دموكراسى الهى در نظام سیاسى اسلام، حق تشریع و تقنین، مخصوص خداوند بوده; و وظیفهى رهبران و حاكمان الهى، تفسیر، تبیین و اجراى آن قوانین است و قوانین جارى حكومتى، در چارچوب قوانین الهى تدوین مىشود. به جز خداوند، كسى به طور مستقل، حق تصرف در جان و مال افراد و حق حكومت و دخالت در سرنوشت مردم را ندارد و مشروعیت حكومت، منوط به اذن خداوند است. فلسفه حكومت دینى، تامین خیر و سعادت افراد جامعه در بعد مادى و معنوى از طریق نشر معارف دینى و اجراى قوانین قرآن و سنت است.«حق» و «تكلیف»، میان حكومت و امت، دو جانبه بوده و حكومت ورهبرى دینى، خدمتگزار مردم است. حكومت دینى بر پایهى مشورت، ارشاد،نصیحت و نظارت دوجانبهى رهبرى و مردم استوار است و در تصمیمگیرىهاىمربوط به امور جامعه، با آنان به مشورت مىپردازد; و پس از تبادلراى، و ارزیابى جهات مختلف موضوع، و در نظر گرفتن جنبههاى سود وزیان و مصالح و مفاسد، مسئولیت تصمیم نهایى را پذیرفته و همان اجراءمىگردد. همان گونه كه رهبر و نمایندگان و همكاران او، وظیفه دارندبر اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگى جامعه باشند،جامعه نیز موظف استبر جریان امور حكومت، نظارت كرده، از دادنپیشنهاد و انتقاد دلسوزانه دریغ نورزند. در این جهت، فرقى میانرهبران معصوم و غیرمعصوم نیست. از این رو امام على(ع) كه خود اززمامداران جهان اسلام، است، از مردم مىخواهد كه از برخورد چاپلوسانهو ریاكارانه با او بر حذر باشند، و از انتقاد مشفقانه و ارشادنیكاندیشانه دریغ نورزند.[1] تاكید بر روش مشورت و انتقاد در رهبرىو حكمرانى از طرف كسانى چون پیامبر اكرم(ص) على (ع)، كه مصون ازلغزش و خطا بودهاند ضمن این كه نوعى حرمت نهادن به شخصیت مردم ومایهى شكوفایى اندیشهها و تقویت روحیهى خودباورى و آزادمنشى است،الگویى روشن از شیوهى زمامدارى دینى را نیز به بشر عرضه مىكند. حكومت اسلامى، ضمن در برداشتن مزایاى نظام دموكراتیك بشرى، از نواقصآن مصون است. احترام گذاشتن به حقوق افراد جامعه و آزادىهاى مشروعآنان، و نفى استبداد و خودكامگى در صحنهى سیاست و حكومت، از مزایاىدموكراسى است كه در حكومت اسلامى، به صورت احسن برآورده شده است. درحكومت اسلامى، همهى افراد جامعه در برابر قانون، یكسان و دربرخوردارى از ثروتهاى ملى و امكانات دولتى مساوىاند. امتیازات، بهمیزان تلاش افراد، نیاز آنها و خدماتیست كه به جامعه یا نظام حكومتىعرضه مىكنند. نژاد، رنگ، زبان، قومیت، و حتى مذهب به خودى خودمعیار امتیاز، در این زمینه، به شمار نمىرود. از این روست كه وقتىامام على(ع)، براى حل منازعه، فى ما بین او و فردى یهودى، نزد خلیفهىدوم عمر بن خطاب مىرود; و خلیفه، امام را با كنیهى «ابوالحسن» صدامىزند و یهودى را به «نام»; امام، این برخورد را مخالف با رویهىعدالت و مساوات در قضاوت تلقى مىكند، و برافروخته مىشود.[2] و آنزمان، كه پیرمرد نصرانى را مىبیند كه براى گذران زندگى دستبه گدایىزده است، امام(ع) از دیدن این ضعیتسخت آزرده خاطر مىشود و زبان بهاعتراض گشوده مىفرماید: «وقتى كه توان كاركردن داشت او را به كارگرفتید; و اكنون كه ناتوان شده است; به حال خود، رهایشكردهاید!»آنگاه، دستور داد تا از بیتالمال مسلمین به او انفاقكنند.