دیدگاه اشو درباره خدا
اشو با تعابیر مختلف و توصیفات گوناگون دربارهٔ خدا حرف زده است، خواننده و شنوندهٔ سخنان او در نهایت نمیتواند تعریف خوبی از خدا داشته باشد؛ بلکه کاملاً مبهم و نامفهوم است. گاهی خدا را انکار کرده، گاهی خدا را همان انسان میداند و گاهی برابر با هستی میداند. اشو میگوید: «قرنها است که خدا را نور میپنداریم، این به سبب ترس ما از تاریکی است، نه اینکه خدا فقط نور باشد. خدا به همان اندازه نور است که تاریکی است. خدا باید هم تاریکی باشد و هم نور و گرنه تاریکی نمیتواند وجود داشته باشد. خدا باید هم پستترین باشد، هم بدترین، هم ماده هم ذهن».(1) اشو در اینجا خدا را هم نور و هم تاریکی. اما در جایی دیگر، عکس این سخن را بیان میکند: «برای خدا تاریکی وجود ندارد. برای نور تاریکی وجود ندارد. تاریکی تنها زمانی هست که نور نیست … خدا هیچ تاریکی را نمی شناسد».(2) اشو می گوید: «همه خدا هستند. هیچ کس نمی تواند غیر از این باشد».(3) در موردی به صراحت وجود عینی خدا را انکار کرده و خدا را تنها یک نام میداند: «هستی دم دست تو است و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. یک مفهوم است و وجود عینی ندارد».(4) او میگوید: «تو در واقعیت یک خدا هستی»(5) و در موردی دیگر خدا را با انسان یکی می پندارد: «پهناوری انسان مدرک اثبات وجود خدا است. خدا نام دیگر وسعت و پهناوری انسان است».(6) وی مسئولیت تمام هستی را به دوش خدا میاندازد. او معتقد است انسان ها هیچ مسئولیتی ندارند و تنها خدا است که مسئول تمام خوبیها و بدیها است: «خدا خود مسئول آفرینش است. من مسئول نیستم …، هیچ کس دیگر نیز مسئول نیست. مسئولیت کامل برعهده خدا یا هستی است. هر چیزی که خوب یا بد است از او است».(7)
آنچه گذشت تنها نمونه هایی از توصیفات اشو درباره خدا بود. به راستی از این تعابیر چه چیز به دست میآید؟ آیا این گونه سخنان جز لفاظی، شعرگویی، خود بزرگ بینی، نفسانیت و راندن کلمات کفرآمیز بر زبان، حاصل و نتیجه دیگری دارد؟ اما توصیفی که خالق هستی؛ پروردگار عالم و مبدأ جهانیان، از خود دارد، کاملا متفاوت است: خدا عالم به غیب و شهادت است، رحمت او تمام هستی را فراگرفته است، او مقتدر، قدوس، ایمنیبخش، قاهر بر همه خلق، …(8) اگر او منزه است، هیچکدام از صفاتی که در کلمات اشو بود، بر او صادق نیست و این گونه کلمات تنها شایستهٔ بتها و خدایان هندوها است.(9)
صفات الهی در مکتب اشو
از این کلام به روشنی استفاده می شود که اشو خدا را با صفت عدالتش نمی شناسد و آزادی انسان را با نفی رستاخیز اثبات می کند. خدایی که اشو در این جملات معرفی می کند، خدایی است که انسان را موجودی تنها و رها می پسندد، نه موجودی که باید با بندگی خدا به قله معرفت او و آنگاه به بهشت برین قدم گذارد.
مهم ترین ایراد گفته بالا این است که اشو، خدایی را میپذیرد که حکمتی در کارهایش وجود ندارد و خالقی را معرفی میکند که انسان را آفریده و فقط او را مأمور به ایجاد پویایی و خلق شادی در زندگی چند روزه دنیا نمودهاست، نه چیز دیگری! وی اساساً نه فقط ادیان موجود، بلکه تمامی مکاتب و جهانبینی ها را بی اعتبار می داند و انسان مطلوب را کسی می داند که به هیچ سنتی تعلق ندارد و تمامی باورها را دور ریخته است. سر سپردن به حقیقت، یعنی این که من به هیچ سنتی تعلق نخواهم داشت. فقط زمانی باور خواهم کرد که خودم بدانم، نه قبل از آن.(10)
معنویت از دیدگاه اشو
همین طور در آثار اشو شعار عرفان و معنویت زیاد تکرار شده و بسیاری از مخاطبین اشو، اندیشه های اشو را با هدف رشد معنوی مطالعه میکنند. پاره ای دیگر تصور میکنند که اندیشههای اشو با معارف اسلامی سازگار است؛ به این دلیل که هم خدا و هم نام پیامبران و هم بهشت و جهنم در نوشتههای اشو آمده است. اما آیا به راستی مراد اشو از بهشت و جهنم، همان رستاخیز موجود در متون اسلامی است؟
اشو از آنجا که دین را تجربه فردی می داند و هدف ادیان را سیر درونی می شمارد، بسیاری از تعالیم مهم و اساسی ادیان را به صورت دنیوی و فردی تأویل می کند. او از اساس، حقایقی به نام بهشت و جهنم را نمی پذیرد و بهشت و جهنم را اولاً، امری فردی و درونی و ثانیاً، دنیوی میداند که در زندگی روزمره قابل تحقق است؛ «از جهنم نهراس! آری، نوعی از بهشت و جهنم وجود دارد که حالتی روانی در وجود توست و به جا و مکانی ویژه در زمین یا آسمان هیچ ربطی ندارد. این پندار را دور بینداز، دین به این مهملات ربطی ندارد»(11) وی با همین نگاه معتقد است که انسان می تواند بهشت و جهنم را بیافریند و در همین عالم به خلق آنها همت گمارد و آنها را در همین زندگی تجربه کند.(12)
معاد در مکتب اشو
اشو به صراحت، روز واپسین و معاد را انکار می کند و برای این مسأله این گونه دلیل میآورد: «خداوند، قبلاً در مورد تو قضاوت کردهاست و این چیزی نیست که قرار باشد در آینده اتفاق بیفتد، بلکه قبلاً اتفاق افتاده است. در مورد مسأله روز رستاخیز نگران نباش؛ به ترس نیازی نیست… همان لحظه ای که خداوند تو را آفرید، در مورد تو قضاوت هم کرده است».(13) او قدم فراتر می گذارد و با بیانی که به «جبر» نزدیک است، خداوند را مسئول اشتباهات انسان معرفی میکند؛ «تو مخلوق خدا هستی، اگر اشتباهی رخ بدهد، او مسئول توست، نه تو! اگر تو به گمراهی بروی، او مسئول است، نه خودت. تو چطور می توانی مسئول باشی؟! اگر تو نقشهای بکشی و غلط از آب درآید، کسی نمی تواند بگوید خود نقشه مقصر بودهاست».(14)
شگفتا! اشو که فلسفه خوانده و به گفته خودش فلسفه تدریس نموده، چطور به این وضوح مرتکب مغالطهای فاحش می شود؟! آیا قیاس موجودی مختار و صاحب اراده مثل اشو، با نقشهای مکتوب و رسمالخطی بی جان، صحیح است؟!
