با مشكلات زيادي كه جنبش فمينيسم بر زنان تحميل كرده يعني آزادي ها و انتخاب های بي شمار و حيران كننده اي كه بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه امروز را مجبور كرده براي تسكين آلام خويش، تئوري كهنه و قرون وسطايي توطئه مردان عليه زنان را بپذيرند. يكي از جملات و شعارهاي فمينيست ها اين است: «نه خدا، نه مرد و نه هيچ گونه قانوني نمي تواند سد راهمان باشد». هايت از اينكه امروزه در جامعه آمريكا تعداد بي شماري از خانواده ها بي پدر و نامشروع هستند ابراز خرسندي مي كند، به اين دليل واهي كه كليه پسراني كه بي پدر پرورش مي يابند، بعدها رفتارشان با زنان بهتر خواهد بود.
پروفسور رابرت. اچ. بورك
فمينيسم افراطي، مخرب ترين و عقب افتاده ترين جنبشي است كه جزو ميراث دهه شصت ميلادي به دوران ما رسيده است. اين جنبش بدون آنكه جنبه اصلاحي داشته باشد با روحي مستبدانه، عميقاً مخالف كليه ارزش ها و سنت هايي است كه از ديرباز حتي در فرهنگ غرب مورد احترام بوده اند و پيشنهاد تغيير كليه ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي و حتي طبيعت انساني را مي دهد. فمينيسم افراطي امروزه در حقيقت المثناي زنانه راديكاليسم يا افراطگرايي دهه شصت است با اين اعتقاد كه منبع كليه ستمكاري ها و پليدي ها جنس مرد است و روابط متعارف زندگي اجتماعي پدرسالاري است. آنها حتي معتقدند «علم، تجاوز جنس مرد در طبيعت زنانه است». اين جنبش كه بايد خطر آن را جدي بگيريم بر بال چپ نو به ميدان فرهنگ اجتماعي ما تاخت و امروزه در جوامع روشنفكران بر جايگاهي ويژه دارد. گرچه بهتر آن است كه اصلاً واژه فمينيسم به كار برده نشود زيرا از اين پس نقش سازنده اي نخواهد داشت و به كليه اهداف خود هم رسيده است.
امروزه براي پاره اي از فمينيست ها، پيشرفت هاي متعدد بانوان و حتي هم دوشي ايشان در بسياري عرصه ها با مردان، راضي كننده نيست گويي طلبكارند و پيشرفت هاي مزبور بجاي آن كه موجب خشنودي شان بشود، آتش خشم را در آنان مشتعل تر مي سازد. با مشكلات زيادي كه جنبش فمينيسم بر زنان تحميل كرده يعني آزادي ها و انتخاب هاي بي شمار و حيران كننده اي كه بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه امروز را مجبور كرده براي تسكين آلام خويش، تئوري كهنه و قرون وسطايي «توطئه مردان عليه زنان» را بپذيرند. فمينيسم افراط گرا، نه تنها براي زنان توضيح مي دهد كه گناه هرگونه نارضايي و سرخوردگي شان از زندگي، به گردن مردان است بلكه احساس هم بستگي و پيوند با ديگر زنان را در آنان چنان تهييج مي كند كه درست مانند داستان مردي است كه از زندگي معمولي و عادي غيرنظامي اش خسته شده و با آغوش باز به استقبال جنگ مي رود تا از شر زندگي يكنواخت، راحت شود! بررسي فمينيسم افراطي فقط راه كشف اين واقعيت نيست كه زنان در حقيقت آزاد نيستند بلكه باعث آشنايي با اين واقعيت نيز هست كه هرگونه آزادي كه فاقد چارچوب خاصي بوده و تركيبي نداشته باشد، غالباً مخرب و بنياد برافكن است.
