"برنامه حماسه سازان"
ويژه برنامه "حماسه سازان كاري از شبكه 6 سيما "شبكه خبر "است كه در آن طي مصاحباتي به بيان ويژگيهاي اخلاقي شهيد و خاطراتي از اين عزيز مي پردازد.
مجری : سلام خدا بر شهیدان. سلام خدا بر مجاهدان راه حقّ. سلام خدا برکسانی که آن حماسه و شور را آفریدند. سلام خدا بر شهیدان.
حجت الاسلام سعید شاه آبادی : من سعید شاه آبادی هستم و فرزند شهید حاج شیخ مهدی شاه آبادی. شهید شاه آبادی در سال 1309 هجری شمسی به دنیا آمدند. پدر بزرگوار ایشان مرحوم حضرت آیت الله العظمی میرزا محمد علی شاه آبادی، استاد عرفان و اخلاق حضرت امام(ره) خمینی بودند.
مجری : حضرت امام (ره) دربارة پدر شهید آیت الله مهدی شاه آبادی (مرحوم میرزا محمدعلی شاه آبادی رحمه الله علیه) فرموده اند : "شیخ بزرگوار ما حقّاً حقّ حیات روحانی به اینجانب داشت که با دست و زبان از عهدۀ شکرش برنمی آیم. "
حجت الاسلام سعید شاه آبادی : حاج آقا مهدی در چنین بیتی و از چنین پدری متولد شدند و در چنین بیتی رُشد و نِموّ کردند تا سال 1363 ، 54 سال زندگی پرتلاش، پُرمبارزه و همراه با اخلاص و فداکاری فراوان داشتند. از ویژگی های مهم و ممتاز شهید شاه آبادی که در اوّلین فراز پیام حضرت امام بعد از شهادت ایشان به چشم می خورد، اخلاص شهید شاه آبادی بود به تعبیر حضرت امام که فرمودند : شهید شاه آبادی مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود.
حاج هوشنگ ابوالحسنی ؛ (محافظ شهید شاه آبادی) :بنده 5 سال محافظ شهید شاه آبادی بودم، روحانی مبارزو خستگی ناپذیر بود. خداشاهد است من هفته ای یکبار هم بچه ام را نمی دیدم، به خاطر این که ساعت 1 ـ 2 نیمه شب ایشان را می گذاشتم منزل، بعد می گفت ساعت 5 این جا باش بریم فلان جا. می گفتم حاج آقا استراحتی بکنیم. می گفت : نَه خیر ما برای کارکردن برای نظام به وجود آمده ایم و باید به این مردم خدمت کنیم و واقعاً روحانی مبارزی بود. به این دلیل می گویم که یادم نمی ره که بعد از شهادت ایشان، پیکرشان را به مسجد شاه اسماعیل بردیم و بعد آوردیم خیابان ؛ مردم تجمع کرده بودند و جمعیت زیادی در خیابان امام خمینی آمده بودند که جنازه را بیرون بیاوریم. آقای خامنه ای رهبر معّظم تشریف داشتند. آقای رفسنجانی تشریف داشتند، آیت الله گیلانی هم بودند ووقتی آمدند بالای سر شهید شاه آبادی، اشک را در چشم های آقایون دیدم و گفتند ایشان روحانی بودند که حیف بودحالا شهید شوند ؛ خیلی زود شهید شدند. واقعاً خستگی برای ایشان مفهومی نداشت. من ساعت 12 شب می گفتم حاج آقا برم منزل می گفتند نَه 2 تا کار مانده است.
مجری : مقام معظم رهبری در مورد شهید بزرگوار چنین فرمودند : "شهید شاه آبادی یک انسان نمونه و استثنائی بود. یک بار من یادم نمی آید که در طی این دوستی چندین ساله ای که با این شهید عزیز داشتم ببینم خسته شده و حالت انزجار و کسالت از کار را هرگز در چهرۀ این مرد بزرگوار و عزیز ندیدم. "
حاج هوشنگ ابوالحسنی : یکبار هم درِ مجلس ایشان را پیاده کردم گفتند ساعت 12 بیا دنبال من، من رفته بودم ساندویچی. دیدم یکی با ماشین ایستاده جلوی ساندویچی و دارد بوق می زند تعجب کردم که یک سوییچ من دارم یک سوییچ حاج آقا. ماشین جلوی ساندویچی چی می خواهد. دیدم حاج آقا پشت فرمان است دویدم که ایشان را پیاده کنم و خودم بنشینم گفت : نَه آقاجان همش من عقب بنشینم؟ یک دفعه هم تو عقب بنشین. آن موقع ها که خدمت حضرت امام می رسیدم فکر می کنم تنها محافظی که مسلّح می رفت بالا من بودم. چون می رفتیم سهم امام را بدهیم. محافظین بیت امام جلوی ما را می گرفتند و می گفتند اسلحه ات را بده. ایشان می گفتند بگویید شاه آبادی آمده و ما می رفتیم بالا.
