ریكور معتقد است كه گفتمان دو قالب بنیادین دارد؛ گونه گفتاری و نوشتاری گفتمان(متن) با یكدیگر متفاوتند. بنابراین، او در نوشتههای متأخر خود، متن را محور هرمنوتیك میداند؛ معنای گستردهای برای آن قایل میشود و آن را به نوشتار و مكتوب منحصر نمیكند. او هم چنین معتقد است كه فلسفه اراده دست كم با سه گفتمان مرتبط است؛ گفتمان وضعی درباره عمل كه تجسم بخش سهم پدیدار شناسی و تحلیل زبانی درباره عمل است؛ گفتمان دیالكتیكی كه ارزشی و ارشادی است و بر آن است كه ارتباط افعال انگیزشی و عقلانی را درك كند و گفتمان هرمنوتیكی كه با مقوله تفسیر سر و كار دارد. امكان گفتمان اخیر با این اندیشه ریكور تضمین میشود كه عمل را میتوان نوعی متن دانست. ریكور بر آن است باید با عمل اجتماعی به سان متن رفتار شود. اعتقاد ریكور به لزوم تركیب تبیین و فهم در عمل فهم و تفسیر او را از دیگر متفكران هرمنوتیكی متمایز میكند. از نظر وی، درك و تفسیر متن، عمل معنادار اجتماعی و حوادث تاریخی، نیازمند روشی است كه آمیزهای از این دو عنصر باشد. ثمره معرفت شناختی تركیب ریكور آن است كه مرزبندی میان علوم طبیعی و علوم انسانی برداشته میشود و تقابل آنها خاتمه مییابد. اهمیت هستی شناختی نگاه ریكور به روش شناسی علوم انسانی نیز آن است كه دیگر كسی نمیتواند به اتكای دیدگاه روش شناختی خود، حقیقت فهم را در مقابل حقیقت تبیین قرار دهد؛ زیرا بنابر تحلیل ریكور، حقیقت محصول تركیب این دو روش تبیینی و معناكاوانه است. جنبه تبینی در نظریه جدید ریكور، ویژه بررسی و تبیین ساختار متن است و از این نظر، عمیقاً تحت تأثیر ساختار گرایی است. ریكور از ساختار گرایان دو روش تبیینی را فرا گرفت: یكی روش تبیین جنبههای افقی متن، و دیگری روش تبیین مراتب و سطوح زبانی آمیخته با متن.
نظریه تفسیری ریكور، نظریهای تركیبی است كه دستاوردهایی متنوع از زبان شناسی، فسلفه زبان، ساختار گرایی و هرمنوتیك را در هم میآمیزد. اكنون برخی از عناصر آن را به اجتمال یادآور میشویم. ریكور به تبع اصیل بتو نیست، زبان شناس فرانسوی، به وجود تمایز میان زبان و گفتمان معتقد است. هم چنین واحد زبان، نشانه است و واحد گفتمان جمله. هرمنوتیك نیز واقعه زبانی یا گفتمان مبتنی بر زبان شناسی «جمله» است. ریكور به پیروی از فرگه معنای قضیه را غیر از محكی آن میداند. معنا عبارت از چیزی است كه در هر قضیه و ساختار زبانی یافت میشود، اما محكی فقط در گفتمان پدید میآید. از نظر ریكور درك معنا كه از راه تبیین ساختار لفظی به دست میآید، عنصر مشترك در فهم هر گونه گفتمان است. هم چنین وجه تمایز گفتمان از زبان آن است كه گفتمان، افزون، دارای محكی و مفاد نیز هست. تفسیر متن از دیدگاه ریكور، عبارت است از فرآیند به خود اختصاص دادن متن. به خود اختصاص دادن متن به خویشتن فهمی و دستیابی به فهمی متفاوت از خویش منجر میگردد. ریكور هم چنین بر آن است كه مؤلف و مراد و مقصود او هیچ نقشی در فرآیند تفسیر متن ندارد. مؤلف مد نظر ریكور، مؤلف ضمنی است و نه مولف واقعی؛ یعنی فنونی كه به مدد آنها متن خلق شده است و نه انسان فراهم آورندهی اثر. از نكات مهم نظریه تفسیری ریكور آن است كه متن از مفسر و خواننده آن نیز مستقل است. تفسیر متن از نظر ریكور در بردارنده سه عنصر «تبیین»، «فهم» و «به خود اختصاص دادن» است. او این فرآیند سه مرحلهای را «قوس هرمنوتیكی» مینامد. ریكور «قوس هرمنوتیكی» یا فرآیند تفسیر را به پلی تشبیه میكند كه آغازش تبیین ساختار متن و انتهایش «به خود اختصاص دادن» آن است. این قوس در تقابل با «حلقه هرمنوتیك» هیدگر و گادامر است. فهم متن در نظر ریكور، مراحلی متوالی را طی میكند و از سطح به عمق معنا شناختی متن كشانده میشود و سرانجام در تعامل با مفسر قرار میگیرد و امكان وجودی خاصی را به روی او میگشاید و او را به فهمی متفاوت از خویش میرساند. نظریه تفسیری ریكور بر پدیدههای اجتماعی نیز قابل تطبیق است. وی به امكان ارایه قرائتهای مختلف از متن معتقد است از نظر ریكور، فرایند تفسیر متن، فرآیندی كل گرایانه و تركیبی است. متن مركّبی است كه باید ساخته شود، اما انتخاب اجزای اصلی و مهم این كل، نیازمند داوری است.
