لیبرالیسم در لغت آزادی خواهی: جهان بینی اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی است که در قرون 17و 18 میلادی در غرب پدید آمد. لیبرالیسم در لغت از واژه liber به معنای آزادی است. لیبرالیسم به لحاظ تاریخی محصول رنسانس و یکی از ایدئولوژی های تمدن جدید است.
رابطه لیبرالیسم و دموکراسی
دموکراسی در اصطلاح برقراری نظام قانونگذاری بشری و حاکمیت قانون وضع شده توسط بشر است و بدین لحاظ در مقابل نظام حاکمیت قانون الهی (تئوکراسی) است. دموکراسی را بالاصاله از آن انسان - در تعبیر خودبنیادانه و نه به عنوان مخلوق و بنده حقتعالی وظیفه ای- دانسته و شأن بشر را نه پیروی از حقایق و تعالیمی که سرپیچی از شریعت آسمانی و قانونگذاری خود محورانه ای دانست. فلاسفه و دانشمندان مبدع دموکراسی درباره مصداق دموس (مردم به معنای انسان های قائم به خود و خودبنیاد) دچار اختلاف رأی شدند. برخی دموکراسی را مصداق فردی بشر اراده کرده و برخی مصداق جمعی بشر را مد نظر داده اند. به عبارتی عده ای حاکمیت سیاسی و حقوقی در دموکراسی را از آن فرد و تعبیر فردگرایانه دموس دانسته و برخی دیگر حاکمیت سیاسی و حقوقی را از آن جمع پنداشتند. لیبرالیسم صورتی از اندیشه دموکراسی است که به لحاظ حقوقی و اجتماعی به نوعی فردگرایی (اندیویدوالیسم) معتقد است.
در ایدوئولوژی لیبرالیسم ، آدمیان به صورت اتم هایی مستقل و منزوی و جدا از هم تصور می شوند، که صرفاً نوعی روابط کالایی (بده و بستان مبتنی بر سود و زیان) بین آنها حاکم است. ماکیا ولی یکی از نخستین های لیبرالیسم ، آزادی را در نسبت با قدرت طلبی معنای می کرد: همان فضیلتی که قومی را برازنده آزادی و قادر به نگهداری آن می سازد خود نیز به نحوی دیگر به صورت انگیزه گسترش قدرت نشان می دهد، درست هم چنان که یک بدن سالم نیروی درونی خود را به شکل قدرت رشد آشکار می سازد. از این رو میل به امپریالیسم و ایجاد امپراطوری از نتایج طبیعی وجود فضیلت در یک قوم و جزء ثمرات عادی آزادی است". لیبرالیسم به دلیل تأکیدی که بر آزادی نفس اماره و اباحیت و ترویج روحیه سوداگری دارد، طبعاً در پیونی تنگاتنگ با سرمایه داری و سودجویی و سرمایه سالاری قرار می گیرد.
بدین ترتیب در طول سه قرن از رنسانس تا انقلاب فرانسه با کلیسازدایی (دین زدایی) و این جهانی کردن امور و نظریه های فردگرایی و لیبرالیسم زمینه های تجاری سرمایه داری فراهم می آید و به دلیل جوهر نفسانی خود در تضاد با تفکر دینی نیز قرار دارد، بورژوازی قانونی را می طلبید که فارغ از عنصرهای مذهبی باشد. یکی از شاخص های فکری لیبرالیسم در قلمرو اندیشه دینی اعتقاد به نوعی نسبیت انگاری بود، که ریشه در معرفت شناختی پوزیتولیستی (منطق گرایی و مثبت گرایی) این اندیشه دارد. لیبرالیسم به لحاظ فلسفی محصول آراء ماکیاولی، تامس هابز، جان لدک ، منتسکیو و ولترالت و به لحاظ فلسفی و معرفت شناختی
عناصر زیر را می توان ارکان ایدئولوژی لیبرالیستی دانست:
1- اعتقاد به فردگرایی هستی شناختی و اخلاقی
2- اعتقاد به تجربه گرایی روش شناختی
3- اعتقاد به جدایی بایدها از نبایدها
4-اعتقاد به نسبیت انگاری اخلاقی ، ارزشی و معرفت شناختی
