مقدمه
بى ترديد محورى ترين عضو خانواده در اسلام به ويژه در امر تعليم و تربيت و پرورش كودكان مادر مى باشد، اما نه تنها در عصر حجر و دوره توحش به عنوان انسان شناخته نمىشد بلكه امروز نيز با انديشه هاى مادي گرايانه فمينيستى در پارادايم ليبرال، ماركسيستى و سوسياليستى و راديكال و مدرن از اغلب و اهم حقوق انسانى محروم نگاه داشته مىشود كه خود ستمى بزرگ بر اين طبقه است كه در هيچ يك از دوره هاى تاريخى بر زن روا داشته نشده. فمنيست ها بر خلاف فطرت و طبيعت بشرى در صدد برقرارى تشابه و تساوى كامل حقوق زن و مرد بوده و هستند و بدون توجه به اختلافات فطرى و توانائي ها و احساسات و عواطف مرد و زن با ترويج انديشه حذف حجاب و آزادى سقط جنين، عدم ضابطه مند شدن روابط جنسى و ناديده انگاشتن احكام مربوط به حيات نهاد خانواده و ارزش هاى دينى در پهنه آن و حل مسائل حقوقى و سياسى و اجتماعى مربوط به زنان را خارج از قلمرو دين و بها دادن به سكولاريسم كه همانا دنيا زدگى، ﻻمذهبى و دين زدائى از اخلاق و علم و نفى حكومت بر اساس دكترين دينى است، نهاد خانواده و وظايف مربوط به آن را به باد تمسخر گرفتند و به چالش كشيدند. فمينيسم محصول رنسانس در غرب است و نشانه ى بحران و ستيز با واقعيات طبيعى و داده هاى علمى دارد. حتى بندهاى كنوانسيون رفع تبعيض كه هرگونه قيدى در روابط بين زن و مرد، با عنوان تبعيض عليه زنان محكوم كرده است با 50 اصل مسلم اسلامى در تعارض است. زيرا كنوانسيون مزبور، سقط جنين و ازدواج با همجنس را آزاد و مشروع و مقبول مى داند و حتى در كشورهاى اسرائيل، آمريكا، نروژ، سوئد، هلند و... جنبه قانونى و رسمى به آن داده اند.
گذشته از مباحث فلسفى و كلامى بدون شك اسلام مشحون از مسائل مدنى، اجتماعى و حكومتى و سياسى است و با شناخت كامل از تمام ابعاد جسمى و روحى، نيازها و غرايز و استعدادهاى بشرى با بهره گيرى از عقل كه تلازم با شرع است به طور جامع راه هاى دستيابى به سعادت را ترسيم نموده است. اسلام مكانيزم پيوند دنيا و آخرت است. اسلام با سكولاريسم در يك جا جمع نمى گردد. جدائى تمام مسائل اجتماعى از معنويت و دين و خدا محورى و گرايش، ماديت و شوونيسم جز بى اعتبار ساختن حقوق انسان نيست. فمينيسم در آغاز شكل گيرى، ماهيتى اومانيستى داشته است. اگوسنت كنت (1857)، جان استوارت ميل (1869) و همسرش تايلور، سارا گريمكه و فرانسيس در قرن نوزدهم از معروف ترين طرفداران نظريه تعميم حقوق فردى اومانيستى به زنان و نخستين رهبران فمينيسم ليبرالى بودند. آنان معتقدند كه هر فردى هر نوع زندگى را كه بخواهد مى تواند براى خود برگزيند و گزينش او بايد از سوى ديگران پذيرفته شود. اين گروه، جنسيت فرد را صد در صد بى ربط با حقوق او مى دانند و معتقدند كه سرشت زنانه و مردانه، كاملاً يكسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسيت و لذا مخالف پذيرش نقش هاى متفاوت و از پيش تعيين شده براى مذكر و مؤنث در خانواده هستند و بر اين باورند كه در رابطه زناشويى، شادكامى و لذت خود محورانه زن و شوهر اصل است نه تشكيل خانواده و تربيت فرزندان. بنابراين اگرچه واژه اومانيسم معانى گوناگونى يافته، ولى مفهوم لغوى آن چيزى است كه شلر آلمانى مطرح مي كند:خواست انسان، معيار و مقياس همه چيز است. از اين منظر، در جهان بينى، هنر، ايدئولوژى، اخلاق، حقوق و... بايد انسان مدار و محور هرگونه تلاش قرار گيرد و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر باشد. در واقع انسان جاى خدا مى نشيند و قادر است بدون مد نظر قرار دادن دين و ارتباط، با ماوراء طبيعت مشكلات زندگى و دنياى خود را حل و فصل كند.