از نظر ریكور، تنها چاره برای تشخیص تفسیر معتبر از نامعتبر، تبعیت از منطق احتمال است. باید نشان داد كه در میان قرائتهای گوناگون از متن، كدام قرائت محتملتر است. دو مفهوم «اعتبار» و «حقیقت» از مفاهیم اساسی نظریه تفسری او هستند. و بر این گمان است كه با طرح امكان تشخیص تفسیر معتبر، مانع سقوط هرمنوتیك خویش به وادی شكاكیت میشود و از طرف دیگر، به رسمیت شناختن دعوای صدق و حقیقت در تفاسیر، هرمنوتیك وی را از ساختار گرایی متمایز میكند. ریكور در مقاله «هرمنوتیك و نقد ایدئولوژی»، دربارهی دعاوی هابرماس و مباحثه وی با گادامر به داوری و اظهار نظر میپردازد. او تفكیك قلمرو هرمنوتیك از نقد ایدئولوژی را نمیپذیرد. ریكور بر آن است كه هرمنوتیك و نقد ایدئولوژی، هر یك منظر و پایگاهی دارد. از این رو، میخواهد نشان دهد كه هر دو، دغدغههای قابل قبولی دارند و باید شناخت بهتری از هم پیدا كنند. از نظر وی، برخورداری هرمنوتیك از تفكر انتقادی شرایطی چهارگانه دارد. هرمنوتیكی كه میخواهد جنبه انتقادی داشته باشد، اولاً باید متن را به لحاظ معنایی مستقل بداند؛ دوم آن كه باید بر جدا انگاری زیانبار میان تبیین و فهم غلبه كند؛ سوم آن كه وصول به لحظهی كمال هرمنوتیكی مستلزم امكان نقد واقعیت است و شرط چهارم نیز مربوط به وضعیت ذهنیت مفسر در عمل تفسیر است. اگر عمل فهم متن به «خویشتن فهمی» مفسر منتهی شود، راه برای نقد ایدئولوژی هموار میگردد. از دیدگاه ریكور، نقد ایدئولوژی نمیتواند بیارتباط با هرمنوتیك محقق شود؛ چرا كه نمیتوان علاقه حاكم بر علوم اجتماعی انتقادی را كاملاً متمایز و بیارتباط با علاقه راهبر علوم هرمنوتیكی و تاریخی دانست نقد ایدئولوژی به علاقه رهایی بخش میاندیشد و بر آن است كه انحرافها و تحریفهای حاكم بر ظرفیت ارتباطی بشر در عرصه اجتماع را كشف كند. داوری ما درباره هرمنوتیك ریكور چند محور اساسی دارد. نخست ضمن یادآوری وجوه تمایز این هرمنوتیك با پیشینیانش، به پارهای ابتكارها و دستاوردهای هرمنوتیكی وی و سپس به نقد پیش فرضها و دورن مایه نظریه تفسیری ریكور خواهیم پرداخت.
