next page

fehrest page

back page

موضع امام (عليه السلام) در برابر خوارج و مخالفت صلح آميز
وقتى كه امام (عليه السلام) از صفين به كوفه بازگشتند، خوارج ماندند تا زياد شدند و سپس به صحرائى در كوفه بنام حروراء رفتند و شعارشان اين شد: حكم جز از خدا نيست گرچه مشركين نپسندند. على و معاويه بر حكم خدا شريك گفتند.
على (عليه السلام) عبدالله بن عباس را فرستاد تا در كارشان نظر كند و با آنان سخن بگويد. پس از بازگشت او حضرت فرمود: چه ديدى؟ گفت : بخدا قسم نمى دانم اينان كيانند. حضرت فرمود آنها را منافق يافتى؟ گفت: بخدا سوگند چهره آنان چهره منافقين نبود. در پيشانى آنها آثار سجده بود و آنان قرآن مى خوانند و تاويل مى كنند امام على (عليه السلام) فرمود: ((مادامى كه خونى نريخته اند و مالى را غصب نكرده اند، رهايشان كنيد.))(233)
همچنين فرمود: ((ما آنان را از غنائم محروم نمى كنيم و از ورود آنان به مساجد مانع نمى شويم و آنان را نيز تحريك هم نمى كنيم البته تا زمانى كه خونريزى نكرده و به حرامى دست نزنند.))(234)
وقتى كه آن حضرت (عليه السلام) شنيدند كه خوارج مى گويند لا حكم الا لله فرمودند:
((سخن حقى است كه با آن، باطل را قصد كرده اند. شما سه ويژگى نزد ما داريد مانع شما نمى شويم كه در مساجد خدا نماز بخوانيد و از غنائم شما را محروم نمى كنيم مادامى كه با ما همراه هستيد و جنگ با شما را شروع نمى كنيم تا آنكه شما به جنگ با ما اقدام كنيد.))(235)
از نظر امام (عليه السلام) آنها گروهى بودند كه حق اظهار نظر داشته و حق زندگى در دولت اسلامى، با برخوردارى از تمام حقوق خود را دارند. در مساجد به عبادت خود ادامه دهند و غنائم و اموال را نيز بين مستحقين آنان تقسيم كنند و مثل همه هم وطنان خود زندگى كنند و هر چه بر همه مسلمين هست. بر آنان نيز باشد و آنان بتوانند آراء خود را طرح كرده و پيرامون آن با رجال دولت گفتگو و مذاكره كنند.
ولى امام (عليه السلام) مى دانست كه به اين مقدار اكتفا نمى كنند و لذا فرمود:
((اگر ساكت بودند، كارى به آنها نداريم - يا فرمود: معذورشان مى داريم و اگر صحبت كنند با آنان اجتماع مى كنيم و اگر بر عليه ما خروج كردند با آنان مى جنگيم))(236)
امام (عليه السلام) در آغاز كار آنان را رها كرد تا با كمال آزادى در حكومت وى زندگى كنند. ولى هنگامى كه دست به فساد در زمين زدند و بيگناهان و زنان را كشتند، امام (عليه السلام) با آنان جنگيد و آنهم پس از آنكه با آنان گفتگو و مذاكره نموده و حجت را بر آنان تمام كرد.
از اين رو امام (عليه السلام) به مخالفين و معارضين مادامى كه متعرض ‍ مردم و حكومت نبودند، كارى نداشت و كسانى را كه بيعت نكردند مثل عبدالله و سعد و حسان و اسامه و ابن مسلمه، به خود رها كرد و با طلحه و زبير و عايشه نيز آنگاه كه در مكه جمع شدند و بيعت خود را نقض نمودند، نجنگيد مگر پس از آن كه در بصره خونريزى كرده و به فساد در زمين و اشغال تجهيزات و امكانات حكومتى و بيت المال بصره دست زدند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرموده بود كه متعرض آنان نمى شود مگر آن كه وحدت مسلمانان را بر هم زند و به نظام و حقوق عمومى آنان معترض ‍ شوند.
