قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : لاتَدَعْ أَنْ تنصَحَ اهلَكَ فَاِنّكَ عَنهُم مَسؤُولٌ.ُ / (دستور معالمالحکم، ص 72)
در پند و موعظة خانوادهات کوتاهي نکن، (فردا) دربارة آنها از تو بازخواست خواهد شد.
خسران تامّ
ای عزیز! فکر کن و چاره جویی نما و راه نجاتی و وسیله خلاصی از برای خود پیدا کن و به خدای ارحم الراحمین پناه ببر و در شب های تاریک با تضرع و زاری از آن ذات مقدس تمنا کن که تو را اعانت کند در این جهاد نفس تا ان شاء الله غالب شوی و مملکت وجودت را رحمانی گردانی... آیا نیامده وقت آن که در صدد اصلاح نفس برآئیم و برای علاج امراض آن قدمی برداریم؟ سرمایه جوانی را به رایگان از دست دادیم، جوانی را که باید با آن سعادت های دو جهان را تهیه کنیم از کف نهادیم اکنون نیز در صدد اصلاح بر نمی آییم تا سرمایه حیات هم از دست برود و با خسران تامّ از این دنیا برویم.
[ امام خمینی –ره – چهل حدیث ، شرح حدیث جنود و عقل، ص 345 و 346.]
وقولوا للنّاس حسناً
عن ابی جعفرٍ الباقر «علیه السلام» فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ لَكُمْ ( امالی ، صفحه 326 . )
( درباره اين گفته خداوند كه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: ) بهترین چیزی که دوست می دارید به شما بگویند، آن را برای برادر و خواهر مؤمن تان بگویید. مایلید به شما احترام کنند، سلام کنند، نصیحت کنند، خیر خواهی کنند، راهنمایی کنند، این ها را انسان میخواهد. همین چیزهایی را که مایلید با شما رفتار شود، همین را به برادران مؤمن تان،خواهران مؤمن تان تحویل بدهید و بگویید. دوست ندارید به شما اهانت کنند، دشنام بدهند، غیبت شما را بکنند، نام شما را بصورت خفیف ببرند،اینها را نسبت به برادر مؤمن تان انجام ندهید!
[ شرح حدیث از امام خامنه ای مدظله العالی در مقدمه درس خارج تاریخ 6 / 02/ 1394 ]
بدترین و بهترین بنده !
روزی حضرت موسی (ع) رو به بارگاه ملکوتی خداوند اعلی کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده من است. حضرت موسی (ع) صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند. پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بارالها، حالا می خواهم بهترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است. هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت... دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا ! چگونه ممکن است که بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟ ندا آمد: ای موسی! این بنده که صبح هنگام می خواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر گفت: زمین. فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمان ها. فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است. فرزند پرسید: پدر! بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: عزیزم، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ، از تمام هر چه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
[حكمتنامه كودك، محمدی ری شهری ، صفحه 39 / برداشت از پایگاه اطلاع رسانی منبرک www.manbarak.ir ]
در بلا هم میچشم لذّات او
میگویند آقا میرزا جواد ملکی تبریزی در عید غدیر نشستی داشتند و مردم به دیدن ایشان میآمدند. قضیۀ عجیبی واقع شد و پسر ایشان که عصای دست ایشان بوده است و از نظر علم و تقوا خیلی بالا بوده است. این پسر برای اینکه خدمتی به امیرالمؤمنین(ع) کرده باشد، استکان و نعلبکیها را بر سر حوض برد تا بشوید و تمیز کند. پای او لیز خورد و در حوض (عمیق) افتاد و خفه شد. ناگهان اهل خانه توجّه کردند که جنازه پسر روی آب است. گریه آنها بلند شد. مرحوم آقا میرزا جواد آقا دیدند جنازه پسر روی حوض افتاده است. به زنها گفتندعید مردم را عزا نکنید و ساکت باشید. بالاخره جنازه را در یک اطاق بردند و آرام آرام در جلسه آمدند. یک شخصی پرسید آقا چه خبر بود؟ فرمود خدا امروز به ما عیدی داده است ! (در بلا هم میچشم لذات او مات اویم مات اویم مات او )
( فرازی از سخنان آیت الله مظاهری ، برداشت از پایگاه اطلاع رسانی مشرق ، تاریخ انتشار: 13 مرداد 1394 )
احترام به قرآن
يکي از صفات بارز آيت الله العظمي بروجردي، رحمه الله عليه، احترام به قرآن بود. روزي از طرف يکي از سران کشورهاي عربي، هيأتي خدمتشان رسيده بودند و قرآني را به عنوان هديه، تقديم ايشان کردند. در هنگام تقديم قرآن، آن مرحوم با کهولت سن و حال خاصي که داشتند، ايستادند و قرآن را تحويل گرفتند سپس نشستند و پيش از آن که با اعضاي هيات سخن بگويند، قرآن شريف را گشوده و با صداي بلند آياتي را تلاوت نمودند، آن گاه قرآن را در جاي مناسبي گذاشتند و تعارفات معمولي را با ميهمانان انجام دادند.