1ـ هرمنوتیك ریكور متواضعانهتر از هرمنوتیك فلسفی است و مدعی هستی شناسی و پدیدار شناسی بنیادین و عام برای فهم نیست. ریكور معتقد است كه پذیرش نوع نگاه هیدگر، موجب فراموش كردن پرسشهای اساسی هرمنوتیكی میشود. راه حل پیشنهادی ریكور آن است كه از راه معنا شناسی به هستی برسیم. هستی شناسی مد نظر ریكور، به تدریج و با تفسیر همه امور تأویل پذیر و نمادین به دست میآید و به فهم متن اختصاص ندارد. البته هستی شناسی ریكور، نه مستقل است و نه یك پارچه، بلكه ناقص و ضمنی و توأم با دیدگاههای معارض است و نتایجی روشن و قابل اعتماد نیز به بار نمیآورد. در هرمنوتیك ریكور، نقش محوری از آن پیوند تبیین با فهم است. او با تلفیق تبیین و فهم و با به میدان آوردن روش، آشتی دوباره میان هرمنوتیك و معرفت شناسی و روش شناسی برقرار میكند و گسست و شكافی را كه هیدگر و گادامر با طرح هستی شناسی بنیادین در سنت هرمنوتیك ایجاد كرده بودند، ترمیم میكند. هم چنین ریكور در مقابل هرمنوتیك فلسفی از امكان طرح بحث اعتبار در تفسیر دفاع میكند.
2ـ ریكور به استقلال معنایی متن از مؤلف و زمینه پیدایی آن اعتقاد دارد. به نظر میرسد كه وی با این اعتقاد، مسأله مهم اهداف تفسیر را نادیده گرفته است. حقانیت مستقل دیدن متن از مؤلف و زمینه ی آن، بستگی انكار ناپذیر به هدف مفسر از مراجعه به متن دارد. هم چنین امكان زمینه زدایی درباره هر متنی وجود دارد، اما اقدام به آن وابسته به نوع هدفی است كه در فرآیند تفسیر تعقیب میشود. از این رو، دیدگاه تفسیری ریكور در مقولاتی نظیر تفسیر متون دینی فاقد كارآیی و نفوذ است. پیش فرض مهم دیگری كه از اركان نظریه تفسیری ریكور محسوب میشود، تفكیكی است كه به پیروی فرگه بین معنا و مفاد برقرار میكند. ریكور معنا را متعلق به زبان میداند. اما مفاد چیزی است كه فقط در گفتمان موجود میشود. فرآیند تفسیر متن از نظر ریكور دو بعد دارد: بعد نشانه شناختی كه مربوط به درك معناست و بعد معنا شناختی كه به درك مفاد و محكی متن مربوط میشود. به نظر میرسد در این جا خلط مبحث صورت پذیرفته و آنچه از این دو اصطلاح مد نظر فرگه است، با آنچه ریكور اراده كرده است، تناسبی ندارد. از نظر فرگه، معنا عبارت از محتوای اندیشه، و «محكی» عبارت از چیزی است كه صدق جمله در گرو آن است. اما در نظر ریكور، معنا مربوط به سطح زبانی متن است كه امری نامربوط به دنیای خارج از متن است، و «محكی» و «مفاد» واقعیت و دنیایی است كه ریشه كلمات و جملات ماست. نقد دیگر بر ریكور آن است كه وی نمیتواند تصویری منطقی از نحوه شكلگیری معنا ارائه دهد.
3ـ تحلیل ریكور از فرآیند وصول مفسر به محكی و مفاد گفتمان دارای نواقص و ابهاماتی است . از سوی دیگر مشكل جدی نظریه ریكور آن است كه ارتباط حكایی میان الفاظ و نشانهها با مفاد و دنیایی كه از آن حكایت میكنند، حلقه پیوند و اتصال ندارد. ریكور با اعقتاد به استقلال معنایی متن از مؤلف و گسستن پیوند میان متن با زمینه ی پیدایی آن، عملاً نقش مؤلف را در ترسیم مفاد و محكی كلام نادیده میگیرد. حال پرش اساسی این است كه با این فرض، نشانهها و الفاظ از كدام دنیا حكایت میكنند؟ گسست پیوند میان متن و مؤلف و زمینه ی آن، زمینه گستردهای برای ارایه محكی و مفاد متنوع و متكثر برای هر متن فراهم میآورد، بیآن كه ضابطه مشخصی برای مهار آن وجود داشته باشد. نكتهی دیگر این است كه بحث ریكور در تكثر قرائت متن به نسبی گرایی تفسیری میانجامد و وی را از این نظر در كنار هیدگر و گادامر مینشاند. بحث اعتبار نیز نمیتواند او را از سقوط در این ورطه رهایی بخشد. ریكور با وجود تأكید بر نقش سنت در فرآیند فهم، هیچ تبیین مشخصی از زمینه و میزان و نوع تأثیر سنت در فرآیند تغییر متن ارائه نمیدهد. هم چنین در اندیشه او، ابهامی عمیق در تبیین نحوه اختصاص یافتن معنای متن به مفسر وجود دارد. او نشان نمیدهد كه درك معنای متن، چگونه و با چه سازگاری موجب غلبه بر فاصله زمانی میگردد و معنای متن چگونه با افق معنایی مفسر پیوند میخورد.