((همانا كه اينان در كينه و دشمنى با من، با يكديگر يار و همداستان شده اند و من مادامى كه از گسيختن جماعت شما بيمى نداشته باشم، بردبارى مى كنم اما اگر با ضعف راءى خود بخواهند نظام مسلمانان را بگسلند صبر نخواهم كرد))(237)
آن حضرت با خريت بن راشد و بنى ناجيه نيز جز پس از آنكه دست به فساد و كشتار زدند، نجنگيد.
اولويت حل مسالمت آميز و گفتگوى سياسى
اميرالمؤمنين (عليه السلام) حل مسالمت آميز مسائل را بر جنگ و خشونت ترجيح مى داد و مى كوشيد تا به هر وسيله اى شده از جنگ خوددارى كند و مى فرمود:
((من با او نمى جنگم تا او را دعوت كنم و عذر او را بپذيرم، اگر برگشت و توبه نموده از او مى پذيرم و او نيز برادر ما است و اگر زير بار نرفت و براى جنگ با ما مصمم بود، از خدا كمك گرفته و با او مى جنگيم.))(238)
آن حضرت مذاكرات و گفتگوهاى سياسى را بر هر كار ديگرى مقدم مى داشت و تلاش مى نمود تا با مناظره و تبادل نظر، نتيجه بگيرد و براى هدايت تعداد بيشترى از سپاه دشمن، مى كوشيد تا جنگ را به تاخير بياندازد. در صفحات بعد گفتگوهاى مختلفى كه امام (عليه السلام) و يارانش قبل از جنگ انجام مى دادند و همچنين نامه ها و افرادى كه امام (عليه السلام) براى اجتماع با دشمن و تلاش براى بازگرداندن او مى فرستاد، خواهد آمد و مشاهده مى كنيم كه سستى مذاكرات در هر سه جنگ آن حضرت (عليه السلام) بدليل سرسختى و غرور دشمن او بود.
مذاكرات امام (عليه السلام) براى اتمام حجت و عذر آورى بود، گرچه امام (عليه السلام) از قبل مى دانست كه دشمن تسليم حق نبوده و به راه نخواهد آمد و زمينه اى جز جنگ وجود ندارد. آن حضرت هنگامى كه در ربذة بود و مى خواست خود را به اصحاب جمل برساند، ولى به آنها دست نيافت و آنها به عراق رفته بودند، فرمود:
((بخدا قسم اين كار را پشت و رو كردم و هر طرف آن را نگريستم و هيچ چاره اى جز جنگ با اين قوم نيافتم يا آنكه به آنچه خدا بر پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل كرده كافر شوم))(239)
و همين معنى را پيش از جنگ با معاويه و اصحابش در شام فرمود:
((من اين امر را زير و رو كردم و چنان به آن مشغول شدم كه خواب را از چشم من ربود. ولى ديدم راهى جز جنگ با اينها و يا كفر به آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده است ندارم و علاج جنگ براى من آسانتر بود از علاج عقاب و مرگهاى دنيا از مرگهاى آخرت سبكتر است))(240)
و هنگامى كه امور گره خورد و روزگار سخت شد و دشمن همه راه هاى گفتگو را بست و اقدام به جنگ كرد، آن حضرت (عليه السلام) به يكى از سپاهيانش، قرآنى مى دهد تا دشمن را به حكم آن دعوت كند ولى او را مى كشند. اين مطلب در هر سه جنگ آن حضرت (عليه السلام) اتفاق افتاد.
امام (عليه السلام) جنگ را به تاخير مى انداخت و اصحابش را به عدم شروع جنگ دعوت مى نمود تا آنكه دشمن، جنگ را شروع كند و آن حضرت مجبور به جنگ و كشتار شده و حق شمشير را ادا كرده تا احقاق حق كند.
