ولایت در لغت، از ریشه ى «ولىّ» به معناى پیوستگى و قرابت است و معانى گوناگونى مانند: فرمانروایى، محبت، نصرت و سلطان براى آن آورده اند که ریشه ى اصلى واژه با همان معناى لغوى در همه ى این معانى دیده مىشود. از میان معانى یاد شده، کاربرد ولایت در امارت و فرمانروایى، گسترده تر است.
راغب اصفهانىّ در «مفردات» گويد : الْوَلَآءُ و التّوَالِى أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا . «وَلَاء و توَالى بمعنى آن است كه : دو چيز يا بيشتر طورى با همديگر قرار گيرند كه چيزى غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» و بدين مناسبت وَلَاء و توَالِى را براى قُرب مكانى و قرب نَسَبى، قرب دينى ، قرب صداقت و دوستى ، قرب نصرت و يارى و قرب اعتقادى استعاره مىآورند .
وِلايت با كسره به معنىِ نُصرت ، و وَلايت با فتحه به معنى سرپرستی ومتولّى شدن در اُمور است ؛ و حقيقت آن متولّى شدن بر أمر است . هر يك از وَلّى و مَوْلَى ، در اين معنى استعمال مىشوند .وَلىّ، هم به معنى اسم فاعل و هم به معنى اسم مفعول مىآيد .
ولایت، موضوعى عرفى است که ضرورت زندگى اجتماعى بشر به شمار مى رود و با تاریخ انسان گره خورده است. ولایت به فرهنگ و حوزه ى جغرافیایى ویژه اى وابسته نیست. اگر زیست جمعى را فطرى بشر بدانیم، ولایت از اجزاى جدایى ناپذیر آن است.
امور اجتماعى نیازمند مدیریت را به دو گروه خرد و کلان یا جزئى و کلى مى توان تقسیم کرد. هر جامعه اى بنابر مقتضیات فرهنگى و دینى خویش براى این امور چاره اى مى اندیشد و افرادى را براى تصمیم گیرى درباره ى آنها برمى گزیند. در زبان عرب از این حقیقت با عنوان «ولایت» یاد مى شود.
هرگاه این مدیریت بر اساس مقررات شرعى انجام پذیرد، «ولایت شرعى» نامیده مى شود. وظیفه ى ولایت شرعى، اداره ى جامعه در سطح کلان است و احکام گسترده اى را در سراسر ابواب فقهى دربرمى گیرد.
در پرتو این ولایت ، امکان اجراى احکام اسلام درهمه ابعاد سیاسى و دینى فراهم مى آید. هدف اصلى واژه ى «ولایت» در نظریه ى «ولایت فقیه» نیز همین ولایت است.
ماهیت و جوهره ى واقعى ولایت شرعى را مى توان «مدیریت» یا در اصطلاح زبان فارسى «سرپرستى» نامید. وجه مشترک همه ى گونه هاى ولایت شرعى همان حق مدیریت، اداره و سرپرستى بخشى کوچک یا گسترده از امور جامعه است. در حقیقت، مسأله ى ولایت و سرپرستى، همانند: زکات، نماز و وضو، ساخته ى شریعت نیست. ولایت، امر امضایى است نه تأسیسى.
ولايت ، تشكيل دهنده مكتب تشيّع است و أصل مكتب تشيّع بر همين أساس پايه گذارى شده ، و آيات قرآن و أخبار در اين مسأله بسيار زياد است .
فصلنامه حکومت اسلامى شماره 5 / محمد هادی معرفت
رهبرى و زعامت سیاسى در اسلام
زعامت سیاسى یعنى قدرت و توان دراداره ی شئون یک امت که حافظ مصالح همگان بوده، ضمانت اجراى عدالت اجتماعى را عهده دار باشد.
مردم، آزاد آفریده شده اند و در زندگى حق انتخاب دارند و هریک طبق خواسته ی خود مى توانند از مظاهر طبیعت بهره مند گردند. این آزادى و حق انتخاب در زندگى اجتماعى احیانا موجب برخورد مى شود، که قـانون، مرز تصرفات هریک از آحاد مردم و جامعه را مشخص مى سازد.
ضامن اجراى صحیح قانون، که همان ضمانت اجراى عدل اجتماعى است، کس یاکسانى اند که مسئوولیت زعامت سیاسى را بر عهده دارند. شرط اساسى اجراى این تعهد سه چیز است:
آگاهى لازم ، عدالت و توان(مدیریت واداره جامعه). با این سه شرط، یک زعیم سیاسى مى تواند، حسن تدبیر به خرج داده، زندگى سالم و آرامش بخشى را براى آحاد ملت فراهم سازد.