متأسفانه فمنيست ها از نقش زنان و فداكاري هاي آنان در گذشته بي اطلاع هستند و يا اينكه همواره اين نقش مثبت را تحقير و لكه دار مي نمايند و بسياري از سرخوردگي ها و نارضائي هاي آنها نيز بدين دليل است. در حقيقت تز فمينيست ها اين است كه منشا اصلي كليه پليدي ها در برتري طلبي جنس مرد خلاصه مي شود. اين جنبش خواست هاي امروزي خود را در سطح جهاني در كنفرانس هاي بين المللي مربوط به زنان همانند كنفرانس سال 1995 در شهر پكن- بيجينگ - بيان نموده است. از جمله به نظر آنان، «سكس» فقط مربوط به بيولوژي است در صورتي كه واژه «جنسيت» چارچوب نقش زنان را از نظر اجتماعي مشخص مي سازد و هر چيزي راجع به زن، يا مرد منهاي اعضاي جنسي آنان، با تغيير محيط اجتماعي تغيير مي كند. يعني تغيير محيط اجتماعي و فرهنگي مي تواند در زنان تحولات بسياري ايجاد كند. فمينيست هاي راديكال ادعا مي كنند كه «پنج جنسيت» مختلف وجود دارد: مردان، زنان، زنان همجنس باز، مردان همجنس باز و انسان هاي دو جنسي كه هم با مرد و هم با زن مي توانند آميزش جنسي داشته باشند. بنابراين آنچه از قديم طبيعي شناخته مي شد يعني مثلاً ازدواج زن و مرد چون داراي زيربنا و تاريخ اجتماعي است ديگر طبيعي محسوب نمي شود يعني طبيعي تر از همجنس بازي به حساب نمي آيد! پس نبايد تعجب كرد كه چرا يكي ازفعال ترين گروه ها در «بيجنگ» گروه زنان همجنس باز بود. اين ديدگاه ها گرچه قابل استهزا است ولي بايد آن را جدي گرفت چون نه تنها مردان مورد حمله آن هستند بلكه به نهاد حياتي خانواده و سنت هاي ديرينه ديني هم هجوم مي كند. از سويي برخلاف گفته فمينيست ها تفاوت زنان و مردان تنها ساخته فرهنگ جامعه نيست بلكه با توجه به خمير مايه طبيعي و استعدادهاي متفاوت دو جنس، تباين بيولوژيكي آندو واقعي و ملموس است، لذا زدودن اين تفاوت ها به عنوان بزرگ ترين آرزوي فمينيست هاي راديكال محكوم به فنا است از سوي ديگر تفاوت هاي طبيعي ميان زن و مرد به هيچ وجه دليل برتري مردان بر زنان نيست. البته فمنيست ها براي حفظ آبروي خويش از ناديده انگاشتن تفاوت هاي بيولوژيكي دو جنس و ادامه تحقيقات پزشكي در اين باره سرخورده شده و از اين ايده عقب نشسته اند.و اما چهره سياسي اين جنبش دربرگيرنده درجات و سلسله مراتب مختلفي است و از «ليبرال سخت» شروع و به چپ افراطي ختم مي شود. فمينيست ها مدعي اند بار سنگين نابساماني هاي اجتماعي و اقتصادي كه بدليل برنامه هاي دولت ها ايجاد مي شود بر دوش زنان است و از حكومت ها خواسته اند كه براي سبك تر كردن بار وظائف زنان تصميمات جدي اتخاذ كنند. روح حاكم بر اين جنبش همان روح توتاليتر و ديكتاتوري است. جنبشي كه ضد سلسله مراتب و نظم موجود است و به طور كلي قصد تغيير مرزها و معيارهاي تعيين شده اجتماعي را دارد. آنها به نهادهايي حمله مي كنند كه درجه بندي و رعايت سلسله مراتب در ذات آنان است و طبيعتاً اينطور هستند و درست به همين دليل در آن واحد، ضد بورژوا، ضد خانواده، ضد دين و ضد روشنفكر هستند. ديكتاتور بودن اين جنبش به اين خاطر است كه به فرد اجازه نمي دهد براي خود تصميم بگيرد يا فكر كند و حتي در تفكر خصوصي اشخاص هم مداخله مي كند. فمينيسم، مدعي كنترل تمام بخش هاي مختلف زندگي افراد است. فمينيست ها و تهديدشان را بايد جدي گرفت زيرا تدريجاً برخي از آنان در نهادهاي دولتي و عمومي و خصوصي قدرتي ويرانگر پيدا كرده اند. فمينيست هاي راديكال به اين دليل خواهان نابودي مرزهاي احساسي و عقلاني هستند كه مي دانند هرگونه تحليل منطقي نشان مي دهد كه فلسفه آنها از آغاز غلط بوده است، همان گونه كه «چپ نو» و فاشيست ها تشخيص دادند كه در هرگونه تفكر منطقي و تحليل و بررسي عقلاني ثابت مي شود كه افكار و ايده آل هايشان غلط بوده است.