نتيجه اومانيسم، مادى قلمداد كردن انسان، نفى حاكميت خداوند و زمينى كردن دين و بى اعتبار كردن آن است. آنچه اصالت دارد، خواسته ها و لذايذ انسان است و اگر دينى هم معتبر باشد، بايد در جهت تأمين هواهاى نفسانى افراد و هماهنگ با خواسته هاى وى باشد. مبناى فلسفى اومانيزم متأخر، پوزيتويسم مى باشد، اگوست كنت بنيان گذار مكتب پوزيتويسم در اوايل قرن نوزدهم با اعتراف به ضرورت دين براى بشر، معبود آن را انسانيت، قرار داد و خودش عهده دار رسالت اين آيين شد و مراسمى براى پرستش فردى و گروهى، تعيين كرد آئين انسان پرستى كه نمونه كامل اومانيسم بود، در فرانسه، انگلستان، و سوئد و آمريكاى شمالى و جنوبى پيروانى پيدا كرد كه رسماً به آن گرويدند و معابدى برای پرستش انسان بنا نهادند. امانيسم از مبانى نظرى سكولاريسم است و دچار همان اشكالات سكولاريسم نيز هست. و رابطه مخلوقيت و بندگى آدميان با خداوند را آگاهانه نفى مى كند در حالى كه مبناى هرحق و حقوقى توجه به خداوند و رابطه انسان با اوست. انسان موضوع امانيسم، جز حيوان ناطق و موجود مادى صرف، چيزى نيست و انسانيت مورد نظر آنان نيز همين غرايز و تمنيات نفسانى است، در حالى كه انسان موجودى مادى و معنوى است و بعد مادى او ظرف و وسيله اى است براى تكامل روحى و معنوى او، يعنى همان جهتى كه روح الهى در او دميده شده و انسانيت انسان اعم از زن و مرد نيز در قرب الى الله و وصول به مقام خليفة الهى نهفته است و اشتراك تكوينى و تشريعى زن و مرد در قرآن در مورد تساوى در راه تكامل انسانى و قرب به خدا و عبوديت آمده است.
آرى هرچيز براى انسان خلق شده است، اما همين انسان اولاً، مخلوق خدا است نه شريك و در عرض خدا، بر خلاف آنچه كانت مى گفت: كه هر انسانى بايد به عنوان غايتى فى نفسه مطلق در نظر گرفته شود و نه آنكه صرفاً وسيله اى براى تحقق بعضى مقاصد اصل حرمت گذارى مطلق به انسان بدون هيچ قيد و شرطى به مثابه غايتى فى النفسه كه غالباً يكى از اصول اساسى فرد پرستى قملداد مى شود. و خود مبتنى بر امانيسم است كه با اسلام سازگارى ندارد گرچه گرايش هاى فمينيستى، صحبت از برابرى بين زن و مرد و محور قراردادن انسانيت مى نمايد. اما عملاً سمت و سوگيرى يك جانبه دفاع از زن و زن مدارى در آن چشم گير است. بسيارى از راديكال فمينيست ها ، صفات ارزشمند را صفات ويژه زنان مى دانند، از اين رو از ديد ايشان آرمان انسانى، آرمان زن است. انسانِ آرمانى، زنى است كه مى تواند تمام نيروهاى انسانى خود را تكامل بخشد. يكى از شعارهاى راديكال فمينيسم، در اين مفهوم خلاصه گرديده كه آينده، از آن مؤنث است، فمينيسم راديكال با تلاش براى از بين بردن ساختار هرگونه تمايزات و تفاوت هاى جنس گونگى (Gender) قصد دارد تفاوت دو جنس را نه تنها در عرصه هاى قانون و اشتغال، بلكه در روابط شخصى، در خانه وحتى در تصورات درونى مورد تعرض قرار دهد. اين نظريه با تشخيص جنس گونگى به عنوان مسأله اصلى، هدف خود را محو آن و تثبيت وضعيت (Androgyny) و نفى انتساب هرگونه خصوصيت، رفتار و يا نقشى را كه بر پايه جنسيت استوار باشد اعلام مى كند و هيچ توضيحى براى تفاوت هاى طبيعى زن و مرد ندارد.
