next page

fehrest page

back page

غنائم جنگ با سركشان
امام (عليه السلام) در مورد غنائمى كه از بغات و ستمگران سركش بدست آمده بود، بر اساس احكام بغات و ستمگران كه بر عليه امام شورش ‍ مى كنند، عمل كرد.
همه مورخين اتفاق نظر دارند كه على (عليه السلام) در جنگ بصره هر چه در اردوگاه دشمن بود، شامل سلاح و حيوانات و ابزار و وسايل را گرفته و بين سپاه خود تقسيم كرد.
و در نهروان نيز آنچه را در اردوگاه خوارج بود، بين مسلمانان تقسيم كرد و بردگان و كنيزان و كالاها را به صاحبانش برگرداند.
و در جنگ غارات (هجوم و يورشها)، شبيب بن عامر نماينده ولايت نصيبين حركت كرد تا به گروهى كه تصميم حمله بر قبائل مستقر در حكومت اسلامى داشتند، برسد. گروه همراه او به بعلبك و نواحى رقه حمله كرد و چهارپايان و اسبها و سلاحهاى عثمانى را گرفتند. امام (عليه السلام) به او نامه اى نوشت و او را از گرفتن حيوانات و اموال مردم منع كرد مگر اسب و سلاحى كه با آنان مى جنگند.(348)
و در جنگ، بنى ناجيه، معقل رياحى فقط به اسير كردن خانواده و فرزندان گروه مسيحى اقدام كرد.
بعضى از رزمندگان كه به احكام شرع در مورد اينگونه جنگها آشنا نبودند، اعتراض كردند و در بين صفوف لشكر سر و صدا نمودند. زيرا تا كنون آنان عادت كرده بودند كه اسير كردن و گرفتن اموال را در جنگها حلال دانسته و فرقى بين جنگ با كفار و جنگ با بغات نمى گذاشتند. نقل شده كه پس از جنگ و بدنبال آن كه ارشادات لازم به همه گفته شد، اصحاب جمل در كنار طلاها و نقره ها و كالاهاى خود در اردوگاه، رفت و آمد مى كردند بدون آنكه كسى متعرض آنها شود، غير از اسلحه اى كه با آن جنگيده بودند و چهارپايانى كه در جنگ استفاده كرده بودند.
بعضى از ياران امام (عليه السلام) گفتند: يا اميرالمؤمنين چگونه است كه جنگ با آنان براى ما حلال، ولى اسير كردن و اموال آنان حلال نيست؟ حضرت (عليه السلام) فرمودند از موحدين، اسير گرفته نمى شود و اموالشان به غنيمت نمى رود مگر آنچه با آن جنگيده اند و يا بر آن سوار شده اند. پس آنچه را نمى دانيد، رها كنيد و به آنچه امر مى شود گردن نهيد.))(349) ولى اين سوال را تكرار كرده. و مى خواستند كه اموال و فرزندان اسير شده بين آنان تقسيم شود و گروهى از اصحاب آن حضرت (عليه السلام) گفتند: يا اميرالمؤمنين خانواده و اموال آنان را بين ما تقسيم كن. حضرت (عليه السلام) فرمود: چنين حقى براى شما نيست. گفتند خونشان را بر ما حلال مى كنى ولى به اسيرى گرفتن فرزندان آنان را، حلال نمى دانى؟ امام (عليه السلام) فرمود: مردان با ما جنگيدند و ما نيز با آنان جنگيديم ولى بر زنان و فرزندان آنها راهى نداريم. زيرا آنها مسلمان و در دارالهجرة هستند و شما بر آنها سلطه اى نداريد.
اما آنچه را كه بر عليه شما جمع كرده و با آن، به جنگ شما آمدند و در سپاه آنها و اطراف آن است، مال شماست و آنچه كه در خانه هاشان است، ميراث است كه بر اساس واجبات الهى به فرزندان آنها مى رسد و زنانشان بايد عده نگهدارند و شما بر آنها و فرزندان آنها راهى نداريد.
