آفریده ها ، همه کریم هستند ( 1 ) . کرامت هر پدیده به برخاستن از هستی و اتصال به هستی هوشمند است . (2 ) بنا بر این اتصال، هر پدیده ای آزاد است و تا وقتی از ، خدا، از آزادی خویش، غافل نمی شود، کریم است . صفت کریم که انسان جسته است، به ورود در ابتلی (3 ) و به تسلیم حکم زور نشدن است (4 ) ، به همه پدیده های هستی را کریم دانستن و کرامت هر آفریده را رعایت کردن است ( 5 ) . انسان کریم می ماند و اکرم می شود به تقوی (6 ) . و تقوی تحقق پیدا می کند به « آزاد و آزادتر شدن از راه رشد » ( 7) ، به پیشی گرفتن در علم ، در دادگری، در خدمتگزاری ، در دوستی و... و به عمل به همه حقوق انسان (8 ) و افزودن بر کرامت خویش به تکریم همه پدیده ها و بر انگیختن آفریده ها بر افزودن بر کرامت ، تحقق پیدا می کند. از آن رو فرمود « در دین اکراه نیست » که هم دین روش زور و خشونت زدائی است و هم بکار بردن هر اکراهی ، کرامت را با خواری جانشین کردن است. به سخن دیگر، کریم صفت خداوند است و همچون صفات دیگرش، در انسان ، هست ׃ حقوق و استعدادها ذاتی انسانند. اما چنان نیست که اگر آدمی از آنها غافل شد، اگر راه رشد را باز گذاشت و در بیراهه ویرانگری افتاد، استعدادهای او تباه نشوند و زندگی که نه عمل به حقوق شد، ویرانی بر ویرانی نیفزاید و زندگی انسان و محیط زیست او را تباه نگرداند. کرم خداوند در حق انسان و همه آفریده ها ، آزاد و کریم آفریدن آنها است : او، داستان آفرینش انسان را در قرآن ، این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (9) بدین سان انسان با حق خليفة اللهی آفريده شد و بر زمين قرار گرفت : خليفة الله : تاريخ از ديدگاه قرآن ، يک رشته جانشين شدنها است : هر نوبت قومی از خود بيگانه می شود و به بیراهه تخريب خود و طبيعت می افتد . قومی ديگر به حق خلافت خويش عارف می شود و ، به بعثت، انسان را از بيراهه مرگ و ويرانی . به راه زندگی و رشد در آزادی باز می آورد . بدين قرار ، جریان تاريخ هستی ، جریان رشد است. کرامت انسان به ایفای نقش رهبری در این جریان است. اما، بسا انسانها از فطرت خویش غافل و، در روابط قوا ، از خود بیگانه و آلت قدرت ویرانگر می شوند. با وجود این ، بنا بر فطرتی که انسان را است ، جریان تاریخ گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بيراهه انحطاط افتاد ، قوم ديگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانيت می گشايد . ( 10 ) حتی وقتی تمامت يک قوم به بیراهه ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدايت جسته اند و به راه زيستن در آزادی و کرامت افزائی از رهگذر رشد بازآمده اند ، برحق و مقام خليفة اللهی بر روی زمين ، عارف ( 11 ) و بانی انقلاب می شوند و حيات انسانها در آزادی و رشد ادامه می يابد: جدا کننده راه زندگی از بیراهه مرگ در ویرانگری چيست ؟ تکرار کنیم که انسان آزاد کریم است. پس کرامت او در گرو تکریم خود و همه پدیده های هستی است . غفلت از کرامت هر پدیده ای غفلت از کرامت خویش است. اما این غفلت فرآورده تسلیم شدن به حکم زور است . وقتی غفلت همگانی می شود، فساد جهان شمول می گردد (12 ) . به سخن دیگر ، قهر و فقر زندگی اکثریت بزرگ انسانها و محیط زیست آفریده ها را تباه می کند. انسانها نه تنها هستی را شئی می گردانند که خود نیز جریان شئی شدن را شتابان به پیش می روند. بارز ترین نشانه آن جانشین کردن کرامت فطری با کرامت صوری است. ضابطه تکریم قدرت مداری است . لذا، هر استکباری با استضعافی و هر بزرگ نمائی با تحقیری همراه می شوند. چون بدون تخریب قدرت نیست ، پس بدون تحقیر ، تکبیر نیست . نه تنها در این معنی که هرکس بزرگی جستن خویش را در گرو خوار کردن دیگری می بیند که، وخامت بارتر ، او در نمی یابد که گم کردن کرامت از بیمقدار شدن در جریان اینهمانی جستن با قدرت و آلت آن گشتن است . او تجسم خواری گشته و می پندارد بزرگی جسته است. رها شدن از خواری همگانی و از قهر و فقر بر خود افزا، موکول به باز شناختن فطرت خویش یا پیروی از قاعده « تغییر کن تا تغییر دهی » است. (13 ) بدین انقلاب ، انسان کرامتی را باز می یابد که ویژه او است : امانت خداوندی به همه آفریده ها پیشنهاد شد و تنها انسان بود که آن را پذیرفت ( 14 ) . این امانت مسئولیت امامت رشد در آزادی است ( 15 ) . نه تنها تصدی رشد خویش که رهبری رشد آفریده ها و عمران طبیعت . بدین قرار، رشد انسان و آفریده ها در آزادی - نه چون رشد قدرت که خشونت بر خشونت و ویرانی بر ویرانی و فقر بر فقر و نابرابری برنابرابری می افزاید - واقعیت پیدا می کند : جریان رشد تمامی پدیده های هستی ، یک جریان است. اگر بخشی غنی شد و بخشی دیگر فقیر گشت ، اگر انسانها گمان بردند ثروت بر ثروت می افزایند اما طبیعت ویران شد، جریان ، جریان رشد نیست، جریان بندگی قدرت را به پیش رفتن است . پس، جدا کننده مشی زندگی در آزادی ، از مشی مرگ در ویرانگری، لااکراه است : در حقیقت، برای آنکه همه پدیده ها کرامت خویش را از دست ندهند و در جریان رشد، بر