بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم حم × و الکتاب المبین × انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین × فیها یفرق کل امر حکیم × امرا من عندنا انا کنا مرسلین × رحمة من ربک انه هو السمیع العلیم × رب السموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین × لا اله الا هو یحیی و یمیت ربکم و رب ابائکم الاولین. (1- دخان / 1 - 8) راجع به سه چهار آیه اول این سوره مبارکه در جلسه پیش بحثشد (1). آیه اول کلمه «حم» بود، آیه دوم «و الکتاب المبین» ، آیه سوم و چهارم هم مربوط به نزول قرآن در لیلة القدر و درباره خود لیلة القدر بود. در آیه چهارم میفرماید: «فیها یفرق کل امر حکیم» در این شب جدا میشود (تعبیر «جدایی» دارد) هر امر حکیمی. نتیجه تدبرهای مفسرین درباره این آیه مختلف بوده است. بعضی گفتهاند مقصود این است که چون در این شب - و در واقع در یکی از این شبهای لیلة القدر - قرآن نازل شد و به وسیله قرآن کریم دستورها و احکام بیان شد و به طور کلی بیان کردن یک چیز یعنی واضح کردن و روشن کردن و تفصیل دادن آن و در واقع بیرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصیل و روشنی، پس «در این شب جدا میشود هر امر حکیمی» . مقصود از این «امر» یعنی دستورهای الهی، معارف الهی: این چیزهایی که به وسیله قرآ بیان شده است در این شب تفصیل داده شد. ولی البته این نظر، نظر صحیحی نیست، چون همین طور که عرض کردم این نظرها نظر مفسرین استبه حسب تدبری که در آیات کردهاند. و بعضی مفسرین دیگر که این نظر را رد کردهاند - و درست هم رد کردهاند - گفتهاند آیه میفرماید د راین شب جدا میشود، تفصیل داده میشود (نه شد). اگر مقصود همان نزول قرآن و بیان احکام و معارف به وسیله قرآن باشد، همین طور که فرمود: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة» ما در شب پر برکتی قرآن را فرود آوردیم، بعد هم باید بفرماید: «و در آن شب که قرآن فرود آمد هر امر حکیمی به وسیله قرآن بیان شد» همین طور که در مورد نزول قرآن معنی ندارد گفته شود: «در هر شب قدر قرآن نازل میشود» ; قرآن در یک شب قدر نازل شد. پس اگر مقصود از «فیها یفرق کل امر حکیم» تفصیل معارف و احکام به وسیله قرآن باشد، باید گفته میشد که «در آن شب بیان شد» یعنی به صیغه ماضی گفته میشد: «فیها فرق کل امر حکیم» در صورتی که به صیغه مضارع گفته شده است و این از نظر علمای ادب روشن است که فعل مضارع دلالتبر استمرار میکند، یعنی [دلالت میکند بر] یک امر جاری و دائمی که پیوستگی دارد و همیشه هست، نه یک امری که در گذشته بود و قطع شد; یک امری که وجود دارد. بنا بر این این آیه میخواهد بفرماید که در شب قدر چنین چیزی وجود دارد; و خود این آیه هم باز دلیل بر این است که لیلة القدر همیشه هست، یعنی لیلة القدر مخصوص به یک شب نیست آن طور که بعضی اهل تسنن گفتهاند که لیلة القدر اختصاص داشتبه زمان پیغمبر و با فوت رسول اکرم لیلة القدر منتفی شد. معلوم میشود که چنین چیزی نیست، چون وقتی که میگوید در این شب به طور استمرار همیشه جریان این است، دلیل بر این است که خود لیلة القدر هم برای همیشه باقی است نه اینکه از بین رفته است، و بعلاوه معنی ندارد که لیلة القدر از میان برود، تا زمان پیغمبر هر سال لیلة القدر وجود داشته باشد و بعد از پیغمبر لیلة القدر از بین برود. مثل این است که بگوییم بعد از پیغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، دیگر زمان پیغمبر و غیر زمان پیغمبر ندارد. لیلة القدر شبی از شبهای ماه رمضان است و همین طور که ماه رمضان، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پیغمبر نیست لیلة القدر هم این گونه است. پس مقصود از این که «در این شب تفریق میشود» چیست؟ کلمه «فرق» همین چیزی است که ما میگوییم «تفریق» ; یعنی دو چیز را که اول با هم هستند وقتی از یکدیگر تجزیه کنند و تفصل بدهند، این را میگویند «فرق» ; است. این، هم در امور عینی و هم در امور ذهنی و فکری درست است. اگر شما یک مطلب علمی را کاملا تجزیه کنید و بشکافید این هم باز خودش «فرق» و «تفریق» و «تفصیل» است; و «تفصیل» در خود قرآن هم آمده. قرآن کریم میفرماید: « و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (2) هیچ چیزی نیست (این دیگر اختصاص به مساله وحی ندارد، شامل این سنگ و خاک و درخت هم هست، شامل همه چیز هست) هیچ چیزی نیست (با یک لحن قاطع استثنا ناپذیری) مگر آنکه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معین و معلوم و حساب شده فرو میفرستیم. در این تعبیر قرآن همه چیز فرو آمده، از آسمان فرود آمده، حتی زمین هم از آسمان فرود آمده، حتی این آسمان هم از آسمان فرود آمده; نه فقط زمین فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان، خاکو آب و باد هوا و آتش و هر چه که شما در نظر بگیرید امر فرود آمدنی است; یعنی هر چیزی در نزد پروردگار حقیقتی و بلکه حقایقی دارد و خلقتش در این عالم در واقع تنزل و نزول آن حقیقت است، یا به تعبیر دیگر مثل این است که سایه آن حقیقت در این عالم اسمش میشود «امر مادی» ، «امر زمانی» ، «امر مکانی» میرفندرسکی قصیده بسیار عالی حکیمانه عارفانهای دارد که از شاهکارهای ادبیات فارسی است (ادبیات به معنی اعم را عرض میکنم، یعنی ادبیاتی که شامل معنی و معرفت است). این قصیده شرح شده است; قصیدهای است که یک حکیم گفته نه یک شاعری که فقط میتوانسته الفاظ را سر هم کند; میگوید: چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی مقصود از «بالا» این آسمان نیست، خود آسمان هم در این منطق باز آن زیرین است; آن یک آسمان فوق آسمان است. صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی این همان معنا و مفهوم «نزول» را بیان میکند که هر چیزی، حتی خود زمین، حتی آسمان از آسمان دیگر نازل شده; اما معنی این «نزول» این نیست که این [شیء] با همین شکل، با همین خصوصیتبا همین قدر و با همین حد در یک جای دیگر بوده، آن را از آنجا برداشتهاند آوردهاند اینجا; مثل اینکه این آدم در یک جایی بوده، او را از آنجا برداشتهاند، به یک وسیلهای - مثلا با هواپیما - آوردهاند اینجا گذاشتهاند; نه، این «نزول» همین چیزی است که در اینجا قرآن از آن تعبیر به «فرق» میکند، تفصیل و تجزیه است، (فیها یفرق کل امر حکیم)، فرق و جدایی است. این تشبیه، ضعیف است ولی باز نسبتا میتواند چیزی را بفهماند: شما خودنویستان را جوهر میکنید. در مخزن این خودنویس شما جوهر زیادی هست. بعد با این خودنویستان شروع میکند به نوشتن، یک نامه مینویسیدی: «حضور مبارک دوست عزیزم جناب آقای الف ...» اگر از شما بپرسند که این کلمات چیست؟ مگر غیر از همین جوهرهاست که روی صفحه کاغذ قرار گرفته؟ اصلا غیر از این جوهر که چیزی نیست. آیا این جوهر الآن به وجود آمد؟ این جوهر نبود؟ [پاسخ میدهید] چرا بود. این جوهرها در مخزن که بود حد نداشت، شکل نداشت، از یکدیگر جدا نبودند، این خصوصیات نبود; این بود که در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولی وقتی همان جوهر - نه چیز دیگری - در اینجا میآید حد و شکل و کیفیت میپذیرد، این میشود «حضور» آن میشود «محترم» . در اینجا دیگر «محترم» غیر از «حضور» است. هیچ وقت انسان «حضور» را با «محترم» اشتباه نمیکند، چنانکه «الف» را با «ب» و «ب» را با «ج» اشتباه نمیکند. اینها که در سابق متحد و یکی بودند و در آنجا اساسا جدایی و چندتایی نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن کثرت و فرق و جدایی حکمفرما شد. البته با همین مخزن هم میشد شما بجای «حضور محترم ...» چیز دیگری بنویسید و شکل دیگری به آن بدهید، ولی دستشما آمد این شکل را به آن داد. پس این کلمات را شما در اینجا به وجود آوردید ولی کلمات به یک معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت کلمه و جدایی. این است که در آنجا به تعبیر قرآن: «احکمت ایاته» ، به مرحله احکام وجود داشت، در اینجا به مرحله تفصیل: «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت» (3). این دو نزول قرآن بر پیغمبر این طور است. آن دفعه اول که قرآن بر پیغمبر نازل میشود که کلمه و حرف و آیه و این حرفها نیست مثل این است که این خود نویس پر بشود. خودنویس پر میشود اما از حقیقتی پر میشود که در آن هیچ لفظ و کلمهای نیست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتی است که هما پرشدهها بعد به صورت کلمات و الفاظ در میآید. مولوی یک شعر خیلی عالی در این زمینه دارد (هرچه در این زمنه گفتهاند از این آیه قرآن بیرون نیست: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» ) میگوید: متحد بودیم و یک گوهر همه بی سر و بی پا بدیم آن سر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو اب چون به صورت آمد آن نور سره تا ابد چون سایههای کنگره کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان آن فریق مقصود از «ویران کردن» این است که وقتی شما از آن دید نگاه کنید میبینید همه به یک اصل و یه یک وحدت بر میگردند. پس این «فیها یفرق کل امر حکیم» که به صورت مضارع و مستقبل آمده و یک امر جاری را دارد بیان میکند که همیشه این امر جاری وجود دارد، نمیتواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلکه [ناظر] به نزولی [است] که همه چیز دارد. حال این چه رابطهای است میان این نزول تدریجی همه اشیاء از آن اصل و مبدا خودشان با لیلة القدر؟ آن رابطهای است که عالم تکوین با انسان کامل دارد، که در جلسه پیش این مطلب را بیان کردیم. پس «فیها یفرق کل امر حکیم» هر امر حکیم - که در اینجا مقصود از «حکیم» همین چیزی است که عرض کردیم، یعنی در حال احکام و وحدت و بساطت است - در این شب از یکدیگر جدا میشوند، تنزل پیدا میکنند و به صورت حدود و اشکال و خصوصیات در میآیند. «امرا من عندنا انا کنا مرسلین» باز [آن] دو احتمال در اینجا هم آمده است. یکی اینکه «فیها یفرق کل امر حکیم امرا من عندنا» این امر همان امر باشد: هر امر حکیم در حالی که کاری است، امری است، شانی است از نزد ما; یعنی همه اینها از ناحیه ماست. آن وقت «انا کنا مرسلین» هم قهرا شامل همه اشیاء میشود. احتمال دیگری اینجا دادهاند و آن اینکه این «امرا من عندنا» به این آیه «فیها یفرق کل امر حکیم» نمیخورد، به «انا انزلناه فی لیلة