بنيان هاي نظري فرهنگ غرب در بوته نقد
چالش و نقد ليبراليسم
1- آزادي از جمله حقوق انساني و تبيين آن بر عهده علوم انساني است. علوم انساني نيز بدون انسان شناسي مفهومي ندارد. از اين رو، بحث از آزادي، زيرمجموعه بحث هستي شناسي است. اگر بخواهيم آزادي را بشناسيم بايد ابتدا انسان را بشناسيم. براساس انسان شناسي اسلامي، انسان در واقع، مملوك و عبد خداوند است و خداوند حق هرگونه تصرف در او را دارد. هيچ شأني از شئون حيات انسان، خارج از ربوبيت الهي نيست. يك بخش از ربوبيت الهي، ربوبيت تشريعي الهي است كه بر پايه آن، خداوند به موجب حكمت خويش، شريعت را براي هدايت بشر به سوي سعادت نازل كرده تا بشر با ايمان و عمل صالح، به حيات معقول و طيبه دست يابد. بنابراين، انسان تنها در چارچوب ارزش ها و احكام الهي مي تواند آزاد باشد و نمي تواند بر مدال ميل و هوس خود زندگي كند. (1)
2- روشن است كه آزادي براي انسان طريقت دارد نه موضوعيت؛ يعني انسان، آزادي را براي خود آزادي نمي خواهد، بلكه غايت آزادي، خارج از آزادي و مربوط به خواسته هاي ديگر انسان است. به عبارت ديگر، آزادي، هدف نيست، بلكه وسيله اي براي نيل به كمال به عنوان هدف انساني است: «آزادي، مقدمه كمال است نه خود كمال، خدا انسان را طوري خلق كرده است كه به كمال خودش از راه آزادي و انتخاب و اختيار برسد.»(2)
3- آزادي به معناي فقدان مانع در برابر انسان است و مانع ناشي از بازدارندگي موجودي نسبت به موجود ديگر است؛ به عبارتي «آزادي هميشه دوطرف مي خواهد، به طوري كه چيزي از قيد چيز ديگر آزاد باشد.»(3) برحسب اين كه انسان از چه زنداني آزاد باشد، آزادي دو قسم است: آزادي از قيد و اسارت افراد ديگر، آزادي انسان از قيد و اسارت تمايلات شيطاني خودش. قسم اول، آزادي اجتماعي است و قسم دوم، آزادي معنوي. (4) مراد از آزادي اجتماعي اين است كه انسان در جامعه، از ناحيه ساير افراد آزادي داشته باشد و ديگران مانعي در راه رشد و تكامل او نباشند. مقصود از آزادي معنوي نيز، آزادي از تسلط و حاكميت خواهش ها و تمايلات غريزي و حيواني است.(5) بنابراين، آزادي اجتماعي در واقع، نفي «بردگي تن» و آزادي معنوي، نفي «بردگي روح» است.(6) آزادي اجتماعي در برابر اسارت بيروني است و آزادي معنوي در برابر اسارت دروني. حال آيا رابطه اي ميان اين دو قسم آزادي وجود دارد؟ آزادي معنوي و رهايي از خودخواهي و سودجويي، ريشه و اساس آزادي اجتماعي است. از اين رو، آزادي اجتماعي بدون آزادي معنوي، تحقق نمي يابد.(7) براين مبنا است كه در آموزه هاي ديني، دست يابي به آزادي دروني و معنوي، مبارزه اي بسيار سخت تر و بزرگ تر (جهاد اكبر) را مي طلبد تا مبارزه براي آزادي اجتماعي. شايد به نظر برسد كه دين تنها عهده دار تامين آزادي معنوي براي انسان است اما اين گونه نيست، بلكه دين در جهت تامين آزادي اجتماعي نيز آموزه هاي بسياري دارد: «براساس نص قرآن مجيد، يكي از هد ف هايي كه انبيا داشته اند اين بوده است كه به بشر، آزادي اجتماعي بدهند؛ يعني افراد را از اسارت و بندگي و بردگي يكديگر نجات بدهند.»(8) اما بزرگ ترين برنامه انبيا، آزادي معنوي است، در واقع، تزكيه نفس يعني آزادي معنوي، و به تعبير قرآن كريم: «قد افلح من زكها و قد خاب من دسها» (9و10)