در اين زمينه مرتب به امام (عليه السلام) مراجعه مى كردند و اصرار مى كردند. وقتى تعداد زيادى از آنان از او سهم خود را مى خواستند، امام (عليه السلام) فرمود: بيائيد سهم خود را بگيريد و بر عايشه قرعه بزنيد. كداميك از شما او را بگيرد؟ او در راءس كار است؟
آنها گفتند ما استغفار مى كنيم، امام فرمود من نيز از خدا طلب مغفرت مى كنم))(350)
آنان گمان مى كردند كه با هر كس بجنگند، خود او و خانواده و فرزندان و اموال او غنيمت آنان مى شود. امام (عليه السلام) در جواب مردى كه اين عقيده را داشت، فرمود:
((... آيا نمى دانى كه ما بچه را بخاطر گناه بزرگتران مواخذه نمى كنيم و اموال قبل از جدا شدنشان از آنان بود و در اسلام ازدواج كرده و بر فطرت، بدنيا آمدند. فقط آنچه در لشكرشان است، مال شماست و آنچه كه در خانه هايشان است، ميراث فرزندان آنهاست، اگر يكى از آنان بر ما تجاوز و تعدى كرد او را بر اساس گناهش مى گيريم و اگر از ما دست برداشت، گناه ديگرى را پاى او نمى نويسيم، اى اخابكر من به حكم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مورد اهل مكه، در مورد آنان حكم كردم، آنچه درون لشكر بود، تقسيم كرد و به غير آن متعرض نشد. من مو به مو از كار او تبعيت كردم. اى اخابكر آيا مى دانى كه اموال دارالحرب حلال و اموال دارالهجرة حرام است مگر به حق باشد، خدا شما را بيامرزد، صبر كنيد اگر سخن مرا تصديق نمى كنيد و مرتب به من مراجعه مى كنيد، كداميك از شما مادرش عايشه را بعنوان سهم خود مى گيرد، گفتند هيچكدام از ما يا اميرالمؤمنين بلكه تو درست مى گوئى و ما خطا كرديم و تو دانستى و ما ندانستيم و ما استغفار مى كنيم و هر كس از هر گوشه اى فرياد بر مى آورد كه يا اميرالمؤمنين تو به حق و صحيح مى گوئى. خدا با تو ما را به هدايت و درستى برساند.))(351)
ولى همه آنها به عدالت او قانع نشده و نپذيرفتند كه كار او صواب و حق بوده است. اين مطلب در احتجاجات با خوارج است كه به او مى گفتند و گمان مى كردند كه آنها بر حق هستند و بايد امام (عليه السلام) فرزندان محاربين را اسير و اموال آنان را بعنوان غنيمت تقسيم كند.
ياد شهداء
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در فراق مردانى كه به عهد الهى وفا كرده و به وصل او نائل آمده بودند. بسيار اندوهگين بود و اينكه نوبت به كسانى در سپاه او رسيده بود كه وقتى كه آنان را امر مى كرد، اطاعت نمى كردند و هنگامى كه به آنان خب مى داد كه بر افراشتن قرآنها در ميدان جنگ، خدعه و فريب است، نمى فهميدند و به راءى او عمل نمى كردند. امام (عليه السلام) به ياد آنان مى افتاد و بر آنان تاسف مى خورد.(352)
((كجايند قومى كه به اسلام خوانده شدند و آن را پذيرفتند و قرآن را قرائت كردند و آنان را به كار بستند. به جهاد برانگيخته شدند و مانند شتربچگان كه از مادر جدا شده و مى نالند، ناليدند، شمشيرها از نيام كشيدند و گروه گروه و صف صف، اطراف جهان را گرفتند، بعضى به هلاكت رسيده و بعضى رستند. نه زنده ماندنشان براى يارى آنان بشارتى بود و نه به مرگ آنان، سوگوارى مى كردند. اگر بر ايشان مى گفتند كه فلانى از مرگ نجات يافت و زنده باقى ماند، شاد نمى گرديدند. چرا كه زندگى برتر، نزد آنان مرگ در راه حق بود و اگر گفته مى شود فلانى كشته شد، اندوهگين نمى گرديدند. چرا كه مرگ در نظرشان سعادت جاويدان بود. گروهى كه چشمهاشان از گريه تباه شده، شكمها از روزه به پشت چسبيده، لبها از بسيارى دعا خشك، رنگ روى از بس بيدارى كشيده، زرد، به چهره غبار فروتنان نشسته اينانند برادران من كه راهى بهشت مى باشند. پس حق داريم كه تشنه ديدارشان باشيم و از دوريشان دست حسرت به هم ماليم.))(353)