امام على (عليه السلام) همانند مذاكره كنندگانى نبود كه حل مسالمت آميز و مباحثات و مذاكرات سياسى را از روى ضعف و ناچارى مطرح كند بلكه از موضع قوت به مذاكره اقدام مى كرد و آن را ترجيح مى داد با آنكه حضرت (عليه السلام) مى دانستند كه بر دشمن پيروز مى شوند، ولى دليل بر عدم مذاكره نمى شد. امام على (عليه السلام) قبل از جنگ جمل فرمود:
((آرى بخدا قسم يك سوم آنان كشته مى شوند و يك سوم آنان مى گريزند و يك سوم ديگر توبه مى كنند))(241)
و قبل از جنگ با خوارج فرمودند:
((بخدا سوگند، از آنان، ده نفر نجات پيدا نمى كنند و از شما ده نفر به شهادت نمى رسند))(242)
در بين نامه هائى كه پيش از جنگ صفين به معاويه فرستادند، نامه اى است كه در آن چنين آمده است:
((چقدر عجيب است آنچه از تو به من مى رسد و چه قدر من به سرنوشت تو آگاه هستم، كندى من در جنگ با تو فقط براى چيزى است كه تو آن را تكذيب مى كنى و من آن را تصديق مى نمايم (حكم قرآن و اسلام) و گويا من تو را در فردا مى بينم كه از جنگ ناله سر مى دهى مثل شترى كه از بار سنگين ناله مى كند و تو و يارانت مرا به كتابى مى خوانيد كه به زبان آن را بزرگ مى دانيد ولى در دل آن را انكار مى نمائيد.))(243)
و در نهج البلاغه نيز چنين آمده است:
((گوئى مى بينيم كه همچون شتران كه از بار گردان نعره بر مى كشند از بيم جنگ فرياد مى كشى و گوئى مى بينم كه تو و پيروانت در اثر ضربه هاى پى در پى شمشير و قضايى واقع، و كشته هايى كه پياپى به خاك و خون در مى غلطتند، خروشان و گريان مرا به داورى كتاب خدا دعوت مى كنيد در حالى كه همه يا كافر و منكر قرآنيد و يا از بيعت من سرپيچيده اند.))(244)
روش امام (عليه السلام) در مذاكرات
از بعضى از نصوص نهج البلاغه، براى شناخت شيوه و روش مذاكرات امام (عليه السلام) با دشمن، مى توان استفاده نمود. اينكه دشمنى كه با او گفتگو مى كند يا او آغاز به مذاكره با وى مى كند كيست؟ و در چه زمانى و چگونه گفتگو مى كند؟ و الگوى شايسته مذاكرات كدام است؟ همه اينها قابل استفاده است.
در جنگ جمل امام (عليه السلام) عبدالله بن عباس را پيش از وقوع جنگ به سراغ زبير فرستاده تا او را به اطاعت از امام (عليه السلام) برگرداند و فرمود:
((با طلحه ديدار مكن، چه اگر او را ملاقات كنى، او را چون گاوى با شاخهاى به پشت پيچيده مى بينى. او بر شترى سركش سوار مى گردد و مى گويد اين شتر، رام است. اما زبير را ملاقات كن كه سرشت او نرمتر است. پس به او بگو پسر دائى تو مى گويد، در حجاز مرا شناختى و در عراق مرا انكار مى كنى، آيا چه ديدى كه رو برگرداندى؟))(245)
از اين نص استفاده مى شود كه:
1. امام (عليه السلام) نماينده اى توانا براى مذاكره مى فرستد يعنى عبدالله بن عباس را.
2. كسى را كه به گفتگو و مذاكره ايمان و عقيده ندارد، و نتيجه گفتگو با او منفى است، رها مى كند (عدم ملاقات و گفتگو با طلحه) و با كسى به گفتگو مى نشيند كه احتمال مى رود مذاكره با او به نتيجه اى مثبت برسد.
3. براى دلجوئى و جلب نظر دشمن از روش عاطفى استفاده مى كند و مى گويد به او بگو پسر دائى ات مى گويد و نفرمود مثلا اميرالمؤمنين فرمود. بلكه او را به خويشاوندى و نسبتى كه با هم دارند، يادآورى مى كند.
