مقدمه
پائلو کوئیلودر 27 اوت 1947 در شهر ریودوژانیرو، برزیل به دنیا آمد. پیشینه اخلاقی و اجتماعی او بسیار منفی و تاریک است. در سن نوجوانی سه بار در آسایشگاه بیماران روانی بستري شد. از سن 20 سالگی به بعد انواع مشروبات و مواد مخدر را تجربه کرد. کوئیلو تحت تأثیر اندیشه های یونگ، کردلی، مارکس و خورخه قرار گرفته و به فرقههای کابالیسم، رامیسم و فراماسونری وابسته است. او به دنبال لیبرالیسم جنسی می باشد و از او تاکنون هجده اثر پدید آمده که مهمترین آن کتاب کیمیاگر است. عناصر اصلی اندیشه کوئیلو عبارت است از: پلورالیسم دینی، تجربه دینی، تناسخ، نشانه شناسی، تمرینهای رشد، ترویج مستی و خودکشی و پوچگرایی و سرانجام اندیشه «نیمه گمشده»، که به آزادی جنسی منجر میشود. بنابراین در نظر داریم ضمن بررسی ابعاد مختلف اندیشه کوئیلو، تحلیلها و آسیبهای آن ارائه شود.
1. دوران کودکی و نوجوانی
پائلو در سال ۱۹۴۷ میلادی در شهر زیبای ریودوژانیرو، دومین شهر پرجمعیت برزیل متولد شده است؛ درست همان روزی که نویسنده محبوبش (خورخه لوئیس بورخس) به دنیا آمد. چنانکه خودش می گوید لحظه تولدش را به یاد دارد: «اگر شرح دهم باور نمی کنی، یادم میآید که چشمانم را گشودم و با خود گفتم: این مادربزرگ من است، در حالی که تازه به دنیا آمده بودم». (1) او در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدرش مهندس و مادرش خانهدار بود. وی در دوران کودکی روحیه طغیانگری داشت تا جایی که روزی تصمیم می گیرد، هر کاری دلش میخواهد بکند و از اینجاست که یکی از محورهای تعالیم او در آثارش این است که هرکاری که دل انسان گفت باید انجام بدهد و قلب بهترین راهنمای انسان است.
کوئیلو دبیرستان را به پایان نمیبرد و به قول خودش با رشوه، مدرکی می گیرد.(2) او در دانشگاه در رشته حقوق تحصیل را آغاز میکند؛ اما نیمهکاره آن را هم رها می کند. از ۱۷ تا ۲۶ سالگی سه بار به تناوب روانه بیمارستان روانی شد و هر سه بار از آنجا گریخت. او را در طبقه نهم آسایشگاه بستری کرده بودند و با تصور اینکه دیوانه خطرناکی است، به وی اجازه خروج نمی دادند.
در سومین مرتبه به او داروهای بسیاری خوراندند و او را با الکتروشوک مداوا کردند. در این مدت دو ماهه، او حتی آفتاب را هم ندید. (3) علت بستری شدن مکرر او در بیمارستان روانی به جز روحیه سرکشی و طغیانگری، دو چیز دیگر بیان شده است: اعتیاد افراطی به مواد مخدر (4) و همجنسبازی. (5)
کوئیلو در جوانی به جریان هیپیگری یا هیچگرایی پیوست و در این ایام افکار و اندیشههای مارکسیسم را مطالعه کرده، به حزبهای سیاسی آزادیخواه تعلقخاطر پیدا کرد؛ برای همین، سه بار به زندان میافتد و شکنجه می شود. او به همراه دوست خود مجموعه داستان هایی کمدي سکسی به نام کرینگ ها را منتشر کرد. این مجموعه آنقدر مستهجن بود که حکومت برزیل آن را براي فرهنگ عمومی مضر دانست و رائول و کوئلیو را به خاطر انتشار آن زندانی کرد.(6) او میگوید: زندان بدترین تجربه زندگی من بود؛ زیرا علاوه بر آنچه در آنجا تحمل کردم، پس از مرخص شدن، با من مانند جذامیها رفتار شد. همه می گفتند: به او نزدیک نشوید زندانی بوده حتماً دلیلی داشته که به زندان رفته. (7) به گفته خودش تأثیر زمان بر وی همیشگی و دائمی بوده است و او از آن به تأثیرات مثبت یاد می کند. پائولو در زندگی زناشویی خود با چندین شکست مواجه شده است و ازدواجهایش سه بار به طلاق کشیده است و هم اکنون با همسر چهارمش کریستیانا زندگی می کند: «زن خبرنگاری از دوستان همسرم که مطلّقه بود، بیمشکل میتوانست ادعا کند با من بوده»(8) و یا می گوید: «رابطه عاشقانهای درکار نبوده، در واقع این اتفاق بیشتر به علت آن پیش آمد که حوصله مان سر رفته بود».(9) و به طور کلی اینگونه اعتقاد خویش را بروز می دهد که: «اغواگری همیشه آدم را به زندگی علاقمند می کند.» (10)