روشن است نتیجه ای که اشو از بیان بالا می گیرد، بعد از انکار رستاخیر، اثبات آزادی انسان است؛ بنابراین، لازم نیست از خدایی خیالی که در پایان جهان از تو بازخواست میکند که چه کرده ای و چه نکرده ای، بترسی! او قبلاً داوری کرده و تو آزاد هستی و لحظه ای که شخص بداند تماماً آزاد است تا خودش باشد؛ زندگی پویایی آغاز می شود.(15)
اشو و اعتقاد به تناسخ
یکی از آموزه های مهم دین و فرهنگ هندی که اشو نیز بر آن تأکید کرده، آموزه تناسخ است. تناسخ به معنای حلول روح انسان مرده در بدن انسان یا موجودی دیگر است. به این بیان که یک روح وجود دارد که از ابتدا بین بدنهای مختلف در حال سیر است و از بدنی به بدن دیگر می رود. اشو در این باره میگوید: انسان گمان می کند خواهد مُرد، اما مرگ یک سفسطه است، هیچ کس تا کنون نمرده و هیچ کس تا کنون متولد نشده است، تولد و مرگ فقط دو قسمت ماجرای زندگی جاودان هستند، نه تولد آغاز این ماجرا است و نه مرگ پایان آن، تو پیش از تولد وجود داشتی و پس از مرگ وجود خواهی داشت.(16) در جای دیگر میگوید: «در مرگ، شخص فقط بدنش را ترک می کند و بلافاصله بدن دیگری را می گیرد».(17) تناسخ، نخستین مبنا و مهم ترین اصل آیین های عرفانی هند است. جانبیناس، تناسخ را دارای ریشهای مشترک و همه گیر در ادیان میداند و می گوید:«یکی از عقاید مهم، اعتقاد به انتقال ارواح یا تناسخ است، که آن را هندوان به زبان خود سمساره می گویند».(18)
این تفکر را در اکثر ادیان غیر الهی می توان دید؛ مانند: تمام آیین های هندی، اعم از هندوئیزم، جینیزم، بودیزم، آیین سیک و بحث تناسخ را در میان یونانیان نیز می توان مشاهده کرد. دانشمندان و مورخان معتقدند، زادگاه اصلى این عقیده، کشور هند و چین بوده و ریشه آن در ادیان باستانى آنها وجود داشته و هم اکنون نیز موجود است. سپس از آنجا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است احترامى که هم اکنون هندوها براى حیوانات قائل هستند، تا حدودى مربوط به همین عقیده است.(19)
نقد اشو و اعتقاد به تناسخ
ادیان الهی به خاطر توجه و اعتقاد به معاد و عالم آخرت به تناسخ اعتقادی ندارند و ادیانی هم که به تناسخ معتقدند به این دلیل است که؛ وقتی معادی را در آموزه های خود نداشته باشند، برای جاودان بودن، که آرزوی انسانی است و هم چنین عبس نبودن چند روز زندگی و حتی چگونگی جزا و پاداش برای انسانها، دست به تناسخ زده و آن را راه حل مشکلات خود دانسته، برای انسان یک چرخه زندگی تعریف کرده اند.
اما بطلان تناسخ به دو دلیل عقلی و نقلی ثابت می شود:
۱- دلیل عقلی
بطلان تناسخ از این جهت است که وقتى نفس به تدبیر نطفه اى اشتغال یافت، اگر طبق نظر تناسخى ها نفس دیگرى هم بر آن تعلق گیرد، نتیجه آن مى شود که، بدن داراى دو روح گردد و این غیر ممکن است؛ زیرا محال است یک چیز داراى دو ذات؛ یعنى دو نفس باشد، چون هر فردى در درون خود فقط یک نفس احساس مى کند. بنابراین تناسخ مطلقا ممتنع است.(20)
۲- دلیل نقلی (21)
الف. قرآن
خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «چگونه به خداوند کافر می شوید، در حالى که شما اجسام بى روحى بودید و او شما را زنده کرد؟؛ سپس شما را مى میراند و بار دیگر شما را زنده مى کند؛ سپس به سوى او باز مى گردید».(22)
این آیه از جمله آیات متعددى است که عقیده به تناسخ را صریحا نفى مى کند و مى گوید: «بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان زندگى در رستاخیز و قیامت است» و به تعبیر دیگر، آیه مى گوید: «شما مجموعاً دو حیات و مرگ داشته و دارید؛ نخست مرده بودید (در عالم موجودات بى جان قرار داشتید)، خداوند شما را زنده کرد، سپس شما را مى میراند و بار دیگر زنده مى کند (که قیامت است)». حال اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود، بنابراین عقیده به تناسخ که گاهى نام آن را تغییر داده؛ «عود ارواح» مى نامند، از نظر قرآن باطل و بى اساس است.(23)
در آیات قرآن کریم آمده است؛ در روز قیامت عدهای تقاضای بازگشت به دنیا را برای انجام کار خیر و یا جبران بدیهایشان دارند که با جواب منفی روبرو می شوند و این نشانه عدم بازگشت انسان به دنیا بعد از مرگش است «و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده، می گویند: پروردگارا! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم، ما به قیامت ایمان داریم».(24)
ب. روایت
مأمون به حضرت رضا (ع) عرض کرد: درباره کسانى که قائل به تناسخ اند نظرتان چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: «کسى که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خداى تعالى کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیر واقعى تلقى کرده است».(25)
بهشت و جهنم در مکتب اشو
