که خداوند جاي همه کس را مي گيرد و کسي نمي تواند جاي خداوند را بگيرد [17] نماز را در اوقات خودش بجاي آر نه آنکه به هنگام بيکاري در انجامش تعجيل کني00 [1] و به هنگام اشتغال به کار آن را تاخير اندازي. و بدان که تمام اعمالت تابع نمازت خواهند بود [2] قسمتي ديگر از اين عهدنامه است : امام هدايت و امام گمراهي و پستي هيچگاه مساوي نيستند همچنين دوستدار پيامبر و دشمن او با هم برابر نخواهند بود . [3] پيامبر به من فرمود : [4] من بر امتم نه از مؤمن مي ترسم و نه از مشرک . چرا که مؤمن ايمانش او را بازمي دارد [5] و مشرک را خداوند به وسيله شرکش نابود مي سازد . تنها کسانيکه از شر آنها بر شما مي ترسم [6] آنها هستند که در دل منافقند و در زبان دانا سخناني مي گويند دل پسند ولي اعمالي دارند زشت و ناپسند

نامه شماره بيست و هشت

و من کتاب له عليه السلام [7] الي معاويه جوابا ، قال الشريف : و هو من محاسن الکتب [8] امابعد، فقداتاني کتابک تذکر فيه اصطفاء الله محمدا صلي الله عليه و آله لدينه [9] و تاييده اياه بمن ايده من اصحابه ،فلقد خبا لنا الدهر منک عجبا [10] اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالي عندنا ، [11] و نعمته علينا في نبينا ، فکنت في ذلک کناقل التمر الي هجر ، [12] او داعي مسدده الي النضالف [13] و زعمت ان افضل الناس في الاسلام فلان و فلان ، فذکرت امرا ان تم اعتز لک نهج البلاغه م 25 ] کله ، [1] و ان نقص لم يلحقک ثلمه و ما انت و الفاضل و المفضول ، و السائس والمسوس [2] و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء ، و التمييز بين المهاجرين الاولين ، و ترتيب درجاتهم ، و تعريف طبقاتهم [3] هيهات لقدحن قدح ليس منها ، و طفق يحکم فيها من عليه الحکم لها [4] الا تربع ايها الانسان علي ظلعک ، و تعرف قصور ذرعک ، [5] و تتاخر حيث اخرک القدر فما عليک غلبه المغلوب ، و لا ظفر الظافر [6] و انک لذهاب في التيه ، رواغ عن القصد [7] الا تري غير مخبر لک و لکن بنعمه الله احدث انقوما استشهدوا في سبيل الله تعالي من المهاجرين و الانصار ، [8] و لکل فضل ، حتي اذا استشهد شهيدنا [9] قيل : سيد الشهداء ، و خصه رسول الله صلي الله عليه و آله بسبعين تکبيره عند صلاته عليه [10] او لا تري ان قوما قطعت ايديهم في سبيل الله و لکل فضل [11] حتي اذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم ، قيل : [[ الطيار في الجنه و ذو الجناحين ] [12] و لو لا ما نهي الله عنه من تزکيه المرء نفسه ، لذکر ذاکر فضائل جمه ، [13] تعرفها قلوب المؤمنين ، و لاتمجها آذان السامعين [14] فدع عنک من مالت به الرميه فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا [15] لم يمنعنا قديم عزنا و لاعادي طولنا علي قومک ان