وى زندگى را یك مفهوم متافیزیكى مى شمرد. زندگى نیرویى است كه خواهش احساس و روح را بیان مى كند و ما این را با تجربه مى فهمیم. فیلسوفانِ پیش از دیلتاى از ذهن بى روح كه جز شناخت، كار دیگرى از او ساخته نبود، سخن مى گفتند، ولى دیلتاى پاى زندگى داراى احساس را به میدان بحث هاى فلسفى كشاند. به نظر او زندگى، یك جریان پیوسته است و گذشته را با حال پیوند مى دهد، افق آینده را به سمت خودش مى كشد، زندگى هیچ وقت منقطع نیست بلكه مستمر و پویا است. مهم ترین تمایز فلسفه ى دیلتاى با بینش فلسفى مسلط در روزگار وى توجه به فردیّت یا روان شناسى افراد و ارزیابى هر پدیده در مسیر تاریخى آن بود. دیلتاى با ارائه ی روش شناختى خود در علوم انسانى، گام جدیدى در هرمنوتیك و تأویل متون برداشت و با عنایت به خصوصیات و ویژگى هاى روانى مؤلّف و گسترش تاریخى آن، توصیه هاى جدیدى در این باره عرضه كرد. تأویل، از دیدگاه دیلتاى زمانى به كار مى آید كه بخواهیم چیز بیگانه و ناشناخته اى را از طریق موارد آشنا بشناسیم، از این رو اگر كسى تمام اشكال زندگى را بیگانه و نا آشنا یا به طور مطلق آشنا معرفى كند، هیچ حاجتى به تأویل نیست. وى واژه را نشانه اى قراردادى مى دانست، همان گونه كه فریادِ ناشى از درد، نشانه اى طبیعى است. برخى نشانه ها مانند آثار ادبى، نیّت مند هستند، یعنى به كار مى آیند تا معناى خاصّ بیافرینند. وى همانند كلادنیوس، ملاك اصلى معنا در متن را نیّت مؤلّف مى دانست و حتّى معناى متن را با نیّت ذهنى مؤلّف، متحد مى شمرد و عقیده داشت كه هنر از اراده، منافع و نیّت هنرمند، جدا نیست و تأویل، ابزار شناخت این نیّت است. با این تفاوت كه دیلتاى، متن را تجلّى زندگى و در واقع، زندگى روحى و روانى مؤلّف مى دانست. وى همانند شلایرماخر، بر این باور بود كه مفسّر باید خودش را به عنصر مؤلّف، نزدیك كند; نه این كه مؤلّف و تألیف را به عصر خود باز گرداند و با این وجود، آگاهى تأویل كننده از سخن مؤلّف، درك كامل ترى نسبت به خود مؤلّف خواهد داشت. از این رو، دیلتاى، هدف اصلى هرمنوتیك را درك كامل ترى از مؤلّف معرفى مى كرد، به گونه اى كه خود مؤلّف نیز از چنین دركى محروم بوده است.
وى علاوه بر نیّت مؤلّف، به امكان كشف معناى نهایى نیز باور داشت و كاملا با گزینش دل خواهانه ى رمانتیك و ذهن گرایان مخالفت مىورزید و با وجود این مى گوید: هر اثر هنرى، معناها و مفاهیم پیچیده و پنهان بسیار دارد. امكان كشف معناى نهایى، زمانى محقق مى شود كه معناى اثر را با كشف زمینه ى معنایى آن بشناسیم، همان طور كه معناى كنش فرد را از طریق شناخت مجموعه كنش هاى او اعّم از اجتماعى و فرهنگى مى شناسیم. به نظر او، مى توان با بررسى اسناد، حقایق و داده هاى تاریخى، آمار و... جهان زنده ى مؤلّف یعنى همان دنیاى ذهن مؤلّف را شناخت. دیلتاى، هدف تأویل كننده را از میان بردن فاصله ى زمانى و تاریخى میان او و مؤلّف مى دانست و شرط تحقق آن را پشت سر نهادن تمام پیش داورى هاى بر آمده از زمان حاضر و رسیدن به افق اندیشه هاى مؤلّف و رهایى از قید و بندهاى تاریخ معاصر و تعصّب و پیش داورى ها بیان مى كرد. وى با استفاده از اصطلاحاتى چون التفات كه از دستآوردهاى ادموند هوسرل بود، بهره جست و از این طریق به شناخت روح و روان دیگران راه یافت.(1)
نقد دیلتاى
دیلتاى با آشكار ساختن ابعاد روانى نویسنده و نزدیك شدن به تجربه ى درونى او از طریق برخورد همدلانه با محتواى متن و نیز با توجه به ماهیت مشترك و عام بشرى، توانست رویکرد دیگرى در هرمنوتیك و نظریه ى تأویل عرضه كند. دیلتاى بیش تر در صدد بیان روشى براى علوم انسانى بود تا از آن طریق، به تفهیم طبیعت آدمى بپردازد. حال این روش شناسى او در زمینه ى علوم انسانى چه قدر موفقیت داشته، سخن دیگرى است كه از مجال این نوشتار خارج است، ولى براى آن چه ایشان در باره ى روش تفسیر متون گفته است مى توان به نكات ذیل توجه خاص داشت. برخى از نقدهایى كه به شلایرماخر ذكر شد برایشان نیز وارد است، براى نمونه مى توان به نقدهاى اوّل، چهارم و پنجم اشاره كرد.