يكي ازجملات و شعارهاي فمينيست ها اين است: «نه خدا، نه مرد و نه هيچ گونه قانوني نمي تواند سد راهمان باشد». همين جمله كوتاه كه در اعلاميه فمينيست ها آمده نشان دهنده خشم وغضب، لذت طلبي و نامفهوم بودن فمنيسم امروزي است. آنها حتي از بكار بردن كلمه «WOMEN» كه در زبان انگليسي يا سه حرف «MEN» پايان مي يابد مخالفند و به جاي «WOMEN» در همين اعلاميه كوتاه، كلمه «WIMMIN» را به كار برده اند زيرا به نظر آنان هيچ عبارتي را كه به كلمه «MEN» ختم بشود نبايد بكار برد! موضع فمنيست ها عليه خدا به توجيهات تاريخي آنها بازمي گردد كه «دين» را ساخته و پرداخته دست مردان مي دانند كه اختراع مردان براي كنترل زنان است! اين جنبش، سقط جنين را از لوازم آزادي زنان مي داند و با تجويز هم جنس بازي زنان با يكديگر، مشكل عدم امكان بارداري را با مجاز شمردن دريافت و يا خريد نطفه، حل مي نمايند تا هم جنس بازان مؤنث بتوانند باردار شده و كودكاني به دنيا آورند بدون آن كه به همسري مردي درآيند!
بسياري از فمنيست ها به ويژه نسبت به نهاد خانواده خصومت مي ورزند و خواهان اصلاح انقلاب دموكراتيك زنان در خانواده هستند و حتي معتقدند نبايد به زنان آزادي شركت در تشكيل يا ادامه خانواده به سبك سنتي را داد. سران اين جنبش مانند «شير هايت» به جعل تاريخ نيز دست زده و به عنوان مثال در شرح دوره ماقبل تاريخ اروپا، اين عصر را به واسطه مادرسالاري مورد ادعايشان، دوره آرامش و صلح و سرشار از برابري مي دانند و حتي معتقدند به همين دليل خدايان زن نيز پرستش مي شدند. ولي اين جامعه آرام و صلح دوست را پدرسالاران اسب سواري كه از شرق مي آمدند، فتح كرده و نتیجتاً عقايد و افكارشان را بر آن جامعه تحميل كردند! «هايت» از اينكه امروزه در جامعه آمريكا تعداد بي شماري از خانواده ها بي پدر و نامشروع هستند ابراز خرسندي مي كند، به اين دليل واهي كه كليه پسراني كه بي پدر پرورش مي يابند، بعدها رفتارشان با زنان بهتر خواهد بود. به نظر فمينيست ها، الگوي خانواده، مقدس و سبك منحصر به فرد و برتر در زندگي مشترك نيست بلكه اين الگو قابل تحقير است زيرا بنياد خانواده بر ظلم مرد بر زن نهاده شده و از سوي ديگر بخش عظيمي از فمينيست ها را زنان هموسكسوئل (همجنس باز) تشكيل مي دهد. به نظر آنها ازدواج زن و مرد در مقام مقايسه با ديگر الگوهاي زندگي مشترك زن با زن يا مرد با مرد غلط است. در كنفرانس زنان در بيجينگ خصومت عليه خانواده به حدي مشاهده مي شد كه لفظ خانواده در بيانيه ها محذوف گشته و به جاي آن از كلمه اهل خانه و يا Household استفاده كردند. دين ستيزي فمينيست هاي افراطي نيز بر كسي پوشيده نيست و دين را ساخته و پرداخته مردان در راستاي سلطه بر زنان مي دانند. بخشي از فمينيسم راديكال را فقط مي توان ثمره خواسته هاي موهوم خواند كه آن را «پارانويا» مي خوانند. پارانويا، ديوانگي ذهني و خيالي است كه در آن، فرد ابراز عدم اعتماد غير معقولانه اي نسبت به افراد يا موضوعات ديگر در خود احساس مي كند.