5- اعتقاد به لوتیلیتانیسم اخلاقی (اصالت منفعت و سودجویانه نفع گرایی)
فردگرایی اصلی ترین شاخص فلسفی ایدئولوژی لیبرالیسم است. آنتونی آربلاستر می نویسد: هسته متافیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم فردگرایی است... فردگرایی لیبرال هم هستی شناختی و هم اخلاقی است. این مفهوم فرد را واقعی تر یا بنیادی تر و مقدم بر جامعه بشری و نهادها و ساختارهای آن تلقی می کند. در این شیوه تفکر فرد از هر لحاظ مقدم بر جامعه قرار می گیرد ... فردگرایی هستی شناختی مبانی فلسفی لازم برای فردگرایی اخلاقی و سیاسی را به وجود می آورد. خودمختاری عقل و اراده انسان همگی به اندیشه اجتماعع اقتصادی و سیاسی لیبرالی راه یافته اند. فرد ، نقطه عطف ثابت دنیای لیبرالی است. امتداد فردگرایی لیبرالی ، نوعی آنارشیسم ویرانگراست که ریشه در امیال شهوانی و غضبی ساحت نفسانی بشر دارد
شاخص های اخلاقی لیبرالیسم
لیبرالیسم به نسبیت ارزش های اخلاقی معتقد است. زیرا منشأ و منبع صدور تعالیم اخلاقی را نه منبع قادر مطلق غیبی که وجود متغیر و جزئی انسانی می داند. در باور لیبرالی ارزش به نوعی به اراده انسان متصل است، همانند سایه ای که به سایه ای دیگر پیوسته است. واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور از "خوب" غیر قابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پر کند... هیچ قانون اخلاقی کلی وجود ندارد که بتواند به شما نشان دهد چه باید بکنید. لیبرالیسم علائق و انگیزه های سودجویانه آدمی را به عنوان معیار تشخیص خوب و بد مطرح می کند. از این رو است که نظام اخلاقی لیبرالی را یوتیلیتاریانیستی (پیروی از اصالت منفعت ) نامیده اند. در لیبرالیسم منشأ تکیف اخلاقی در شخصی خلاصه می گردد. در جامعه لیبرالی هر کس جز به خود نمی اندیشد و خود را به عنوان شخصیت اثبات می کند و معیارهای خوبی و بدی هر عملی را میزان منفعت رسانی عملی و مادی آن فرض می کنند. از فلاسفه معروف منفعت گرا فرانسوا ماری ولتر، جرمی بتنام، جیمز میل ،جان استوارت میل و اسپینوزا است.
دو ایراد عمده یوتیلیتاریانیسم اخلاقی
1- تعیین منفعت مادی به عنوان معیار و میزان در قلمرو امور اخلاقی ( که قلمرو ارزش ها و امور غیر مادی لست) نارسا و ناقص دانسته شده است.
2- یک عمل ممکن است در زمان های مختلف نتایج متفاوتی در پی داشته باشد و در دراز مدت نتیجه ای مغایر با نتیجه اولی پدید آورد.
در ایدئولوژی لیبرالیسم امیال، خواست ها و قضاوت های فردی معیار تشخیس خیر و شر فرض می شود و چون امیال در افراد ، متفاوت و متغیر است از این رو نتیجه ای نسبیت انگاری و شخصی و اعتباری فرض کردن قاعده های اخلاقی وجود ندارد. دیوید هیوم فیلسوف پوزیتیویست قرن 18 انگلیسی برای اثبات دعوی خود مبنی بر عدم ارتباط منطقی بین است و باید به برخی سفسطه های زبانی متوسل می شود. تمایز بین واقعیت و ارزش بخشی از فلسفه اخلاقی لیبرالی است تحولی که به نوبه خود رشد تاریخی فردگرایی و ذره ای شدن فرایند جوامع بورژوایی را در اوایل عصر جدید نشان می دهد. در عصر فردگرایی هم چنان که آرمان های مشترک و کاربردهای پذیرفته شده کنار گذاشته می شود ، احکام اخلاقی نیز پشتوانه خود را پیش از پیش از دست می دهد .