دیلتاى جهت نزدیك شدن به افق مؤلّف، پشت سرنهادن تمام پیش داورى ها و پیش فرض ها و قید و بندهاى تاریخ معاصر را پیشنهاد مى كند، در حالى كه هر معرفتى، به پیش فرض مبتنى است، مگر معرفت هاى بدیهى. علم به معانى متون نیز به یك سرى پیش فرض ها استناد دارد كه غفلت از آن ها معرفت دینى را متزلزل مى سازد.
ز. هرمنوتیك هانس گئورگ گادامر
هانس گئورگ گادامر، متولد سال 1901.م در لهستان و شاگرد مارتین هایدگر مى باشد. مهم ترین كتابش، حقیقت و روش (Truth and method) نام دارد كه در زمینه ى هرمنوتیك فلسفى نگاشته و در سال 1960.م انتشار یافت. شاید وجه تسمیه ى این كتاب، به جهت تلفیقى باشد كه از اندیشه هاى هایدگر و دیلتاى فرا گرفته باشد; حقیقت را از فلسفه ى هایدگر و روش را از هرمنوتیك دیلتاى.
گادامر با این كه به هرمنوتیك فلسفى و هستى شناسانه توجه داشت و به بیان پرسش هایى در باره ى امكان دست یابى به فهم مى پرداخت و به طور كلى عملكرد فهم را توصیف مى نمود، لیكن به فرایند تحقق فهم نیز اهتمام مى ورزید، بدون این كه به صدق و كذب و اعتبار و عدم اعتبار فهم توجهى نماید.(2) اینك به شرح مختصرى از دیدگاه ایشان كه نوآورى در زمینه ى هرمنوتیك به شمار مى آید، مى پردازیم. گادامر همانند لود ویك ویتگنشتاین، یكى از اهداف هرمنوتیك را رابطه ى میان فهم و پراكسیس مى دانست، به این معنا كه فهم بر زمینه و چارچوب هاى معنایى خاص متكى است كه توسط آن ها شكل مى یابد. به عقیده ى وى، فهم و كاربرد نمى توانند به طور قطعى از یك دیگر جدا شوند.(3) هرمنوتیك گادامر، زاییده ى مبانى شناخت شناسانه ى وى است كه حقیقت را ذوبطون و لایه لایه مى داند و دست یافتن پاره اى از آن را توسط دنیاى مكالمه و گفت و گو امكان پذیر مى داند.(4) از نظر گادامر، ملاك حقیقت، صرف مطابقت تصورات با اعیان اشیا (مذهب اصالت عین) و مشاهده ى بداهت ذاتى تصورات (مذهب دكارت) نیست، بلكه حقیقت، عبارت است از وفاق و هماهنگى میان تفاصیل و جزئیات با كلّ; به گونه اى كه عدم توفیق در رسیدن به این وفاق، عدم توفیق در نیل به تفهّم صحیح را به همراه دارد.(5) وى در مقاله ى «حقیقت چیست»، به صراحت مى نویسد: به اعتقاد من مى توان به طور اصولى گفت كه هیچ اظهار نظر یا حكمى وجود ندارد كه مطلقاً درست باشد.(6) گادامر، بر اساس بهره گیرى از امكانات افلاطون و سقراط، بر این باور بود كه در جریان مهم هرمنوتیكى، با یك متن باید به گفتگو پرداخت و همانند دیالوگ دو متكلّم، آن قدر گفت و گو را ادامه داد تا طرفین به نوعى توافق برسند. وى در توصیف فرآیند تفسیر، بر آن باور بود كه هر فهمى، یك تفسیر است؛ زیرا هر فهمى در وضعیت خاصّى ریشه دارد، پس نمایان گر دیدگاه و دورنماى ویژه اى است. هیچ دیدگاه مطلقى وجود ندارد كه بتوان از آن، تمام دور نماهاى ممكن را نگریست. تفسیر ضرورتاً یك فرآیند تاریخى است، امّا صرف تكرار گذشته نیست، بلكه در معنایى حاضر و موجود مشاركت دارد. از این رو یگانه تفسیر صحیح، گمان باطلى است. از نظر گادامر، تفسیر یك متن نمى تواند به بررسى قصد مؤلّف یا درك عصر مؤلّف محدود شود؛ زیرا متن، تجلّى ذهنیت مؤلّف نیست، بلكه تنها بر پایه ى گفتگویی میان مفسّر و متن هستى، واقعیتش را باز مى یابد.(7)