او بهشت و جهنم را زاییده «ترس» و «زیادهخواهی» بشر می داند؛ «ترس و زیادهخواهی دو روی یک سکهاند. ترس، جهنم را آفریده است و زیادهخواهی، بهشت را. آنها فرافکنی ترس و زیادهخواهی اند».(26) بنابراین، طبیعی است که اشو به صراحت، قیامت و روز رستاخیز را منکر شود.(27) از منظر وی، هر چه بشر در ناخودآگاه ذهن خود از بهشت انتظار دارد، در همین جهان قابل تحقق است؛ «هستی آماده است. بهشت همین جاست و در هیچ جای دیگری نیست».(28) نگرش اشو، به دین و دیانت به اینجا ختم می شود که دستورات شریعتی ادیان، در نگاه او، بیهوده و بیفایده جلوه کنند؛ «هیچ نیازی به عبادت نیست، هیچ نیازی به کندوکاو کتاب ها نیست؛ هیچ نیازی به نبش قبر تعالیم سنتی و رمز آلود و کهنه نیست. تو می توانی در عین سادگی و بدون هیچ هیاهویی حقیقت را بیابی».(29) اشو بعد از نقل یک تجربه شخصی از خود در مورد زندگی قبلی (ادوار قبلی که همان تناسخ است) به مریدان خود می گوید: هر چیزی که ممکن است در ذهن شما نظام فکری ایجاد کند، قیچی کنید!… اصرار دارم، بارها و بارها این را می گویم که هر چیزی که براساس تجربه شخصیتان نیست، در حد فرضیه بپذیرید و آن را جزو باورتان قرار ندهید.(30)
ادیان الهی در مکتب اشو
از آنجا که اشو تمامی تعلیمات ادیان و سنت های گذشتگان را فاسد و دور ریختنی می داند، عصیان علیه آنها را خوش می دارد و این کار را عملی ماجراجویانه می داند، که بستر رشد و تهذیب انسان را فراهم میکند؛(31) «چه خوش است عصیان کردن علیه تمام چیزهایی که فاسد شده اند! علیه تمام چیزهای زشت، مرده و گندیده». از همین زاویه است که از نظر اشو، تمامی متون مقدس توصیفاتی بی نتیجه اند؛ هیچ کس نمیتواند حقیقت را توصیف کند؛ نه کتاب های مقدس، نه وداها!… نمی توانند آن را تشریح کنند؛ آنها سعی کرده اند، اشاراتی کرده اند، ولی همه تلاشها بی نتیجه بودهاست و هیچ تلاشی به موفقیت نخواهد رسید.(32)
______________________________
پی نوشت ها:
1. اشو، عشق پرندهای آزاد است، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۸۵
2. اشو، زندگی موهبتی الهی است، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۴۷
3. عشق پرندهای آزاد است، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۹۹
4. زندگی موهبتی الهی است، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۲۶- ۲۸
5. همان، ۵۳
6. همان، ۵۹
7. اشو، دل به دریا بزن، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۱۸
8. حشر، ۲۲ – ۲۴
9. ر.ک: فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، ص ۲۰۳ – ۲۱۰
10. من درس شهامت میدهم، اشو ص ۷۲
11. دل به دریا بزن، اشو ص ۷۳
12. ر.ک. چراغ راه خود باش، اشو ص ۹۹
13. شهامت، اشو، ترجمه خدیخه تقی پور ص ۱۲۷
14. همان ص ۱۲۷
15. همان.
16. اشو، بیگانه در زمین، ترجمه: پزشکی، مجید، ص ۲۲
17. اشو، راز بزرگ، ترجمه: کهریز، روان، ص ۱۱۲
18. جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، ص ۱۵۵
19. مکارم شیرازی، ناصر، عود ارواح، ص ۱۲
20. ملاصدرا، مبدا و معاد، ص ۳۳۰
21. این دلیل مختص کسانی است که به اسلام باور دارند.
22. «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»، بقره،آیه28.
23. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱، ص164.
24. سجده،آیه12.
25. صدوق، محمدبن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۰۲
26. با خود یکی شو، اشو ص ۹۰
27. ر.ک. شهامت، اشو ص ۱۲۷
28. آینده طلایی، اشو ص ۱۴۵
29. من درس شهامت میدهم، اشو ص ۹۸
30. شهامت، اشو ص ۱۷۰
31. ر.ک. همان ص۹۰
32. همان ص ۱۸۶
-----------------------------------------------------------------
مبانی فکری اوشو (2)
مقدمه
عرفان اوشو یکی دیگر از عرفان های نوظهور است که سعی در انحراف بشریت دارد. در این نوشتار به بررسی و نقد مبانی فکری و اعتقادات و اندیشههای مروج مشهور معنوی اشو، که عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده و در میان عدهای از مردم جهان مقبولیتی یافته است، می پردازیم.
اصول عرفانی مکتب اشو
اصل اول؛ عشق
یکی از مهمترین اصولی که اشو بر آن تأکید دارد، اصل عشق و عشقورزی است. در واقع، عشق عصاره پیام اشو است. او ضمن آنکه در بخشهای مختلف گفتارش به عشق اشاره میکند، کتابهای مستقلی نیز در زمینه عشق دارد؛ از جمله کتاب (یک فنجان چای) که مجموعه اشعار عاشقانه اوست. عشق فی نفسه زیباست و هدفی ندارد، اما تأثیری شگرف دارد، لذت بخش است و سرمستی خاص خود را دارد. عشق قابل توجیه نیست. اگر از تو بپرسند که چرا عاشق شدهای؟ تنها میتوانی بگویی نمیدانم. عشق، رقص زندگی است.
اشو برای عشقورزی چهار گام بر میشمرد:
گام اول، حضور در لحظه است. در این مرحله، عشق تنها در حال معنا پیدا میکند. عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست. زندگی در گذشته با آینده، نفی عشق است. اگر به گذشته یا آینده زیاد بیندیشیم، تنها انرژی خود را از کف دادهایم. بنابراین گذشته و آینده برای فکر کردن و حال، برای عشق ورزیدن است.