عاشق جبهه بود خدا وکیلی، خدا وکیلی یک فرصت گیر می آورد، جبهه بود.
مجری : بسمه تعالی در دل سنگرها و در کوه و دشت و بیابان فرزندان انقلاب و رزمندگان اسلام را به قرآن می سپارم و از خداوند بزرگ مسئلت می نمایم که در پناه قرآن همه رزمندگان اسلام را به سلامت و با پیروزی کامل به خانه و کاشانه خود بازگرداند و آنان را توصیه به صبر و پایداری می نمایم و نیز توجّه به تقوی و الهام از قرآن و قرائت و تدبّر در آن را تأکید دارم که مایه سربلندی دارین و پیروزی بر شیطان است. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته ـ مهدی شاه آبادی.
حاج محمد ابراهیم ودادی : (جانباز و دوست و همرزم شهید شاه آبادی) :یک بار بچه های بسیج مسجد رستم آباد که حالا به نام شهید شاه آبادی خوانده می شود قرار شد که اعزام به جبهه بشوند ؛چون ایشان عاشق جبهه و بچه های رزمنده بودند گفتند من هم می آیم. از سپاه مینی بوس داده شد. ما بچه های بسیج را در جلوی مسجد سوار کردیم و رفتیم نزدیک منزل شهید شاه آبادی و ایشان را سوار کردیم و به اتفاق حرکت کردیم به سمت خوزستان. در مسیر رانندۀ مینی بوس مقداری احتیاط می کرد و در سربالایی ها آهسته می رفت. مرحوم شهید شاه آبادی هم یک انسان فرز و فعّال بود و حوصله این که بنشیند کاری کم کم اجرا شود را نداشت. من را صدا زد به من گفت ودادی گفتم بله گفت برو به راننده بگو پاشو آقا می خواهد بشینه پشت فرمان گفتم آقا این مینی بوسه، گردنه است ؛ گفت تو چه کار داری این یواش می رود و ما به کارمان نمی رسیم. به هرحال راننده آمد کنار و حاج آقا با همان عمّامه و عبا پشت فرمان نشستند. چشمتان روز بد نبیند، دنده ها یکی پس از دیگری زده شدو در سرازیری ها وحشت، بچه ها و راننده را گرفته بود، همه خودشان را می چسباندند به صندلی و ایشان با خیال راحت و با اطمینان کامل می راند. نزدیک غروب که شد بچه های سپاه به من گفتند آقا باید برگردیم، شب آتش زیاد می شود. من آمدم خدمت حاج آقا گفتم آقا الحمدالله عکس هم گرفتیم و این شاهکار بچه ها را دیدیم حرکت کنیم برای برگشت برای دعای کمیل که قول داده بودیم، برویم برسیم. ایشان گفتند خیلی خُب برمی گردیم. ما حدوداً 40 ـ 30 متر از موقعیت لاشة هواپیمایی که هنوزم داشت می سوخت گذشتیم و حدود 6 قدم جلوتر صدای زوزه گلوله توپ را شنیدم و با تمریناتی که داشتم خوابیدم روی زمین و یک دفعه دیدم صدای آقازادۀ ایشان بلند شد می گفت : آقاجون ! آقاجون ! ؛ من فکرکه خود آقازادة شان احیاناً بهش ترکش خورده. ازجایم بلند شدم. حالا یا پا داریم یا نداریم ببینم چه می شود وقتی شنیدم می گفت آقاجان چرا جواب نمی دهی من به سرعت 6 قدم برگشتم عقب دیدم شهید شاه آبادی افتاده روی زمین و خون از پیشانی و از رانش جاری است. و آنچنان آرام و مطمئن که ای که کاش من می رفتم.