هرمنوتیك عینگرا
عینیگرایی در مقابل نسبی گرایی است و تمام اشكال آن، همراه با مبنا گروی است. هر جا كه عینی گرایی مطرح شود، مسلماً اعتقاد به پارهای اصول، پایهها و مبانی پیش فرض آنها وجود دارد. دو خصلت دیگر عینی گرایی، میدان دادن به ثبات و نیز تمایز فاعل شناسایی از موضوع و متعلق آن است. هرمنوتیك عین گرا بر امكان فهم عین و ثابت و فرا تاریخی اثر تأكید دارد و معنای متن را واقعیتی مستقل از مفسر میداند. اكنون دیدگاههای دو متفكر هرمنوتیكی عین گرا را بررسی میكنیم. امیلیوبتی (1890 ـ 1968 م) در مقابل هرمنوتیك فلسفی از هرمنوتیكی دفاع میكند كه مطیع معیارهای علمی است. معیارهایی كه میتواند عینیت تفسیر و فهم در علوم انسانی را تضمین كند. از نظر بتی همه اشكال تفسیر ساختار مشتركی دارند و از این رو، هرمنوتیك به عنوان روش شناسی پایه علوم انسانی دست یافتنی است. تلقی بتی از ماهیت فهم و تفسیر با هرمنوتیك شلایر ماخر و دیلتای شبهات دارد؛ گرچه نكات تازهای را نیز دارا است:
ـ از نظر بتی، تفسیر فعالیتی است كه هدف از آن رسیدن به فهم است. هم چنین فرآیند تفسیر دایماً سه ضلعی است. مفسر، قالبهای معنادار و ذهنیتی كه در این قالبها و اظهارات معنادار متجسد شدهاند، عناصر فرآیند تفسیر را تشكیل میدهند. درك و فهم ذهنیت و دیگر از طریق تفسیر اظهارات معنادار آن ذهنیت و روان بیگانه صورت میپذیرد.
ـ از نظر بتی درك و فهم دنیای ذهنی انسان دیگر هدف تفسیر، و شرح و تفسیر اظهارات و قالبهای معنادار واسطه وصول به آن است؛ حال آن كه رفتارگرایی و هرمنوتیك وجودی چنین دیدگاهی ندارند.
ـ بتی بر آن است كه فهم، هماره چیزی فراتر از درك معنای كلمات و جملات است و مفسر افزون بر درك معانی الفاظ، در اندیشه و ذهنیتی كه گفتمان را در پی داشته است، مشاركت میكند.
ـ هرمنوتیك بتی هرگز دغدغه ایضاح بعد وجودی فهم را ندارد، بلكه میخواهد مسأله فهم را با تبیین فرآیند تفسیر روشنی بخشد و نوعی روش شناسی را طراحی كند كه با آن از دخالتهای ناروای ذهنی در وصول به تفسیر عینی ممانعت شود.
ـ او به امكان تفسیر عینی اعتقاد دارد و آن را تنها تفسیر معتبر میشناسد.
ـ وی هم چنین تفسیر عینی آثار و اظهارهای معنادار را تابع قالبهای متنوع تفسیری میداند. بتی این شیوههای تفسیری را چهار لحظه نظری (لحظه فقه الاغوی؛ لحظه انتقادی؛ لحظه روان شناختی؛ لحظه فنی ـ شكل شناختی) مینامد.
بتی، فرآیند هرمنوتیكی تفسیر را پیمودن مسیر آفرینش اثر میداند؛ با این تفاوت كه در این جا، عكس مسیر پیدایی اثر پیموده میشود. اما در این جا مشكلی پدید میآید. از طرفی انتظار این است كه تفسیر، عینی باشد و از طرفی نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت كه بازسازی در ذهن مفسر صورت میگیرد. پس ما با تعارض ظاهری میان ذهن گرایی و عینی گرایی رو به روییم. از نظر بتی، عمل هرمنوتیكی چیزی جز دیالكتیك میان سوبژه و ابژه نیست و روش شناسی تفسیر، فراهم آمده از قوانینی است كه او آنها را قوانین هرمنوتیكی مینامد. قانون اول آن است كه اثر را باید بر حسب ارتباطش با ذهنیتی كه در آن متبلور شده است تفسیر كرد.