گام دوم، تبدیل کردن سموم وجود خود به شهد است. نفرت، حسادت، خشم و احساس مالکیت، سمهای نفس هستند که نفس را آلوده میکنند. راهکار رهایی از آلودگیها، این است که انسان کاری انجام ندهد و فقط صبر کند. انسان به هنگام نفرت یا خشمگین شدن فقط باید نظارهگر آنها باشد، نه اینکه آنها را سرکوب کند. تمام حالات انسان میآید و میرود و او فقط باید نظارهگر آمد و رفت آنها باشد.
گام سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است. انسان عاشق باید چیزهای منفی را برای خودش نگه دارد و خوشیها و زیباییها را با دیگران تقسیم کند، اما اکثر مردم عکس این اصل عمل میکنند. آنها هنگام شادی خسیس و هنگام غم دست و دل باز هستند.
گام چهارم، هیچ بودن است. به مجرد اینکه انسان فکر کند کسی است، از حالت عاشق بودن خارج میشود. عشق، در نیستی خانه دارد. همزیستی عشق و خودیت، عشق و غرور، عشق و الوهیت امکان ندارد. بنابراین باید هیچ شد و تنها در هیچ بودن است که انسان به کل میرسد.
اشو میگوید: عشق باید زمینی باشد، مانند درختی که به دنبال خاک است. همانگونه که درخت، محتاج ریشه در خاک است؛ عشق نیز نیازمند ریشه در جسم است. عشق، به پشتیبانی جسم نیازمند است. عشق، در تضاد با هوسها نیست؛ بلکه از آنجا شروع میشود. انسان آگاه، انسانی است که از جسم شروع کند و پلی بزند. او میگوید: رسیدن به عشق تنها از طریق قطب مخالف، امکانپذیر است؛ اگر مردی به سوی زن جذب شود یا زن به سوی مرد جذب شود، این آغاز عشق است. مرد تنها از طریق زن به هستی متصل میشود و زن از طریق مرد در هستی ریشه میدواند. پیام صادق عشق این است که در تنهایی می میری. باید کنار هم و با یکدیگر متحد باشید. از دیدگاه اشو، عشق متعلق ندارد؛ بلکه خود عشق، خداست. عرفان اوشو آموزش روابط جنسي مي دهد و براي انسان قائل به سه سطح در روابط جنسي است: اول با روش زيستي پيش آفرينش (حيوان) آغاز شده، دوم منبع لذت و صميميت (انسان) و سرانجام به وسيله ای برای خود رستگاری (الهی) تبديل مي شود.
رابطه دختر و پسر در عرفان اوشو آزاد است و از آن به عنوان يكي از روش های مراقبه ياد می كند. ديدگاه اوشو درباره عشق بسيار زياد متأثر از فرويد و تا حدود زيادي از شاگرد فرويد، «يونگ» است. بر اين اساس وقتي از عشق صحبت مي كند منظورش همين عشق مجازي زميني و رابطه زن و مرد است.
اوشو تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش، مثلاً مديتيشن، مريدان را ترغيب به سكس مي كند. اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند «ما» باقي نمي ماند، «من» به وجود مي آيد و اين فنا است. اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي شود، در اين صورت ازدواج هاي دروني و اتحاد كالبدهاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين صورتي زن مي توان بگويد همسر خدا است! پرداخت مفرط اوشو به اين روابط نامشروع و به اصطلاح «عرفان»، يكي از دلايل محبوبيت ظاهري اين فرقه است. از آنجايي كه مكتب عرفاني اوشو شكل گرفته از سه آيين تنتره، يوگا و بودا است به اصالت بدن و پرداختن به آن زياد بها مي دهند. اوشو در مورد همجنس گرايي نیز معتقد است اين مسئله چيز مهمی نيست و هيچ چيز اشتباهی در آن رخ نمي دهد! در اين ديدگاه همجنس گرايي يكي از مراحل ضروري رشد انسان اعم از زن يا مرد است.
اوشو به سه مرحله رشد جنسي معتقد است:
الف. رابطه جنسي با خود در كودكي
ب. همجنس گرايي
ج. ناهمجنس گرايي
اشو با نظام خانواده مخالف است، وی ازدواج را اسارت زن معرفی می کند، آن هم اسارتی به طول تاریخ و خود را مبارز با مردان متعصب تاریخ معرفی می کند، و می گوید که می خواهد زنان را از اسارت مردان نجات دهد، البته منظور اوشو از اسارت این نیست که مردان به زنان ظلم می کنند، بلکه منظورش این است که با انجام ازدواج مردان زنان را مجبور می کنند که فقط با یک مرد عمل زناشویی انجام دهند، و این یعنی اسارت زن در دست مرد است. هم چنین می گوید: «ازدواج مصنوعی است و ساخته انسان». (1)
او معتقد است که در باب مسائل زناشویی همه انسان ها باید مانند حیوانات زندگی کنند و محدودیتی در باب روابط جنسی نداشته باشند. بر همين اساس تربيت و بزرگ كردن فرزندان را به عهده تشكيلات دولتي مي گذارد. دليل قائل شدن وي به اين ديدگاه به دوران كودكي اش برمي گردد. اشو هرگز طعم مهر و محبت مادر را در كانون گرم خانواده احساس نكرد.
آمیزش جنسی از نگاه اشو و نقد آن
آمیزش جنسی در تفکرات اوشو دارای ارزشی فراوان است. تا جایی که در بسیاری از کتاب هایش درباره این موضوع بحث های مفصّلی دارد. وی چندین کتاب را اختصاصاً به موضوع آمیزش های جنسی، قرار داده است. اوشو آن را ریشه در تجلّی خداوند در انسان می داند و معتقد است همین باعث عروج انسان به مراتب بالای عرفانی می شود.