مجری : شهید شاه آبادی در آخرین سخنرانی اش در لشکر 25 کربلا می گوید : اگر شهادت می تواند نظام توحیدیِ مان را حفظ کند، اگر شهادت می تواند دشمن را ذلیل کند، ما آمادۀ این شهادتیم.
حاج هوشنگ ابوالحسنی، (محافظ شهید شاه آبادی) : بعد از 2 روز از شهادت آیت الله شاه آبادی خدمت حضرت امام رسیدیم با خانوادۀ محترم شهید شاه آبادی و بنده هم بودم. امام عمّامه شهید شاه آبادی را بر سر فرزند بزرگ شهید شاه آبادی که حاج آقا سعید هستند گذاشتند وفرمودند که ان شاءالله شما بتوانید راه پدرتان را ادامه بدهید.
حاج محمّد آقامحسنی (از دوستان شهید شاه آبادی ):در مسجد رستم آباد که الان به نام مسجد شهید شاه آبادی است مشکلی پیش آمده بود که خواستیم ایشان را زیارت کنیم، تشریف نداشتند. معتمدین محل گفتند شما که می توانی حاج آقا را پیداکنی به منزلش زنگ بزن به هر حال قرار شد ساعت 5/1 شب که حاج آقا به منزل می روند، من زنگ بزنم. من برای این که خوابم نبرد رفتم منزل یک ساعت کوک کردم و به منزل هم سپردم که اگر من خوابم بُرد شما مرا بیدار کنید تا بتوانم با حاج آقا تماس بگیرم. ساعت 2 وقتی زنگ زدم حاج آقا تازه رسیده بودند منزل. به جای این که من عذرخواهی کنم، ایشان گفتند : ببخشید شب آمدید مسجد من نبودم من گفتم : شما ببخشید نصف شب است گفتند : نَه تو که میدانی برای من شب روز فرقی نمی کند. 5 صبح بیا منزل ؛ فقط اوّل ازت معذرت می خواهم که یک خانم و آقا که اقلیّت مذهبی هستند و مشکلی دارند از قبل از من وقت گرفته اند، مشکل دارند و ساعت 7 هم باید بروم مجلس. شما در این فاصله بیا هرکاری داری انجام بده. ما ساعت 5 صبح خدمتشان شرف یاب شدیم، نشستیم تا ملاقات قبلی اش تمام شد رفتیم خدمتشان موضوع را شرح دادیم گفتند خُب من این کار را انجام می دهم وبلافاصله شمارۀ جایی که لازم بودند گرفتند و صحبت کردند و گفتند شب تنها بیا مسجد و کسی را با خودت نیاور. شب که من آمدم مسجد رستم آباد دیدم که من احدی از مراجعه کنندگان هستم و جمعیتی هستند و مشکلاتشان را یکی یکی می پرسند نوبت من که شد، ایشان صحبت کردند و موضوع حل شد.و این مورد هم که به حاج آقا محول شده بود با خوشرویی انجام شد.
حاج سید رضا محسنیان طباطبایی (پدر شهید احمدرضا محسنیان) از دوستان شهید : پسر من یکی از شاگردان ایشان بود که وقتی می خواست به جبهه بِرود در وصیت نامه اش نوشت که اگر استاد من شاه آبادی نبود، من به این وادی کشیده نمی شدم. خدا را شکر می کنم که چنین استادی مثل شهید شاه آبادی را داشتم که مرا به این وادی کشید ومن موفق شدم. پسر ما بعد از شهید شاه آبادی شهید شد. 25 سالش بود و مهندس معماری بود.
مجری : شهید احمدرضا محسنیان در قسمتی از وصیت نامه اش چنین می فرماید :
در این هنگام که این وصیت نامه را می نویسم دیگر شمارش معکوس برای انجام عملیات آغاز گشته و همه آمادۀ نبردی سخت برای مقابله با متجاوزان بعثی هستند. در این موقع به یاد دعایی می افتادم که شهید شاه آبادی به طور مکرر در نمازهایش می خواند و ما هم با او تکرار می کردیم، روحش شاد.