ليبراليسم برگرفته از واژه (liberty)، به مفهوم آزادى در انتخاب بى قيد و شرط و هرگونه زندگى و به عبارت ديگر، آزادى انسان در خواسته ها و تمنياتش و تلاش در راه رسيدن به آن است. هم چنين تملك مطلق انسان بر خويشتن، از انديشه فردگراى ملكى ليبرالى ناشى شده است كه به موجب آن زندگى (مرد) به خود او تعلق دارد. اين زندگى، دارايى خود اوست و به خداوند، جامعه يا دولت تعلق ندارد و مى تواند با آن هرطور كه مايل است رفتار كند. هابز، آزادى را حق طبيعى انسان به نحوى كه هيچ كس حق محدود كردن آن را ندارد، مى پنداشت. تجربه گرائى، بخشى از ليبراليسم و جزء اصول اين تصور است. با درك تأثيرات ليبراليسم در گرايش هاى فمينيستى شاهد ويژگي هاى آزادى خواهى افراطى و بدون قيد وشرط، خود محورى در مديريت اجتماعى و حذف حاكميت خدا و قانون الهى و بدون هيچ الزامى به رهنمودهاى انبياء، مطلق انديشى در تساهل و تسامح اباحى گرى و مدارا مبتنى بر پلوراليسم عقيدتى و در نهايت حاكميت انيان و عدم تعقيب آن بدون مرجع عقل و تصميم گيرى بر مبناى شهوات، خواهش هاى فردى، تمنيات و نيازهايى هستند كه به فرد جان مى بخشند و انگيزه لازم براى حركت در سمت و سوى معينى را فراهم مى آورند، عقل، فقط خدمتكار و برده شهوات و خواهش و وسيله محاسبه براى ارضاى تمايلات، قلمداد مى گردد. حال آنكه در اسلام، زندگى فردى و اجتماعى دو چهره گوناگون از حقيقت زندگى انسان بوده، هدف حقوق كه تأمين سعادت اجتماعى است، بدون در نظر گرفتن كمال انسانى و سعادت افراد قابل وصول نخواهد بود، اما در عين حال، در ظرف تعارض بين منافع و خواسته هاى فرد با اصل نظام و سعادت توده مردم، مصلحت عمومى مقدم بوده، منافع فردى در حد ضرورت محدود مى گردد و نيز اسلام بر خلاف فمينيسم هرگز امتياز و ترجيح حقوقى و ارزشى براى مردان و زنان قائل نيست و با تساوى حقوق زن و مرد مخالفت ندارد، با تشابه و يكنواختى حقوق آنها مخالف است و ديگر اينكه هر چند زنان از نظر استعدادها و ويژگى هاى نظرى شان با مردان متفاوت هستند، اما اين تفاوت طبيعى اهميتى ندارد تا بتوان آن را مبناى تفاوت اجتماعى مرد و زن قرار داد. و برهمين اساس، فمنيست هاى ليبرال بر فعاليت هاى خصوصى و اجر و مزد زنان در حريم خانواده، ارزشى قائل نيستند و معتقدند كه مردان از بيشترين پاداش هاى زندگى كه همان پول و قدرت و منزلت اجتماعى است سود مى برند و مانع راه يابى زنان در عرصه عمومى كه منبع بزرگ ترين پاداش هاى اجتماعى است مى شوند. علي رغم اظهارات هواداران فمينيست در اسلام برخوردارى مادران از حقوق خانوادگى نظير پدران مى باشد، بلكه حق مادر با توجه به زحمات و تكاليف و مسئوليت هايش احياناً بيشتر است.