خلطناکم بانفسنا ، [1] فنکحنا و انکحنا ، فعل الاکفاء و لستم هناک [2] و اني يکون ذلک و منا النبي و منکم المکذب ، و منا اسد الله و منکم اسد الاحلاف ، [3] و منا سيدا شبابا اهل الجنه و منکم صبيه النار، [4] ومنا خير نساء العالمين و منکم حماله الحطب في کثير مما لنا و عليکم [5] فاسلامنا قد سمع ، و جاهليتنا لاتدفع و کتاب الله يجمع لنا ما شذ عنا، [6] و هو قوله سبحانه و تعالي [[و اولو الارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب الله ] ] [7] و قوله تعالي : ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله و لي المؤمنين ] ] [8] فنحن مره اولي بالقرابه ، و تاره اولي بالطاعه و لما احتج المهاجرون علي الانصار يوم السقيفه [9] برسول الله صلي الله عليه و آله [فلجوا ] عليهم ، فان يکن الفلج به فالحق لنا دونکم ، [10] و ان يکن بغيره فالانصار علي دعواهم [11] و زعمت اني لکل الخلفاء حسدت ، و علي کلهم بغيت ، [12] فان يکن ذلک کذلک فليست الجنايه عليک ، فيکون العذر اليک [13] و تلک شکاه ظاهر عنک عارها [14] و قلت : اني کنت اقاد کما يقاد الجمل المخشوش حتي ابايع ، [1] و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت ، و ان تفضح فافتضحت [2] و ما علي المسلم من غضاضه في ان يکون مظلوما ما لم يکن شاکا في دينه ، و لامرتابا بيقينه [3] و هذه حجتي الي غيرک قصدها ، و لکني اطلقت لک منها بقدر ما سنح من ذکرها [4] ثم ذکرت ما کان من امري و امر عثمان ، فلک ان تجاب عن هذه لرحمک منه ، [5] فاينا کان اعدي له ، و اهدي الي مقاتله [6] امن بذل له نصرته فاستقعده و استکفه ، [7] ام من استنصره فتراخي عنه وبث المنون اليه حتي اتي قدره عليه [8] کلا و الله ل [[ قد يعلم الله المعوقين منکم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لاياتون الباس الا قليلا ] ] [9] و ما کنت لاعتذر من اني کنت انقم عليه احداثا، [10] فان کان الذنب اليه ارشادي و هدايتي له ، فرب ملوم لاذنب له [11] و قد يستفيد الظنه المتنصح [12] و ما اردت [[ الا الاصلاح ما استطعت ، و ما توفيقي الا بالله عليه توکلت و اليه انيب ] ] [13] و ذکرت انه ليس لي و لاصحابي عندک الا السيف ، فلقد اضحکت بعد استعبار [1] متي الفيت بني عبدالمطلب عن الاعداء ناکلين ، و بالسيف مخوفين ? [2] ف لبث قليلا يلحق الهيجا حمل [3] فسيطلبک من تطلب ، و يقرب منک ما تستبعد ، [4] و انا مرقل نحوک في جحفل ،من المهاجرين و الانصار ، و التابعين لهم باحسان ، [5] شديد زحامهم ، ساطع قتامهم [ 5 ، متسربلين سرابيل الموت ، [6] احب اللقاء اليهم لقاء ربهم ، و قد صحبتهم ذريه بدريه ، [7] و سيوف هاشميه ، قد عرفت مواقع نصالها في اخيک و خالک و جدک و اهلک [[ و ما هي من الظالمين ببعيد ] ]