2. اعتیاد به مواد مخدر، شراب، سیگار و زن
بنا به اظهار کوئیلو، در دهه هفتاد میلادی با قویترین و خطرناکترین مواد مخدر آشنا شده است. پائلو کوکائین، مواد روانگردان و سپس پیوت، سکالین و مواد دارویی و شیمیایی دیگری را مصرف می کرده و در نهایت همه را ترک کرده و فقط کوکائین و ماری جوانا استفاده می کرده و سال ها بر این امر مداومت داشته است. مواد مصرف می کردم؛ بدون اینکه تأثیر زیادی هم بر من داشته باشد. با این حال دچار حمله پارانویا شدم. سومین سالی که از زندان آزاد شدم چنان دچار پارانویا شدم که نمی توانستم به زندگی در ریودوژانیرو ادامه دهم. (11)
3. سفرها و دیدارها
از مهمترین سفرهای وی، سفری زیارتی است که در سال ۱۹۸۶ در جادهای قرون وسطایی برای زیارت سن ژاک یا زیارتگاه کمپوستلا داشته است. در سال ۱۹۹۸ تور مسافرتی موفقی داشت. او در یکی از سفرها در سوئیس ملاقاتی با شیمون پرز، رئیس جمهور اسبق رژیم اشغالگر فلسطین، داشت و از او هدایایی دریافت کرد. (12) در بهار به دیدار کشورهای آسیایی رفته و در پاییز از کشورهای اروپای شرقی دیدن کرد. این سفر را از استانبول آغاز و به لاتویا ختم نمود. او هم چنین در سال ۱۹۹۸ با پاپ ژان پل دوم ملاقات نموده است. کوئیلو در ماه می سال دوهزار میلادی (خرداد ۱۳۷۹) به ایران سفر کرده است. او از سوی مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ناشر ایرانی اش (انتشارات کاروان) دعوت شده بود. برخلاف اینکه می گوید: «از کتابها و نویسندگان ایرانی در نوشتههایم بهره بردهام»، (13) در مورد کتابها و نویسندگان تأثیرگذار بر وی، همیشه از تعداد خاصی مثل بورخس، میلروکاستاندا سخن می گوید(14) و کمتر از مفاخر ایرانی سخن به میان می آورد.
4. پائلو کوئیلو افکار و عقاید خود را از افراد و گروه هایی برگرفته که از جمله آنان عبارتند از:
1-4. الیستر کردلی
«کردلی» مطالب فراوانی درباره آزادی سکسی به صورت شعرهایی بیان کرده است که در آنها مفاهیم الحادی را با تشبیهات ادبی سکسی در آمیخته است. او مدعی است پیشرفتهای باطنی و معنوی به قانون اخلاقی و دینی وابسته نیست؛ بلکه از طریق قانونهای جادو به دست می آید. کوئیلو، شخصیت کردلی را چنین توصیف می کند: مردی اسرارآمیز و معمایی که از او بسیار انتقاد شده است. در زمان او اخلاق دوران ملکه ویکتوریا بر انگلستان حکمفرما بود، به او لقب «فاسدترین مرد جهان» را داده بودند؛ اما امروزه نیز نزد کسانی که تصور می کنند کردلی را می شناسند، نام بردن از او با هالهای از فساد و حیلهگری همراه است که از او گونه ای جادوگر سیاه یا شاگرد شیطان می سازند. (15) کوئیلو این شخصیت فاسد را در مقام نویسنده متنهای عارفانه می شناسد و علناً از عرفان او (عرفان همراه با سکس، عرفان سحر و جادو و عرفان بدون اخلاق) طرفداری می کند. به گفته کوئیلو، در جوانی به جستجوی مرشدانی برآمد که وی را در سلوک معنوی یاری دهند. او می خواست به درهای زندگی، هدایت شود تا شخصیت افراطیاش را ارضا کند؛ اما عوامل دیگری هم برای این جستجو وجود داشت و از جمله اینکه او می خواست از این طریق زنان را شیفته خود کند. (16) چرا که دانستن چیزهای عجیب در دلبری و دلربایی جنس مؤنث مؤثر است.