ابوحامد غزالى (وفات: 505 ه.ق) درباره سیاست چنین مى گوید:
سیاست است که وسایل حیات انسان را درجامعه فراهم مى سازد ودردسترس او قرار مى دهد، زیرا تنها در نوع زندگى گروهى است که آدمیان مى توانند به یکدیگر کمک و یارى رسانند، و بدین وسیله وسایل معیشت شان را سامان دهند و بهبود بخشند. علمى که زیست مسالمت آمیز و سودآور را ـ چه از نظر مادى و چه معنوى ـ
می آموزد، سیاست است.( احیاءالعلوم، ج 1، ص20)
امامخميني(ره) ميفرمايند: سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه و تمامي ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را به طرف چيزي كه صلاحشان هست هدايت كند.( صحيفه امام. ج 13، ص 432)
بدین گونه مى توان سیاست را چنین تعریف نمود:
((سیاست عبارت است از حسن تدبیر، که از شناخت کامل به اوضاع و احوال زمانه و آگاهى لازم از چگونگى برقرارى روابط مسالمت آمیز در میان افراد، گروه ها و ملت ها حاصل مى گردد و در پیشرفت جامعه و تحقق اهداف ملى در تمامى ابعاد زندگى مادى و معنوى، نقش اساسى را ایفا مى کند.)
ازاین رو،اسلام سیاستى رادنبال مى کند که صرفا درایجاد همزیستى مسالمت آمیز وسعادت بخش به کار گرفته شود.و سیاست مدار به کسى گفته مى شود که داراى شناخت کامل از اوضاع و احوال جهانى بوده، و از روند سیاست هاى گوناگون که در جوامع مختلف به کار گرفته شده، آگاهى لازم را دارا باشد و به خوبى بداند وبتواند بهترین شیوه ها را به کار گیرد،به گونه اى که با اوضاع و احوال ملى او سازگار باشد و مایه سعادت و سربلندى ملت خویش باشد، و هیچ گونه وابستگى خفت بار و زیان بخش به وجود نیاورد.
آمیختگى دین و سیاست
دین با سیاست از روز نخست آمیخته بوده و از آن جدا نبوده است.
اسلام از همان روز اول، دولت تشکیل داد و امت واحدى را به وجود آورد که هریک از این دو عمل، نمود بارزى از توان سیاسى اسلام است.
پیغمبر اسلام(ص)از جایگاه نبوت، مقام زعامت سیاسى امت را بر عهده داشت، و ولایت او بر امت از مقام نبوت او برخاسته بود: ((النبى اولى بالمومنین من انفسهم- احزاب(33) آیه6))
(پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است )
عنوان نبوت او را شایسته مقام ولایت نموده بود، زیرا تعلیق حکم بر وصف عنوانى، مُشعر بر علیت است. عنوان ((نبوت)) مسئله ((ولایت)) او را بر امت مطرح نموده وبه خوبى پیدا است که ولایت او از نبوت نشات گرفته است.
ولایت در این آیه، به معناى زعامت سیاسى است که در رابطه با شئون عامه و اداره امور امت در جهت تامین مصالح عامه و مقدم بر مصلحت هاى شخصى است.
در نظام حکومتى اسلام، اصالت فرد و اصالت جامعه، هردو مطرح است، لیکن در صورت تزاحم، مصلحت جمع بر مصلحت فرد مقدم است. و این آیه به این حقیقت اشاره دارد. و نیز در آیه دیگر: ((وما کان لمومن ولا مومنه اذا قضى الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم ومن یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا- - احزاب(33) آیه36))
(هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!) آحاد مردم، در مقابل تصمیمات کلى، در رابطه با شئون عامه (ادارى و سیاسى) باید تسلیم باشند: ((إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ - نور(24) آیه51))
(سخن مؤمنان، هنگامى که بسوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى کند، تنها اين است که مىگويند: «شنيديم و اطاعت کرديم!» و اينها همان رستگاران واقعى هستند.)
فصلنامه حکومت اسلامى شماره 5 / محمد هادی معرفت
مفهوم ولایت فقیه
در جامعه اسلامی ،ساختار سیاسی حاکمیت می بایست دارای مشروعیت الهی باشد. این مشروعیت بر اساس نظر تشیع تنها بواسطه ی نهاد امامت حاصل می شود .این نهاد از آن جهت که مستقیما بوسیله ذات الله منصوب
می باشد دارای مشروعیت است.
نهاد مذکور در زمان حضور ائمه معصومین(ع) بر محوریت ایشان تنظیم شده بود و بعد از ایشان نیز بر اساس روایات صحیح و فراوان بر دوش نائبان ائمه می باشد. به نهاد نیابت ائمه درزمان غیبت، ولایت فقیه گفته می شود .