ترجمه

[7] از نامه هاي امام عليه السلام در پاسخ معاويه شريف رضي مي گويد : اين از نامه هاي بسيار جالب است . [8] اما بعد نامه ات رسيد در آن يادآور شده ايکه خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي دينش برگزيد [9] و با اصحابش وي را تاييد کرد راستي دنيا چه شگفتي هائي دارد [10] تو مي خواهي ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرموده آگاه سازي[11] و از نعمت وجود پيغمبر در ميان ما به ما خبر دهي تو در اين راه به کسي ميماني که زيره به کرمان برد [12] و يا همچون شاگرد تيرانداز که بخواهد به استادش درس تيراندازي دهد . [13] و گمان کرده ايکه برترين اشخاص در اسلام فلان و فلانند مطلبي را يادآور شده اي که اگر راست باشد ابدا مربوط به تو نيست 000 [1] و اگر دروغ باشد کاري به تو ندارد تو را با برتر و غير برتر و رئيس سياسي اسلام و زير دستانش چکار ؟ [2] اسيران آزاد شده کفار جاهليت و فرزندان شان را با امتيازات بين مهاجران نخستين و ترتيب درجات و تعريف طبقاتشان چه نسبت ؟ [3] هيهات خود را در صفي قرار مي دهي که از آن بيگانه ايکار به جائي رسيده که محکومان حاکم شده اند [4] اي انسان چرا سر جايت نمي نشيني؟ و چرا از کوتاهي و ناتواني خويش آگاه نمي شوي؟ [5] و چرا به جاي خودت بازنمي گردي؟ غلبه مغلوب و پيروزي پيروزمند [ در اسلام ] با تو چه ارتباطي دارد ؟ [6] تو همان کسي هستي که همواره در بيابان گمراهي سرگرداني و از راه راست و حد اعتدال منحرفي. [7] مگر نمي بينينه اينکه بخواهم خبرت دهم بلکه به عنوان شکر و سپاسگزاري نعمت خداوند مي گويم جمعيتي از مهاجران و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشيدند [8] و هر کدام داراي مقام و مرتبتي بودند اما هنگاميکه شهيد ما حمزه شربت شهادت نوشيد [9] به او گفته شد سيدالشهداء [ آقاي شهيدان ] و رسول الله هنگام نماز بر وي [ به جاي پنج تکبير ] هفتاد تکبير گفت . [10] و نيز مگر نمي داني گروهي دستشان در ميدان جهاد قطع شد که هر کدام مقام و منزلتي دارند [11] ولي هنگامي که اين جريان درباره يکي از ما انجام شد لقب طيار به او داده شد آن کس که در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز مي کند [12] و اگر نه اين بود که خداوند نهي کرده که انسان خويشتن را بستايد فضائل فراواني را بر مي شمردم [13] که دلهاي آگاه مؤمنان با آن آشنا است و گوشهاي شنوندگان از شنيدن آنها تحاشي ندارد 00 [14] به هر حال دست از اين سخنها بردار که تو همچون شخصي هستي که تيرش به خطا رفته . ما ساخته و پرورش يافته و رهين منت پروردگار خويش هستيم ولي مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند [15] آميزش و اختلاط ما با شما هرگز عزت و عطاهاي ما را بر شما از بين نمي برد 000 [1] ما از طائفه شما همسر گرفتيم و به طائفه شما همسر داديم همچون اقوام هم طراز در حاليکه شما هرگز در اين پايه نبوديد [2] و چگونه ممکن است چنين باشد در حاليکه پيغمبر [ محمد صلي الله عليه و آله و سلم ] از ما است . و تکذيب کننده [ ابوجهل ] از شما اسدالله [ حمزه ] از ما است . و اسدالاحلاف [ يعني ابوسفيان ] جمع کننده و قسم دهنده احزاب [ براي جنگ با پيامبر ] از شما [3] دو سيد و آقاي جوانان بهشت [ حسن و حسين ] از مايند و کودکان آتش [ اولاد مروان يا فرزندان عقبه بن ابي معيط ] از شما [4] بهترين زنان جهان [ فاطمه ] از ما است و حماله الحطب [ همسر ابولهب ] از شما و چيزهاي فراوان ديگري از اين قبيل درباره ما و شما [5] دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارهاي ما