گادامر، شناخت متن را مشروط به آگاهى از پرسش هایى مى داند كه متن مى بایست به آن ها پاسخ دهد. این پرسش ها، گاه آشكارند و گاه پنهان(8) و هم چنین مفسّر باید با انتظاراتِ از پیش تعیین شده، به سراغ متن برود.(9) بنابراین، ذهن تأویل كننده در آغاز تأویل، مجموعه اى از پیش داورى ها، پیش فرض ها و خواست هایى استوار به افق معنایى امروز مى باشد كه به تعبیر هوسرل، در حكم زیست جهان اوست.(10) این عوامل از نظر گادامر، از فرآیند فهمِ متن، انفكاك پذیر نیستند، در نتیجه هیچ تأویل قطعى، درست و عینى وجود ندارد و هر گونه تأویل معنایى براى زمانى خاص و مناسبتى ـ كه با پرسش هایى در افق معنایى خاص ظاهر مى شود ـ امكان پذیر است. از این رو شناخت، همواره متعصّبانه است و تفسیرِ بى طرف، تحقق پذیر نیست؛ زیرا هر انسانى از موضع و جهان خود، با متن روبه رو مى شود و هر متنى با دیدگاه خاصّى مورد تفسیر قرار مى گیرد و آن همان نسبت و افق خاصّى است كه مفسّر در آن واقع است، البتّه این افق در اثر مواجهه ى با اشیا به طور دائم تعدیل مى یابد، بنابراین هیچ گاه ما به تفسیر نهایى نایل نمى آییم. نظر گادامر این نیست كه مفسّر، صرفاً معانى خاص خود را بر متن تحمیل نماید، بلكه متن به بازسازى پرسش هاى مفسّر نیز مى پردازد و نیز پرسش هایى كه متن پاسخ آن ها به شمار مى رود، مفسّر را با پرسش هاى جدید رو به رو مى سازد.(11) از این رو، باید توجه داشت كه گادامر منكر معناى متن نیست و بنابراین به مكالمه ى میان افق معنایى متن و افق معنایى خواننده و در هم شدن این دو افق باور داشت. مفهوم افق در كاربرد گادامر، به معنى زاویه نگرشى است كه امكان نگرش را محدود مى سازد.
____________________________________________
پی نوشت ها:
1. ر. ك: نامه فرهنگ، شماره هاى 14 و 15; ارغنون، شماره ى 4; ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 538 ـ 530; حلقه انتقادى، ص ص 45 ـ 17; یورگن هابرماس، ص 81 ـ 82.
2. حلقه انتقادى، ص 141.
3. همان، ص 150.
4. ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 571.
5. محمدرضا ریخته گران، فصل نامه ى ارغنون: گادامر و هابرماس، سال دوم، شماره ى 7 و 8، ص 426.
6. حلقه انتقادى، ص 67.
7. همان، ص 14.
8. ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 571.
9. حلقه انتقادى، ص 168.
10. ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 574.
11. حلقه انتقادى، ص 146.
..........................................................................
نویسنده: عبدالحسین خسروپناه - کلام جديد.
|