هنگامى كه امام (عليه السلام) براى جنگ دوم با اهل شام، سپاه خود را بسيج مى نمود و سستى و اهمال لشكريان خود را مشاهده فرمود، بياد شهداء صفين افتاد و گفت:
((... برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد و امروز زنده نيستند، چه زيان برده اند كه غمها را فرو نمى برند و آب ناگوار كدر نمى آشامند؟ بخدا سوگند خدا را ملاقات كردند و خدا در عطا كردن پاداش به آنان، وفا كرد و آنان را پس از خوف، در سراى امن فرود آورد كجايند برادران من كه بر راه دين رفتند و راه حق، پيش گرفتند و بر طريق حق گذشتند و با سلوك در آن عمر خود به پايان رساندند؟ عمار كجاست؟ ابن تيهان كجاست؟ ذوالشهادتين كجاست؟ و برادران همانندشان كه پيمان مرگ در راه دين با يكديگر بسته بودند و سرهاشان به نزد بدكاران فرستاده شد.))
راوى مى گويد آن حضرت (عليه السلام) با دست بر محاسن شريف و گرامى خود زد و گريه او طولانى شد. سپس فرمود:
((آه و دريغ، بر برادرانم كه قرآن را تلاوت كردند و آن را با عمل، استوار ساختند و در فرائض آن انديشيدند و آن را برپا داشتند، سنت را زنده كردند و بدعت را كشتند و به جهاد فرا خوانده شدند و آن دعوت را، اجابت كردند و به رهبر خود اعتماد كردند و از او پيروى نمودند.))
سپس امام (عليه السلام): با بلندترين صوت خو، آواز در داد:
((جهاد، جهاد، اى بندگان خدا، بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم. پس ‍ هر كس بر آن است كه به سوى خدا روانه شود، بيرون آيد.))(354)
در جنگهاى امام (عليه السلام) هزاران نفر به شهادت رسيدند. در اينجا از بعضى از آنها ياد مى كنيم. در صفحات قبل مختصرى از عمار بن ياسر كه از شهداء صفين است، ذكر شد.
ابو الهيثم بن تيهان
مالك بن تيهان انصارى، صحابى جليل القدر و جنگجوى ميادين بدر و احد و همه صحنه ها به همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در صفين به همراه على (عليه السلام) جنگيد و به شهادت رسيد. درود خدا بر او.
ذوالشهادتين
خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شهادت او را در آن داستان مشهور بجاى شهادت دو نفر قرار داد. او در جنگ بدر و جنگهاى پس از آن، شركت داشت. در جمل و صفين در كنار امام (عليه السلام) جنگيد تا به شهادت رسيد. درود خدا بر او.
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص مرقال
او پسر برادر سعد بن ابى وقاص صاحب فتوحات است و به مرقال ملقب شده بود زيرا در جنگ سريع بود. او از قهرمانان و شجاعان و فاضلان عرب و از فرماندهان جنگهاى فتوحات اسلامى بود. در يرموك شركت كرده و يك چشمش را از دست داد. دمشق را در شام فتح كرد و در قادسيه و تصرف شهرهاى كسرى در عراق و فارس شركت داشت و در معركه جلولاء فرمانده نظامى برتر بود و آن را فتح كرد. در دو جنگ جمل و صفين شركت كرد و در آن دو، فرمانده اى برجسته و بارز بود. در صفين، پرچم با او بود كه يك پاى او قطع شد و با هر كس كه به او نزديك مى شد، مى جنگيد و سرانجام شهيد شد. برادرش حمزه نيز در صفين شهيد شد.