موضوع اصلي ولايت فقيه اين است كه در زمان غيبت امام معصوم(ع) چه بايد كرد؟ آيا امت اسلامي بايد بدون رهبر باشد؟ يا بايد به رهبري طاغوت تن دهد، يا بايد بهترين كسي كه از نظر علم و زهد و تقوا و مديريت سياسي، كمترين فاصله را با معصوم دارد به رهبري امت اسلامي بپردازد؟
در واقع ولايت فقيه به همين معناست كه در عصر غيبت به نيابت از امام زمان(عج)،"فقيه" رهبري و زمام امور جامعه را بر عهده دارد تا امت گرفتار هرج و مرج و آنارشيسم و تعبد به حاكميت طاغوت نشود و احكام و ارزشهاي الهي در جامعه عملي گردد.
به بیان دیگر ولایت فقیه در حقیقت نیابت عام از امام معصوم و به معنای سرپرستی امور شیعیان در عصر غیبت کبری است. بنابر نظر امام خمینی این بدان سبب است که حضور کامل دین در جامعه انسانی در گرو برپایی حکومت اسلامی است. ضرورت وجود حکومت اسلامی محدود به عصر پیامبر یا روزگار حضور امام معصوم نیست. [امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۹]
درتعریفی دیگر ولایت فقیه عبارت است از: ریاست و زمامداری فراگیر فقیه عادل و با کفایت در حوزه امور دینی و دنیوی بر امت اسلامی، در پهنه وسیع دارالاسلام و براساس حاکمیت مطلق الله بر جهان و انسان .
(http://www.farhangnews.ir)
ولایت فقیه امتداد ولایت خداوند
ولایت ائمه ، ولایت خدا است ومفهومی جداگانه نیست . درتوضیح این مطلب که چرا ولایت امامان همان ولایت خدا است. مثالی ازقبله وآن اینکه می فرماید ( خداوند کعبه این بیت محترم را قیامی برای مردم قرارداده است) . مردمی را که به دنیا توجه دارند به زمینگیرها ، فلج ها وبی حس هایی تشبیه کرده که وقتی به راه خدا افتاده وخدایی می شوند مثل فلج هایی می شوند که شفا یافته ومی توانند راه بروند .
وقتی کسی ازپا فلج می شود اورابه وسیله دارو، درمان می کنند بعد راه می افتد .انسان هم وقتی دل به دنیا می بندد افلیج است .
زمینگیردونوع داریم یکی آدمی است که پایش زمینگیراست دیگری کسی که دلش زمینگیروفلج است یعنی دنیا، به خود، به اسم وشهرت وتعلق پیدا کرده،نمی تواند قدمی روبه خدا برداشته ودرراه خداحرکت کند.وقتی پا فلج
می شود،دکترهای معمولی کار کرده ومداوامی کنند تاحالش خوب شود اماوقتی دل فلج می شود ، پیغمبرها هستند که باید شفا بدهند.
خداوند می فرماید این کعبه را قراردادیم برای شفای این نوع افلیج ها تا مردم را برخیزاند ومردم هم برای خدا برخیزند ، چون بهترین چیزها یعنی چیزی که انسان را زند ه می کند این است که واقعا" برای خدابایستد تا ازاین دلبستگی ها نجات پیدا کند . این آیه می گوید ما کعبه را برای مردم قیام قراردادیم.
بعد به همه به عنوان یک قانون همگانی خطاب می کند ( هرجا که بودید به سمت مسجد الحرام توجه کنید) پس یک بحث درباره کعبه و یک بحث درباره مسجد وجود دارد . می گوید کعبه قیام للناس است. محور،کعبه است ، اما قبله، مسجداست . کعبه ومسجد دوتا است، امام یکی است. می گوید قبله توازهرجا بیرون آمدی مسجد الحرام است.
ولایت مربوط به خدا است ، درآیه الکرسی به یک ولایت اشاره شده وآن ولایت الله است،غیرازآن ولایت هم ولایت شیطان عنوان شده است ( خدا ولی مومنین است ومومنین راازتاریکی به سوی روشنی هدایت می کند، کافرها
ولی شان طاغوت هاهستند وآنها کفاررا ازروشنی به سمت تاریکی می برند )
ازاین آیه فهمیده می شود که اصلا" ولایت" یک امرقهری است، یا ولایت الله یا ولایت شیطان. واین که کسی بگوید من نه تحت ولایت خدا هستم و نه شیطان ، نمی تواند حرف صحیحی زده باشد چون قرآن می گوید اصلا
" ولایت" غیرقابل اجتناب است وهیچکس خالی ازولایت نیست .
کسی را نمی توان یافت که نه تحت ولایت خدا ونه تحت ولایت شیطان یا هم تحت ولایت خدا وهم تحت ولایت شیطان قرارداشته باشد. هرحرفی که انسان می زند یا واقعا" به ولایت شیطان وتحریک شیطان است ویا واقعا" به ولایت الله وازروی یک انگیزه خدایی .هرنیتی که انسان می کند ازیکی ازاین دوطرف سرچشمه گرفته است.