همسر شهید شاه آبادی :در سال 52 ، ایشان را در زندان می بردند و مدتی نگه شان می داشتند و خسته و ناراحت می شدند از برنامه هایی که ایشان در زندان داشتند و تمام زندانیان را جوری می کردند که برخلاف خواست ساواک رفتارکنند و وقتی می دیدند که خیلی بَدجور شده، آزادشان می کردند. آزاد هم که می شدند می آمدند همین کار را بیرون می کردند، باز می گرفتنشان. خلاصه ما وقتی برای ملاقات ایشان به زندان می رفتیم ، به ما ملاقات نمی دادند. می گفتم چرا ملاقات نمی دهید. می گفتند : آقایتان ملاقات نمی آید. ما هم می گفتیم اگر ایشان را کشته اید بگویید. به چه دلیل ملاقات نمی آیند. می گفتند به خاطر این که لباسشان را می خواهند و با لباس می خواهند بیایند؛ آن ها می گفتند بایدبی عمّامه و عبا بیایند. ایشان می گفتند :"باید عمامه و عبا به من بدهند تا من بیایم، من هم نمی آیم."
من هم میگفتم نمی روم، بچه ها بهانه می گرفتند، می رفتند بهشان می گفتند بیا شب شد. می گفتند خوب لباس مرا بدهید. بالاخره ما این قدر جدّیت می کردیم تا تاریک می شد، با بچه ها آن جا بودیم یک دانه چراغ روشن نمی کردند مبادا ما بیشتر بمانیم وقتی که می دیدند این جوری می شه آن بشکه ای که گذاشته بودند مردم آب بخورند را هم برمی داشتند که بچه ها تشنه بشوند و آب بخواهند. ما هم می گفتیم شما هرچه قدر این کارها را بیشتر بکنید ما بیشتر می فهمیم که چه کار باید بکنیم و تکلیفمان روشن تر می شود با که طرف هستیم.
مجری (گوینده) : به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت شمیران از سازمان امنیت و اطلاعات تهران ـ دربارۀ سید مهدی شاه آبادی در نامبردۀ بالا کمسیون حفظ امنیت اجتماعی تشکیل و محکوم به 3 سال اقامت اجباری در شهرستان بانه از توابع کردستان گردید. رئیس سازمان و اطلاعات تهران ـ پرنیان فر.
فرزند شهید شاه آبادی :یک خاطره ای که از دوران بچگی ام یادم است در آن زمان مفهومی از جشن عبادت وجود نداشت. زمانی که من تکلیف نبودم ما به یکی از سفرهای تبلیغی ایشان به یکی از شهرستان ها رفته بودیم نماز را معمولاً با ایشان به مسجد می رفتیم شبی که من مکلّف می شدم، همراه با ایشان به مسجد رفتم. آن موقع برای خانم ها خیلی مطرح بود که بچه ها در صف نماز نباشند و نماز را باطل می کنند چون حضور بچه ها را مُبطل نماز می دانستند. ایشان پشت بلندگو اعلام کردند دختر من مکلّف شده و می تواند همراه شما خانم های بزرگ در صف اوّل، نماز بخواند و به اصطلاح من را به نوعی بزرگ کردند. این بزرگ کردن گویا تنها، به معنی بزرگ کردن من نبود چون من، دوستان و هم ردیف هایی در آن مسجد داشتم، از آن به بعد جوّ عوض شد و بچه ها احساس کردند که اگر نماز یاد بگیرند می توانند بیایند صف اوّل.
نوۀ شهید شاه آبادی : یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، 1300 سال پیش یه خبر مهمّی بود، بچه ها خوب گوش کنید، چشم خود را باز کنید، مثل یه قصّه می گم اما این یه قصّه نیست، افسانه نیست، شرح فداکاری یک انسان است که حسینش نامند، در خوبی ودر پاکی، در حُسن و جوانمردی، در بندگی و اطاعت، در صبر و شکیبایی او را نبود مانند، راستی پدرش شیرخدا، مادرش فاطمه زهرا بود، به دعوت مردم شهر کوفه با یاران و دوستان به این شهر رفت، آن کوفیان نادان، بستند ره بر آنان، از غفلت و نادانی، از کفر واز گمراهی، یکباره یادشان رفت پروردگار خود را، چه ظلم ها که کردند، چه جرم ها نمودند، به خاک و خون کشیدند، امام و پیشوا را. من چه بگویم چه شد، یک سره تاریک شد، عرش و زمین و زمان ای بچه هایم خوبم، قصّه همین قدر بس. بقیه اش بماند تا سال های دیگر این نکته را بدانید، حقّ تا ابد پاینده است، باطل همیشه مرده است. راه حسین راه ماست، شیوۀ او کار ماست، لعنت ما بر یزید، درود ما برحسین.