4. در مذاكره از كنايه و اشاره استفاده مى كند نه از تصريحات تا آن كه دشمن را تحريك نكرده و اين روش بر جريان مذاكرات تاثير مى گذارد. حضرت (عليه السلام) فرمود در حجاز مرا مى شناختى و با اين سخن اشاره به بيعت در مدينه دارند و در عراق مرا نمى شناسى، اشاره به بيعت شكنى و قصد جنگ آنان در بصره دارد.
5. از طرف مقابل دليل مخالفت و اختلاف و عدم پذيرش خود را سئوال مى كند. چه شد كه رو گرداندى؟ يعنى چه چيزى باعث شد كه از اطاعت من سرپيچى كنى با اينكه قبلا آن را اظهار مى نمودى؟
6. اقامه دليل و آوردن حجت و احتجاج با دشمن براى قانع نمودن او.
وى اين مذاكره انجام نشد تا امام (عليه السلام) يا ابن عباس استدلال كنند و دشمن نيز دليل بياورد. زيرا زبير با دو كلمه راه مذاكره را بست. ابن عباس ‍ مى گويد به نزد زبير رفتم و سخن امام (عليه السلام) را گفتم او گفت: به او بگو: من همان را مى خواهم كه او مى خواهد. گويا حكومت را گفت و چيزى به اين سخن نيافزود و من به سوى امام (عليه السلام) برگشته و به آن حضرت خبر دادم.(246)
در روايت ديگرى آمده است كه زبير گفت به او بگو ما شديدا خوف آن داريم كه طمع كنيم. وقتى كه از ابن عباس در مورد اين مطلب پرسيدند او مى گويد ما مى ترسيم كه طمع كنيم تا آنچه را شما به آن رسيده ايد، ما نيز عهده دار شويم.(247)
هنگامى كه اصحاب آن حضرت بعد از فرستادن جريربن عبدالله بجلى نزد معاويه گفتند براى جنگ با اهل شام آماده شويم آن حضرت (عليه السلام) فرمود:
((آماده شدن براى جنگ با مردم شام در حالى كه جرير نزد آنان است، در بستن بروى شام است و برگردانيدن مردم آن از كار خير، اگر مردم بر آن بوده باشند. اما براى جرير مدتى معلوم كرده ام كه پس از سپرى شدن آن مدت، در آنجا اقامت نخواهد كرد جز آنكه فريب خورده يا نافرمان شده باشد. من بر آنم كه انديشه صواب با آرامى و آهستگى است. پس شما نيز به نرمى و مدارا كار كنيد با اينهمه آمادگى شما را براى جنگ ناخوشايند نمى شمارم.
من چند و چون كار را سنجيده ام و زير و روى آن را خوب نگريسته ام و براى خود در آن جز جنگيدن يا كفر ورزيدن به دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) راهى نمى بينم. از آن هنگام كه او (عثمان) بر امت ولايت يافت، بدعتها آورد كه اساس گفتگوى توبيخ ‌آميز مردمان گرديد. پس در آن باب سخنها گفتند و سپس به سبب بدرفتارى او، وى را كيفر دادند و كار را دگرگون كردند.))(248)
بنابر اين امام (عليه السلام)
1. مادامى كه گروهى را براى مذاكره و گفتگو فرستاده است، آماده جنگ نمى شود زيرا در اين صورت با آماده شدن براى جنگ، راه را بر مذاكرات و گفتگوهاى صلح آميز مى بندد.
2. زمانى را براى گفتگو تعيين مى كند تا دشمن از وقت سوء استفاده نكند و پس از سپرى شدن آن زمان براى جنگ آماده مى شود.
3. با آن كه امام (عليه السلام) تعصب معاويه و يارانش بر باطل را انحراف آنان از حق و نتيجه قطعى كه به آن خواهند رسيد، مى داند ولى در عين حال منتظر بازگشت مذاكره كننده مى ماند و از او قبل از زمانى كه تعيين كرده نمى خواهد كه برگردد.