پس درمقابل ولایت الله یک ولایت بیشترنیست وچند ولایت وجود ندارد.نمی توان گفت ولایت شیطان ، ولایت آمریکا ،ولایت ساواک، ولایت خان زورگو ، ولایت منحرف یاولایت گروهکها. همه اینها یک ولایت است وآن ولایت طاغوت می باشد.
همچنین نمی توان گفت ولایت فقیه، ولایت ائمه، ولایت پیغمبرو ولایت خدا. مجموعه این موارد نیز یک ولایت می شوند. شما اگربگویید سعودی ولایت دارد آمریکاهم ولایت دارد بین آنها رابطه است. یکی تابع دیگری است وآنکه بالاتراست،ولی اصلی است .نمی توان گفت شیطان یک ولایت دارد و آمریکا هم یک ولایتی دیگردارد.بلکه باید گفت شیطان برامریکا ولایت دارد.
ولی فقیه است که نوری ازاوبرجامعه می تابد نوری که مثل نورمهتاب است . امام زمان ( عج) خورشید حقیقت است. نورآن خورشید به این ماه می تابد وبه ما نورافشانی می کند.
براین اساس گفته می شود که ولایت فقیه، ولایت امام زمان (ع) است ، اما رقیق شده و به صورت ولایت فقیه درآمده است. ولایت فقیه مهتاب است که ازنورآفتاب قدرتش کمتراست اما جدا ازآفتاب هم نیست. ازآن خورشید نورولایتی به مرجع تقلید و به نائب امام زمان (ع) می تابد.
زمانی که به ما می تابد به آن ولایت فقیه می گوییم که عینا" همان ولایت امام زمان (عج) است . البته شاید بگویند رنگ مهتاب کمترازرنگ آفتاب است وگرمای آن نیز کمترازگرمای آفتاب است .دلیل این امر، این است که واسطه خورده است وگرنه جدایی میان آنها نیست و دوتا نیستند ، یکی باواسطه آمده ودیگری بی واسطه.
اگرکسی به محراب یاسمت قبله روکند همگی به کعبه برمی گردد.
درسوره نورمی گوید خدا روشنی آسمان وزمین است،غیراوهمه چیزتاریک وهمه جا تاریک است . روشنی ها ازخداست. دروصف تابش این روشنی می گوید مَثَل نورمَثل چراغی است که درچراغدان گذاشته شده باشد. دوراین چراغ هم حبابی ازآینه است. سه چیز را ذکرمی کند ، چراغ، حباب چراغ وچراغدان.
زجاجه روی چراغی که خدا نورخودش رابه او مثال زده، مثل آن ستاره ای است که درونش را نمی توان دید وازدرخشش آن نمی توان جمالش را مشاهده کرد. اما نورازخود زجاجه نیست . نورمربوط به آن مصباح است . پس مثالی هم که خدا زده است مثال مراتب است که نورازچراغ است . انسان می گوید ازشیشه چراغ است ، نورشیشه بازازخود چراغ است . پس انبیا هرچه داشتند ازخداست ، ائمه هرچه دارند مال خداست . امام رضا (ع) به اذن الله شفا می دهد، خدا شفا می دهد .
پس ولایت الله باید از ولی که انسان است صادربشود. پیغمبر،خود، انسان است وآدرس نورولایت الهی را اوداده است. ائمه(ع) انسان هایی هستند که نورولایت الهی درآنها ست ودرزمان ما هم نائب امام زمان (عج) هم جزوهمین شعبه وازهمین برنامه است.
امامها ازخود حول وقوه ای ندارند، هرچه هست از خداست . هرچه دارند ومی کنند ازکیسه خدا خرج می کنند وازطرف دیگرخداهم هیچ چیزی نمی دهد مگرازطریق اینها . (آیت ا...حائری شیرازی- http://haerishirazi.ir/)
زعامت ولى فقیه درامتداد ولایت پیامبر(ص)وامامان(ع)
ولایت فقیه در امتداد ولایت پیغمبر و ائمه معصومین(ع) است بدین معنا که در عصرغیبت معصومین(ع) ، مسئله زعامت از دیدگاه اسلام، نادیده گرفته نشده است.
در دوران عصمت، زعامت سیاسى و تعیین زعیم، با نص صریح مشخص مى گردد همان طور که زعامت پیغمبر اکرم به نص ((النبى اولى بالمومنین من انفسهم)) مشخص گردید، و زعامت مولا امیرمومنان، پس از وى، به نص غدیر ((فمن کنت مولاه فهذا على مولاه)) مشخص و معین گردید.
هم چنین ائمه معصومین، که هریک با نص خاص، از پیغمبر اکرم یک جا ـ چنان چه در حدیث جابر آمده است ـ و نیز امامان پیش، امام لاحق مشخص مى گردید. و این بدین جهت است که در دوران عصمت برای مقام زعامت، عصمت شرط است که پى بردن به آن براى مردم عادتا امکان پذیر نیست و باید از جانب شرع تعیین و مشخص گردد.
