برنامه سرزمین من
این برنامه مصادف با سالگرد شهادت شهید شاه آبادی در اردیبهشت 1378 از شبکه اول صدا پخش شد.
شهيد عزيز ما حاج شيخ مهدی شاه آبادي از فضلاي خوب و پر موج حوزه علميه در زماني بود كه ما هم در قم در حوزة علميه بوديم . مي دانيم كه مرحوم آيت الله شاه آبادي استاد حضرت امام خميني در فلسفه و مخصوصاً عرفان عالي بودند و امام بيش ترين استفاده را در عرفان عالي از آيت الله شاه آبادي بهره بردند . چند نفر از فضلاي قم از قول امام نقل كردند که فرموده بود :" من مردي به اين نفيسي نديده ام." واقعاً هم اين طور بود.
يكي از فرزندان آن مرد بزرگ همين شهيد عزيز ما حاج شيخ مهدی شاه آبادي بود كه با ما در قم در چند درس شركت داشتند. چهرة بشاش و خندان و دوست داشتني ايشان واقعاً ما را جلب مي كرد . از دور كه رفقایشان را مي ديدند لبخند بر لب داشتند . ايشان واقعاً كسي بوده كه در زندگي اصلاً هيچ حالت تحليلي نداشتند، خيلي خواسته هاي والا و پر محتوايي داشتند اما هيچ موقع طوري رفتار نمي كردند كه ما ناراحت بشويم و تحليل بكنند . هميشه به مراجعه به مطالب شناخت مي دادند. هر حرف و مطلبيرا كه داشتند براي ما توجيه مي كردند و ما را آماده مي كردند و ما خودمان استقبال مي كرديم .
اين شهيد عزيز با خانواده اش هر جا مي رفت ،جمعاً خانواده، خانواده اي تقيه بودند . در بندر ماهشهر كه بنده آنجا قبلاً مسجدي ساخته بودم به نام مسجد جامع بندر ماهشهر ، سال ها بعد شنيدم كه اين شهيد عزيز را به آنجا دعوت كردند . بعد رفيقان ما از من دعوت كردند سري به آنجا بزنم. وقتي رفتم گفتند خود ايشان ، خانم ايشان، بچه هايشان، همه تبليغ مي كنند. همسر ايشان اثر خيلي سازنده ای روي خانم ها و دختران آنجا گذاشته بود. آنجا منطقه شركت نفت بود و اکثریت قریب به اتفاق زن ها و دختران آنجا بي حجاب بودند اما تغيير كرده بودند و ایشان براي زن ها متوني جمع كرده بود. ایشان از ذخائر خوب حوزة علميه بود كه نتايج كارش در آنجا و جاهاي ديگري كه رفته بود مشخص بود.
همسر شهید:
ایشان در سفرهای تبلیغاتی دینی قبل از انقلاب ،به مردم و به خانه هايشان سر مي زدند که كدام گرفتاري دارند ،گرفتاري شان را رفع كنند ، طوري میشد كه ما بعد از 3 ماه كه از آنجا مي خواستيم بيرون بياييم ، تمام مردم آنجا گريه مي كردند كه چرا داريم از آنجا مي رويم و براي سال ديگر به آنجا نمي رفتند و كس ديگری را براي تبليغ میفرستادند و خودشان سال ديگر به جاي ديگر مي رفتند. تنها هدفشان از اين كار اين بود که امام را به آنها معرفي كنند. از اول با آنها طوری رفتار مي كردند كه آرام آرام معنيات امام ، خطبه هاي امام را بفهمند. اوايل با صحبت ، با نوار با اعلاميه و بعد كم كم كه نزديك پيروزي انقلاب شده بود ، جرأتشان خيلي زياد شده بود . البته از اول هم جرأتشان الحمدالله خيلي بالا بود فقط مي خواستند طوري رفتار کنند كه مردم نترسند،مزاحم پيدا نشود که جلوي كارشان را بگيرد . اما اخيراً در همين منزلي كه الآن شما اين جا تشريف داريد هر كسي مي آمد يك كارتون اعلاميه اينجا ميگذاشت ومي رفت واصلاًنمي گفت من كي هستم .كارتون رامي گذاشت اينجاومي رفت . آن وقت هر كسي هم كه مي خواست مي آمد يك عدد از اينجا بر مي داشت و مي رفت .