[3] آن حضرت، در عهدنامه خود به مالك اشتر، توصیهى مؤكد مىكندكه با مردم از روى مهربانى و خیرخواهى رفتار كند; و در پى جمعآورىثروت و چپاول سرمایههاى عمومى و بهرهكشى از مردم نباشد; و تصریحمىكند كه در این جهت فرقى میان مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد.[4] پیشگیرى از استبداد در حكومت الهى براى جلوگیرى از استبداد و خودكامگى، صفات اخلاقى مهمى، به عنوان شرایطرهبر دینى و رجال حكومت،مقرر شده است. كه از طریق عدالت،تقوا و زهد وپارسایى تامین مىشود و استبداد، صفت و رفتارى زشت و نامشروع بوده ودر نظام سیاسى اسلام،از آن به شدت نكوهش شده است. متقابلا برخورد متواضعانهو خیرخواهانه با مردم، از ارزندهترین صفات انسانى و به ویژه، براىحاكمان و والیان به شمار آمده است.اصل مشورت نیز از اركان حكومت ورهبرى دانسته شده است. اما علاوه بر همه ضمانتهاى درونى، نصیحت، نظارتو انتقاد از رجال حكومت، حق مسلم و بلكه وظیفه مردم تلقى شده است. درصورت رعایت این موازین اخلاقى، سیاسى و فرهنگى، مجالى براى پیدایشپدیدهى شوم استبداد و خودكامگى در صحنهى سیاست و حكومت فراهم نخواهدشد. مظهر حكومت الهى بودن، غیر از خدایى كردن است! حكومتسلیمانپیامبر، مظهر حكومت و فرمانروایى خداوند است; و او، قدرت خود راموهبتى الهى مىداند كه وسیلهاى براى آزمایش اوست: «هذا من فضل ربیلیبلونی ا اشكر ام اكفر». [5] ولى حكومت فرعون از قبیل خدایى كردن برمردم، یعنى حكومت طاغوتى و اهریمنیست. همانگونه كه قرآن كریم نیزیادآورى مىكند، كه فرعون، مىگفت: «انا ربكم الاعلى». [6] «حكومت الهى »، هیچ نسبتى با «خدایى كردن»، ندارد. هیچ حكومتالهى داعیهى خدایى كردن ندارد; ولى باید نمایندهى حكومتخداوند برمردم باشد. تفكیك دین از حكومت؟! برخى مدعى شدهاند كه مسالهحكومت، مورد اهتمام قرآن نیست، و اصولا دین كارى به حكومت ندارد;زیرا «دین» تنها یك مقولهى معنوى، و «حكومت»، مقولهاى مادى و دنیوىاست; و این دو ربط و پیوندى با یكدیگر ندارند. ادلهاى كه آوردهاند،بدین قرار است: دلیل اول: گفته شده است: «آن چه از مجموعهى آیات وسورههاى قرآن برمىآید، قسمت اعظم و اصلى آن بر محور دو مسالهى خداو آخرت است; ضمن آن كه، احكام فقهى، كمتر از دو درصد آیات قرآن رابه خود اختصاص داده است. و قرآن كه ثمره و خلاصهى دعوت و زبان رسالتاست، نه تنها سفارش و دستورى براى دنیاى ما نمىدهد، بلكه ما را ملامتمىكند كه چرا این اندازه به دنیا مىپردازید و آخرت را كه بهتر است وماندگارتر، فراموش و رها مىكنید.» [7] پاسخ: تردیدى نیست كه دعوت بهتوحید و قیامت، محور عمدهى دعوت پیامبران را تشكیل مىهد; اما بااهتمام دین به مسالهى حكومتبه انگیزهى برقرارى عدل، و اجراىاحكام الهى در جامعه بشرى نه تنها هیچ تعارضى ندارد، بلكه مستلزمآن نیز مىباشد و لذا آیات نبوت نیز به امر حكومت، اهتمام ورزیده است.قرآن كریم، كلام خداوندى است و از هر گونه تعارضگویى پیراسته است; پسهرگاه حكومت در خدمت اهداف توحیدى و اخروى باشد، وسیلهاى لازم و دینىو خداپسند خواهد بود; و هرگاه در خدمت اهداف مادى و طاغوتى و شیطانىباشد، وسیلهاى مذموم و نكوهیده و ضد دینیست. وقتى كه عبدالله بن عباسدر «ذىقار» بر امام على (ع)، وارد شد، امام را در حال تعمیركردنكفشهاى خود دید.