زيد بن صوحان عبدى
او برادر صعصعة و يكى از رهبران شجاع و قهرمان، مردى فاضل و هميشه روزه و هر شب مشغول عبادت بود. وى يكى از نه نفر از تبعيدشدگان به دستور عثمان از كوفه به شام و سپس از كوفه به حمص بود.
او يكى از اعضاى گروه كوفه در مدينه، در ايام شورش بر ضد عثمان بود. عايشه قبل از جنگ جمل به او نوشت: از عايشه ام المؤمنين حبيبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به پسر مخلصش زيدبن صوحان اما بعد، وقتى كه نامه من به تو رسيد به نزد ما بيا و ما را يارى كن و اگر نمى آئى مردم را از على (عليه السلام) باز بدار. او در جواب عايشه نوشت: من پسر مخلص تو هستم اگر كناره بگيرى و به خانه ات برگردى وگرنه من اولين كسى هستم كه با تو مى جنگم و گفت: ام المؤمنين مامور است كه در خانه بنشيند و ما ماموريم كه بجنگيم. او وظيفه خود را ترك كرده و ما را به وظيفه خود امر مى كند و وظيفه ما را انجام داده و ما را از وظيفه مان، نهى مى كند.(355 )
او و برادرش سيحان در جنگ جمل به شهادت رسيدند. رحمت خدا بر آن دو.
مذمت كسانى كه به جهاد نمى روند
نهج البلاغه و مستدرك هائى كه بر آن نوشته شده، خطبه ها و سخنان فراوانى را از حضرت امير (عليه السلام) در مذمت آندسته اصحابى كه در جهاد سستى نموده و باقى مانده و به جنگ نمى روند، در بر دارد. دليل اين توبيخ و مذمت عبارت بود از:
اطاعت نكردن آنها از اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مخالفتشان با نظر او.
نرفتن به جنگ دشمن
مانع نشدن از يورشها و حمله هاى معاويه به شهرها و دفع نكردن آن
و اگر به اين ها موارد زير را اضافه كنى،
فرار بعضى از فرمانداران او با اموال فراوان به سوى معاويه و يكى از آنها نيز به همراه اموال زياد به مكه رفت و فرار گروه هائى از دولت او به طرف معاويه.
همراه شدن و اجتماع گروهى از مردم با اصحاب فتنه و حمله كنندگان و بيعت با معاويه به دست بعضى از شورشيها در يورشهاى معاويه.
خروج جماعت نهروان و حركت بر ضد امام (عليه السلام)
ارتداد بعضى از مردم به مسيحت و ندادن صدقات و خراج و... توسط بعضى ديگر.
ميزان اندوه و درد و ناراحتى امام (عليه السلام) كه حكومت بى ثبات او با آن دست به گريبان بود را ملاحظه مى كنى.
تمرد و عدم اطاعت، در صفين نيز وجود داشت ولى علنى نبود. و حضرت (عليه السلام) آن را مى دانست. چون در گوش عدى بن حاتم و بطور پنهانى آن را بيان كرد، اين تمرد و عصيان پس از آنكه قرآنها بر سر نيزه رفت، آشكار شد زيرا امام (عليه السلام) به آنان فرمود كه اين كار خدعه و فريب و مكر است ولى آنها با امام (عليه السلام) مخالفت كردند و به توقف جنگ موافقت نمودند. وقتى كه امام (عليه السلام) مى خواهد نماينده خود را براى حكميت و مذاكره با دشمن حيله گر، انتخاب كند، انتخاب او را نپذيرفته و شخص ابله و نادانى را بر مى گزينند و وقتى كه امام (عليه السلام)، تحكيم را رد مى كند، آنها بر آن اصرار مى كنند و پس از آن كه امام (عليه السلام) آن را قبول كرده و پيكان مى بندد، آنها آن را رد مى كنند و از او نيز مى خواهند كه آن را نپذيرد و اساسا حركت خوارج نيز به دليل همين پذيرفتن و رد كردن تحكيم بود.
