درسی از سیره زندگی امام خمینی (ره)
شاید یکی از زیباترین لحظات و دقایق زندگی جنگی همهی فرماندهان و رزمندگان ، دیدارهایی بود که بعد از پایان عملیاتها با حضرت امام داشتند.در یکی از این دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکسها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آمادهی ارائهی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همهمان جالب بود که چرا هیچکس به این قضیه توجه نداشت و جالبتر آنکه چرا امام به کسی دستور نداد چراغها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد.
[ روایتی از سردار «محمدجعفر اسدی» فرمانده لشکر 33 المهدی(عج)]
************************************
آن دل، دل نیست، گاراژ است!
این دل چیز عجیبی است؛ گاهی اوقات به وسیلهای که انسان را به اوج آسمانها و اوج معنویت میبرد، تبدیل میشود؛ گاهی هم بعکس، به سنگ سنگینی تبدیل میشود که بسته شده به پای انسان و انسان را تا اعماق آب، تا اعماق دره فرو میبرد؛ غرق میکند؛ پدر انسان را در میآورد. اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است؛ دل دیگر نیست. در آن صورت: ده بود آن، نه دل که اندر وی گاو و خر بینی و ضیاع و عقار آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلانجور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتی است! آن دلی که همهاش در آن میل جنسی موج میزند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگی نقش داشته، از اینها نام برده و میگوید دلی که اینها در آن باشد، آنجا طویله است! ده است! دل، نیست؛ دل جای خداست؛ جای نور است.
بیانات مقام معظم رهبری در جمع کارکنان وزارت اطلاعات 1383/07/13 1392
************************************
چهلمین روز!
یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که: به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود. مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد. مجدداً مراجعه کردم فرمودند: گفتم چهل روز دیگر! هر چه فکر کردم آثار و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابانِ نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم. شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد ، بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشستهای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم. گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم .
[کتاب آثار و بركات نماز اول وقت صفحه 25]
************************************
شیخ ارده شیره
حضرت آيت الله العظمى نجفى مرعشى مىفرمودند: در قم شيخى بود معروف به شيخ ارده شيره جهت معروف شدنش به اين نام آن بود كه او به ارده شيره بسيار علاقه داشت و حتى كتابى در وصف ارده شيره نوشته بود. آدم فقيرى بود خانه و منزلى نداشت. در حقيقت تارك دنيا بود ؛ يك شب در زمستان در ميان مقبره ميرزاى قمى در قبرستان شيخان خوابيد صبح براى نماز بلند شد ديد برف زيادى آمده پشت در را گرفته، شيخ هر كارى كرد در باز نشد، ماند در ميان مقبره ، از طرفى وسيله وضو حتى وسيله تيمم هم نبود چون مقبره با گچ و سيمان و ساير مصالح ساختمانى پوشيده شده بود نزديك طلوع آفتاب شد ديد نمازش قضا مىشود با همان حال بدون وضو و تيمم صحيح ، نماز را خواند بعد از نماز رو كرد به طرف آسمان و دستها را بلند نموده به شوخى به خداوند عرض كرد: خدايا! تا به حال تو به من هر چه دادى من چيزى نگفتم و قبول كردم ، گاهى نان و ارده شيره دادى شكر كردم، گاهى هم نان دادى و اصلا خورش ندادى باز هم قبول كردم ؛ خدايا تو هم امروز اين يك نماز بىطهارت را از من قبول كن و مرا مواخذه مكن. ناقل فرمود بعد از وفات شيخ، يكى از دوستان صالحش او را در خواب ديد پرسيد: خداوند با تو چگونه رفتار كرد؟ گفته بود: خدا مرا به واسطه همان يك نماز بخشيد.
[نماز اول وقت ، رجايى خراسانى ص 190]
************************************
خانه باقی...
روزی یکی از مقلّدان استاد اعظم «شیخ مرتضی انصاری» که از بازرگانان محترم و متدیّن بود، در مسیر راه خود به حج ، به نجف اشرف و حضور شیخ انصاری رسید و مبلغی تقدیم ایشان کرد و گفت: «این مبلغ از مال خالص (خمس داده شده) من است ، آن را بردارید و برای خود خانه ای بخرید تا از مستأجری راحت شوید.» شیخ پول را پذیرفت و آن تاجر به مکه رفت. پس از مدتی با آن پول مسجد خوبی در نجف اشرف بنا کرد که اکنون به مسجد « ترک» معروف است و از زمان تأسیس تاکنون، همواره محل درس و بحث علما و مراجع تقلید بوده است. آن تاجر در بازگشت از مکه، به نجف اشرف نزد شیخ انصاری آمد و پس از احوال پرسی عرض کرد: «آیا خانه را خریدید؟» شیخ گفت: «آری خریدم». پس وی را با خود به کنار مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: «این مسجد را با پولی که دادی بنا کردم.» تاجر گفت: «من آن پول را برای خانه داده بودم، نه مسجد». شیخ گفت: «چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که عبادت خدا در آن انجام می شود. ما به زودی از این دنیا کوچ می کنیم و اگر من با آن پول خانه می خریدم بعد از من به ورثه منتقل می شد، در حالی که این خانه (مسجد) باقی و ثابت است و به کسی منتقل یا بخشیده و یا فروخته نمی شود. تاجر از این عمل نیک انسانی و اجتماعی شیخ انصاری شاد شد و علاقه اش به وی فزونی یافت.
( به نقل از مجله خانواده، ش 325 )
************************************
باز هم انگشترش رو بخشید!
باز هم انگشترش رو بخشیده بود ؛ ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشتر طلا دستش بود نمی دونست که طلا برای مرد حرامه ، از دستش در آوردم و انگشتر خودم رو بهش دادم .
(کتاب سیره ی دریادلان 2 ، خاطره ای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی)
************************************
یک استفتاء
سوال:آيا پسانداز درآمد کسب براى تهيه ضروريات زندگى به مجرد رسيدن سال خمسى متعلق خمس است ، يا پس از گذشت مدّتى؟ در فرض دوم ميزان مدّت چقدر است مشخص فرماييد.
جواب:پسانداز درآمد سال براى صَرف در مؤونه در سال بعد، اگر در آستانه صرف در مؤونه تا چند روز آينده باشد، و يا خود داشتن مبلغى پسانداز جزو مؤونه او محسوب باشد خمس ندارد، وگرنه بايد خمس آن را بپردازد .
استفتائات مقام معظم رهبری - www.leader.ir