پائلو به دنبال دشوارترین و مخفیترین فرقه سرّی گشت تا اینکه به انجمنی با نام «انجمن گشایش به سوی آخرالزمان» دست یافت. این انجمن رهبری بزرگ داشت و کوئیلو تا آنجا که توانست درباره آنها مطالبی به دست آورد و خواند. او میخواست درباره آنها بنویسد و حتی به فکر انتشار مجلهای افتاد اما همسرش به او این اجازه را نداد. در همین رابطه کوئیلو نام مردی را میبرد که رهبر انجمن بود و او را با نام کارلوس کاستاندا معرفی می کند. هم چنین پائولو گاهی از مردی نام می برد که تنها از او با نام ( J ) یاد می کنند. او کسی نیست جز استاد کاستاندا یعنی دون جان.
کوئیلو آن انجمن را باور کرده و جذب آن می شود. او در آن دوران رائول (خواننده مشهوری که تأثیر فراوانی بر زندگی اش نهاده است) را به آن انجمن سرّی می برد. ورود به آن انجمن کاملاً آزاد بود و قانونی هم وجود نداشت. حتی یک هیولای شگفت انگیز هم می توانست به آن وارد شود. ورود به این انجمن سرّی تنها به یک هدف بود و آن تجربه قدرت در حد نهایی بود. کوئیلو با ورود به این انجمن، تغییرات فراوانی در زندگی خویش احساس کرد و در آنجا انجمن شیطان یا انجمن سرّی جادوی سیاه و سپید را به خوبی فرا گرفت. پائولو در این جهت از کردلی متأثر می شود و عنصر شرّ را تجربه میکند. کردلی که خود را گشاینده آخرالزمان می خواند، این انجمن ضدمذهبی را رهبری میکرد و در آنجا آداب لازم را به پیروان این فرقه می آموخت. ضمناً باید دانست که کردلی در چندین انجمن مخفی فراماسونری در انگلستان عضو بود و بر اساس آن، انجمن شیطان و کتاب قانون را پدید آورد.(17) کوئليو می گوید:«براي تحقق تشرف، بايد با اين نيرو آشنا شوي. بقيه چيزها نيروي جنسي ساحران، به استادان بزرگ تعلق دارد و پس از مراسم با آنها آشنا مي شوي. پس چطور با آن رو به رو شوم؟ يک فرمول ساده است ... فرمول اين است در تمام مدت رابطة جنسي، از حواس پنجگانه ات استفاده کن. اگر در لحظة اوج لذت جنسي، همة اين حواس با هم از راه برسند، براي تشرف پذيرفته مي شوي». (18)
2-4. مارکس و انگلس
پائلو کوئیلو در سال ۱۹۶۸ هنگامی که جنبشهای چریکی و تودهای فراگیر شد و موج آن به برزیل هم رسید، شیفته افکار مارکس، انگلس و چگوارا شد. او در تمامی جلسات آنان شرکت میکرد و در تظاهرات خیابانی بهطور فعال شرکت داشت و از این طریق وارد جنبشهای پیشرو و تودهای شد. (19)
کوئیلو در طول جوانی پرجنب و جوش خود همواره در پیشروترین جنبشها حضور داشته است؛ بهگونهای که حتی «بیتل ها» به نظر او محافظه کار بودند. به اعتقاد وی، اندیشههای مارکسیسم ـ لنینیسم در بعد سیاسی میتواند راهگشا باشد. به گفته خودش، کتابهایش سیاسی است و در آنها سعی دارد فرهنگ سیاست را عرضه کند. او سعی دارد تودهها را آگاه کند و به آنها بگوید نباید تسلیم تعصبهای کور شد: من… ایدههای مارکسیستی در سر داشتم و خیال می کردم که برای خلق، برای آزادی و دیکتاتوری پرولتاریا و غیره مبارزه می کنم.(20)