يكى از مهم ترين برنامه هاى فمينيست ها دگرگونى در ساختار خانواده، و سوق دادن زنان به مشاغل عمومى و تضعيف نقش ويژه مادران در نهاد خانواده مى باشد. چنانچه "دسيمون دوبوار" نماينده آنان مى گويد: آنچه زن را در قيد بندگى نگه مىدارد، دو نهاد عمده (ازدواج و مادرى) است. وى نظام خانواده را به عنوان ركنى براى حيات اجتماعى و پرورش انسان هاى سالم، به شدت مورد حمله قرار داده و ازدواج را نوعى فحشاى عمومى و عامل بدبختى زنان معرفى مى كند و مخالف با توليد مثل به شكل رايج بوده و روابط جنسى را به عنوان مسائل اساسى جنبش فمينيسم تلقى مى كند. فمينيسم هاى راديكال تبليغ مى كنند كه ازدواج، زن را به موجودى (خانه دار و فرزند زا) و مرد را به (نان آور و پدر) و (من اصلى) تبديل مى كند و به اين دليل كه مردان حتى در نزديك ترين نوع روابط، زمان را زير سلطه خود در مى آورند، زنان بايد جدا از مردان زندگى كنند و به همين جهت زوج آزاد و آسان ترين راه براى رهايى از بردگى ازدواج است. نظريه زوج آزاد، نوعى همزيستى مشترك ميان زن و مرد است كه بر مبناى آن، هيچ مسؤوليت حقوقى بر عهده طرفين نمى آيد، بلكه فقط پاسخى به نيازهاى جنسى، بدون در نظر گرفتن وجوه عاطفى آن است. در يك ديدگاه افراطى تر، اين نظريه تا همجنس گرائى پيش مى رود. اسلام ضمن رد انحصار كار كرد زنان كه آن گونه تعبير كرده اند به نقش مادر و كار در خانه و ضرورت حضور آنان در عرصه هاى مختلف هيچ مخالفتى ندارد. و حتى با رعايت موازين شرعى و اخلاقى و تناسب مطلوب گاهى حضور ايشان را واجب مى داند. و اولين و مهم ترين شخص كه در تعليم و تربيت و پرورش و ساختار فكرى شخصیتی كودكان نقش اساسى خانواده را بر عهده دارد مادر مى باشد. بررسي هاى روان شناختى نشان مى دهد كه ريشه بى بند و بارى و گسترش روز افزون آمار فساد و فحشاء در كشورهايى است كه به آزادى بى حد و حصر روابط جنسى زن و مرد و حتى بين دو همجنس را بها داده و بدين وسيله نهاد خانواده را كه مقدس ترين نهاد جامعه انسانى است تضعيف نموده اند. اينكه بارها از رسانه هاى خبرى شنيده و يا گفته اند در ايالات متحده تقريبا در هر دو دقيقه يك تجاوز رخ مى دهد و احتمال هميشگى تجاوز، زندگى تمام زنان را تحت تأثير قرار مى دهد و يا يك سوم كودكان انگليسى نامشروع اند، حاصل همين انديشه است آوارگى و بهره كشى ميليون ها كودك در روسيه، ايتاليا و... ريشه در فهم غلطى است كه فمينيست ها از زن دارند. در حالى كه در جوامع اسلامى سهم چنين جرائمى، اندك است. چرا كه اسلام خانواده را هسته اوليه و اصلى جامعه مى داند و ازدواج را امرى مقدس مى شمارد. ارتباطات جنسى و بى بند و بارى را ممنوع ساخته و حفظ حجاب و عدم سقط جنين را واجب مى داند و اين اصل است كه آرامش و امنيت روحى و روانى زن در جامعه را تضمين مى نمايد.
......................
نویسنده: حسين گليار.
|