آن حضرت (عليه السلام) آنان را به آماده شدن براى جنگ امر مى كرد ولى آنها آماده نشدند. پس از سست شدن مسئله تحكيم، امام (عليه السلام) به آنان دستور داد تا آماده و مهيا شوند و آنان را سرزنش كرد:
((از كجا سرگردانى به شما راه يافته و از كجا آمده ايد؟ اى ياران آماده شويد، براى جنگ با قومى حركت كنيم كه در راه حق حيران و سرگردانند و حق را نمى بينند و با واداركنندگان به ستمگرى، مبارزه كنيد كه به ظلم و ستم، حريصشان كرده اند و از آن راه باز نمى گردند، مردمى كه از كتاب خدا دور و بر كنار، و در پيچيدن از راه راست پاى فشارند، شما وثيقه اى استوار نيستيد كه بتوان به آن در آويخت و اعوان و انصار عزت و بزرگوارى نيستيد تا بتوان به آن پناه برد. آتش جنگ را، چه بد آتش افروزان كه شمائيد! واى بر شما! روزى كه شما را ندا دادم و آن روز كه درباره دشمنان با شما راز گفتم، از شما رنج و سختى ديدم.
نه آن روز كه شما را به نبرد فرا خواندم، آزاده و راست كردار بوديد و نه هنگام راز گفتم، برادرانى راز دار.))(356)
امام (عليه السلام) پس از آن كه در جنگى كوتاه پيروز شد، آنان را به رو آوردن بسوى شام خواند.
((خدا به شما احسان كرد و پيروزى را نصيب شما گردانيد. پس بلافاصله به سوى دشمنتان حركت كنيد)) آنها گفتند شمشيرهاى ما كند شده و تيرهاى ما تمام گرديد، و لبه نيزه هاى ما شكسته و خم شده است. بگذار تا به وطنمان بازگشته و افرادمان را آماده تر سازيم و بسا عده اى كه از ما جدا شده اند به ما ملحق شده و جبران شهيدان ما نيز بشود. در آن صورت نسبت به دشمن قويتر خواهيم بود.
اين سخنان را اشعث گفت و مردم به او مايل شده و او به همراه مردم به اردوگاه نخيله بازگشتند و امام (عليه السلام) دستور داد در اردوگاه بمانند و خود را براى جهاد با دشمن آماده كنند و كمتر به ديدار زنان و فرزندان خود بروند امام (عليه السلام) مى فرمايد:
((گروهى آماده ماندند و گروهى با نافرمانى به شهر رفتند. نه آنان كه به شهر رفتند، بازگشتند و نه آنان كه آماده بودند، ماندند و صبر كردند. من خود را با لشكر خود پنجاه نفر ديدم.))(357)
پيش از اين حادثه از مصر، دو نفر از طرف حاكم آن يعنى محمد بن ابى بكر آمده و از آن حضرت (عليه السلام) كمك مى خواستند امام (عليه السلام) سخنرانى كرد و فرمود:
((... اين فرياد كمك خواهى محمد بن ابى بكر و برادران اوست كه از مصر است، ابن نابغة، دشمن خدا و دشمن دوستان خدا و دوست دشمنان خدا، به سوى او حركت كرده، مبادا اهل ضلالت در باطلشان و تكيه بر طاغوت، از شما محكمتر باشند و شما در حقتان از آنان سست تر باشيد. آنان با شما و برادرانتان جنگ را شروع كرده اند. هر چه زودتر به يارى و كمك آنها برويد. بندگان خدا، مصر از شام مهمتر است و خير آن بيشتر و اهل آن بهترند. مبادا مصر را از دست شما بگيرند، مصر اگر در دست شما باشد، موجب عزت شما و ضعف دشمنانتان خواهد بود. همه به سوى جرعة برويد كه انشاء الله ميعادگاه ما، فردا خواهد بود))(358)
امام (عليه السلام) پيش از ديگران به اردوگاه رفت و تا ظهر صبر كرد. ولى كمتر از صد نفر از مردم آمده بودند و ناچار امام (عليه السلام) به كوفه بازگشت و چون شب شد. سران قبائل را فرا خواند و با حالتى اندوهناك و رنجور آنان را به حضور پذيرفت.