مبارکة» میخورد که آن وقت اختصاص به قرآن پیدا میکند. «انا انزلناه فی لیلة مبارکة ... امرا من عندنا» در حالی که قرآن امری است از ناحیه ما. بعد میفرماید: «انا کنا مرسلین» . نظیر «انا کنا منذرین» در دو آیه قبل است. در «انا کنا منذرین» این مطلب را در جلسه پیش عرض کردیم; وقتی قرآن میفرماید: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین» ما چنین بودهایم که همیشه منذر بشر بودهایم و همیشه بشر را هدایت میکردهایم، میخواهد بگوید که این دفعه اول ما نیست که ما انذار خودمان و هدایتبشر را از قرآن شروع کرده باشیم، بلکه از روزی که بشر به روی زمین آمده استخداوند شان انذار خودش را به وسیله پیغمبران داشته است. در «انا کنا مرسلین» هم مطلب همین است: ما همیشه چنین بودهایم که رسول میفرستادهایم. این که قرآن [این مطلب را] ذکر میکند - و در اختبار هم این مطلب خیلی توضیح داده شده و تفسیر شده - در مساله اصطلاح «دین شناسی» یا «تاریخ ادیان» نظر خاص قرآن را بیان میکند و آن اینکه از نظر قرآن از لحظه اولی که بشر عاقل متفکر بر روی زمین آمده است رسول الهی بر روی زمین بوده; یعنی این جور نبوده که دورهها بر بشر گذشته است و بشر همین طور در جهالتها و نادانیهای خودش میلولیده، پرستش هم از بت پرستی به معنی اعم مثلا از پدرپرستی به قول فروید شروع شده و بعد رئیس قبیله را بپرستند و بعد کم کم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرین مرحله که میرسد پیغمبرانی م آیند ظهور میکنند و مردم را به خدای یگانه دعوت میکنند; نه، چنین چیزی نیست. اینها تاریخ هم نیست که کسی بگوید تاریخ است. آنها هم که میگویند، منشا حرفشان حدس و تخمین است، چون اینها مربوط به ازمنهای است که خود آنها اینها را «ازمنه ما قبل تاریخ» مینامند. پس اینها تاریخ نیست، فرضیات و حدسیات است، و واقعا عجیب هم هست! وقتی یک نفر دانشمند به بتبست میرسد گاهی یک فرضیاتی میگوید که یک آدم عادی هم به او میخندد. فرضیاتی را که دانشمندان گفتهاند در کتابها با آب و تاب مینویسند در صورتی که مطالبی که به وسیله وحی و انبیاء رسیده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهید [در نظر] بگیرید این عجیبتر از آن نیست، ولی این جلب نظرشان نمیکند. مثلا فروید وقتی میخواهد ریشه پرستش را به دستبدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد - چون او میخواهد به فطرت یا غریزه الهی اعتقادی نداشته باشد; اینها تاریخ هم که عرض کردیم نیست که بگوییم گوینده مدرکی بر خورد کرده - آمده فرض کرده و گفته استشاید چنین چیزی بوده. او چون تکیهاش روی غریزه جنیسی است این جور فکر کرده که در ادوار خیلی قدیم پدر خانواده - که از همه قویتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص میداد، یعنی غیر از آن زنهایی که از آنها بچه میآورد و به خودش اختصاص داشت دخترهایش را هم که بزرگ میشدند جزء حرم و حریم خودش قرار میداد و پسرها را محروم میکرد. پسرها دو احساس متناقض نسبتبه این پدر داشتند، یک احساس محبت آمیز و یک احساس نفرت آمیز. احساس محبت آمیز برای اینکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامی خانواده بود، نان آور خانواده بود و اینها را در مقابل دشمن حفظ میکرد. از این جهتبه او به نظر محبت و احترام نگاه میکردند. ولی از طرف دیگر (او همه احساسات را متمرکز در حس جنسی میداند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، یک