اوشو می گوید :«عشق، از آمیزش جنسی زاییده می شود و آنگاه عبادت از عشق زاییده می شود و آنگاه خداوند در اثر عبادت در انسان تجلّی می یابد و این انسان به بالاتر و بالاتر و بالاتر و به اوج گرفتن ادامه می دهد».(2)
اوشو می گفت: «هر روز به انسان ها برمی خورم که آنها می آیند و می گویند که در پی خداوند هستند. هرچه بیشتر آنها را می بینم بیشتر درمییابم که مشکل آنها میل جنسی است، اما اگر به آنها بگویم که دشواری آنها به مسائل جنسی باز می گردد، به ایشان برمیخورد و باد شخصیت شان خالی میشود، اما به راستی این است که میل جنسی مسئله اصلی است و تا زمانی که این مسئله حل نشود، جست وجوی خداوند امکان ناپذیر است.(3) اوشو در زمان حیاتش برای سکس اهمیت زیادی قائل بود. اوشو معتقد است «کلیساها (تمام اماکن معنوی) از خدا خالی اند و کابین های عشق؛ (محلی که در آن سکس صورت می گیرد)، مملو از خدایند».(4) «میل جنسی مسئله اصلی است همه دشواری های دیگر از آن سرچشمه می گیرد و تا پیش از زمانی که انسان به شناخت ژرفی از نیروی جنسی دست پیدا نکرده باشد یاری دادن او امکان ناپذیر است».(5)
در این مشرب، ریشه تمام خداجویی ها و تمام مشکلات و دشواری های انسان، ناشی از میل جنسی است. این میل در عرفان اوشو بدون هیچ محدودیتی بیان می شود. حال اگر نخواهیم به تراژدی هجمه به فرهنگها توسط امپریالیسم بپردازیم و تاریخچه اندلس مذهبی به یک کشور لائیک را روایت کنیم، سکس از جانب انسان ناشی از یک تمایل جسمی است.
این میل در انسان وجود دارد و نباید قصد سرکوب آن را داشت. میبایست همواره در حوزه مسائل سکس و روابط جنسی، خط اعتدال را پیش گرفت. نه مانند اوشو افراط کرد و آن را حلّال تمام مشکلات دانست و نه مانند کلیسا و برخی از مروجان مسیحی، تفریط کرد و آن را ریشه تمام مصیبتها و گناهان بشر معرفی نمود.
زیادهروی و افراط در رابطه جنسی منجر به پیشرفت روحی انسان نمیشود، بلکه شرایط مبتذل شدن و سقوط از قله عرفان را فراهم می سازد و انسان را به درجه حیوانیت می رساند. در مقابل، کمروی و تفریط بیش از حدّ نیز موجبات بروز مشکلات فراوان و اختلالات روحی و روانی می شود.(6)
اصل دوم؛ نفس، سَم است
او به صراحت میگوید: نفس برای انسان و برای رشد همانند سَم است. نفس بر طبق عادت، چیزهای ساده را پیچیده و سخت می کند و آنها را به عنوان چالش مطرح می سازد. در این صورت انسان سر در گم میشود، اما زندگی برای زندگی کردن است، نه برای اینکه مسئلهای را حل کنیم. زندگی، یک مسئله ریاضی نیست. زندگی، یک شعر است؛ جشن است که باید در آن شرکت کرد.
زندگی، بسیار ساده است. عشق در باغها نمیروید، عشق در بازار فروخته نمیشود، هر آن که آن را میطلبد، شاه یا گدا، سرش را میدهد تا بستاندش. اشو در تفسیر معنای سر، آن را به نفس تطبیق می کند. برای عشق باید عشق داد. آنگاه که نفس ناپدید شد، سرناپدید میشود و در این هنگام عشق ظاهر می گردد.
نقد اصل دوم
در بررسی نفس، در عبارات اشو باید به این نکته دقت کرد که نفس دارای دو بعد است؛ بعد اول آن «نفس اماره» است که وظیفه آن ایجاد حالات نفسانی و گرایش به لذائذ دنیوی و شهوترانی میباشد، اما بعد دیگر نفس وظیفه هدایت انسان به سمت خوبیها را دارد که در اصطلاح به آن «نفس لوامه» میگویند. بنابراین نفس تک بعدی نیست و هر بعدی که قویتر عمل کند، انسان را به جهت خیر یا شر رهنمون میسازد؛ پس با تقویت نفس لوامه و عمل به دستورات آن، انسان میتواند به کمال ارزشها برسد. اما اگر فقط نفس اماره انسان فرمانروایی کند، در حقیقت انسان در مسائل دنیوی غرق خواهد شد. البته زندگی برای زندگی کردن است، اما زندگی کردن در این دنیا برای رسیدن به زندگیهای اخروی است، نه فقط لذائذ مادی و دنیوی.
اصل سوم؛ نفی ذهن
یکی از اصولی که اشو بر آن تأکید دارد، نفی ذهن است. ذهن طبق عادت همیشگی خود، همه چیز را به دو قسمت تقسیم میکند و دو نگاه مختلف به آن دارد. ذهن، هرگز توانایی دیدن کل را ندارد. ذهن همیشه به قسمتی که میبیند، میچسبد و قسمت دیگر را از ترس پس میزند. از این رو، زندگی همیشه مملو از ترس و دلهره است. ایمان، فقط وسیلهایست که فاصلة میان استاد و شاگرد را برطرف میکند. باید کاملاً سرسپردة استاد شد و بدون لحظهای درنگ، درگیر هیچ گونه جر و بحثی نشد. جر و بحثها مربوط به ذهن است. هرگز نباید با ذهن مشورت کرد. باید در زندگی ذهن را به مرخصی فرستاد.
نمیتوان به ذهن اعتماد کرد. ذهن چیزی جز انباری از رویدادهای گذشته نیست؛ بنابراین پای انسان را میبندد و او را فریب میدهد. کسی که به نصایح ذهن گوش دهد، درهای حقیقت همیشه به روی او بسته است. ذهن هرگز برای انسان آرامش و صلح نمیآورد. ذهن نامصمم و بلاتکلیف و همیشه در تضاد و دوگانگی است. انسان مجموعه سه عامل است؛ بدن که حیات مادی است، آگاهی که همان روح است و واقعیتی که میان این دو وجود دارد و آن، ذهن است. ذهن، بزرگترین جنایتکار است؛ زیرا پای انسان را به بدن بند میکند.
با توجه به جایگاه منفی ذهن در مکتب اشو، وی درباره فلسفه معتقد است که فلسفه، ذهن را راضی میکند. فیلسوفان همواره در حال فکر کردن هستند. آنها بدون اینکه مطلقاً کاری انجام دهند، عمرشان را با فکر کردن هدر میدهند. در حقیقت ذهن، یک فیلسوف بزرگ است؛ به همین دلیل است که فیلسوفان پس از هزاران سال کار مهمی انجام ندادهاند. فیلسوفان همیشه سرگردان باقی می مانند. فلسفه، ور رفتن به ذهن است. فکر کردن تنها یک کار تجملی و نظریه بافی است. اگرچه فلسفه ربطی به واقعیت ندارد، اما امروز فلسفه در حال مرگ است.