در دوران جاهليت نيز بر کسي مخفي نيست کتاب خدا قرآن آنچه را که برنشمرديم در يک آيه جمع کرده و نشان داده است [6] و آن گفته خداوند است که : خويشاوندان در کتاب الهي نسبت به يکديگر سزاوارترند . [7] و نيز فرموده است : شايسته ترين مردم به ابراهيم کساني هستند که از او تبعيت کردند و همچنين اين پيامبر و کساني که ايمان آورده اند و خداوند ولي و سرپرست مؤمنان است . [8] پس ما از يک طرف به وسيله قرابت از ديگران سزاوارتريم و از طرف ديگر در اثر اطاعت آن روز که مهاجرين در سقيفه با انصار گفتگو کردند [9] توانستند با ذکر قرابت و خويشاوندي با پيغمبر بر آنها پيروز شوند اگر اين دليل برتري است پس حق با ما است نه با شما [10] و اگر دليل ديگري دارد ادعاي انصار به جاي خود باقي است [11] گمان برده ايکه من بر تمام خلفا حسد ورزيده ام و بر همه آنها طغيان کرده ام [12] اگر چنين باشد جنايتي بر تو نرفته است که از تو عذرخواهي کنم [13] و اين به گفته شاعر نقصي است که گرد ننگ آن بر تو نمي نشيند [14] و گفته اي که مرا همچون شتر افسار زدند و کشيدند که بيعت کنم 000 [1] عجبا بخدا سوگند خواسته اي مذمت کنيو ناخودآگاه مدح و ثنا گفته اي خواسته اي رسوا کني ولي رسوا شده اي. [2] اين براي يک مسلمان نقص نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند [3] و اين خلاصه حجت و دليل من است حتي در برابر غير تو من به همين خلاصه و کوتاهي اکتفا کردم که جاي شرحش نيست [4] سپس درباره وضع من با عثمان يادآور شده اي و اين جوابش به عهده تو است که از خويشان و بستگانش بودي[5] کداميک از ما دشمنيش با او شديدتر بود و راه را براي کشندگانش مهياتر ساخت ؟ [6] آيا کسيکه به ياريش پرداخت و از او خواست که به جايش بنشيند و دست بکشد ؟ [7] و يا کسيکه [ عثمان ] از او ياري خواست و او تاخير کرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگيش به سر آمد ؟ [8] نه بخدا سوگند خداوند مانعان از نصرت را خوب مي شناسد و هم آنان که به برادران خود مي گفتند : به سوي ما آئيد و به هنگام ناراحتي جز تعداد کميبه کمک نمي شتافتند . [9] من نمي گويم : در مورد بدعتهائي که بوجود آورده بود بر او عيب نمي گرفتم مي گرفتم و از آن عذرخواهي نمي کنم [10] اگر گناه من هدايت و ارشاد او است بسيارند کساني که مورد ملامت واقع مي شوند و بي گناهند . [11] و به گفته شاعر : گاهي شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مي کند مورد تهمت قرار مي گيرد . [12] و من قصدي جز اصلاح تا حد توانائي ندارم و موفقيت من تنها به لطف خدا است و توفيق را جز از خداوند نمي خواهم بر او تو کل کردم و به او بازگشتم [13] و گفته ايکه نزد تو برايمن و اصحابم جز شمشير چيزي نيست راستي مضحک است 00 [1] کي به ياد داريو چه وقت بوده که فرزندان عبدالمطلب به دشمن پشت کنند و از شمشير بترسند ؟ [2] پس کمي صبر کن که حريفت به ميدان خواهد آمد . [3] بزودي آن کس را که تعقيب مي کني به تعقيب تو برخواهد خواست و آنچه را که از آن فرار مي کنيدر نزديکي خود خواهي يافت [4] و من در ميان سپاهي عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوي تو خواهم آمد [5] با کساني که جمعيتشان به هم فشرده است به هنگام حرکتشان غبار آسمان را تيره و تار مي کند لباس شهادت در تن دارند [6] بهترين ملاقات برايشان ملاقات با پروردگارشان است . همراه اين لشکر فرزندان بدرند [7] و شمشيرهاي هاشمي که مي دانيل به تيز آنها چگونه بر پيکر برادر، دائي ، جد و خاندانت قرار گرفت و ما هي من الظالمين ببعيد [ و اين از ستمگران دور نيست ]