حس کینه و حسادت عجیبی نسبتبه او داشتند. این دو حس متناقض از آنجا پیدا شد. روزی بچهها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اینها همه خیال است) گفتند این که نمیشود که تمام زنها را جمع کرده برای خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تاثیر احساسات نفرت آمیزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در میآوریم، میکشیمت; دسته جمعی ریختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبتآمیز و احترام قهرمانانهای که نسبتبه او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردی که وقتی انسان روی یک احساس کینهتوزی یک کاری میکند بعد که کارش را کرد دیگر کینه کارش تمام میشود و تازه احساسات دیگرش مجال ظهور پیدا میکند. بعدها که از این غلیان احساسات غضب خارج شدند دور همدیگر نشستند و گفتند عجب کار بدی کردیم! دیدی، ما مظهر قهرمانی خودمان را از دست دادیم! از اینجا این پدر مورد احترام بیشتر قرار گرفت. کمکم مجسمه این پدر را به عنوان یک موجود باقی ساختند و شروع کردند به پرستش آن، و پرستش از اینجا آغاز شد. حالا شما بیایید قصه آدم و حوا را - قطع نظر از اینکه گویندهاش پیغمبران هستند - بگذارید در مقابل این قصه; ببینید کدامیک معقولتر است. این را به صورت یک فرضیه علمی بعضی قبول میکنند و آن را نمیخواهند قبول کنند. به هر حال قرآن میخواهد بگوید مطلب این طور نیست. مساله نبوت و رسالت مساله ای نیست که تدریجا در اثر یک سلسله تصادفات برای انسان پیدا شده باشد. انسان آنچنان موجودی است که از اولین لحظهای که به روی زمین آمده استحجت الهی، رسول الهی، انذار الهی، هدایت الهی با او توام بوده است، کما اینکه تا آخرین لحظهای که بر روی زمین باشد چنین خواهد بود. جلسه پیش عرضم کردم حدیث است که اگر دو نفر بر روی زمین باقی بمانند یکی از آنها حجتخدا خواهد بود. «رحمة من ربک» چرا ما همیشه مرسل هستیم، همیشه رسول فرستادهایم و کار ما این بوده؟ رحمتی است از پروردگار; یعنی خدای رحمان و رحیم چنین نیست که مدتی دست از رحمانیتش بدارد یا دست از رحیمیتش بردارد. «انه هو السمیع العلیم» او شنوا و داناست. وقتی که میگوید «خدا شنواست» مقصود این است که نیازهای افراد یا اشیاء را [میشنود]. معمولا این طور است که نیاز با زبان بیان میشود و با گوش باید نیاز را شنید. حالا ممکن است احیانا این نیاز به زبان نیاید، ولی به اعتبار اینکه یک امری است که قابل شنیدن است، باز شنیدینی تلقی میشود. خدا سمیع است، کانه ندای همه موجودات را که به نیاز بلند کردهاند و میگویند ما به چنین چیزی نیازمند هستیم، میشنود، یعنی انسان به پیغمبر نیاز دارد و با لسان تکوین همیشه فریاد او بلند است که خدایا ما راهنما میخواهیم، و خدا این نیاز را میشنود و بنا بر این آن را بر میآورد. و علیم است، و داناست و میداند. باز «میداند» راجع به اموری است که شنیدنی نیست، فقط دانستنی است نه شنیدنی. مثلا میداند که این نیاز را چگونه باید بر آورد، میداند که چه کسی را به رسالت مبعوث کند (الله اعلم یثیجعل رسالته). (4) آنچه از ناحیه آنهاست، نیاز آنها را میشنود و آنچه از ناحیه خود باید بکند میداند که چه بکند. -------------------------------------- پینوشتها: 1- [نوار آن جلسه در دست نیست.] 2- حجر / 21. 3- هود / 1. 4- انعام / 124. منبع مقاله:آشنایی با قرآن جلد پنجم، مطهری ، مرتضی؛ |