اشو هم چنین به نقد علم و تکنولوژی میپردازد. او میگوید: «انسان متمدن همیشه در حال دیوانگی است. زمین اکنون یک دیوانه خانه بزرگ و این خاصیت تمدن و تکنولوژی است. انسان به دلیل اینکه نمیتواند ذهن خود را ببندد، به سوی صنعت و علم روی میآورد. علم، چیزی جز تهدید و ترس نیست». وی حتی براساس نقد ذهن، به نقد استدلال برای خدا هم میپردازد. او معتقد است: «انسان تنها با قلب به خدا میرسد. ذهن و استدلال همیشه نیمه چیزها را نشان میدهند و خدا کل است. تنها از طریق دل می توان خدا را مشاهده کرد. انسان باید خنثی باشد، نه اینکه خود را با باورها تقسیم کند. باورها، عقاید و استدلالها، انسان را تقسیم میکنند و از وحدت دور میسازند. کسی که میداند و میبیند، هرگز با استدلال اظهار نمیکند». او در مورد عقل نیز میگوید: «عقل را فراموش کن و بگذار عشق مرکز تو، آماج تو باشد. هر ناکامی، میتواند به کامیابی مبدل شود و هر احتمال شکستی برای عقل، میتواند به توفیقی برای دل بدل گردد».
نقد اصل سوم
اشکال اصلی در این عبارت اشو، محدود کردن تواناییهای ذهن است. ذهن نه تنها توان درک جزئیات را دارد؛ بلکه به اذعان تمام عقلای عالم به خصوص کسانی که در مسائل زیر بنایی علوم فکر میکنند، ذهن توانایی درک کلیات را دارد. بنابراین با توجه به این قدرت ذهن، علوم مختلف پدید آمده است؛ تفاسیر مختلف از عالم و ارتباطات میان موجودات ارائه میگردد؛ ذهن با درک کلیات و اصول کلی، احکامی را برای اجزای آن صادر میکند و آن مبنای عمل قرار میگیرد. با توجه به قدرت ذهن در کل نگری، مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و... تحلیل شده و راهکارهای مناسب برای زندگی بشر ارائه میگردد. بنابراین زندگی همیشه همراه با سختیها و شادیها است، نه فقط ترس و دلهره.
اصل چهارم؛ درون
یکی از راههای بیخود شدن و به عمق درون رسیدن، رقص و پایکوبی تا حد افراط است. اشو میگوید: اگر مردم بتوانند کمی بیشتر به رقص بپردازند، کمی بیشتر آواز بخوانند، انرژی آنها بیش از پیش به جریان افتاده و مشکلاتشان به تدریج ناپدید خواهد شد. به همین دلیل، من تا این اندازه بر شاد زیستن اصرار دارم؛ شادمانی تا حد از خود بی خود شدن. بگذار تمام انرژی به شور و شیدایی مبدل گردد و ناگهان خواهی دید که دیگر سر نداری. انرژی گیر کرده و در سرت سراسر به جنبش در آمده است. الگوها، تصاویر و حرکتی زیبا میآفریند و در این حال، لحظهای فرا می رسد که بدنت دیگر جسم سفت و سختی نیست؛ انعطاف پذیر و جاری میشود. به هنگام شعف و شادی، لحظهای فرا میرسد که مرز تو دیگر آن قدرها واضح نیست؛ تو ذوب میشوی، با کائنات در هم میآمیزی و مرزها در یکدیگر ادغام میشوند.
نقد اصل چهارم
اساساً شادی و شاد زیستن جزء نیازهای فردی و زندگی اجتماعی بشر است، ولی رسیدن به کائنات و ذوب شدن در آنها و درآمیختن مرزها بر پایه شادی بیش از حد، آن هم در قالب رقص و پایکوبی، امری ناشدنی و بلکه موهوم و تخیلی است. طرح رقص و پایکوبی نه تنها باعث آزاد شدن انرژیها نمیشود؛ بلکه به صورت قرصهای مُسکّن عمل میکند که لحظاتی انسان را به خوشیهای زودگذر مشغول میکند و بر مشکلات او پوششی مجازی میگستراند؛ راه رسیدن به کائنات و آزاد شدن انرژیهای واقعی، رجوع به فطرت پاک و خداجوی انسانیست که نمود آن در قالب آیینها و مراسم مذهبی میباشد.
اصل پنجم؛ مراقبه
از نظر اشو، مراقبه روشی برای پاکسازی درون، خالی شدن از ذهن و رها کردن نفس است. مراقبه؛ یعنی تهی شدن ذهن از تمام محتویات، افکار، تصورات، خاطرات، امیال و آرزوها. مهم ترین لحظة زندگی، زمانیست که انسان چیزی برای بیرون ریختن نداشته باشد. این همان خلأ مطلق یا سکوت درونیست. در این خلأ است که انسان به آگاهی حقیقی دست مییابد. مراقبه، هدیهای الهی است. هر از گاهی فردی از سوی آسمان حمایت میشود و این از طریق مراقبه است و هر کسی که به آن میپردازد، آسمانیست. مراقبه با کنترل فکر آغاز میشود. سپس با کنترل احساسات نسبت به مرحلة قبل حساستر و از ژرفای بیشتری برخوردار میشود. پس از این دو مرحله، متوجه میشویم که کنترل کنندهای هم در کار نیست؛ زیرا دیگر چیزی برای کنترل باقی نمانده است. این سکوت و آرامش غاییست.
او میگوید: تمام هنر مراقبه، ایجاد آرامش و سکوت و سروری جاودانه در وجود تو است که معجزه وار، درونت را سرشار میسازد. مراقبه، خود موانع را حذف میکند و به راهش ادامه میدهد. آنگاه زمانی فرا میرسد که در مییابی هیچ گونه وابستگی به بیرون نداری و آزادی و استقلالی عظیم نصیب تو شده و تو را از همه کس بینیاز ساخته است. در تنهایی خود، میتوانی به اوج سرور و شادی دست یابی. تنهاییات، فروزان است و دیگر نشانی از بیکسی در آن به چشم نمیخورد و سرشار از نشاط، رقص، ترانه، شعر و موسیقی است.