شریعت که براى تنظیم حیات اجتماعى است همواره به مسئول یا مسئولین اجرا نیاز دارد، تا حافظ مصالح امت و ناظر بر اجراى صحیح عدالت اجتماعى باشند و نمى توان آن را مخصوص دوران حضور دانست، بلکه با امتداد شریعت، مسئولیت اجرایى و نظارت نیز ادامه دارد.
ولایت فقیه در دوران غیبت، امتداد همان زعامت سیاسى پیغمبر و ائمه معصومین است که مسئولیت اجراى عدالت اجتماعى و اداره شئون عامه را بر عهده دارد. و هیچ گونه ارتباطى با دخالت در شئون خصوصى مردم ندارد، مگر آن که با مصلحت عمومى مرتبط گردد.
از این رو، ولایت فقیه هرگز به معناى ((قیمومیت)) یا ((حاکمیت اراده مطلقه فقیه)) نیست، چنانکه ولایت پیغمبر و امامان معصوم نیز به چنین معنایى نبوده است. بلکه صرفا: اداره البلاد وسیاسه العباد مقصود است و بس.
همان گونه که ولایت پیغمبر از مقام نبوت او برخاسته بود، و بدین جهت، نبوت و شریعت او ولایت اش را در همان قوانین شرع محدود مى کرد، ولایت فقیه نیز از مقام فقاهت او برخاسته، و فقاهت، آن را محدود مى سازد. و درواقع فقاهت او است که حکومت مى کند نه شخص او یا اراده شخصى او. لذا معناى صحیح ولایت فقیه، ولایت فقه او است. درنتیجه، محصول ولایت فقیه، زعامت سیاسى دین است و شریعت حاکم بر مقدرات مردم بوده و فقیه، ضامن اجراى صحیح آن مى باشد.
اصل امامت؛ منشأ ولایت فقیه
ریشه ولایت فقیه راباید دراصل امامت جست. ولایت فقیه درحقیقت تداوم امامت در زمان غیبت معصومین(ع)است. ازاین رو قبل از بیان دلایل اثبات ولايت فقيه توضیح مختصری در باره امامت ضروری است.
امامت درلغت به مفهوم پیشوایی و رهبری آمده و دراصطلاح، ریاست همگانی وفراگیر برجامعه اسلامی درهمه اموردینی ودنیوی راشامل می شود.
ازدیدگاه شیعه چنین ریاستی هنگامی مشروع خواهد بود که:
1- از سوی حقتعالی باشد
2- کسی که اصالتا دارای چنین مقامی بشود باید ازخطا دربیان احکام ومعارف دین، معصوم باشد.
3- ازگناه نیزمصونیت داشته باشد.
امام معصوم همه مناصب پیامبر به جزنبوت را داراست وسخنان امام برای مردم دراین خصوص،حجت ودستورات او واجب الاطاعه است.
ضرورت وجود امام معصوم(ع)
تحقق هدف آفرینش انسان منوط به راهنمایی او بوسیله وحی است وحکمت حقتعالی اقتضامی کند که پیامبرانی رامبعوث فرماید تا:
1- راه سعادت دنیا وآخرت رابه بشر بیاموزند،2- به تربیت افراد مستعد بپردازندوآنان را تا آخرین مرحله کمال ممکن برسانند،3- و درصورتی که شرایط اجتماعی مساعدباشد اجرای قوانین اجتماعی دین را برعهده گیرند.
با توجه به خاتمیت دین اسلام وپیامبراکرم(ص) این دین به عنوان آخرین شریعت آسمانی باید پاسخگوی همه نیازهای بشر بوده وبقای آن تا آخرالزمان تضمین شده باشد.
لازمه خاتمیت اسلام پاسخگویی به همه نیازهای بشر(قابل اجرادرهمه زمانها وبرای همه اقوام باشد وپویایی وتحرک لازم را همگام با مسائل جدید داشته باشد.)وحفظ وبقای آن تا آخرالزمان است(تحریف نشودوبا خرافات آلوده نگردد).
اگرچه حفاظت از قرآن کریم به عنوان سندوقانون مکتوب آخرین وکامل ترین دین الهی از سوی حقتعالی تضمین شده ولی همه احکام وقوانین ازظاهر آیات استفاده نمی شود.
همچنین تفصیل احکام درقرآن نیامده وتعلیم آنها به عهده پیامبراکرم(ص) گذاشته شده که به عنوان حجت دیگری درکنارقرآن عمل نماید.
اما شرایط دشوارزندگی پیامبر ومحاصره وجنگ های متعدد، اجازه بیان همه احکام اسلام را برای عموم نداد وعلاوه برآن همان اندازه هم که مردم می آموختند ضمانتی برای مصونیت ازتغییر وتحریف نداشت مانند وضوکه درمنظرومقابل دیدگان مردم بود ولی پس از پیامبراکرم(ص) درآن اختلاف شد.