[منبع : کتاب هشتصد نکته درباره قرآن تالیف رضا باقی زاده]
شما با ملکی های معروف تبریز نسبتی دارید؟
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی، پس از سپری شدن دو سال از آشنایی اش با عارف کامل، مرحوم ملاحسین قلی همدانی، به ایشان عرض کرد: من در سیر و سفر معنوی خود به جایی نرسیده ام و پیشرفت چندانی نداشته ام. استاد، اسم و رسمش را می پرسد. پس از شنیدن کلمه ملکی با تعجب می پرسد: «شما با ملکی های معروف تبریز نسبتی دارید؟ آقا میرزا چون آن ها را خوب و شایسته نمی دانسته، از آن ها انتقاد می کند تا خود را جدای از آن ها بداند. استاد به شاگرد جوانش می گوید: هر وقت توانستی کفشِ آنهایی را که بد می دانی، جلویشان جفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد و تعالیم لازم را ارائه خواهم کرد. فردای آن روز میرزا این سفارش استاد را در جلسه درسی که اقوام او نیز شرکت می کردند، عملی می سازد و وقتی خبر این جریان به گوش سایر بستگان در تبریز می رسد، اثر بسیاری در رفع کدورت های قبلی به جا می گذارد.
[مردی از ملکوت/ارتحال عارف کامل، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه الله ، نشریه گلبرگ - بهمن 1382، شماره 47 ]
خاطره ای از نواب !
سال 1332 نواب كانديداي وكالت مجلس شد. فردي اعلاميهاي صادر نمود و در آن نواب را دشمن امام زمان عجل الله فرجه ناميد. نواب خيلي دلش گرفت. وقتي به خانه بازگشت از شدت ناراحتي شروع به گريه كرد, حتي نتوانست با من صحبت كند, در همين زمان ايشان انصراف خود را از وكالت مجلس اعلام نمود. مدتها گذشت و آن شخص به بيماري سختي دچار شد, وقتي اين موضوع را به آقا اطلاع دادند, ايشان گفتند: «بايد به عيادت برويم.» ولي آقاي «واحدي» خاطره آن روز را به ياد ايشان آورد و گفت: «او به شما تهمت زده است, چگونه به عيادت او ميرويد.» نواب بدون توجه به صحبت اطرافيان به ملاقات آن شخص رفت و هفتاد مرتبه حمد را تلاوت کرد و دعا خواندند تا حال مريض بهتر شد (و 20 تومان نيز كنار بستر او گذاشت و بازگشت. آن فرد از خجالت حتي به آقا نگاه نكرد.)
[ علی اکبری، به یاری خداوند توانا، نشر یا زهرا، چاپ سوم، 1392 ص 59،58 ]
یک استفتاء
سوال: در يكى از روزهاى ماه رمضان روزه گرفتم ولى دندانهايم را مسواك نزدم، و بدون اينكه باقيمانده غذاهاى لابلاى دندانها را عمدا ببلعم، خودبخود بلعيده شده است. آيا قضاى روزه آن روز بر من واجب است؟
جواب: اگر علم به وجود باقيمانده غذا در بين دندانهايتان و يا علم به رسيدن آن به حلق نداشتهايد و فرو رفتن آن هم عمدى و با التفات نبوده، قضاى روزه بر شما واجب نيست.
استفتائات مقام معظم رهبری - www.khamenei.ir