مجری (گوینده) : شهید آیت الله شاه آبادی این سرباز حسین بن علی علیه السلام پس از فتح جزیرۀ مجنون سرانجام در شب شهادت امام موسی کاظم (ع) در همان منطقه به شهادت رسید. نکته قابل توجّه این که ایشان در سن 54 سالگی پس از حماسه سازی های فراوان در جبهه های نبرد به درجه رفیع شهادت نائل شدند که هم سن مولایشان امام جعفر صادق (ع) بودند.
حاج سید ابولقاسم طباطبایی : (از دوستان شهید شاه آبادی):ایشان وقتی از دنیا رفت ما دیدیم به خاطر این که به مردم وام داده بود، به فقرا کمک کرده بود، 80 هزار تومن خودش به صندوق بدهکار بود. در زندگی خیلی اقتصاد را رعایت می کرد.
حجت الاسلام سعید شاه آبادی : مفتخریم در کشوری زندگی می کنیم که نائب امام زمان پرچم هدایت این کشور را به دست گرفته بود و همه ما تحت رهبری بزرگوارمان حضرت آیت الله خامنه ای توفیق داریم که خدمتگذار انقلاب و نظام توحیدی امان باشیم.
ويژه برنامه شهاب
ويژه برنامه شهاب كاري از شبكه 1 سيما كه فرزند شهيد شاه آبادي در آن به بيان شرحي كوتاه از زندگينامه شهيد و خصوصيات اخلاقي ايشان مي پردازد.متن زير حاوي نسخه كتبي اين برنامه است.
حجت الاسلام سعيد شاه آبادي ميفرمايد:
شهيد شاه آبادي فرزند مرحوم آيت الله العظمي ميرزاي محمد علي شاه آبادي بودند و پدر بزرگوار ايشان آيت الله العظمي شاه آبادي استاد عرفان بودند و امام در مورد استاد خودشان تعابير بسيار والا و ارزشمندي دارند تعبير اينكه ايشان علاوه بر آنكه يك فقيه و يك عارف بودند يك مبارز به تمام معنا هم بودند تعبيري است از امام در مورد استاد بزرگوار خودشان شهيد شاهآبادي در يك چنين محيطي تربيت ميشوند و پرورش پيدا ميكنند طبيعتا در چنين بيتي درس عرفان و مبارزه را فرا ميگيرند و از ويژگيهاي شخصيتي آن شهيد بزرگوار اين بود كه در دوران يك مبارز خالص بودند امام امت در متني كه براي شهادت شهيد شاه آبادي از اين شهيد تعبير ميكنند به يك مجاهد شريف و خدمتگزار مخلص و هم چنين تعبير ميكنند به استازاده خودشان اين خلوص در شهيد شاه آبادي چه در دوران مبارزه با نظام شاهنشاهي و چه بعد از پيروزي انقلاب كه 5 سال بعد از پيروزي ايشان به فعاليت مشغول بودند و تلاش براي حفظ و تثبيت نظام مشغول بودند اين ويژگي خلوص ويژگي است كه زبانزد همه دوستان و ياران و همرزمان آن شهيد است دوراني كه ايشان در زمان قبل از پيروزي انقلاب در زندان بسر كردند از همرزمان و زندانيان ايشان خاطرات و نكات ودرسهاي زيادي نقل شده دوران تبعيد ايشان در بانه كه يكي از شهرهاي مرزي كشورمان است دوران بسيار آموزنده شايد رژيم بعد از اينكه 7 بار به طور رسمي ايشان را زنداني كرد و به نتيجهاي نرسيد فكر ميكرد كه با تبعيد شهيد شاه آبادي به يك منطقهاي كه ممكن است اختلاف مذهبي باعث سكوت و سكون در او شود به مبارزات آن شهيد پايان دهد ولي شهيد شاه آبادي در محيط بانه كردستان تلاش خودشان را مضاعف كردند با همدلي و وحدت با برادران اهل سنت با حضور در مساجد اهل سنت آن چنان خاطره شيريني از آن دوران تبعيد به جاي گذاشتند در ذهن دوستان و هم ميهنان كرد زبان ما كه با هركس كه با ايشان آشنا باشد صحبت كنيد و پاي حرفش بنشينيد از آن زمان خاطره دارد و درسي آموخته شهيد شاه آبادي علاوه بر تلاشهاي فراواني كه در مبارزه مستقيم با نظام شاه داشتند فعاليتهايشان در قبل از پيروزي انقلاب با محوريت جوانها بود مسجد ايشان از قبل از پيروزي انقلاب از همان سال 50 كه به تهران آمدند با شكل گيري ويژهاي در خصوص جوانها با يك اهتمام ويژهاي نسبت به جوانها و نوجوانان فعاليتهاي فرهنگي و مبارزاتي و معنوي ايشان در مساجد وفعاليتهاي مذهبي شكل گرفت.