پس دین اسلام هنگامی می تواند پاسخگوی نیازهای مختلف انسانها تا پایان جهان باشد که درمتن دین راهی برای تامین مصالح ضروری جامعه یش بینی شده باشد ودین راز تهدید خرافات و تحریف حفظ کند واین نمی شود مگربا وجودجانشینی معصوم ومصون از خطابرای پیامبر.
ختم پیامبری ونبوت اگرتوأم با نصب امام معصوم باشد موافق حکمت الهی است وگرنه اهداف وبرنامه های پیامبر زمین می ماند که محورهای اصلی آن شامل مواردزیر می شود:
1- لزوم حفظ شریعت وحجت قاطع در اختلافات،2- نیاز جامعه به رهبران الهی برای اجرای قوانین الهی وکمال وسعادت انسان،3- تفسیر وتبیین احکام ومعارف دین.
بنا براین هم لزوم وضرورت وجودامام روشن وثابت می شود وهم لزوم علم خدادای وعصمت او وهم نصب شدن او ازسوی حقتعالی . چنین امامی عین پیامبر از سوی حقتعالی برمردم، ولایت وحق حاکمیت دارد.
(نگاهى گذرا به نظرّيه ولايت فقيه- پرسشها وپاسخها- آیةالله مصباح یزدی)
ولايت فقيه، بحث فقهي يا كلامي
وظايف و اختيارات فقيه و همچنين ولايتى يا وكالتى و انتصابى يا انتخابى بودن آن ، بستگى كامل به اين بحث دارد.
«علم كلام» علمى است كه درباره خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او سخن مىگويد و «علم فقه» علمى است كه درباره وظايف و بايدها و نبايدهاى افعال مكلفين بحث مىكند و از اين رو، هر مسالهاى كه در آن، پيرامون «فعل الله» بحثشود، مسالهاى كلامى است و هر مسالهاى كه در آن، درباره «فعل مكلف»، اعم از فعل فردى و فعل اجتماعى نظر داده شود، مسالهاى فقهى است.
امتياز دو علم كلام و فقه، نه به عقلى بودن يا نبودن مسائل آن دو، بلكه به موضوع آنهاست كه در علم كلام، موضوع علم، فعل الله است و درعلم فقه، موضوع علم، فعل مكلف است و هر مسالهاى كه موضوعش فعل خدا باشد، كلامى خواهد بود و هر مسالهاى كه موضوع آن فعل مكلف باشد، فقهى است. از اينرو، اگر نتيجه برهانى كه در اثبات ولايت فقيه ذكر مىشود، وجوب و ضرورت تعيين ولايت فقيه از سوى خداوند سبحان باشد، بحث از ولايت فقيه، بحثى كلامى خواهد بود.
كلامى بودن «ولايت فقيه»
در زمينه ولايت فقيه، از دو جنبه كلامى و فقهى مىتوان سخن گفت. بحث كلامى درباره ولايت فقيه، اين است كه آيا ذات اقدس اله كه عالِم به همه ذرات عالَم است: «لا يعزب عنه مثقال ذرة»[ سوره سبا، آيه 3] ، او كه مىداند اولياء معصومش زمان محدودى حضور و ظهور دارند و خاتم اوليائش مدت مديدى غيبت مىكند، آيا براى زمان غيبت، دستورى داده استيا اينكه امت را به حال خود رها كرده است؟ و اگر دستورى داده است، آيا آن دستور، نصب فقيه جامع شرايط رهبرى و لزوم مراجعه مردم به چنين رهبر منصوبى استيا نه؟ و اگر دستورى راجع به فقيه مزبور داده است، آيا ولايت فقيه ثابتخواهد شد؟
موضوع چنين مسالهاى، «فعل الله» است و لذا، اثبات ولايت فقيه و برهانى كه بر آن اقامه مىشود، مربوط به «علم كلام» است. البته پس از اثبات ولايت فقيه در علم كلام، در علم فقه نيز از دو جهت، سخن از ولايت فقيه به ميان خواهد آمد:
اول آنكه، چون خداوند در عصر غيبت ولايت را براى فقيه تعيين فرموده، پس بر فقيه جامعالشرايط واجب است كه اين وظيفه را انجام دهد.
و دوم اينكه، بر مردم بالغ و عاقل و حكيم و فرزانه و مكلف نيز واجب است كه ولايت چنين رهبرى را بپذيرند و از احكام شرعى و قضاها و ولايتهاى شرعى كه توسط او ثابتيا صادر مىشود اطاعت كنند.
اين دو مساله، فقهىاند و متفرع بر آن مساله كلامى مىباشند; زيرا در اين دو مساله اخير، سخن از فعل مكلف است، يكى فعل فقيه و ديگرى فعل مردم; كه هردو، مكلف به انجام وظايف دينىاند.