اصلاً قبل از آنکه کارشان اوج بگیرد ،دستگيرشان مي كردند . زماني كه ايشان دستگير مي شدند ما اين طرف ، آن طرف دنبال كارهايشان مي رفتيم. بچه ها را با خودم مي بردم . با خودم مي گفتم بگذار يك خورده بيداركننده مردم باشد . 6 ، 7 تا بچه ها را راه مي انداختم مي بردم زندان ، هر جا مي رفتم سراغ ايشان را مي گرفتم. مي گفتند برويد سراغش ايشان را از خميني تان بگيريد . به من جواب مي دادند . من از رو نمي رفتم . از آنجا باز جاي ديگر مي بردم. تااینکه يك مادر 90 ساله ايشان داشتند كه اصلاً قدرت پوشاندن نداشت . يك بار تصميم گرفته بودم مادرشان را هم با خودم ببرم مي گفتم اين ها مي خواهند طوري رفتار بكنند كه كسي نفهمد با كي چه كار دارند مي كنند؟ دست و پاها را منتها اره مي كنند هيچ كس نيست برود آنجا . بگذار همين پدر اين چند تا بچة كوچك را كه مي بينند بدانند که حبسند و در اینجا، در زندان شود مردم بيدار شوند . مثلاً يك مواقعي مي شد كه ملاقات به همه كه مي دادند مي گفتند بايد شما عبا و عمامتان را سرتان نگذاريد ، بدون عبا و عمامه براي ملاقات بياييد. ايشان خاطرشان جمع بود كه ما تا ملاقات نكنيم نمي رويم . ايشان مي گفتند تا عبا و عمامه به من ندهيد من برای ملاقات نمي آيم. نمي خواهم با خانواده ام ملاقات بكنم . ما آن قدر آنجا مي ايستاديم و آنها را اذيت مي كرديم تا شب كه مي شد تمام ملاقاتي ها مي رفتند و با اين بچه ها آنجا مي ايستاديم و مي گفتيم كه ما بايد بفهميم ببينيم حاج آقا كجا هستند . چرا نمي آيند ملاقات . ما خبر نداريم . تا بالاخره آنها مجبور مي شدند لباس به ايشان مي دادند و مي آمدند . ديگر فهميده بودند كه بايد با ايشان چه طوري مدارا كنند.
شهيد شاه آبادي را همه به خوشرويي، خوش خلقي و به حسن خلق مي شناختند.عین تعبیر امام رحمت ا... علیه این است: من به خوش روئي اين انسان و خوش خلقي اين فرد كم ديده ام. ما يك بار نشد از ايشان آثار كسالت و انزجار و خستگي از كار را ببينيم . این فرمایش مقام معظم رهبری است که یار و همرزم و همسنگرشان بودند. شهید شاه آبادی مصداق بارز خوش خلقی است. ایشان حوادث بسیار متعددی در زندگیش داشتند. بنابراين شهيد شاه آبادي مصداق بارز اين عبارت المومنون يُشهِدُ في وجه بنابراين همه شادي هايش در چهره اش است . یکی از حوادث بسيار ناراحت کننده درباره فوت برادرم مجيد است . ايشان واقعاً از فوت مجيد متاثر بودند. اين قدر روي ايشان اثر گذاشته بود .
اخيراً همين چند روز گذشته بعد از 15 سال ازشهادت شهيد شاه آبادي يكي از دوستان نقل كرده است يك روز يا دو روز بعد از فوت مجيد ، ايشان آمد در منزل مان به من گفت از منزل برو بیرون و من متوجه شدم حدو 7 ساعت ، 6 ساعت (قريب 6الي 7 ساعت ) ايشان در آنجا بعد از خاك سپاري مجيد با خودشان خلوت كردند ، دعا خواندند، گريه كردند ، قرآن خواندند ،داستانش مفصّل است ، ايشان فرداي فوت مجيد در یک روستای دوردست در مراسم تشييع جنازه تعدادي از شهداي آن روستا سخنراني داشتند . ايشان با تأسی از روش و منش حضرت امم رضوان الله تعالي عليه براي هر يك از اقشار جامعه و براي تك تك آحاد ملت نسبت به حضور در جبهه ها و خدمت در پشت جبهه ها شأن و منزلت وظيفه اي قائل بودند . همان طور كه رزمنده با حضورش در خطوط مقدم جبهه جان خودش را سپر بلاي دشمن مي كند براي روحانيت عظيم الشأن هم وظيفه اي قائل بودند و آن حضور در صحنه های نبرد با انگیزه تشویق مردم بودند. شايد اين سوال پيش بيايد كه چگونه است كه يك روحاني با داشتن مسئوليت هاي اجتماعي بر خودش فرض مي بيند كه در خطوط مقدم جبهه ها برود و به تعبيري كه خودشان داشتند دست و صورت رزمنده ها را ببوسد . و ايشان براي حضور در خطوط مقدم بي تاب بودند . به حضور در همان خطوط تاكيد داشتند و مي گفتند:" اگر من بتوانم در اين سفر دست و بازوي يك رزمنده را ببوسم كار خودم را انجام دادم . "
برنامۀ فخر روحانیت
در این ویژه برنامه به نقل خاطرات توسط فرزند ارشد شهید ،حجت الاسلام سعید شاه آبادی پرداخته می شود. در متن زیر فرمایشات ایشان گردآوری شده و قسمتی از آن نیز در فایل صوتی قابل استفاده ودسترسی می باشد:
شهید بزرگوار آیت ا... حاج شیخ مهدی شاه آبادی از سال 1341 هم زمان با رحلت مرحوم آیت ا... العظمی بروجردی برای تبلیغ زعامت ؛ امامت و رهبری امام عازم شهرها و روستاهای محروم کشور شدند و ردای مبارزه را در حراست از نهضت مقدس اسلامی برتن کردند. در همان کسوت روحانیت هم با سخنرانی های جامع و انقلابی خودشان نقش بیدارگرانۀ مردم را ایفا کردند. مخصوصاً از سال 50 که رژیم منحوس پهلوی فشار خود را علیه مبارزان، تنگ تر کرد ایشان هم به طور مستقیم و جدی تر وارد صحنۀ مبارزه شدند و از قم به تهران آمدند از آن زمان تا پیروزی انقلاب لحظه ای از مبارزه علیه رژیم و اعتلا و پیروزی اسلام و تبلیغ رهبری امام امّت مضایقه و کوتاهی نداشتند.
