چشمه خون (مهدي اثني اشري)
در چشمه خون
وضو گرفتند نهان
از مســلخ نور
تا به
هنـگام اذان
با ساقي مست
باده و جام زدند
آنان كه به
سوي صبح بودند روانه
آوازهي
عاشــقان ما دهـــر گرفت
آواي بلند
شانه به هر شهر گرفت
تن جامه
عاشقان برگير و بپوش
كاشانهي
دوست، مارِ پر زهر گرفت
ما كز تب عشق
سوي جانان رفتيم
بگذشته زجان و
سربداران رفتيم
اي كاش كه
بازجان به تن بودبسي
كز لــذّت
رفتنش كمـــاكان رفتـيم