4. تكليف الهى امام (عليه السلام) او را به جنگ با دشمن واميدارد و اگر چنين نكند در فريضه امر به معروف و نهى از منكر اخلال كرده و محال است كه امام (عليه السلام) چنين كند.
ابن ابى الحديد مى گويد بين نهى امام (عليه السلام) از آمادگى براى جنگ و ناخوشايند نداشتن آمادگى براى جنگ تناقضى نيست.
زيرا امام (عليه السلام) اظهار آمادگى را نمى پسندد ولى از آمادگى نيز ناراضى نبود. احتمال دارد كه آن حضرت آماده شدن خودشان را براى جنگ درست نمى دانستند ولى به آماده شدن اصحاب و ياران خود مايل بود. قطب راوندى در شرح خود بر نهج البلاغه همين قول را انتخاب كرده و مى گويد:
كسى مى تواند بگويد، دليلى كه امام (عليه السلام) به آن استدلال نموده اند اقتضا مى كند كه هر دو كار را نپسندند و آن دليل اين است كه به مردم شام خبر آمادگى براى جنگ برسد و از صلح به جنگ ترغيب شوند بلكه بايد مراد از كراهت آن حضرت از آماده شدن سپاه و لشكر، اسبها و ابزار جنگى باشد. زيرا شيوع آمادگى اين چنينى، از آمادگى شخصى آن حضرت بيشتر است. زيرا شخص امام (عليه السلام) مى تواند آمادگى خود را پوشيده و مخفى بدارد ولى آمادگى سپاهيان عظيم چيزى نيست كه قابل كتمان باشد.(249)
و ممكن است نهى آن حضرت (عليه السلام) از آمادگى در همان زمانى باشد كه از او خواستار آمادگى شدند. زيرا باب گفتگو را مى بندد ولى بعد از مدتى يعنى پس از زمانى كه براى جرير تعيين كردند، آن حضرت (عليه السلام) از آمادگى آنان ناراضى نبوده باشند. بخصوص آنكه در بين دو جمله خود فرمودند براى جرير مدتى معلوم كرده ام كه پس از سپرى شدن آن در آنجا نخواهد ماند مگر آنكه فريب خورده باشد يا نافرمان شده باشد. نظر من آن است كه انديشه صواب به آرامى و آهستگى انجام مى گيرد پس به نرمى و مدارا كار كنيد و بعد از اين، آمادگى شما را براى جنگ ناخوشايند نمى شمارم.
در اين معنى دو فايده وجود دارد اول آنكه از جهت روحى و روانى و در درون خود آمادگى هاى لازم را كسب كنند و دوم آنكه نيازى به اعلان اين آمادگى نيست بلكه به مجرد آنكه مذاكرات به سستى گرائيد براى جنگ با اهل شام آماده هستند.
امام على (عليه السلام) به نماينده خود كه براى مذاكره با خوارج مى رود، توصيه مى كند كه با آنان از سنت بگو و با سنت احتجاج كن تا قرآن را تاويل نكنند. به ابن عباس مى فرمايد.
((با قرآن با آنان مخاصمه نكن زيرا قرآن معانى مختلف را مى پذيرد و ابعاد مختلف دارد تو چيزى مى گوئى و آنان چيز ديگرى مى گويند ولى با آنان با سنت احتجاج كن كه راه گريزى از آن ندارند.))(250)
ولى ابن عباس در گفتگو با خوارج بر اساس قرآن احتجاج كرد كه داستانش ‍ خواهد آمد.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در مذاكراتش از قدرت و تهديد دورى كرده و احترام خصم را در گفتگوها حفظ مى كند و آنچه را فراموش كرده به او يادآورى مى كند و براى اقناع او با دليل احتجاج مى نمايد كه نمونه آن، مذاكرات او با اصحاب جمل و زبير است كه خواهد آمد.
نماينده براى مذاكره
مناظر و كسى كه براى گفتگو با دشمن انتخاب مى شود، بايد صفات متعددى را دارا باشد او بايد زيرك، باهوش، و دقيق باشد. متوجه توطئه ها و نقشه ها و فريب هائى كه دشمن به آن دست مى زند، بشود.