نامه شماره بيست و نه

و من کتاب له عليه السلام [8] الي اهل البصره [9] و قد کان من انتشارحبلکم و شقاقکم ما لم تغبوا عنه ، [10] فعفوت عن مجرمکم و رفعت السيف عن مدبرکم ، و قبلت من مقبلکم [11] فان خطت بکم الامور المرديه ، وسفه الاراء الجائره [12] الي منابذتي و خلافي ، فهانذا قد قربت جيادي ، و رحلت رکابي [13] و لئن الجاتموني الي المسير اليکم [1] لاوقعن بکم وقعه لايکون يوم الجمل اليها الا کلعقه لاعق ، [2] مع اني عارف لذي الطاعه منکم فضله ، و لذي النصيحه حقه ، [3] غير متجاوز متهما الي بري ، و لا ناکثا الي وفي

ترجمه

[8] از نامه هاي امام عليه السلام به اهل بصره [9] گسستن ريسمان اتحاد و پراکندگي شما طوري بود که خود از آن آگاهيد [10] من از مجرم شما گذشتم و شمشير از فراري شما برداشتم و آنان که به جانب من آمدند پذيرفتم و از تقصيرشان صرف نظر کردم . [11] اگر هم اکنون افکار مهلک و نظريات ضعيف و فاسد [12] شما را به مخالفت و ستيزه با من بکشاند سپاه من آماده و پا در رکابند [13] و اگر مرا مجبور به حرکت سازيد 000 [1] حمله ايبه شما بياورم که جنگ جمل در برابر آن بسيار کوچک باشد [2] با اينکه به فضائل مطيعان شما عارفم و حق ناصحان شما را مي شناسم [3] و هرگز به خاطر متهمي به شخص خوبي تجاوز روا نمي دارم و هيچگاه پيمان وفادار را نقض نخواهم کرد .

نامه شماره سي

و من کتاب له عليه السلام [4] الي معاويه [5] فاتق الله فيما لديک ، و انظر في حقه عليک ، و ارجع الي معرفه ما لاتعذر بجهالته ، [6] فان للطاعه اعلاما واضحه ، وسبلا نيره ، و محجه نهجه ، و غايه مطلبه [7] يردها الاکياس ، و يخالفها الانکاس ، [8] من نکب عنها جار عن الحق ، [9] و خبط في التيه و غير الله نعمته ، احل به نقمته فنفسک نفسک [10] فقد بين الله لک سبيلک ، و حيث تناهت بک امورک ، [11] فقد اجريت الي غايه خسر ، و محله کفر ، فاان نفسک قد اولجتک شرا ، [12] و اقحمتک غيا و اوردتک المهالک ، و اوعرت عليک المسالک

ترجمه

[4] از نامه هاي امام عليه السلام به معاويه [5] از خداوند در مورد آنچه دراختيار داري بترس و در حقوق خداوند بر خود نظر کن از معرفت و شناسائي چيزيکه در ندانستن آن معذور نيستي خود داريمکن [6] اطاعت نشانه ها يواضح راههائي نوراني طرق واسع و آشکار و سرانجام خواستني دارد . [7] هوشمندان در اين راه گام مي نهند و فرومايگان و نابخردان خويش را از آن منحرف مي سازند . [8] کسيکه از آن روي برتابد از حق رو برتافته [9] و در بيابان حيرت و سرگرداني افتاده است . خدا نعمتش را از او مي گيرد و بلايش را بر او مي فرستد . زنهار زنهار خويشتن را نگاهدار [10] که خداوند راهيرا که بايد بروي برايت روشن ساخته از اين بترس که زندگيت پايان گيرد [11] در حاليکه بسويعاقبت تلخ و زيانبار و منزلگاه کفر مي روي خواسته هاي دلت تو را در درون شر داخل ساخته [12] و در پرتگاه ضلالت و گمراهي انداخته اند در مهلکه ها ترا وارد نموده و راهها را بر تو سخت فرو بسته اند

صفحه قبلصفحه بعد