قال علی علیه السلام :أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى .ُُ / (حكمت 34 نهج البلاغه)
بهترين بى نيازى ، ترك آرزوهاست.
از او هیچ ثمری نبری جز ندامت و حسرت !
ای عزیز! برای یک خیال باطل، یک محبوبیت جزئی بندگان ضعیف، یک توجه قلبی مردم بیچاره، خود را مورد سخط و غضب الهی قرار مده و مفروش آن محبت های الهی و آن کثرت های غیرمتناهی، آن الطاف و مراحم ربوبیّت را به یک محبوبیّت پیش خلق که مورد هیچ اثری نیست، و از او هیچ ثمری نبری جز ندامت و حسرت. وقتی دستت از این عالم کوتاه شد که عالم کسب است و عملت منقطع گردید،دیگر پشیمانی نتیجه ندارد و رجوع بی فایده است.
[ امام خمینی ، چهل حدیث ، ص 31 ]
تعالی!
فی الکافی عن الصادق(علیه السلام): إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حبّ اللَّهِ وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حبّ اللَّهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بِغَیْرِهِ» الشافی صفحه 533
مؤمن وقتی از دنیا دامن خود را می تکاند، و از دنیا دست می شوید، نه به معنای این که آماده مرگ می شود، بلکه حرص دنیا و رغبت به دنیا و شوق دست یافتن به زخارف دنیا را از دل خود بیرون می راند، وقتی این حالت برای مومن به وجود می آید، علوَ پیدا می کند. تعالی پیدا می کند. این علوَ و تعالی که ما برای بندگان صالح خدا همیشه قائل هستیم، کلیدش همین است. که این زر و زیور دنیا،این لذتهای دنیا،آرایشهای عالم ماده از نظر او کوچک، ناچیز و حقیر بشود. وقتی این حالت برای مؤمن پیدا شد، دیگر اهمیتی ندارد به این که کدام یک از زینتهای دنیا و لذتهای دنیا و زخارف دنیا را به دست بیاورند، روح او بالا می رود. ما گاهی می شنویم از افراد باصفا،پاک می گویند دعا کنیم آدم بشویم. یعنی اعتلا پیدا کنیم. این راهش همین است. راهش این است که انسان برای این زخارف و زینتهای دنیوی ، برای این ارزشهای حیات مادی اهمیتی قائل نباشد. همت او این نباشد که به این زخارف دنیا برسد. همین که این مسایل دنیوی برایش بی اهمیت شد، خود این موجب می شود که انسان اعتلا پیدا کند. آن وقت است که انسان شیرینی عشق به خدا را می چشد. که این شیرینی اگر درکام بنده ای حاصل شد،بال و پر در می آورد،پرواز می کند. همه شیرینی ها و لذتهای دیگر به نظر انسان پست می شود.اهل دنیا وقتی به او نگاه می کنند،خیال می کنند او سفیه است. خیال می کنند او لذات دنیوی و ارزشهای دنیوی را نمی فهمد،چون می بینند دنبال این ها نیست. اهمیتی نمی دهد. به همین جهت اهل دنیا او را عاقل نمی دانند و او را به خلط یعنی به سفاهت متهم می کنند.
[ شرح حدیث از حضرت آیت الله امام خامنه ای ( مدظله العالی) در مقدمه درس خارج 6/08/1387 ]
تبریک!
جملهای دارد صعصعة بن صوحان عبدی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام که بسیار زیباست. جناب صعصعه از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام است، از آن تربیت شدههای حسابی علی؛ مرد خطیب سخنوری هم هست. جاحظ- که از ادبای درجه اول عرب است- میگوید: «صعصعه مرد خطیبی بود، و بهترین دلیل بر خطیب بودن او این است که علی بن ابیطالب (علیه السلام) گاهی به وی میگفت: بلند شو چند کلمه سخنرانی کن». صعصعه همان کسی است که روی قبر علی علیه السلام آن سخنرانی بسیار عالی پرسوز را کرده است. این شخص یک تبریک خلافت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است. وقتی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) خلیفه شد، افراد میآمدند برای تبریک گفتن؛ یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است. ایستاد و خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام)گفت: «زَیَّنْتَ الْخِلافَةَ وَ ما زانَتْک، وَ رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْک، وَ هِی الَیک اَحْوَجُ مِنْکَ اِلَیها» «تاریخ یعقوبی، ج 2/ ص 179». این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد. گفت: علی! تو که خلیفه شدی، خلافت به تو زینت نداد، تو به خلافت زینت بخشیدی؛ خلافت، تو را بالا نبرد، تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالا بردی؛ علی! خلافت به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت؛ یعنی علی! من به خلافت تبریک میگویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده، به تو تبریک نمیگویم که خلیفه شدی. به خلافت تبریک میگویم که تو خلیفه شدی.دیگه از این بهتر نمی شود گفت.
[ شهید مرتضی مطهری ، حماسه حسینی ، ج1، ، قم ، صدرا ، چاپ نودم ، 1395،ص 139 ]
بگوئید من نمی توانم !