از جمله آنكه فردى باشد كه شواهد و ادله و آيات قرآن و احاديثى را كه با آنها بايد به دشمن پاسخ بگويد، بداند و با سرعت و بلافاصله متوجه شده و در وقت مناسب پاسخ دهد و فرصت را از دست ندهد تا دشمن مجال و زمينه براى اهدافش بيابد.
از جمله ويژگيهاى ديگر اينكه او بايد فصيح باشد و براحتى و بروشنى سخن بگويد و وقتى كه طرف مقابل با خشونت و شدت نيست بلكه با خوشى و نرمى با او سخن مى گويد او نيز بايد با آرامش و زبان خوش، سخن بگويد و فردى با تجربه باشد.
به همين دليل امام (عليه السلام) براى مناظره و مذاكره با دشمن، عبدالله بن عباس را مى فرستد. او كسى است كه اين ويژگيها بلكه بيشتر از آن را داراست زيرا از جهت حفظ و قوت حفظ، نمونه است و دانش زيادى دارد به گونه اى كه او را بدليل گستردگى دانشش، دريا ناميده اند، همچنين او را عالم امت مى گفتند و او درياى وسيعى در فقه و عقل و تفسير و حديث بود. او اولين كسى است كه در تفسير و قرآن از على (عليه السلام) قلم بدست گرفت و تفسير نوشت و او به شعر و لغت عرب و حساب آشنا بود و همچنين پسر عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود كه اين رابطه، او را براى فهم دين آماده تر مى نمود و در فضاى رسالت و نبوت تنفس كرده بود و به همين جهت كلام او بر ديگران تاثير فراوانى داشت و مورد اعتماد و وثوق و احترام بود. حديثى نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به خود فشرده و برايش دعا كردند و فرمودند:
((خدايا به او حكمت بياموز))(251)
ابن اثير در اسد الغابة نقل مى كند كه او مردى زيبا، بلند قد، سفيد متمايل به زرد، درشت و خوش چهره و فصيح بود. محاسنش سفيد و برخى گويند كه با حنا خضاب مى كرد. به نظر مى رسد كه او به زيبائى و ظاهر خود توجه داشته و تاثير اين در گفتگوها با دشمن بسيار زياد است. وقتى كه براى اجتماع و مذاكره با خوارج رفت، دو حله از بهترين و زيباترين حله ها پوشيده و بسيار زيبا و چشم گير بود. وقتى كه او را ديدند گفتند: مرحبا مرحبا ابن عباس اين حله چيست؟
او تجربه و آگاهى كافى براى مذاكرات و مناظرات داشت و شايد اين دو حله را پوشيد تا گفتگو درباره حله ها و زينتهاى الهى شروع شود نه پيرامون تحكيم و بدگوئى به على (عليه السلام).
سپس به آنها گفت من از طرف اميرالمؤمنين و از نزد اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و انصار و مهاجرين كه در بين شما هيچ يك از آن ها را نمى بينم، آمده ام تا پيامشان را به شما برسانم. و سخن شما را نيز به آنان برسانم. چرا على بن ابيطالب پسر عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و داماد او را سرزنش مى كنيد و با او دشمنى مى نمائيد؟
و وقتى كه بعضى از آنها گفتند با او سخن نگوئيد، برخى ديگر گفتند دليلى ندارد با او صحبت نكنيم او پسر عموى رسول خداست و ما را به كتاب خدا مى خواند.
دقت كنيد ذوق و هوش ابن عباس در آغاز مذاكرات را كه مى گويد از طرف اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مهاجر و انصار و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده ام. گويا به آنها مى گويد شما از كجا دين را فهميده ايد؟ آيا مى شود شما بر حق باشيد در حالى كه با اميرالمؤمنين، پسر عمو و داماد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اصحاب او و با مهاجرين و انصار مخالفت مى كنيد.
گرچه او تصريح نكرده ولى اين يك كار نو و ابداع و ابتكار است كه او انجام مى دهد و به همين دليل شخصيت مذاكره كننده تاثير دارد و آن طور كه در پايان روايت آمده، ثلث آنان برگشتند و ثلث آنان نيز منصرف شدند.