فرق بین واقعیت و ارزش از دو جهت برای لیبرالیسم اهمیت دارد: 1- همزیستی نظریه اخلاقی را با علم تجربی و اثبات گرایی (پوزیتیویسم) میسر می سازد. 2- تأیید اندیشه استقلال اخلاقی فرد.
دلایل اصلی روی آوردن لیبرالیسم به نظریه غیراخلاقی بودن هستی و جدایی ارزش ها از هستی عبارتند از:
1 - مبانی روش شناختی و متولوژیک لیبرالیسم که به علت تجربی و پوزیتیویستی بودن به نتیجه ای جز این نمی رسد.
2 - ماهیت اباحی گری و نفسانی لیبرالیسم.
زیرا با اعتباری، شخصی و نسبی فرض کردن ارزش های اخلاقی و حذف مبانی و موازین ثابت و اصل گرفتن امیال و خواست های آدمی، انجام هر عملی که در جهت نیات نفسانی بشر است، ممکن می گردد. از لوازم نظریه اخلاقی لیبرالی بی هدف و بی معنا بودن عالم و تهی بودن آن از نظر غایت است. از همین روست که لیبرها معتقدند هدف و معنای زندگی مثل هر معیار ارزشی دیگر امری است که آدمی به گونه ای خودبنیادانه به زندگی خویش می بخشد و هیچ نسبتی با عالم و جهت گیری های کلی آن لیبرال ها اساساً منکر غایتمندی عالم هستند، ندارد. در حالیکه در اندیشه اسلامی ارزش ها و معیارهای اخلاقی منشأ و مبعی غیبی و آسمانی و ماهیتی مشخص و مطلق دارند و در قالب وحی به بشر خاکی ابلاغ گردیده اند، در این اندیشه، هستی ماهیتی غایتمند دارد و در عالم آنچه اصالت دارد خیر و نیکی است که در چارچوب حکمت بالغه ای معین و محقق گردیده است. در عالم نوعی نظام عمل و عکس العمل حاکم است و هستی نسبت به اعمال ما بی تفاوت نبوده و آدمی نتیجه رفتارهای خود را در دنیا و آخرت مشاهده خواهد کرد. در هیچ یک از ایدئولوژی های غربی به اندازه لیبرالیسم، ارزش های اخلاقی تا این حد دستخوش رلاتیویسم و تزلزل نگردیده است.
ویژگی های سیاسی – اجتماعی لیبرالیسم
لیبرالیسم سیاسی بر این فرض بنیادین قرارداد دارد، که عقل جزئی بشری بی نیاز از هدایت وحی الهی توان طراحی یک نظام اجتماعی سعادتمند را داراست. لیبرال ها مدل سیاسی مورد نظر خود را که بر مبنای نظریه حقوق طبیعی و نظریه قرار داد اجتماعی و پارلمانتاریسم قرارداد به عنوان یگانه مدل مطلوب مطرح می کنند که این جزم اندیشی با داعیه های ضد جزمی لیبرال ها سازگاری ندارد. به اعتقاد لیبرالیسم ، حکومت نتیجه توافق و قرارداد اجتماعی بین آدمیان است و بر اساس قرارداد موظف است که از حریم تفاوت ها و تبعیض های طبقاتی نظام مالکیت سرمایه دارانه و آزادی های لیبرالی دفاع کند. اساساً انسان ها در اندیشه لیبرالیسم کلاسیک بر مبنای میزان تمول و مالکیت خود صاحب حق رأی و امکان مشارکت اجتماعی و سیاسی می شدند. انسان به مفهوم نظریه لیبرال یعنی انسانی که از نظر سیاسی و اقتصادی واجد استقلال است.
کسانی که استقلال اقتصادی نداشتند از حقوق مدنی محروم ماندند، چون فقط افراد ثروتمند مالیاتی را می پردازند که باید درباره چگونگی مصرف آن تصمیم گرفته شود. لیبرالیسم از آغاز و در تمامی دوران تکمیل و تطور خود غایت و هدف مطلوب خود را در نوعی نظام سرمایه داری آزاد می جسته و در تمامی ادوار حیات خود در مبانی نظری و جلوه های عملی خویش در پیوند تنگاتنگ با کلان سرمایه سالاری و امپریالیسم قرار داشته است.