نمیتوانم را، کنارِ همه کارهایتان بگذارید والّا در میمانید. بگویید من نمیتوانم، کار دست خودِ خداست، اگر خدا بخواهد، کار به دست من عملی میشود والّا نه. چون مؤمن زیرک است و میداند که به هر حال اراده خداوند حاکم است، از همان اول تسلیم خواست و اراده او میشود.در حدیث قدسی آمده است:«أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى دَاوُدَ علیهالسلام یَا دَاوُدُ تُرِیدُ وَ أُرِیدُ وَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِیدُ أَعْطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِید»؛ ای داوود! من چیزی را اراده میکنم و تو هم چیزی را قصد میکنی و واقع نخواهد شد مگر آنچه که من اراده کردهام. پس اگر به آنچه من اراده کردهام تسلیم شوی و تن بدهی، هر آنچه را اراده کنی به تو میدهم و اگر به آنچه من اراده کردهام تسلیم نشوی. تو را در راه آنچه اراده کردهای به تعب و سختی میافکنم و سپس واقع نخواهد شد مگر آنچه من اراده کردهام
. اگر مؤمن تسلیم خواست او نشود، خداوند آنقدر او را نمدمال میکند تا تسلیم شود. این که فرمود اگر به آنچه من اراده کردهام تسلیم شوی هر آنچه را اراده کنی به تو میدهم، به این معنی نیست که خدای عالم تابع هوسهای بندهی جاهل میشود، بلکه به این معنی است که چون بنده تسلیم اراده خداوند شده است هر چه خداوند اراده کند برای او گوارا و مطبوع خواهد بود به نحوی که گویی خودش آن را اراده کرده است. «قَدَر» یعنی اندازه، و مال فهم ماست. خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد هم نمیشود. در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کار خواهی کرد. اما عبد که از آن خبر ندارد با خود فکر میکند که این کار را بکنم یا نکنم. یعنی دچار قَدَر و مقدار است. عبد وقتی تن به قضا داد راحت میشود. هر جا که از قدر خسته شدی و عاجز شدی به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است. مولایم اباعبدالله (علیه السلام) در گودال قتلگاه به خدا عرضه داشت: «الهی رِضاً بِرِضِاکَ»؛ خدایا به قضای تو رضایت دادم.
[از فرمایشات عارف بالله حاج اسماعیل دولابی ، خبرگزاری فارس گروه فرهنگی / حوزه آئین و اندیشه ، 28/11/93]
شیرین کجا و شیرین آفرین کجا؟!
مرحوم حامد می فرمود: « جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب، فرهاد را دید و به او گفت: شما که این همه استعداد در عشق داشتی چرا عاشق خدا نشدی؟ اگر در آن وادی می افتادی شیرین کجا و شیرین آفرین کجا؟! فرهاد آه سردی کشید و گفت: افسوس که در زمان ما حتی یک نفر نبود که به ما بگوید می توان عاشق خدا شد . اگر من این را می دانستم به جای شیرین ، عاشق خدا می شدم. اما شیخ رجبعلی! این را بدان که من بعد از مرگ، به شیرین خودم رسیدم. »
[ محمد لک آبادی ، پای درس عارفان ، قم ، آخرین وصی، چاپ دوم ، 1393،ص24]
ما خودمان این راه را انتخاب کردیم !
با صدای بلند گریه کردم ... با گریه گفتم دلم برای علی آقا تنگ شده ،... مادر گفت : « ببین فرشته جان ،اگه گریه کنی، نه من نه تو. قرارمان این بود که بین مردم گریه نکنیم. باید محکم و قوی باشی. فردا چهلم علی آقاست ؛ شاید بین مهمانا چند نفر منافق هم باشن. این جوری که تو می کنی دشمن شاد می شه. باید مثل مرد باشی. یادت رفته علی آقا موقع شهادت امیر آقا چه جوری بود . باید تو هم اون جوری باشی. پسرت یتیم نیست؛ پسرت فرزند شهیده، تو هم همسر شهیدی. ببینم گریه کردی و از خودت ضعف نشان دادی ، حلالت نمی کنم. ما خودمان این راه رو انتخاب کردیم . یادت رفته خواستگار که می آمد می گفتی من با کسی ازدواج می کنم که اهل جبهه و جنگ باشه. می خوام وظیفه ام رو به انقلاب ادا کنم. مگه نمی خوای دِینت رو ادا کنی،خُب الان وقتشه. ادا کن. مگه نمی گفتی همسر آینده ام باید شجاع و با ایمان باشه! مگه علی آقا شجاع و با ایمان نبود؟! حالا نوبت توئه. باید شجاع و با ایمان باشی. گریه هم بی گریه! گریه نشانه ی ضعفه. مسلمان هم ضعیف نیست؛ مخصوصاً فرشته خانم من. »
[ گلستان یازدهم ، خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان، تهران سوره مهر ، چاپ سوم ، 1395 ، ص 48 و 49 ]
یک استفتاء
سوال: دولت در ایام عید به کارمندان خود اجناسی را به عنوان عیدی داده که مقداری از آن تا سر سال باقی مانده است. با توجه به این که عیدی کارمندان خمس ندارد، ولی چون ما در برابر این اجناس مقداری پول پرداخت کردهایم، لذا آنچه به ما داده میشود هدیه به معنای دقیق آن نیست، بلکه با قیمت کمتری در برابر عوض داده شده است، آیا خمس آن مقدار از کالا که در برابر آن پول پرداخت شده، باید داده شود؟ یا اینکه باید قیمت واقعی آن در بازار آزاد محاسبه و خمس آن پرداخت شود؟ و یا چون عیدی است، هیچگونه خمسی ندارد؟
جواب: در فرض مذکور نظر به اينکه قسمتی از اجناس در واقع از سوی دولت مجانی به کارمند داده میشود و در برابر قسمتی پول دريافت میکنند، فلذا از کالای باقیمانده به نسبت مقداری که پول در برابر آن پرداخت نمودهايد، واجب است که خمس قيمت فعلی آن را بپردازيد.
[ اجوبة الاستفتائات، سؤال 930 ]