بنابراين، اصل ولايت فقيه، مسالهاى كلامى است ولى از همين ولايت فقيه، در علم فقه نيز بحث مىشود تا لوازم آن حكم كلامى، در بايدها و نبايدهاى فقهى روشن شود; زيرا كه «بايدها»، بر «هستها» مبتنىاند و بين اين دو، ملازمه وجود دارد به نحوى كه مىتوان از يك مساله كلامى اثبات شده، به لوازم فقهى آن رسيد; چه اينكه اگر در فقه نيز مسالهاى به صورت دقيق و قطعى ثابتشود، لازمه آن پىبردن به يك مساله كلامى است.
يعنى اگر ما در فقه اثبات نموديم كه واجب است فقيه جامعالشرايط، ولايت امر مسلمين را به دست گيرد، يا اينكه حكم نموديم كه بر مردم واجب است از فقيه جامعالشرايط پيروى كنند، در هر يك از اين دو صورت، كشف مىشود كه خداوند در عصر غيبت، فقيه را براى ولايت و رهبرى جامعه اسلامى تعيين كرده است; زيرا تا خداوند دستور ولايتمدارى نداده باشد، فقيه براى تصدى سمت رهبرى وظيفه پيدا نمىكند و مردم نيز مكلف به تولى و اطاعت نمىشوند.
اين نكته را نيز بايد يادآورى نمود كه كلامى بودن ولايت فقيه، از كلامى بودن امامت سرچشمه مىگيرد و با آنكه اثبات ولايت و تعيين امامت پس از نبوت از سوى خداوند، يك مساله كلامى است، ولى در عين حال، در فقه نيز از آن بحث مىشود; هم از وظيفه امام در پذيرش امامت و هم از وظيفه مردم در اطاعت از امام خود.
تذكر: برخى از مسائل كلامى مانند توحيد، جزء اصول دين مىباشند و برخى نظير امامت، جزء اصول مذهب هستند و بعضى نيز ممكن است جزء اصول دين و مذهب نباشند; مانند ولايت فقيه. فحص و بررسى مسائل فراوانى كه در كلام مطرح است، چنين تقسيمى را تاييد مىنمايد.
آيت الله جوادي آملي - ولايت فقيه، ص141
لزوم حكومت اسلامی در دوران غيبت
احكام اسلامى- اعم از قوانين اقتصادى، سياسى و حقوقى- تا روز قيامت باقى و لازمالاجرا است و هيچ يك از احكام الهى نسخ نشده و از بين نرفته است. اين بقا و دوامِ هميشگىِ احكام، نظامى را ايجاب مىكند كه اعتبار و سيادت اين احكام را تضمين كرده، عهدهدار اجراى آنها شود. چرا كه اجراى احكام الهى جز از رهگذر برپايى حكومت اسلامى امكانپذير نيست. در غير اين صورت جامعه مسلماً به سوى هرج و مرج رفته و اختلال و بىنظمى بر همه امور آن مستولى خواهد شد.
از آن جايى كه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأكيد شرايع الهى است و بىنظمى و هرج و مرج در امور مسلمانان امرى نكوهيده و ناپسند مىباشد، روشن است كه حفظ نظام و سدّ طريق اختلال، جز به استقرار حكومت اسلامى در جامعه تحقق نمىپذيرد. ازاينرو هيچ ترديدى در لزوم اقامه حكومت باقى نمىماند. علاوه بر آنچه گفتيم حفظ مرزهاى كشور اسلامى از هجوم بيگانگان و جلوگيرى از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلاً و شرعاً واجب است. و تحقق اين امر نيز جز به تشكيل حكومت اسلامى ميسر نيست.
آنچه برشمرديم، جزو بديهىترين نيازهاى مسلمانان است و از حكمت به دور است كه خالق مدبّر و حكيم، آن نيازها را به كلّى ناديده بگيرد و از ارايه راه حلى جهت رفع آنها غفلت كند.
آرى، همان دلايلى كه لزوم امامت پس از نبوت را اثبات مىكند، عيناً لزوم حكومت در دوران غيبت حضرت ولى عصر (عج) را نيز ثابت مىنمايد به ويژه پس از اين همه مدت كه از غيبت آن بزرگوار مىگذرد و شايد اين دوران هزارها سال ديگر نيز ادامه يابد. در اين صورت آيا مىتوان تصور كرد كه آفريدگار حكيم، امت اسلامى را به حال خود رها كرده و تكليفى براى آنها معين نكرده باشد؟ و آيا خردمندانهاست كه بگوييم خداوند حكيم به هرج و مرج ميان مسلمانان و پريشانى احوال آنان رضايت داده است؟ و آيا چنين گمانى به شارع مقدس روا است كه بگوييم حكمى قاطع جهت رفع نيازهاى اساسى بندگان خدا تشريع نكرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟ آرى، لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاى كشور و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان، از بديهىترين امور است بىآن كه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقى باشد. گفتنى است كه قدر متيقن از اشخاص براى تصدى منصب حكومت، فقيه عادل و آگاه به مسائل زمان خود است و تا چنين شخصى هست نوبت به غير عادل يا غير فقيه نمىرسد.