نتيجه كوتاهى آنان، شكست محمد بن ابى بكر شد و امام (عليه السلام) اصحابش را توبيخ كرده و فرمود:
((خدا پدرتان را بيامرزد، آيا نمى بينيد كه مصر سقوط كرد و به اطرافتان نمى نگريد كه از دست شما گرفته شده و مرزهاى شما از دست مى رود و به شهرهاى شما حمله مى شود. با آنكه شما تعداد زيادى هستيد و شوكت فراوان داريد و مردان جنگ و نبرديد، شما را بخدا به كجا مى رويد؟ و چگونه فريب مى خوريد؟ اين قوم جديت كرده و جنگيدند و همديگر را يارى كرده و خيرخواه هم شدند. ولى شما پشت به هم كرده و سستى بخرج داده و تنبلى نموديد. شما اگر اين چنين بمانيد، رستگار نمى شويد. پس ‍ بخود بيائيد و خفتگانتان را از خواب غفلت بيدار كنيد و براى جنگ با دشمنتان مهيا شويد. مسائل روشن است و صبح براى كسى كه چشم دارد، راه را نمايانده است. شما با طلقاء و فرزندان آنان و ستمگران و كسانى كه به اجبار مسلمان شدند و هميشه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سرسخت و و با اسلام در جنگ بوده اند، مى جنگيد. آنان دشمنان سنت و قرآنند و اهل بدعت و مكرنند.
دشمن كشى آنان باقى است و براى اسلام و اهل آن خطر هستند، رشوه خواران و بندگان دنيايند))(359)
امام (عليه السلام) پيوسته آنان را به قيام براى پيشگيرى و دفع يورشهاى معاويه دعوت مى كرد ولى سستى كرده و بى اعتنايى مى نمودند، و آن حرت فريادها و فريادها و مذمت و توبيخ ‌هاى فراوانى از اين گروه از اصحاب خود داشتند...
اقسام كارشكنان
امام (عليه السلام) در نامه اى كه به ابن عباس مى نويسد، بدنبال كارشكنى مردم و كوتاهى آنان كه به شهادت محمد بن ابى بكر مى انجامد، سپاه خود را به سه دسته تقسيم مى كند.
((من مردم را به پيوستن به او فرا مى خواندم و فرمان مى دادم كه پيش از واقعه به او يارى دهند و آشكارا و پنهانى به ياورى او دعوت مى كرد و باز به آهنگى نو و روشى تازه دعوت را از سر مى گرفتم اما
1. گروهى از مردم با ناخوشايندى به يارى او مى رفتند.
2. و برخى با ناراستى و به دروغ بهانه مى آورند.
3. و دسته اى از مردم، سرافكنده از جاى نمى جنبيدند.