مخصوصاً در سال های 52 تا 57 آن چه را من از زندگی ایشان به خاطر دارم، بیشتر صرف مبارزه در زندان می کردند و مدتی را هم در تبعید به سر بردند. تعداد زندان هایی که ایشان در این پنج سال در آن ها مبحوس می بودند برای ما که از نزدیکان درجۀ یک ایشان بودیم قابل شمارش نیست. ایشان در این مبارزه ها و این لحظات هم لحظه ای از حمایت انقلاب و اسلام و امام دست برنداشتند.
من همیشه به خاطر دارم، در جادۀ تهران، قم که رفت و آمد می کردیم، ایشان تأکید داشتند علاوه بر این که اشعار مذهبی را در طول راه در ماشین های عمومی برای مردم بخوانیم، ضمن آن برای سلامتی امام دعا کنیم و نام امام خمینی را در آن خفقان در آن استبداد دیکتاتوری به صراحت به زبان آوریم و مردم هم با اظهار علاقۀ وافر می کردند که برای سلامتی امام صلوات بفرستند و دعا کنند. جالب این بود که علی رغم همۀ فشارها و شکنجه ها و زندانی بودنشان، ایشان هر بار که از زندان آزاد می شدند، جدی تر پرتلاش تر دست به مبارزه می زدند ؛ یک بار تازه از زندان آمده بودند و دو سه روز بیشتر از آزادیشان نمی گذشت، که اهالی مسجد تمایل داشتند، ایشان وارد مسجد شوند تا برای استقبال از ایشان یک برنامه ای تدارک ببینند و به طور وسیع تر بخشی از خیابان و میدان اصلی را برای استقبال آماده کنند، اما شهید شاه آبادی تأکید داشتند که این مراسم صورت نگیرد و می گفتند من مراسم استقبال نمی خواهم من می خواهم ساده بیایم و ساده بروم، اما اگر این مراسم همراه با یک تظاهرات دندان شکن علیه شاه و شعار مرگ بر شاه باشد من با استقبال موافق هستم و همین طور هم شد. مردم تا میدان اصلی آمدند و تظاهراتی هم راه افتاد و با همین تظاهرات وارد مسجد شدند و بعد در حالی که چند روز بیش تر از آزادی ایشان نگذشته بود، سخنرانی بسیار تند، فصیح و صریحی علیه رژیم کردند که باعث دستگیری مجدد ایشان شد مبارزاتشان در منطقه هم چنان ادامه داشت. شب دستگیری ایشان در مسجد (سرلشگر وثوق ـ که بعد از پیروزی انقلاب هم اعدام شد ـ فرماندهی عملیات را به عهده داشت). تیراندازی می کردند و گاز اشگ آور استفاده می کردند اما علی أیِ حالٍ بی امان علیه شاه و رژیم مبارزه می کردند. شخصی در مسجد خدمت در گوش ایشان گفت اعلامیۀ جدید امام یا نوار جدید خدمتتان رسیده ؟ ایشان بلند جواب می دادند بیرون مسجد و داخل ماشینم است و هرکس اعلامیه یا نوار می خواهد وسط میدان می آید و از من می گیرد. ایشان برای این که ابّهت و اقتدار دشمن شکسته شود، وحشت مردم از بین برود چنان تلاش می کردند که جوان ها بسیار لذت می بردند در فضایی که دشمن اجازه نمی داد، زندان فضای نشاط و شادی باشد و اگر کسی امکاناتی را فراهم می کرد تا زندانی ها را به وجد و شور بیاورد با آن ها مقابله می کردند، در این شرایط شهید شاه آبادی اصرار داشتند که زندان محل شادی برای مبارزین باشد.
یکی از خاطره هایشان در زندان که برای من نقل می کردند این بود که می گفتند :" که در آن بحبوحه که حتی اگر لطیفه ای را کسی تعریف می کرد و افراد می خندیدند که با آن شدیدترین برخورد را می کردند و شدیدترین شکنجه ها را به آن روا می داشتند، در آن شرایط ایشان و مبارزین دیگر شروع می کنند به دویدن دور حیاط و با همان لباس در حوض آبی که وسط حیاط زندان بود شنا می کردند "
البته تبعات این کار که شکنجه است به دنبال داشت، ولی برای ایشان آن اثرات شادی آور بر فضای زندان بسیار ارزشمند بود.
|