هرچند مارکس زنده نماند تا فروپاشی جوامع کمونیستی و دولتهای مارکسیستی را ببیند؛ اما شاگردان او که شاهد از هم پاشیده شدن اندیشه های مارکسیسم هستند، آیا نباید درس عبرت بگیرند؟ چگونه است که کوئیلو در بسیاری از آثارش؛ به ویژه زهیر، زیرساختهای فکری مارکسیسم را جلوه گر می سازد؟ جالبتر اینکه در پارهای از موارد، سعی دارد مارکس را کنار مسیح بنشاند تا از اختلاط آن دو درختی جدید بسازد که شاخ و برگهایش مسیحیت کمونیسم باشد.
او از یک طرف اشتراک در مالکیت را ترویج میکند و بر این نکته پا می فشارد که باید نظام طبقاتی در جامعه از بین برود و از سوی دیگر وجود صلیب بر سینه مردم را تحسین می کند. کوئیلو حزب کمونیسم را به اردوگاه مسیحیت برد و نشان داد که مارکسیسم، سکه دو روست که یک روی آن ریشه در غرب دارد؛ اما رویه تخریبی و منفی آن به شرق آمد و هاضمه شرق پس از جدال ها و زیان های فراوان آن را پس زد.
3-4. فراماسونری
فراماسونری مذهبی است که در آن عقیده به موجودی برتر و فساد روحی، دو اصل ضروری و اولیه عضویت محسوب می شوند. هدف آنان توانا کردن مردان برای سازش با یکدیگر، گسترش و پیشرفت دوستیها و سخاوتمندی است. این جریان همگان را «بچههای خدا» می شمارد و اعتقاد دارد همه مردم به هم مربوط هستند و بهترین پرستش خداوند همان خدمت به خلق است. در فراماسونری سه درجه به چشم می خورد: شاگرد، رفیق و استاد .فراماسونری سیستمی است که به طور غیرمستقیم با تمثیلها و تصاویر نمادین بیان می شود.
تنها مطالعه کتاب «کیمیاگر» کافی است تا شباهتهای فراوان آرمانها و نمادهای برگزیده کوئیلو را با فراماسونری به حد اعلا کشف نماید. جالب اینکه از سوی الیستر کردلی فراماسونر، کتابی به نام قانون به او داده می شود که به قول خودش فرشتهای در قاهره آن را به او دیکته کرده است. (21)
4-4. فرقه رام ( (RAM
رامیسم یا رمیسم نامی است که بر بعضی جریانات فکری نهاده شده که بخشی از آن فلسفی و بخش دیگر، آموزشی (روشهای تدریس) است. رامیسم یا فرقه رام، ترکیبی است از اسکلاسیستم و انسانگرایی (اُمانیسم) که در قرنهای شانزده و هفده میلادی شکل گرفت. آنها آشکارا ضد ارسطوئیان بودند و تمایل به ساده کردن همه دانش ها از طریق نوعی کتابداری جدید، ضد پیکونگاری و نمودارهای رسمی بودند که از سوی جریان جدید چاپ انجام می گرفت. فلسفه عقلانی رامیسم با کارتسیانیسم و انسی کلویدیسم پیوند دارد.