برنامه صبح به خیر ایران به مناسبت سالگرد شهید:
اين ويژه برنامه به مناسبت سالروزشهادت شهيدشاه آبادي در ارديبهشت 84 در برنامه "صبح به خيرايران –سيماي بامدادي "تهيه شده است كه شامل گزارشي از حجت الاسلام والمسلمين حيدري و جنا بآقاي ودادي در مورد خصوصيات اخلاقي و شخصيتي شهيد است.
به نام یگانه خالق هستی بخش .
سلام عرض می کنم خدمت همه شما بیننده های عزیز و ارجمند .صبحتان بخیر. ششم اردیبهشت ماه مصادف است با سالگرد شهادت آیت الله شهید شاه آبادی ما هم به همین بهانه به محله رستم آباد پائین آمدیم، تا در مسجد شهید شاه آبادی با دوستان و همرزمان شهید شاه آبادی گفتگو کنیم. از شما تقاضا می کنم این گزارش را ببینید:
بینندگان عزیز و ارجمند در خدمت حجت الاسلام والمسلمین حیدری هستیم یکی از دوستان شهید بزرگوار شاه آبادی ، من خدمت شما سلام عرض می کنم و تقاضا می کنم که برای بینندگان عزیز بفرمائید که زمینه آشنائیتان با شهید بزرگوار شاه آبادی به کی برمیگردد؟
سلام عرض می کنم و من هم از این کار خیلی عالی و خوب تشکر می کنم .من در قم بودم و ایشان در همینجا بودند و در تهران فعالیت می کردند. انقلاب که شد من هم به شمیران آمدم و بیشتر آشنائی و نزدیکی ما با ایشان از کمیته ای که زیر پوشش و زیر نظر ایشان بود شروع شد. میخواهم عرض کنم که ایشان یک انسان استثتنائی بودند و آن که من از نزدیک می دیدم این بودکه مثلا از بیست و چهار ساعت شاید بیست ساعتش را تلاش می کرد.
آن ویژگی های شاخصشان چه بود که برای شما ماندگارشده ؟
سقط دنیا فی عینه. دنیا پیش نظرش کوچک بود. ایشان این طوری بود که واقعا هیچ چیز این دنیارابرای خودش نمیخواست.غذایش را ،عرض شود که لباسش را،نمی دونم منزلش را ،همه را برای دیگران می خواست.
آقای ودادی یکی از هم رزمان و دوستان شهید شاه آبادی بود، زمینه آشنایی جناب آقای ودادی با شهید شاه آبادی به کی برمی گردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم من حدودا سال52 من در این منطقه معلم بودم، آموزگار بودم در مدرسه قائمیه درس میدادم و دوستانی که در این منطقه ساکن بودند به من گفتند که جدیدا درمسجد یکی از آقایان روحانی تشریف آوردند ،بیا شما ایشان را ببین بسیار انسان خوبی است از آن تیپی است که شما دوست دارید. من توفیق پیدا کردم در همین مسجد خدمتشان رسیدم و اینجا که آمدم از همان جلسه اول و دوم خود به خود شیفته اخلاق وروحیات رفتار و منش ایشان شدم.