نقد اصل پنجم
مراقبه در نزد علمای اخلاق، اصل مهم و اساسی است که دارای مراتب خاص و هدفهای مشخص است؛ اما آنچه که در تعلیمات اُشو به عنوان مراقبه بیان شده و اهدافی که از آن ارائه گردیده است، تنها اشاره به اهداف موهوم است. استفاده از الفاظی مثل خلأ مطلق، سکوت درونی، آرامش غایی، تنهایی محض، سرشار از نشاط رقص و ...، تنها هدایت به سمت پوچی و خداگریزی است که با فطرت خداجوی انسانها سر ناسازگاری دارد.
اصل ششم؛ هفت بدن، هفت چاکرا
اشو به طور کامل به کالبدهای هفتگانه و هفت چاکرا معتقد است و در کتابش نیز آن را به تفضیل توضیح داده است. یکی از چیزهایی که اشو با دیده نفی به آن می نگرد، شریعت است. او معتقد است، هر دینی سه بعد شبیه مفهوم تثلیث دارد.
بعد اول، شریعت است. شریعت میتواند زنده یا مرده باشد.آنگاه که بودا و محمد(ص) زنده بودند، شریعت آنها نیز زنده بود. با رحلت ایشان، از شریعت آنها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است، اما در آن زندگی جاری نیست؛ بنابراین یک بدن دروغین است. شریعت نوعی عوام گرایی، آداب و رسوم و مذهب رسمیست. چنین مذهبی هیچ تأثیری ندارد؛ بلکه فقط یک خصلت سیاسی دارد و این، چیزی بسیار خطرناک است. شریعت، بعد بیرونی دین و یک مذهب مرده است که هیچگونه طراوتی ندارد.
اشو با بیان سخنانی متعصبانه، متناقض و خداگریز سعی در نفی شریعت و آیینهای مذهبی دارد و در عین حال، راه رسیدن به حقیقت را طریقت معرفی میکند؛ طریقتی که یک راه و روش است. او طریقت خود را که همانند شریعت دارای آداب و رسوم و آیین خاص است، معرفی می کند.
بعد دوم، حقیقت به معنای درستی و راستی است. حقیقت، روح هر مذهبیست و تنها با طریقت (بُعد سوم) میتوان به آن رسید.
بعد سوم طریقت است. طریقت، یک راه و روش است که انسان را به مرکز، که حقیقت است، می رساند. اشو میگوید: این کلمه را به یاد داشته باشید، در شریعت، شما بیچاره می مانید؛ زیرا در کنار یک پیکر بی جان قرار می گیرید. آنگاه در ادامه فقه را به سخره می گیرد و می گوید: فقها دیگران را فریب میدهند و ...
آنچه از گفته های اشو به دست می آید، چیزی جز روح عصیان و سرکشی نیست و این، همان چیزیست که اشو از آن به شدت حمایت می کند. او می گوید: تمرّد، وحشت میآفریند و اطاعت، طمع و در این میان روح آدمی به اسارت کشیده می شود. این انساننماها، گاهی خود را در لوای مذهب پنهان می کنند و تمنیّات خود را در این قالب برآورده میسازند، در حالی که مذهب حقیقی، نه تنها هیچ گونه ارتباطی با بردگی و اسارت ندارد؛ بلکه سراسر قیام است. در حال حاضر، ما محتاج انسانهای شجاعی هستیم که بتوانند همه این سیاستها را که همچون بیماری در آگاهی آدمی ریشه دواندهاند، ریشهکن سازند. مدتهای مدیدی است که بشریت به بند کشیده شده و اکنون زمان آن فرا رسیده است که برای همیشه از آن رها شود و این روند خاتمه یابد.
نقد اصل ششم
اشو با بیان سخنانی متعصبانه، متناقض و خداگریز سعی در نفی شریعت و آیینهای مذهبی دارد و در عین حال، راه رسیدن به حقیقت را طریقت معرفی میکند؛ طریقتی که یک راه و روش است. او طریقت خود را که همانند شریعت دارای آداب و رسوم و آیین خاص است، معرفی میکند. سؤالی که مطرح میشود این است که آیا طریقت او دوام خواهد داشت و آیا زنده میماند یا فقط شریعت بودا و محمد(ص) از بین رفته است؟ در حالی که به وضوح میبینیم که شریعتِ محمد(ص) در سرتاسر عالم جاریست و همه روزه تعداد فراوانی به آیینِ یکتاپرستی که توسط شریعت محمدی(ص) ارائه شده، گرایش پیدا میکنند.
تحلیل و بررسی دیگر عقاید اشو
1. نفی زهد و توجه
انسان به زعم تمام جستجوهایش در معابد، مساجد، کعبه، غارهای دور افتاده و کوهستانها، با زهد و ترک دنیا هرگز قادر به یافتن او نخواهد بود. توبه شما فقط نفستان را تقویت میکند. زهدتان، تنها شأن و منزلت خود را ارتقا میدهد. خیراتی که میکنید، فقط برایتان شهرت و نام میآورد.
نقد
توبه سفارش شده اشو همان توبه گرگ است که نتیجه اش، تقویت نفس سرکش است و زهد او، ترک دنیا و گوشه نشینی است؛ در حالیکه زهد حقیقی و توبه واقعی نتایج دیگری را به دنبال دارد که در این باب باید به منابع اصیل دینی مراجعه کرد.
2. نفی زیارت
کبیر گفته است، او خداوند را جستجو نکرد و سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف نرفت. او در خانهاش مانده و با این همه، به او دست یافته است. نیازی به جایی رفتن نیست. در حقیقت چیزی تحت عنوان راه، سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد.
نقد
اگر صِرف نشستن در خانه و عدم جستجوی حقیقت خداوند راه رسیدن به خداست، چرا افراد در طول قرنها نه تنها به خدا نرسیدهاند؛ بلکه بسیاری او را انکار هم کردهاند. از کجا معلوم خدایی که او در خانه به دست آورده، همان خدای واقعی است؟ ملاک شناخت خدای واقعی نزد او چیست؟ و ... .