از خدا مى خواهم تا زودتر مرا از اينان گشايشى دهد. بخدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن، در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست مى داشتم حتى براى يك روز، با اين مردم روبرو نشوم و هرگز آنان را ملاقات نكنم.))(360)
بعضى از شارحين نهج البلاغه حالت آن حضرت (عليه السلام) را با حالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مقايسه مى كنند كه با آيات قرآن با قوم خود استدلال مى كرد.(361)
اما آن كس كه به امام (عليه السلام) پاسخ مثبت داده و براى جنگ با حالت ناخوشايندى بيرون مى آمد، مثل كسى است كه گويا آنان را به طرف مرگ مى كشند و آنان نگاه مى كنند(362) و آنكس كه نشسته و بهانه كاذبى مى آورد، مشمول اين آيه است كه مى فرمايد: اگر مى توانستيم با شما مى آمديم، خود را هلاك مى كنند و خدا مى داند كه آنان دروغگو هستند.(363) و كسى كه نيامد و به ذلت خود اقرار كرده است نيز مشمول اين آيه مى شود كه مى فرمايد: آنها كه بر خلاف رسول خدا نشسته و بجنگ نيامده و از نيامدنشان خشنود شدند و ناراحت بودند از اينكه با اموال و جان خود در راه خدا جهاد كنند.))(364)
وضعيت اجتماعى و روانى كارشكنان
امام (عليه السلام) از وضعيت روحى، روانى، اجتماعى و از اطاعت نكردن كارشكنان و كسانى كه آن حضرت را يارى نكردند، و از راحت طلبى آنان سخن مى گويد. و بيان مى كند كه آنان از او استفاده نكرده و سخنانش را گوش نمى كنند. آنان در ميان سخنان آن حضرت (عليه السلام) كه مشغول نصيحت و تشويق آنان است، به خانه هاى خود و محل هاى استقرارشان مى روند و به سخنان امام (عليه السلام) اعتنا نمى كنند.
((سخنان حكمت آميز براى شما مى گويم اما از آن مى رميد و به آن گوش ‍ نمى دهيد، شما را با موعظه رسا اندرز مى گوييم ولى از پيرامون من پراكنده مى شويد. شما را به جهاد با سركشان بر مى انگيزم اما هنوز سخنم به پايان نرسيده مى بينم همچون ايادى سبا پراكنده مى شويد و به وضع نخستين خود بر مى گرديد و چنين وانمود مى كنيد كه موعظه را پذيرفته ايد. بامدادان شما را صاف و مستقيم و راست چون تير مى كنم ولى شبانگاه چون كمان خميده به سوى من باز مى گرديد. من از كار خود كه به راه آوردن شماست، خسته شدم و شما كه من بايد پيوسته بكوشم تا به راه راست برويد، از كوشش من به سختى در افتاده ايد و سرپيچى مى كنيد.))(365)
در جاى ديگرى آن حضرت (عليه السلام) مى فرمايد كه آنها در اماكن عمومى و مجالسى كه مشقت و سختى ندارد، فراوانند. ولى در ميادين نبرد و جهاد، قليل و كم هستند.
((بخدا قسم شما در مجالس فراوانيد ولى در زير پرچمها بسيار كم هستيد))(366) آنان در تجمعات و مجالس خود، از اينكه چه خواهند كرد سخن گفته و مى گويند كه هرگاه جنگ شد و كار جدى شد، عقب نشينى كرده و به خانه هاى خود مى روند و از جنگ فرار مى كنند.
((اى مردمى كه به بدنهايتان جمع ولى دلهايتان پراكنده است، گفتار لاف آميزتان سنگ خاره را در هم فرو مى شكند. اما كردارتان دشمنان را در شما به طمع مى اندازد. وقتى در مجلس ها به دور هم نشسته ايد، مى گوئيد، چنين و چنان خواهيم كرد و هنگامى كه پيكار روى مى نمايد، مى گوئيد راه گريز كجاست؟ دعوت كسى كه شما را دعوت كند، روى به سرفرازى ندارد و دل آن كس كه تيمار خوار شما باشد، هرگز نيارامد. و مانند وامدارى كه بدون سب وام خود نپردازد و بدون بهانه امروز و فردا مى كند، از من مهلت بى جا مى طلبيد.