اندیشه اجتماعی لیبرالی
تحقق شکلی داروینیسم اجتماعی و صورتی از تنازع بقا در عرصه روابط انسانی است. زیرا لیبرال ها معتقدند که دولت و جامعه باید با کمال خون سردی شاهد رقابت آزاد سرمایه های بزرگ با سرمایه های اندک باشند. لیبرال ها هر گونه دخالت در جهت حمایت از اقشار کم درآمدرا محدودیت آزادی می نامند. زیرا معنای لیبرالی آزادی با امپریالیسم و استثمار ملازمه دارد. اساساً جان لاک ، ولتر ، منتسکیوو بسیاری از ایدئولوگ های لیبرال از بزرگ ترین تاجران بوده و سرمایه داران زمانه خود بوده اند. موریس کرنستن در مقاله ای درباره جان لاک می نویسد : "جان لاک مانند سفتس بری (دوستش) یک امپریالیست بود. او اعتقاد داشت که به عنوان مثال باید تمامی ایرلند و مستعمرات آمریکا تابع پادشاهی انگلستان باشد." جان لاک که حتی امروز هم وی را برگ زرین روح آزادی خواهی (لیبرالیسم) می خوانند نه تنها مشخصاً در تجارت بوده شرکت داشت، بلکه حتی در طرح قانون اساسی که برای کارولینای شمالی تهیه کرد، برده داری را قانوناً تثبیت نمود و بر آن صحه گذاشت.
لیبرال ها در آرای خود شدیداً بر عقل گرایی تأکید دارند و عصر طلوع لیبرالیسم را عصر خردگرایی می نامند. تأکید شدید آنها بر عقل به معنای اصالت دادن عقل بشری در مقابل وحی الهی است و در واقع آنان با خردگرا نامیدن خود بر بی نیازی خود از هدایت آسمانی و اعراض از قوانین های پارسی می فشارند و به معارضه با وحی و پذیرش هر نوع شریعت آسمانی پرداخته اند. آنها پارلمان را محل تجلی عقل بشری و نهاد قانون گذاری بشری و نفی قانون الهی می دانند. پارلمان معرف عقل کل محسوب می شود و هر چه تصمیم بگیرد قانون است. در اندیشه اسلامی حق تعالی یگانه قانونگذار و شریعت تجسم قانون آسمانی است و وظیفه افراد بشر و مجالس شورانه وضع قوانین کلی بلکه تنظیم و تطبیق قانون ای به صورت احکام جزئی و تفضیلی است. در اندیشه سیاسی لیبرالیسم مبنای مشروعیت حاکمیت و امور دیگر نه قانون الهی بلکه صرف رأی و نظر افراد انسانی که در قالب پارلمان ظاهر می گردد، می باشد. این همان چیزی است که تحت عنوان اصالت جمهوریت در برابر اسلامیت در کشورها مطرح کرده اند.
به طور کلی ایدوئلوژی لیبرالیسم در تاریخ تطور خود دو نوع برخورد کلی با دین و دیانت داشته است:
1- نفی انکار آشکار دین و الحاد ماتریالیسم.
2- حفظ برخی از ظواهر دینی و مسخ باطنی دین و حذف شنوئات و دستورات سیاسی و اجتماعی آن پروتستانیسم.