دومین قانون، تأكید بر ارتباط جزء و كل و لزوم توجه به نقش و تأثیر متقابل جزء و كل در فرآیند دارد. قانون سوم مفسر را مجبور به ردیابی مجدد فرآیند ذهنی منتهی به خلق اثر در ذهن خویش میداند. و بر طبق قانون چهارم، مفسر موظف است فعالیت ذهنی خویش را با آنچه از موضوع دریافت میكند، در بیشترین سازگاری و هماهنگی قرار دهد. مباحث بتی نشان میدهد كه وی در عین پذیرش نقش فاعل شناسایی (سوبژه) در فرآیند تفسیر، از امكان تفسیر عینی دفاع میكند. تأكید بتی بر امكان فهم عینی، وی را در مقابل هرمنوتیك فاسق قرار میدهد. از این رو، در آثار بتی مشاهده میكنیم كه وی با رورلف بولتمان و هاسن گادامر مواجهه انتقادی دارد.
بتی با هرمنوتیك فلسفی گادامر نیز سر ناسازگاری دارد، زیرا این هرمنوتیك نیز فهم عینی را بر نمیتابد. از مهمترین اعتراضات بتی به گادامر، دخالت دادن سویه تطبیق و كاربرد در فرآیند تفسیر است. در دیدگاه بتی، از نظر منطقی، هرگونه تطبیق و كاربرد، متأخر از فهم اثر و پدیده تاریخی است. دخالت دادن سویه كاربردی در عمل فهم نیز موجب تغییر در رسالت اصلی مفسر میشود. بتی، كتاب حقیقت و روش گادامر را سرشار از ابهامات و مغالطات مفهومی میداند. از نظر وی، گادامر بعد روش شناختی عمل فهم را نادیده گرفته و قواعد حاكم بر فرآیند تغییر را انكار كرده است. اریك رونالد هرش، از مدافعان سرسخت عینی گرایی در متون است. هرش با دفاع از تعیین معنایی متن، لزوم توجه به قصد مؤلف و امكان طرح بحث اعتبار در تفسیر؛ خود را در موضع انتقادی به گرایشهای غالب قرن بیستم در حوزه هرمنوتیك و نقد ادبی قرار داد. مهمترین و معروفترین اثر هرش اعتبار تفسیر است. هرش بر آن است كه استقلال معنایی متن سخنی ناصواب است؛ زیرا معنای متن امری «قصدی» است و بدون در نظر گرفتن قصد و آگاهی فرد نمیتوان از معنای متن سخن گفت. كسانیكه برای استقلال معنایی متن از مؤلف آن تأكید میكنند، چارهای جز نشاندن مفسر به جای مولف ندارند. هرش قوام معنای متن را بسته به نیت مؤلف میداند و مفسر در بازسازی آن سهیم است.
گره زدن معنای متن به آگاهی دیسنت مؤلف چند نتیجه مهم را در پی دارد: الف) معنای متن امری متعین و مشخص است. ب) تعیین معنایی متن زمینه ساز طرح مبحث اعتبار در تفسیر است. ج) پیوند معنای متن با آگاهی مؤلف، اعتقاد به تغییر ناپذیری معنای متن است. در اندیشه هرش، معنای لفظی و معنای متن متعلق آگاهی متكلم و مؤلف است و نباید آن را با آنچه در آگاهی مفسر میگذرد خلط كرد. وی به تصور روان شناختی از معنا انتقاد میكند. تحلیل هرش از معنای متن، او را در مقابل نظریه تاریخی بودن معنا قرار میدهد. هرش این نظریه را دارای دو اشكال میداند: نخست این كه بنابراین دیدگاه، جهش و تغییر با اعمال زبانی پیوند ندارد؛ دوم آن كه این تفكر، معیاری برای سنجش تفسیر معتبر به دست نمیدهد. هم چنین بر اساس تحلیل هرش، از معنای لفظی، زمینه سهمی در تعیین معنای متن ندارد، بلكه در فهم و تفسیر متن ایفای نقش میكند. او میان دو گونه معنا، تفكیك قایل شده است. معنای لفظی كه گاه از آن به «معنا» یاد میكند، غیر از چیزی است كه از آن به sigxinicafce تعبیر میكند. شاید بتوان مهمترین معادل این واژه را در تركیب «معنا نسبت به» یا «معنا برای» سراغ گرفت. از نظر هرش، «معنا نسبت به» عبارت است از معنای متن در نسبت سنجی با برخی از زمینهها، و در واقع هر زمینهای ورای خودِ متن.