در روايت فضل بن شاذان- در كتاب علل الشرايع از امام رضا (ع) - به همين دليل عقلى اشاره شده است.
حضرت مىفرمايد: «اگر كسى بگويد كه چرا خداوند اولى الامر براى مردم قرار داده و آنان را به پيروى از ايشان امر فرموده است، پاسخ داده مىشود كه اين امر علل بسيار دارد از جمله اين كه خداوند حدود و قوانينى براى زندگى بشر تعيين فرموده و به مردم فرمان داده است كه از آن حدود و قوانين تجاوز نكنند چرا كه براى آنان فساد و تباهى به ارمغان مىآورد.
اما اجراى اين قوانين و رعايت حدود شرعى تحقق نمىپذيرد مگر آن كه خداوند زمامدارى امين براى آنان بگمارد، تا آنان را از تعدى از حدود و ارتكاب محرمات باز دارد. در غير اين صورت چه بسا افرادى باشند كه از لذت و منفعت شخصى خود به بهاى تباه شدن امور ديگران صرف نظر نكنند.
ازاينرو خداوند سرپرستى براى مردم تعيين فرموده است تا ايشان را از فساد و تباهى باز دارد و احكام و قوانين اسلامى را درميان آنان اقامه كند.
ديگر آن كه ما هيچ گروه يا ملتى را نمىيابيم كه بدون زمامدار و سرپرست زندگى كرده و ادامه حيات داده باشد. زيرا اداره امور دينى و دنيوى آنان به زمامدارى مدبّر نيازمند است و از حكمت بارى تعالى به دور است كه آفريدگان خود را بدون رهبر و زمامدار رها كند. حال آن كه خود به خوبى مىداند كه مردمان به ناچار بايد حاكمى داشته باشند كه جامعه را قوام و پايدارى بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبرى كند، اموال عمومى را ميان آنان تقسيم كند، نماز جمعه و جماعات آنان را برپا دارد و از ستم ستمگران نسبت به مظلومان جلوگيرى نمايد و...
گفتنى است كه مردم داراى آرا، افكار و تمايلات مختلفاند. پس اگر حضرت حق زمامدارى را كه از رهآوردهاى پيامبر پاسدارى كند تعيين نمىفرمود مردمان، فاسد و تباه مىشدند. آيين و سنت و احكام خداوندى تغيير مىيافت و ايمان آنان متزلزل مىشد و تمامى خلق به تباهى و ضلالت مىافتادند»،(بحارالانوار، چاپ جديد 110 جلدى، ج 6، ص 60). http://www.musalla.ir
شرایط اساسی ولایت
آیا میان فقاهت و ولایت، تلازمى وجود دارد، بدین معنا که هرکه به مقام فقاهت رسید، داراى مقام ولایت نیز خواهدبود؟ یا آن که صرفا یکى از شرایط اساسى زعامت سیاسى اسلامى، واجدیت مقام فقاهت است.
مولاامیرمومنان(ع) در این باره مى فرماید: ((ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامرالله فیه))
سزاوارترين اشخاص به خلافت، آن است که در تحقق حکومت نيرومندتر، و در آگاهي از فرمان خدا داناتر باشد.
( نهج البلاغه ترجمه محمد دشتی ، خطبه 173)
حضرت در این بیان، دو شرط اساسى را براى شایستگى مقام زعامت سیاسى در اسلام یادآور مى شود:
اولا: قدرت و توان سیاسى- ادارى داشته باشد. ثانیا: در امر زعامت، آگاه ترین افراد امت بوده باشد.
بنابراین در زعامت سیاسى،"فقاهت" دومین شرط اساسى پس از"قدرت سیاسى" است. و این صرفا شایستگى فقیهان را براى مقام ولایت و زعامت سیاسى، پس از واجدیت سایر شرایط مى رساند، نه فعلیت آن را، زیرا در فرض دوم، تعدد ولایات برحسب تعدد فقهاى جامع الشرایط، و موجب تزاحم ولایت ها مى گردد که با قانون نظم، مغایرت دارد و مایه تشتت آرا و از هم پاشیدگى وحدت امت خواهد بود.
لذا تلازمى میان فقاهت و ولایت بالفعل وجود ندارد، و هر فقیهى به دلیل آن که فقیه است، فعلا داراى مقام ولایت نیست بلکه صرفا شایستگى آن را دارد.
(فصلنامه حکومت اسلامى شماره 5 / محمد هادی معرفت)
نویسنده : بهزادکاظمی تیر 1388
|