امام به ابنعباس فرمود:«این كفشها، چه قدر ارزش دارد؟»گفت: «ارزشى ندارد!» امام فرمود: «به خدا سوگند! در نزد من ازحكومتبر شما، محبوبتر است; مگر این كه حقى را برپاى دارم، و یا ازاجراى باطلى، جلوگیرى كنم». [8] امام(ع) حكومت را مردود نمىشمارد;بلكه مطلوببودن ذاتى آن را، رد مىكند. ولى، اگر وسیلهاى براى تحققبخشیدن به حق و جلوگیرى از اجراى باطل بتواند باشد، مقبول و مطلوبخواهد بود. امام(ع) در رد نظریهى خوارج، دربارهى مسالهى حكمیت ازحكومت و حكمران به عنوان یك ضرورت اجتماعى یاد كرده، یادآور مىشودكه ضرورت این امر تا حدیست كه اگر جامعه از داشتن حاكم و زمامدارىصالح محروم شود، و كار، به دو راهى «نداشتن حكومت» یا «داشتن حكومتغیرصالح» منتهى گردد حكومت غیرصالح، بر بىحكومتى و هرج و مرج،برترى دارد; چنان كه مىفرماید: «لا بد للناس من امیر بر اوفاجر». [9] آن چه از دیدگاه قرآن كریم مذموم و مردود استدنیاگرایى است نه دنیادارى; و این دو مقوله، با یكدیگر، ملازمهندارند. قرآن كریم درباره آرمانهاى حكومت، مىفرماید: «الذین انمكناهم فی الارض اقاموا الصلوه و ءاتوا الزكوه، و امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر; و لله عاقبه الامور» همانان كه اگر در زمین، قدرت وفرمانروایىشان عطا كنیم; نماز را برپاى داشته، زكات مىپردازند، وافراد را به معروف فرمان مىدهند و از منكر باز مىدارند; و این گونهاست، كه سرانجام كارها، به دستخداست. دلیل دوم: گفته شده است: در هیچ یك از این سرفصلها یا سر سورهها وجاهاى دیگر دیده نمىشود كه گفته شده باشد ما قرآن را فرستادیم تا بهشما درس حكومت و اقتصاد و مدیریتیا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماعرا بدهد. [10] پاسخ: آموزشهاى مربوط به روش حكومت و مدیریت، دو گونهاست: آموزشهاى كلى و جزئى. آن چه مىتوان از یك شریعت جهانى و ابدى انتظار داشت، آموزشهاى نوعاول است، كه در شرایط مختلف قابل اجرا و تطبیق است; ولى، نوع دوم كهمتغیر و نسبیست در چهارچوب آموزشهاى كلى و ثابت نمىگنجد تا شریعتآسمانى آنها را تبیین و ترسیم كند، مثلا در مورد روابط بینالمللىآن چه، مىتوان به عنوان یك خط مشى كلى ترسیم كرد، عبارت است از: اصلاستقلال سیاسى; سلطهناپذیرى، داشتن رابطهى مسالمتآمیز با قدرتهایىكه قصد تعدى و تجاوز به ملت اسلامى را ندارند; چنان كه قرآن كریممىفرماید: «و لن یجعل الله للكافرین على المؤمنین سبیلا» [11] خداوند براى كافران راه سلطه بر مؤمنان را مقرر نكرده است. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . نهجالبلاغه، خطبهى 216. [2] . آیت الله سبحانى، مفاهیم القرآن، ج2، ص42. [3] . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج11، ص49. [4] . نهجالبلاغه، نامهها، شمارهى 53. [5] . سوره نمل، آیه40. [6] . سورهى نازعات، آیهى 24. [7] . گزیدهاى از ادله مذكور در مجله كیان، شماره 28، آخرت و خدا هدفبعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان. [8] . نهج البلاغه، فیضالاسلام، خطبهى 33. [9] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبهى 40. [10] . آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان . [11] . سورهى نساء، آیهى 141. على ربانى گلپايگانى ـ فصلنامه كتاب نقد، ش8 |