هرش، هم چنین میان تعاملهایی كه با متن صورت میپذیرد، تمایز قایل میشود و بر آن است كه خلط میان آنها و عدم تفكیك آنها از یكدیگر، منشاء اشتباهها و مغالطات فراوانی است. او چهار قسم تعامل با متن را از هم جدا میكند و آنها را فهم، تفسیر، داوری یا نقد مینامد.
1ـ هرش میگوید كه فهم داده بلاواسطه متن نیست كه خواننده آن تنها دریافت كنندهاش باشد، بلكه همواره چیزی است كه از طریق نشانهها ساخته میشود. فهمیدن مستلزم ساخت فعالانه معناست و فعالیت خواننده را نیز طلب میكند.
2ـ هرش فهم را ساختن و تعبیر «معنای لفظی» متن میداند. از نظر وی، فهم متن با «معنا برای» ارتباط ندارد و در نتیجه تفسیر، چیزی جز تبیین معنای لفظی نیست.
3ـ هرش بر آن است كه نقد و داوری درباره متن همواره پس از فراغ از درك «معنای لفظی» صورت میپذیرد و معطوف به «معنا نسبت به» است. زیرا محتوای نقد و داوری، بیان نسبت معنای لفظی با معیاری خارج از متن است.
هرش، رسالت مفسر را كوشش برای درك معنای مقصود مؤلف میداند. از نظر هرش فرآیند تفسیر دو مرحله اصلی دارد: مرحلهی نخست كه فهم مراد مؤلف است، امری حدسی است و مفسر معنای متن را حدس میزند؛ مرحله دوم سنجش و ارزیابی میزان اعتبار این حدس است. كاركرد روش، در فرآیند تفسیر، مربوط به مرحله دوم است. هرش درباره تفسیر معتبر و ماهیت آن اعتقاداتی دارد كه به مهمترین آنها اشاره میشود. از نظر وی، مراد مؤلف به طور اطمینان بخش در دسترس مفسر قرار نمیگیرد. هدف از تفسیر را نیز باید رسیدن به «اعتبار فعلی» دانست كه امری قابل تعیین و تشخیص است؛ چون وصول به «صحت نهایی» تفسیر، آرزویی دست نیافتنی است. «منطق اعبتار» هرش برای سنجش تفسیر معتبر مبتنی بر منطق احتمالات است. هرش ادعا میكند كه نمیتوانیم دادههای آماری و ریاضی دقیق درباره تفسیر متن ارایه دهیم، ولی به كمك شواهد و قراین میتوانیم این مفاهیم كیفی را درباره تفاسیر مختلف به كار بریم و یك «قضاوت احتمالی» را معتبرتر از سایرین بشماریم. مشروعیت؛ مطابقت؛ تناسب از نظر جنس و مطلوبیت یا سازگاری، چهار ضابطه برای اثبات محتملتر بودن یك قضاوت میباشند.
هرش، بر خلاف گادامر كه فرآیند فهم متن را امری پایان ناپذیر میداند معتقد است، میتوان تفسیری ارایه كرد كه مطابق یا سازگار با معنای متن باشد و وجود معنای معین و واحدی را برای متن منكر نمیشود. هرش بر خلاف گادامر بر آن است كه «سنت» نمیتواند معیاری برای سنجش اعتبار فهم متن باشد؛ زیرا سنت چیزی جز تاریخ تفاسیر متن نیست، لذا دایماً در حال تغییر است. هرش میگوید نظریه «تاریخ گروی رادیكالی» كه همه فهمها را تاریخی و سیاسی میداند، قابل ابطال تجربی نیست، بلكه گزارهای «جزمی» است. از نكات دیگری كه هرش به آن توجه میكند، اعتقاد گادامر به دخالت داشتن «پیش داوری» در فرآیند فهم است. از نظر گادامر حذف «پیش دانسته» و «پیش داوری» از فرآیند فهم ناممكن است و مفسر قادر به رهایی از تأثیر موقعیت هرمنوتیكی خویش نیست.
_________________________________________
نویسنده: احمد واعظي- كتاب نقد، ص 115-146.
|