از نمایندگان لیبرالیسم به ظاهر مذهبی و پروتستانیست، دراسموس، مارتین لوتر ، جان لاک، اسپینوزا و دئیست های عصر روشنگری قرن 18 هستند. دئیسم جریان فکری است که از حدود قرن 17 به وجود آمد و ضمن پذیرش اعتقاد به حق تعالی ، هر گونه ربوبیت و تدبیر الهی را منکر می گردد. دئیست ها اعتقادی به نبوت و معاد ندارند آنها مدعی اند که خدا پس از خلق عالم همه امور را به حال خود رها کرده و کاری به اداره امور دنیا ندارد. دئیسم در واقع نوعی ماتریالیسم پنهان و شکلی از اشکال مسخ باورهای دینی است. لیبرالیسم از آغاز پیدایش خود به تأکید بر تعداد و تغییر فهم های دینی و نفی وجود درک ثابت و واحدی در خصوص دین پرداخت. در این باره پروتستانیست ها بسیار فعال بودند. راسل لیبرالیسم انگلستان و هلند را فی نفسه پروتستان بود، اما از نوع خشک و تعصب آمیز بلکه از نوعی که به آزادی تفسیر و تعبیر مذهبی قائل بود و جنگ های مذهبی را احمقانه می دانست. روح آدمی لیبرال های غیر ماتریالیست تغییر اندیشه دینی به شکلی است که اولاَ در اصول ، انعطاف پذیر و معتقد به تفاسیر مختلف باشد و ثانیاً هیچ ادعا و طلبی جهت اداره امور زندگی دنیوی نداشته باشد. لیبرالیسم در حوزه تفکر سیاسی به اندیشه جدایی دین از سیاست به عنوان یک رکن ثابت و بنیادین معتقد است. اساساً سیاست و اداره زندگی اجتماعی در قلمرو تفکر لیبرالی جوهری سکولاریستی دارد. لیبرالیسم یک برنامه للا ئیک ، سرمایه سالارانه و اومانیستی برای تحقیق نظام سیاسی اجتماعی و اداره زندگی دنیوی دارد، برنامه ای که به لحاظ محتوا و مبادی و غایت در نقطه مقابل تفکر سیاسی- اجتماعی مذهبی است.
تطور تاریخی لیبرالیسم
تاریخ پیدایش و تکوین لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی را می توان به 3 مرحله تقسیم نمود:
1 - مرحله آغازین: در این مرحله مبانی فلسفی، معرفت شناختی و اخلاقی لیبرالیسم به صورت پراکنده و اجمالی در آرای فلاسفه و اندشمندان عهد رنسانس مطرح شد.
2 - مرحله تدوین لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی (لیبرالیسم کلاسیک): در مقطع قرون 17،18و نیمه قرن 19 صورت تفصیلی اندیشه لیبرالیستی به صورت یک مکتب مشخص گردید.
3 - نئولیبرالیسم، در دهه 40و50 قرن 19 زمینه های تکوین آن پدید آمد و در دهه های آغازین قرن بیستم به صورت مجموعه ای از آراء و تفاسیر مختلف ارائه مکتب نئولیبرالیسم کوششی فکری برای پاسخگویی به بحران تئوریک و عینی ای بود که باورهای لیبرالیسم کلاسیک را دربر گرفته بود تا زمینه های انعطاف پذیری در برخی آرای اقتصادی و اجتماعی لیبرالی در جهت نجات آن از گرداب تناقض ها و تنش های فکری و اجتماعی بوده است.
- مرحله اول: آرای لیبرالی در اندیشه های لوترکشیش آلمانی، توماس مور و مدینه فاضله او، ماکیاولی وآرای او، فرانسیس بیکن و روش شناختی تجربی و رنه دکارت و فردگرایی فلسفی او ظاهر می شود. توماس هابز در پایان این مرحله قرار داد، که از بانیان اصلی نظریه قرارداد اجتماعی است. جان لاک و اصحاب دائرۀ المعارف (گروهی از روشنفکران فرانسوی که اکثراً باورهای لیبرالیستی داشتند و دو چهره منتسکیو و ولتر از همه نام آورترند) با بهره گیری از همین مواد و مصالح است که صورت مدون و منسجم لیبرالیسم کلاسیک را پدید می آورند.
آرای مارتین لوتر که قصد داشت مسیحیت بر قامت مدرنیسم و روح سرمایه سالارانه منطبق شود، از جهاتی خدمت زیادی به لیبرالیسم کرده است:
1 - ارائه نظریه جدایی دین از سیاست.
2 - ترویج روحیه تجمل گرایی و مصرف زدگی سرمایه سالارانه در مقابل زهد و تقوای دینی.
3 - تبلیغ فردگرایی و نسبی و متغیر بودن تفاسیر دینی.