فمينيست ها در دانشگاه ها هم سعي مي كنند كرسي هاي درسي را با اعمال نفوذ و فشارهاي سياسي به خود اختصاص دهند. آنان از منظر جنسيت به همه چيز مي نگرند به مانند آن كه دنيا را از ته يك بطري با شيشه ضخيم بنگريم. آنها دروس دانشگاهي را عجين با فرهنگ پدرسالاري دانسته و خواهان دگرگوني ريشه اي و فمنيستي در آن و مدعي تحقق علوم فمنيستي هستند! يعني هرگونه حقيقت عيني نفي مي شود و هيچ روش معتبري براي استدلال پذيرفته نمي شود و اين آسان ترين موضع براي كسي است كه دعاوي نامعقول دارد. بديهي است با چنين اشخاصي نمي توان وارد بحث و جدل شد و فمنيست هاي تندرو هم طالب آن هستند كه كسي با آنان وارد بحث و مجادله نشود. كلاس هاي فمينيست ها بيشتر صحنه ابراز احساسات است تا تحليل و بحث معقولانه. امروزه در برنامه هاي درسي «انجمن ملي مطالعات زنان» مطالب مربوط به زنان هموسكسوئل بخش با اهميت و گسترده اي را تشكيل مي دهد و حتي سعي مي شود اين گونه زنان به همراه فمينيست هاي تندرو در دانشگاه ها و دوره هاي تحصيلات تكميلي به كار گرفته شده و نفوذ داده شوند و با مخالفين فمنيسم در كليه رده هاي تحصيلي و تدريسي به شدت برخورد گردد.
فمينيست ها حتي زنان را به درون ارتش و جبهه هاي جنگ مي رانند و براي اين سياست فاجعه آميز، دو دليل ارائه مي دهند: «اول اينكه فرستادن زنان به جبهه هاي جنگ، قدرت اعتماد به نفس را در زنان تقويت مي كند، چرا كه موجب احترام مردان نسبت به زنان خواهد شد. حال آنكه مي دانيم اين موضوع حقيقت نداشته و در حال حاضر هم واقعيت ندارد. استدلال دوم آنان از موضع تساوي مرد و زن است. و به اين ترتيب توجيه مي كنند كه اين تلاش ها براي برقراري تساوي ميان دو جنس است. ماحصل حضور افراطي زنان در ارتش آمريكا، فجايع ديگري هم به دنبال داشته است. به عنوان مثال بنابه گزارش «گري هارت» تعداد حاملگي زنان ارتشي به هنگام عمليات طوفان صحرا - جنگ با عراق به دليل اشغال كويت- آنقدر زياد بود كه مقامات نظامي تصميم گرفتند تا زنان را به صحنه هاي نبرد نفرستند. تأثير اين معاشرت ها و آميزش ها با روحيه افراد ارتشي حتي بدتر از اين ها بوده است؛ زيرا در عمل ثابت شده كه وجود سربازان زن در ميان سربازان مرد اصولاً روحيه جنگي آنها را تضعيف و آمادگي جنگي شان را مختل مي سازد. از نظر روحيه هم چون هميشه هر يك از زنان ارتشي مي توانند ادعا كنند به دلايل جنسي مورد آزار و اذيت جنسي سربازان و يا افسران قرار دارند. در نتيجه ادامه كار در ارتش را مشكل تر كرده اند و عموم نظاميان مرد از اينكه همواره مي توانند در مظان اين تهمت ها باشند، در فشار و دغدغه به سر مي برند؛ هر چند اذيت و تجاوز به زنان در صف نيروهاي نظامي آمريكا امروزه به عنوان امري رايج درآمده است و به همين دليل طرح آموزش مبارزه با اين آزارها در نيروهاي ارتش آمريكا درحال اجرا است. شايد يكي از كريه ترين چهره فمينيست ها را بتوان در كوچك شماري و بها ندادن به شريف ترين رسالت زنان يعني مادري و خانه داري مشاهده كرد. گرچه موفقيت زنان در مشاغل اجتماعي موجب خوش وقتي است ولي موفقيت آنان در مشاغل مختلف، دليل بر «كوته بيني و كم بهايي و بي ارزشي» نسبت به كار مادران و زنان خانه دار نبايد باشد چون مادران و زنان خانه دار واقعي، مسئوليت هاي سنگيني برعهده گرفته اند. امروزه مبارزه با فمينيسم افراطي و ترميم تخريب هاي اين جنبش راديكال امري ضروري شده است. اين نحله، حقیقتاً استعداد مؤثري در تهديد و ايجاد وحشت در ديگران دارد، به همين دليل مبارزه با آن آسان نيست چون منتقدان سریعاً از سوي فمنيست ها متهم به احياي سنت پدرسالاري و تجديد فرمانبرداري زنان از مردان مي گردند. مبارزه با فمينيسم بايد توسط زنان هم صورت گيرد و به نظر مي رسد اين مقابله مؤثرتر باشد.
.................................................................................................................
نویسنده: رابرت. اچ. بورك، در سراشيبي به سوي گومورا، ليبراليسم مدرن و افول آمريكا، ترجمه الهه هاشمي حائري، تهران، انتشارات حكمت، .1379
منبع: http://www.tebyan-hamedan.ir/andishe/archives/post_366.php
|