فرومايه ذليل، جلوى سيل ستم را نمى گيرد و حق جز با كوشش به دست نمى آيد. وقتى از خانه خود دفاع نكنيد، پس از كدام خانه دفاع خواهيد كرد؟ بعد از من با كدام پيشوا به پيكار روى خواهيد آورد؟ والله كه فريب خورده كسى است كه شما او را بفريبيد))(367)
امام (عليه السلام) مى گويد:
((آيا بجاى آخرت به حيات دنيا خشنوديد؟ و سرافكندگى را به سرافرازى برترى مى دهيد؟
وقتى شما را به جهاد با دشمنان فرا مى خوانم چشمانتان چنان به دوران مى افتد كه گوئى در واپسين دم زندگى و در بيهوشى سكرات مرگ مى باشيد))(368)
و از وضع تاسف بار آنان خبر مى دهد زيرا هر وقت يورشى از طرف معاويه انجام مى شود و به آنان ستم مى كنند، هيچ عكس العملى از خود نشان نمى دهند و در خانه هاى خود خزيده اند.
((هر وقت طلايه اى از طلايه هاى مردم شام به شما رو مى آورد، همه مردان شما در خانه ها را به روى خود مى بندند و چون سوسمار در سوراخ خود مى خزند و چون كفتار در لانه خويش پنهان مى گردند))(369)
و دشمن نمى خوابد و پيوسته حقوق آنان را غصب مى كند ولى آنان در خواب بسر مى برند.
((به جاودانگى خدا سوگند كه براى جنگ، بد آتش افروزانى هستيد. دشمن در تدبير آن است كه با شما به جنگ بپردازد وى شما از تدبير غافليد. از ديار پيرامون شما كاسته مى شود و شما به خشم در نمى آئيد. دشمن از كار شما در خواب بى خبرى نيست و شما در غفلت حيرانيد. بخدا قسم آنان كه كار دشمن را واگذاشتند، مغلوب گرديدند.))(370)
پس آنان براى جنگ شايسته نيستند. هنگامى كه آنان خوابند، دشمن در غارت و غصب حقوق آنان بيدار است و سكوت آنان بر ذلت و خوارى شان و بر جراءت و جسارت دشمن مى افزايد.
((آيا به پيرامون ديار خود نمى نگريد؟ كه در اثر چيرگى دشمن رو به ويرانى دارد؟ آيا نمى بينيد كه سرزمين هاى شما به دست خصم گشوده شده است؟ و شهرهاى شما به تصرف دشمن در آمده است ؛ و دشمن در شهرهاى شما مشغول جنگ است؟ پس به پيكار دشمن رو آوريد و سنگين و كند به سوى دشمن نخراميد و به زمين نچسبيد كه به خوارى بر جاى خواهيد ماند و به زمين گير شدن خود اقرار كرده باشيد و با مذلت باز خواهيد گشت و فرومايگى نصيبتان خواهد شد. همانا مردان پيكار بيدارند و دشمن از آنكس كه به خواب رفته باشد، غافل ننشيند))(371)
آيا چيزى نيست كه شما را به دفع دشمنانتان وا دارد.
((براى يارى كردن به پروردگار خود چه نشسته ايد؟ آيا دينى نداريد كه شما را جمع كند و فراهم آورد؟ و حميتى نداريد تا شما را نسبت به دشمن بر سر خشم آورد؟))(372)
امام (عليه السلام) اين توبيخ و مذمت را تا پايان حيات خود، پيوسته بر مردم خود داشت، شريف رضى از آن حضرت (عليه السلام) سخنى را نقل مى كند كه در سحرگاه روزى كه مورد ضربت شمشير قرار گرفت و براى جنگ دوم با شام آماده مى شد، فرمود:
((خواب بر من چيره شد در حالى كه نشسته بودم. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر من جلوه نمود. عرض كردم اى فرستاده خدا از ناراستى و دشمنى، چه ها كه از امت تو نديدم. فرمود: اى على آنان را نفرين كن، گفتم خداوند به جاى اينان مردم بهتر نصيب من فرمايد و به جاى من بدترين مردم را بر آنان بگمارد.))(373)
امام (عليه السلام) در خطبه اى آنان را چنين توصيف مى كند.
((بسيار طعنه زن و عيب جو و روى گردان از حق و نيرنگباز و حيله گر))(374)
راحت طلبى آنان سبب شده بود كه ترسو شده و در برابر دشمن، هيچ مقاومتى از خود نشان ندهند.

next page

fehrest page

back page