3. نفی الگو
اشو از یک طرف میگوید: هیچ راهی وجود ندارد، مگر اینکه خود شما یک بودا شوید و در جای دیگری به طور کلی، هر گونه مدل و الگو را نفی میکند: ممکن است انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد که شبیه بودا شوید.
مراقبه در نزد علمای اخلاق، اصل مهم و اساسیست که دارای مراتب خاص و هدفهای مشخص است؛ اما آنچه که در تعلیمات اُشو به عنوان مراقبه بیان شده و اهدافی که از آن ارائه گردیده است، تنها اشاره به اهداف موهوم است.
نقد
تناقض گویی و بازی با الفاظ در اکثر سخنان و دیدگاههای او به وضوح قابل مشاهده است؛ مانند اینکه در جایی بودا را به عنوان الگو معرفی و در جای دیگر الگو را به طور کلی نفی میکند.
4. نفی تقدیر
اگر نظری به زندگیتان بیندازید، میبینید که همه چیز اتفاقی و تصادفی روی داده است. شانسی، تصادفی رخ میدهد و کل زندگی شخصی براساس آن تغییر میکند و باز میگوید: انسان آزاد است. او بدون سرنوشت، پا به دنیا میگذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدر نیست.
نقد
این نظر وی شانسی و اتفاقی بودن همه چیز را نه تنها عقلاً نمیپذیرند؛ بلکه لازمة آن عدم تحرک، نفی زشتیها و خوبیها و از بین رفتن ارزشهای انسانی و الهیست. معلوم نیست سخن وی در مورد سرنوشتِ انسان بر چه پایهای استوار است. هیچ عقل سلیمی لوازم این سخنان را نمیپذیرد.
5. جواز بتپرستی
اشو میگوید: بت ساختن از خداوند ممکن نیست؛ زیرا او همهجا وجود دارد. سپس میگوید: این موضوع را از زاویة دیگر هم میتوان نگاه کرد. خداوند در همهجا هست؛ پس چگونه میتواند در آن بتها نباشد. پس او در یک بت سنگی نیز وجود دارد. اگر او در یک قطعه سنگ معمولی وجود دارد، چرا در یک سنگ کنده کاری شده، نباشد؟ پس نیازی نیست تا بت دیگری یا پرستشگاه دیگران تخریب شود.
نقد
اگرچه خداوند در همه جا حاضر و آثار او قابل مشاهده است؛ اما دلیل بر پرستش اشیاء، حیوانات و سنگها نمیشود؛ زیرا نتیجه پرستش مظاهر او به جای خود او، انحراف از مسیر حق و پرستش امور باطل خواهد بود.
6. نفی اعتقادات
یک باور هرگز نمیتواند کامل باشد. چگونه ممکن است اعتقادات یا باورهای یک انسان جاهل کامل باشد؟ آن باورها مانند بنایی است که روی شن ساخته شده و هر لحظه در معرض سقوط و واژگون شدن است؛ مثل قصرهای مقوایی که با کوچکترین نسیمی می لرزد و فرو میریزد. برای همین است که همواره از روبهرو شدن با هر چیزی که به نظر مغایر با باورهایتان است، میهراسید و با آن رو در رو نمیشوید. از کسانی که میترسید بنیاد تفکرتان را بلرزانند، اجتناب میکنید. ممکن است آنها در اعتقادات شما رسوخ کنند. چنین اعتقاداتی چه ارزشی میتوانند داشته باشند.
نقد
اعتقاداتی که اشو آنها را سست میپندارد و هر لحظه در معرض واژگون شدن میداند، همان اعتقادهای خرافی و جاهلانه ساخت خود بشر است و جنبه وحیانی ندارد. چنین اعتقاداتی که نمونه آن دیدگاههای اشوست، تا اندازهای سست و خرافی است که با کوچکترین تأملی میتوان به پوچی آن پی برد.
7. نفی مذهب
اشو میگوید: همواره گمان بر این بوده که هر چه چیزی کهنهتر باشد، بهتر است؛ چون وقتی ادعا میشود چیزی کهنهتر است، به نظر مطمئنتر جلوه میکند. مغازهای را که سالها میشناسید، با اطمینان خاطر از آن خرید میکنید؛ چون همه میگویند: باید محصولاتش مرغوب باشد؛ چون نمیتوانست این همه سال سر مردم کلاه بگذارد! این طور است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا میکند و معتبر میشود. آن وقت میتواند به راحتی هر آشغالی را بفروشد. علت ادعای قدیمی بودن مذاهب نیز همین است ... . خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنگی. او حتی مکتب خود را یک «مذهب» و خودش را «مدرّس دیانت نو» معرفی میکند.
از مجموع مطالب گفته شده، چنین به دست میآید که اشو چیزهای زیادی را نفی میکند. در مکتب او، علم و فن آوری، قانون، فلسفه، شریعت، فقه، زیارت، اعتقادات، توبه و زهد نفی میشود. همه چیز تصادفیست؛ بنابراین تقدیر هم نفی میشود و سرانجام مذهب نیز میشود. تنها چیزی که اثبات میشود، عشق است؛ آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت میانجامد.
هم چنین چیز دیگری هم که اثبات میشود، خود اشوست. او به صورت مکرر و گسترده دربارة خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است. به طور کلی اگر انسانی به گونه های مختلف به خود دعوت کرد، این امر چیزی جز شرک، دوری از خدا و سقوط نیست و این ملاک مدعیان دروغین است، اما اگر انسانی به خدا دعوت کرد و هیچ قدرت و مزیتی را به خود نسبت نداد، این نشان دهندة آن است که او به خدا نزدیک شده است.
______________________________
پی نوشت ها:
1. اوشو راز ج 1 ص 78.
2. اشو، الماسهای اوشو، ترجمه: فرجی، مرجان، ص 316.
3. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه: جواهرینیا، فرامرز، ص 82.
4. الماسهای اوشو، ترجمه: فرجی، مرجان، ص 117.
5. مراقبه هند وجد و سرور، ترجمه: جواهرینیا، فرامرز، ص79.
6. کیانی، محمد حسین، نگاهی به مسلک عرفانی اوشو در گرایش های معنوی سرزمین هند/عرفان پوچ گرا، صفحه ۱۰، پگاه حوزه، شماره 265.
.......................................................
نویسنده: زینب برجی نژاد.
منبع: ماهنامه نامه جامعه، شماره 74 ، 75 و 76.
|