4- ناگفته پيداست كه آزادي مطلق از نظر منطقي محكوم است؛ زيرا با بقا و نظم جامعه منافات دارد و سبب بروز هرج و مرج در جامعه مي شود. بنابراين، بايد از آزادي محدود و مقيد سخن گفت. اينجاست كه اين مسئله مطرح مي شود كه حدود آزادي افراد چيست و چه كسي بايد اين حدود را تعيين كند؟ در غرب، آزادي فرد مقيد به مصالح مادي جامعه (آزادي ديگران) است و از طريق قراردادهاي اجتماعي محدود مي شود، اما در اسلام، آزادي فرد مقيد به مصالح معنوي و مادي فرد و جامعه است و حدود آن توسط احكام نقلي و عقلي كشف مي شود. بنابراين در اسلام، آزادي فرد در چارچوب قيود و محدوديت هاي بيشتري قرار دارد. ريشه اصلي برداشت غربي از آزادي، لذت پرستي و مادي گرايي تمدن غرب است، چنانكه علامه طباطبايي مي نويسد: «در تمدن جديد، چون پايه و اساس كار بر حداكثر تمتع و بهره برداري از ماديات و لذايذ مادي قرار دارد، لذا كليه افراد از قيد معارف و عقايد ديني و هم چنين اصول اخلاقي آزادند و مجازند و هر عملي را كه ميل داشته باشند (به شرط اين كه با قوانين موضوعه مخالفت نداشته باشد)، به جا آورند. جاي ترديد نيست كه اين گونه حريت و آزادي، روح انسانيت و ملكات فاضله را در انسان كشته و او را تا سرحد حيوانات تنزل مي دهد و از تكاملي كه ناموس خلقت براي آن درنظر گرفته است، باز مي دارد.»(11)
اما در غرب حتي همان شرطي نيز كه براي آزادي فرد معرفي كرده اند- يعني رعايت حقوق و آزادي ديگران- محترم شمرده نمي شود. از اين رو، آمار جرم و جنايت در كشورهاي غربي نسبت به كشورهاي شرقي، بسيار بيشتر است. علت ناكامي غرب در مهار تمايلات زياده طلبانه افراد جامعه اين است كه:
«قوانين و مقررات از تخلف و نافرماني در امان نمي ماند مگر اين كه برپايه اخلاق فاضله انساني قرار داده شود و اخلاق هم نمي تواند سعادت انساني را تضمين كند و او را وادار به انجام كارهاي شايسته نمايد، جز در صورتي كه متكي به توحيد باشد؛ يعني شخص ايمان داشته باشد به اينكه جهان- كه انسان هم جزئي از آن است- خداي يگانه اي دارد كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود و كوچكترين چيزي از علم او مخفي نمي ماند و قدرتش در برابر هيچ چيزي مغلوب نمي شود. اشيا را بر پايه كامل ترين نظام آفريده، نه به خاطر اين كه نيازي به آنها داشته باشد و سرانجام همه را به سوي خويش باز مي گرداند؛ به نيكوكار، پاداش نيك و به بدكار، كيفر دردناك مي دهد، پس در نعمت عذاب جاودانه خواهد ماند. معلوم است كه اگر اخلاق متكي به چنين عقيده اي باشد، همي قصدي براي انسان جز اين نمي ماند كه در كارهايش مراقب رضاي خدا باشد و تقوايش مانع از ارتكاب حرام خواهد بود. اگر اخلاق از چنين عقيده اي سرچشمه نگيرد، براي انسان هدفي جز بهره مند شدن از لذايذ زودگذر دنيا باقي نمي ماند.»(12)
_______________________________________________________
پی نوشت ها:
1. نگاه كنيد به: بخش سكولاريسم.
2. مرتضي مطهري، انسان كامل، تهران: انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، 1376، ص .349
3. همو، آزادي معنوي، تهران: انتشارات صدرا، چاپ بيست و نهم، 1376، ص .28
4. همان
5. همان، ص .18
6. همان، ص .31
7. همان، ص .20
8. همان، ص .18
9. سوره شمس، آيات 10-9.
10. آزادي معنوي، ص .40
11. سيد محمد حسين طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، بي تا، ص .50
12. همان، صص 61-.60
.................................
نویسنده: مهدي جمشيدي.
|