آرای ماکیاولی درباره سکولاریسم و تعریف سیاست به عنوان فن کسب و حفظ قدرت و تلاشی برای پی ریزی سیاسی یوتیلیناریانیستی (منفعت گرایی) از ارکان ایدئولوژی لیبرالیسم شده است . او برای تحکیم قدرت دولت هر کاری را مجاز می داند و به همین سبب سیاست را از هر گونه جنبه تقدیس عاری می شمارد و سیاست را بر اساس اخلاق سودمندگرایی بنا می نهد.
تأثیرات جان لاک در تکوین جهان بینی لیبرالیسم کلاسیک:
1- تئوریزه کردن پوزیتیویسم و آمپریسم به عنوان مبانی روش شناختی لیبرالیسم.
2- ابداع نظریه تفکیک قوا به عنوان رکن اصلی نظریه سیا سی لیبرالیستی.
3- کمک به تکوین نظریه حقوق طبیعی که بعدها مبنای اعلامیه حقوق بشر قرار گرفت.
4- طراحی نظریه تسامح لیبرالیستی که بعدها ولتر بسط و تفضیل یافت.
اصحاب دائرة المعارف اعتقاد به ین و دیانت را معادل تاریک اندیشی می دانستند و خود را که معتقد به سکولاریسم بودند مروجان روشنی و روشنگری قلمداد می کردند. آیزایابرلین ، هاناآریت، کارل پوپر و برتراندراسل چند تن از معروف ترین چهره های نئولیبرالیسم معاصر هستند. خانم آرنت بر خلاف برلین تمایلات پوزیتیویستی کمتری داشت. کانون توجه آرنت به لحاظ فکری مسأله خشونت سیاسی و نسبت آن با انقلاب و توتالیتاریسم(حکومت مستبدانه فردی خشن ) است و شدیداً با انقلاب مخالف است و می گوید انقلاب ها در صورت پیروزی به توتالیتاریسم و خشونت می انجامد. پس تحمل وضع موجود هر قدر ظالمانه و سلطه گرانه باشد بهتر از درافتادن با آن از طریق انقلاب است. او بر حفظ آزادی های لیبرالی (غارت محرومان توسط سرمایه داران ،آزادی سیطره حیوانیت بر وجود آدمی) تأکید دارد. توتالیتاریسم فرزند دموکراسی غربی و یکی از جلوه های آن است. فلسفه سیاسی غرب و تمدن جدید غربی از آغاز ماهیتی توتال داشته است. پیوند ذاتی دموکراسی غربی با توتالیتاریسم را فردی چون راسل نیز دریافته اند.او در کتاب تاریخ فلسفه غرب خود به حضور باورهای توتالیتر در دل اندیشه دموکراسی عصر روشنگری اشاره می کند.
راسل به دلیل گستردگی و کثرت فعالیت های قلمی و بسط آرای لیبرالی در قلمروهای اجتماعی و سیاسی نفوذ و معروفیت بیشتری دارد. او از سردمداران ترویج اباحیت و حیوانیت اخلاقی بوده است.
کارل ریموند پوپر اتریشی الاصل انگلیسی یکی دیگر از ایدئولوگ های نئولیبرالیسم معاصر است. پوپر بیشتر وقت خود را معطوف به بازسازی مبانی معرف شناختی نئولیبرالیسم و ترسیم نوعی اتوپیای نئولیبرالی کرده است.(آرمانشهر)
پوپراتوپیای خود را جامعه باز نامیده است. پوپر در مقایسه با آرنت یا برلین بسیار سطحی تر اما به مراتب محافظ کارتر و راستگراتر است. میزان عدم تسامح پوپر نسبت به مخالفان جامعه سرمایه داری به حدی است که حتی تاب تحمل مخالفت های ملایم و سطحی جنبش های سوسیال دموکراتیک با نظام سرمایه داری را نیز ندارد.