امام (عليه السلام) ابن عباس را براى مذاكره با اصحاب جمل و خوارج فرستاد و تصميم داشت او را براى تحكيم نيز بفرستد و لذا به سپاهيان خود گفت:
((معاويه اين كار را بعهده كسى جز عمروبن عاص كه از همه به راءى و نظر او مطمئن است، واگذار نمى كند و براى قريش جز كسى مثل او صلاح نيست. پس بر شما باد كه عبدالله بن عباس را بفرستيد. عمر و گره اى نمى زند جز آنكه عبدالله باز مى كند و گره اى را باز نمى كند مگر اينكه او مى بندد، هيچ امرى را قطعى نمى كند مگر آنكه عبدالله آن را نقض مى كند و هيچ امرى را نقض نمى كند مگر آنكه عبدالله آن را محكم و قطعى مى كند.))(252)
ولى نادانان و سفيهان، بر ابو موسى اشعرى اصرار كردند و امام (عليه السلام) نيز نمى پذيرفت.
((من به ابو موسى راضى نيستم و به واگذارى اين كار به او نظر ندارم.)) گروهى گفتند ما جز به او تن نمى دهيم او بود كه ما را از آنچه به آن گرفتار شديم، منع كرد. امام فرمود: ((او مورد رضايت من نيست و از من جدا شد و مردم را از من گريزاند و سپس فرار كرد تا آنكه پس از چند ماه به او امان دادم ولى ابى ابن عباس از او براى اينكار شايسته تر است و او را به اين كار مى گمارم.))
ولى آنها گفتند فرقى بين تو و ابن عباس نيست و ما كسى را مى خواهيم كه نسبت به تو و معاويه مساوى باشد.(253)
در تاريخ مناظره اى از او سراغ نداريم مگر اينكه در آن، بر خصم غالب شد و امام (عليه السلام) اين خصلت را در او تحسين مى كرد. در مذاكره با عايشه او را بعد از جنگ، جمل، ساكت كرد و برگشت و به امام (عليه السلام) خبر داد. امام فرمودند: ذريه اى كه بعضى از آنها از بعضى ديگرند و خدا شنوا و داناست (254) و در روايتى آمده كه فرمود من مى دانستم كه تو را كجا بفرستم.(255) ابن عباس مرد بزرگى بود گرچه داستان اموال بصره محققين را در مورد او متوقف كرده است.
يكى از سفيرانى كه امام (عليه السلام) بطرف معاويه فرستاد، صعصعة بن صوحان حامل نامه اى به معاويه بود او مردى فصيح، سخنران، فاضل و زبان دار بود كه در جنگها به همراه امام (عليه السلام) حاضر بود. معاويه مى گويد: او يكى از تيرهاى على (عليه السلام) و خطباء عرب است.
او معاويه را محكوم كرد. معاويه دستور داد او را بيرون كنند و سپس بر سر چيزى كه بخاطر آن از دست قومش ناراحت بود، گفت بخدا قسم دوست دارم از صلب او بودم و به بنى اميه رو كرد و گفت مردان بايد اينگونه باشند.
عقيل بن ابى طالب در توصيف او براى معاويه مى گويد: او مردى بزرگ و با زبانى تيز و فرمانده سواران، و قاتل رقيبان است. هر بسته اى را باز و هر بازى را مى بندد و كم نظير و با شاءن است.
امام (عليه السلام) او را به همراه نامه اى براى گفتگو، با اصحاب جمل فرستادند. همچنين براى گفتگو با خوارج نيز او را فرستادند.
او با عثمان و معاويه نيز داستانهائى دارد. عثمان او را به شام و سپس به حمص تبعيد كرد. مغيرة به دستور معاويه او را از كوفه به جزيره اورال در بحرين تبعيد كرد و در آنجا از دنيا رفت و بنا به قولى در كوفه ارتحال كرد.

next page

fehrest page

back page