کوئیلو در پاسخ به فرقه رام یا اِر. آ. ام اشاره نموده است که رام مخفف «ملکوت جهانیبر» بوده است. (22) کوئیلو می نویسد: آن مرد پیرو طریقت کاتولیک اِر، آ، اِم (به معنای سختکوشی، عشق، رحمت) بود که بیش از پانصد سال قدمت دارد. او از سنت این طریقت سخن گفت که تا مدتها بهطور نمادین در واتیکان قرار داشته است. از آن روز جذب این سنت قدیمی کاتولیک یعنی سنت رام شدم تا اینکه سرانجام روزی او مرا به نوروژ برد و حلقهای با دو سر مار به من داد که هنوز آن را بهدست می کنم. سپس آموختن زبان نمادها را آغاز کردم که تعلیمات سرّی مسیحی و مطالعه سمبلهای مسیحی است. (23)
فرقههایی که از آن نام نمیبرد یا آنها را مبهم ذکر میکند، فقط در حدّ یک فرقه مخفی و سرّی و شیطانی، بسیار بیشتر از آن است که بتوان همه را پیدا و دستهبندی نمود. تنها می توان گفت که کوئیلو با تأثیرپذیری از اندیشههای مختلف یونگ، مارکس، کاستاندا و مسیحیت و با وابستگی به فرقههای مختلف پیشگفته، ترکیبی از افکار و اندیشه های گوناگون را در آثار خویش به ظهور رسانده است. واقعیت آن است که او را حتی یک کاتولیک متدین هم نمی شود به حساب آورد؛ زیرا به گونههای مختلف، خصوصاً در دو کتاب بریدا و زهیر به کشیشان و کلیسا سخت حمله می کند.
نتیجه گیری
پائولو كوئليو تمايل دارد دين را نوعي قرارداد اجتماعي بداند كه تنها كاركرد آن فراهم كردن نيايش جمعي است. او هر انسان را متفاوت با ديگران، و وظيفة هر كس را پيگرفتن رؤياهاي خود مي داند. از اينرو اعلام مي كند كه نيازي به نبوت و شريعت نيست و هر كس مي تواند راه را خود بپيمايد. در فرجامشناسي نيز پائولو معتقد به تناسخ است و كوشيده است آن را موجه بنماياند. همچنین او در ادعايي بيدليل، دين را نظم يافتن رؤياي دينداران مي داند. او در فروكاهي كاركردهاي دين، دين را تنها به خاطر كاركرد مثبتش در فراهم آوردن نيايش جمعي مي پذيرد. در نگاه پائولو راه انسانها، دنبال كردن آرزوهاي شخصي است و كسي به شريعت و نبوت نيازي ندارد. به نظر او راهنمايان راه تنها كساني هستند كه به انسان در راه رؤياهايش شهامت ميبخشند. بايد گفت به نظر مي رسد ضعف خداشناسي و هستيشناسي، زندگي را نزد او به بازيچهاي چندروزه تبديل كرده كه با فرجام تناسخ دوباره داستان بيپايانش تكرار مي شود؛ حال آنكه خداوند كاملترين وجود است و انسان را براي كمال آفريده است. در اين راه او هم انسان را مي شناسد و هم كاستيهاي او را مي داند. او بهترين راه را به برترين انبيا وحي كرده است و انسانهاي كامل را راهنمايان اين راه قرار داده است.
______________________________________________
پی نوشت ها:
1. خوان آرمایس، ۱۳۸۲: ۳۲.
2. همان: ۱۰۳.
3. همان: ۲۶.
4. همان: ۱۰۵.
5. همان: ۳۱.
6. زمزمه هاي شيطاني آسيب شناسي عرفان هاي نوظهور - دكتر محمدتقي فعّالي - چاپ اول بهار ۱۳۹۱.
7. همان: .۳۲
8. پائولوکوئیلو، ۱۳۸۳: ۲۱.
9. همان: ۲۳.
10. همان.
11. همان: .۱۰۴
12. همان: ۸.
13. همو، ۱۳۸۰ الف: ۳۲.
14. همو، ۱۳۸۰ ب: ۱۱.
15. خوان آرمایس،۱۳۸۲: ۹۲.
16. همان: ۸۹.
17. همان: ۹۸ ـ ۸۸.
18. بريدا، ص192، 193.
19. همان: ۱۶.
20. همان: ۸۸.
21. همان: ۹۲.
22. همان: ۱۲۰.
23. همان: ۱۹۹
|