نظریه پوپر درباره جامعه باز در واقع نوعی تلاش فریبنده جهت تثبیت و حفظ سیطره سرمایه سالاری لیبرالی بر عالم است. پوپر تنها ایدئولوگ معاصر نئولیبرال است که به شکلی صریح از نظم سرمایه داری ، بی عدالتی اجتماعی و تجاوز امپریالیستی به ملل محروم دفاع می کند. بنیان نظام مورد نظر او بر نسبیت انگاری، نفی تقدس و سرمایه سالاری بنا شده است. (اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران- شهریار زرشناس- انتشارات کیهان 3110201)
آدام اسمیت 1790 طراح اصلی تئوری اقتصادی لیبرالیسم بود و آرای او بعدها توسط دیوید ریکاردو و... بسط داده شد و مورد تجدید نظر قرار گرفت . تئوری اقتصادی لیبرالی بر دو فرض اولیه استوار است:
1 - انسان ها موجوداتی خودخواه هستند که به دنبال تأمین منفعت خود هستند.
2 - انسان ها را باید در جهت ارضای خودخواهی ها و سودطلبی های شخصی آزاد گذاشت.
نظریه اقتصادی لیبرال ها در واقع بیان توقعات کلان سرمایه داران و بازرگانان اروپایی برای ایجاد فضایی مناسب در جهت انباشت سرمایه و تأمین خواست های سودگرانه شان بوده است. این باور اقتصادی دقیقاَ منطبق با درک اتمیستی و کالایی لیبرال ها از روابط انسانی در قلمرو جامعه بشری است. آنها هر گونه درک عدالت خواهانه و آرمان جویانه و اخلاقی را انکار می کنند و هیچ کنترل اخلاقی یا فردی و جمعی بر جریان گردش سرمایه بر اساس مکانیسم سودجویی را نمی پذیرد. این نظریه که به بازار آزاد، اقتصاد بازار یا رقابت آزاد معروف شده به گسترش بی عدالتی اجتماعی و استثمار میلیون ها نفر منجر شد که توصیف روشن آنرا در آثار ادبی نظیر روزگار سخت اثر چارلز دیکنز ، تیره بختان اثر جک لندن و..... می توان مشاهده کرد.
نئولیبرالیسم
نئولیبرالیسم همان لیبرالیسم کلاسیک است که 3 تغییر اساسی در آن پدید آمده است:
1- به لحاظ سیاسی در نظر و عمل تا حدود زیادی از نظریه کلاسیک تفکیک قوا عدول کرده است و بیشتر به سمت برتری قوه مجریه میل کرده اند، تا دولت های لیبرال امکان رویارویی سرکوبگرانه با اعتراضات مردمی و دفاع از وضع موجود را داشته باشند و خود را از بحران و سقوط نجات دهند.
2- در عرصه اقتصادی به سوی نظریه دخالت اندک و هدایتگرانه دولت در اقتصاد و گسترش زمینه های رفاهی و خدماتی روی آورده اند تا در یک حرکت رفورمیستی به طبقات محروم جامعه امتیازاتی بدهند و از خشم و اعتراض آنها جلوگیری کنند و در نتیجه اقتصاد سرمایه داری را از بحران نجات دهند. از این رو به هیچ وجه دنبال تحقق عدالت اجتماعی و فقر زدایی نیستند. اصلی ترین تئوریسین اقتصادی نئولیبرالیسم ، جان مینارد کینز انگلیسی است که دولت آمریکا در بحران سال های 1929 تا 1931 طرح های او را جهت کاهش شدت بحران به کهر بست.
3- در بعد اخلاقی ، نئولیبرالیسم بر انکار و نفی بیشتر قیودات و حریم اخلاقی تأکید می کند. این روند پس از جنگ جهنی اول در اروپا و از سال های دهه 1960 و زمامداری کندی و واقعه موسوم به انقلاب جنسی در آمریکا شدت بیشتری یافته است. برتراند راسل نئولیبرالیست انگلیسی از معروف ترین مبلغین این سقوط دهشتناک اخلاقی در تاریخ بشر محسوب می شود. او اولین کسی بود که هنگام طرح لایحه آزادی روابط همجنس بازان در دهه 60 در مجلس لردهای انگلیس به دفاع از آن پرداخت و طرفدار آزادی روابط جنسی پیشاز ازدواج بین زن و مرد بود.
|