اگر بخواهید برای جوانهای عزیز که الآن صدا و تصویر ما را دریافت می کنند از طریق امواج شبکه اول شهید شاه آبادی را تعریف کنید و ويژگیهایش را در یک جمله بگویید چی به آنها می گویید؟
میگویم یک انسان مخلص و با تقوابود.اینجا یک مسجد کوچکی بود و بعد در زمان شهید شاه آبادی رونق گرفت و ایشان بزرگش کرد. حتی وقتی که می خواستند اینجا را بسازند قرار شد که خاک برداری کنند و سرویس ها را ببرند پائین، آمدند گفتند کنترات بدهیدبسازند. یک وقت دیدیم شهید شاه آبادی عبا را برداشت و بیل و کلنگ را برداشت و رفت آن زیر بنا کرد به کندن خاک ها وآنها را از آن زیر میاوردو توی این میدان می ریخت که کامیون ها ببرند. خلاصه این مسجد به همت مرحوم شهید شاه آبادی بنا شده و الآن به این زیبائی در محل چون نگینی میدرخشد و این همه برکاتی که هست از همت مرحوم شهید شاه آبادی است. یعنی درواقع ایشان با کنترات دادن بنایی مسجد موافقت نکردند و خودشان دست به کار شدندو شروع کردند فرقون فرقون خاک آوردند ریختند اینجا و این مسجد تمام زحماتش با یل ایشان بوده است.یعنی خودش با بازوی خودشان اینجا را ساخته اند .
آقای ودادی شما زمان دفاع مقدس هم رزم شهید شاه آبادی بودید از خاطرات دوران دفاع مقدس با ایشان و همچنین نحوه شهادتشان الآن چه خاطراتی دارید که برای بینندگان عزیز تعریف کنید .
عرض شود که من هر وقت میخواهم خاطرات شهادت ایشون راتعریف کنم خودم متأثر می شوم چون خودم به ایشان بسیار علاقمند بودم، به خاطر آن ارزشهای انسانی که داشتند و آخرین باری که من تصمیم داشتم به جبهه بروم ایشان فرمودند که ما یکی دو روز در مجلس تعطیل هستیم و من میخواهم بیایم و بچه ها را ببینم. زمانی بود که جزیره تازه فتح شده بود و رزمندگان در آن بودند و آتش دشمن هم سنگین بود ولی ایشان اصرار داشتند که بیایند خط مقدم با بچه ها خوش و بشی داشته باشند و دیداری بکنند و به بچه ها روحیه بدهند. می آمد در میدان جنگ یک جنگجو بود اصلا فکر نمی کردند که ایشان یک روحانی باشند. با ایشان حرکت کردیم طرف نیزارها و داخل نیزارها شدیم. در حال برگشت من داشتم با ایشان صحبت می کردم و هم قدم می امدیم جلو که زوزه گلوله ی توپ را بالای سرم شنیدم خوابیدم روی زمین و گلوله پشت سر من زمین خورد و یک لحظه من احساس کردم که فرزند ایشان دارد پدرش را صدا می کند و آقاجان آقا جان می گوید من از زمین بلند شدم خب دود و خاک و اینها بود فکر کردم که شیمیایی باشد تا آمدم آماده بشوم برای اینکه جلوگیری بکنم ،دیدم که فرزندشان دومرتبه صدا کرد که آقا جان چرا جوابم رانمیدهید که من منقلب شدم یعنی احساس کردم که خطری هست سریع برگشتم کنار گودال و دیدم که متأسفانه گلوله ای که زمین خورده یکی از ترکش هایش آمده و مستقیما توی گیجگاه ایشان خورده ، یک چند تایی هم به پایشان خورده بود و من وقتی بالای سرشان رسیدم دیدم آرام با یک لبخند بسیار رضایت بخش روی زمین هستند . ما ایشان را توی عبایشان گذاشتیم و بعد با مشکلاتی که حالا بود و اینها و غروب آفتاب بود و زیر آ تش دشمن به جزیره برگشتیم .
همین الآن قطرات اشک در چشمان شما حلقه زده آن تصویر خاص چه بوده؟ آن تصویر رابرای بیننده ها بخصوص برای جوانها تعریف کنید.
تصویر یک عاشق خالص که با لبخند رضایت و طالب شهادت در جلوی چشمم همیشه مجسم هست. ممنون روحش شاد و یادش گرامی . خدانگهدار.
خدانگهدار و متشکرم.
|