آن بیفزایند، بر انسان است که نقش خویش را ، بعنوان خلیفه خدا ، ایفا کند. غفلت از این حق و نقش، انسان را رهبر مشی مرگ در ویرانگری همه پدیده ها می کند. در جهان، خواری بر خواری افزوده می شود . لحظه مرگ، لحظه تهی شدن از کرامت می گردد ׃ انسانها بر فطرت آفريده می شوند و با صفت و حق خليفة اللهی آفريده می شوند . اما آنکس که توحيد را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر اين يا آن ثنويت در بيراههِ قدرتمداری می شود ، از فطرت بيرون می رود ، خليفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر يا باورهايی می شود که ترجمان اصالت زور هستند. او کرامت از دست می دهد و خواری می یابد ( 16 ) " او شما را خليفه بر روی زمين قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خويش تباه می شود ...کفر کافران تنها زيانهای آنها را افزون می کند " بدین قرار، هشدار خداوند صریح است ׃ کفر ورزیدن ، خلیفة اللهی را از یاد بردن ، از آزادی خویش غافل شدن ، صفت کریم را از دست دادن و خوار شدن و زیان دیدن و زیان رساندن است ( 17 ) تاريخ با پيروزی زورپرستان پايان نمی پذيرد : جريان تاريخ ادامه می يابد . در پی هر انحطاطی ، قيامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحيد اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آيد و باطل می رود . و اهل توحيد ، خليفه های خدا بر روی زمين می شوند : ( 18 ) " و خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خليفه های روی زمين بگرداند . " اين قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاريخ نيست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضيح اينکه اقوامی از ميان رفته اند . اما انسانها ، به يمن بعثت ها ، به حيات خويش ادامه داده اند . حيات ادامه يافته است اما از کجا بدانيم که قاعده نسبت به آينده نيز صدق می کند . به سخن ديگر از کجا آدميان طبيعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نيکوکار خليفه های خدا بگردند ؟ سرنوشت انسان و مسئوليت امانتی که پذيرفته است ؟ : انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حيات پذير کاملی بود . روح خدا در او دميده شد ( 19 ) و فطرتی پيدا کرد که خدائی است ( 20 ) در متناسب ترين اندازه ها ساخت گرفت و زيباترين صورت را يافت ( 21 ) و خدا آفرينش او را به خود تبريک گفت ( 22 ) او را بر فطرت آفريد ، چرا که فطرت توحيد است ( 23 ) و حيات بدون توحيد در وجود نمی آيد . در بهترين اندازه ها آفريد و آفرينش او را بخود تبريک گفت . زيرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( 24 ) و خليفه خود بر روی زمين گرداند و هدايت شدن را در عهده خود او نهاد . او و همه پدیده ها را کریم آفرید و او را به تکریم خویش و همه پدیده ها خواند. انسان خود داوطلب این مسئولیت شد. پدیده های دیگر تن به این مسئولیت ندادند ׃ اما اگر قرار باشد در جريان زمان ، زمين از خليفه های خدا - کسانی که به حق خليفة اللهی عارف هستند - خالی نشود ، بايد آفريده ها يی مسئوليت اين امانت را بپذيرند . خدا امانت را به همه آفريده ها پيشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذيرفت : " همانا امانت را به آسمانها و زمين و کوه ها پيشنهاد کرد . همه بيم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم " اين " امانت " نوعی رهبری ( امامت ) ، به یمن عقل ﺁزاد، است. رهبری بيانگر خليفة اللهی و تضمين کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار اين رهبری و با تمام اعضای خويش مسئول ﺁن می شود ( 25 ) پس بايد صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . توانائی های خویش را بپرورد و موجودی نسبی و فعال باشد که در پهنه ای گسترده تا بی نهايت ، در صيرورت است . در این پهنه گسترده ، نقش امامت را برای همه پدیده ها بر عهده گرفتن، نیاز به داشتن استعدادها و حقوق دارد. استعدادهای او، صفات ثبوتیه خداوندند : خدا به انسان اسماء آموخت ( 26 ) بدو آنچه نمی دانست و بيان و کتابت آموخت ( 27 ) استعداد دانش جويی داد . به او هوش و عقل داد و صاحب بصیرت بر خویشتن گرداند و قوه تمیز عمل نیک از عمل زشت داد. نشانه های خود را بر او بنمود تا عقل را بکار اندازد ( 18 ) . او را قوه ابداع و خلاقيت و صنعت و استعدادهای ديگر بخشيد . اما از انسان ها، يکی کار پذير ، ديگری فعال شدند . يکی استعدادها را در رشد بکار برد و ديگری، به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خويش را تباه گرداند ( 29 ) . به انسان فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( 30 ) بدو، استعداد رهبری داد و او را امام و آزاد و هدف دار آفريد . ( 31 ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( 32 ) و هدايت خويش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بيرون برود ، به بيراههِ زيادت طلبی ( 33 ) می افتد و آن را تا مرگ و ويرانی پيش ميرود . با اينهمه اين انسان کامل نيست . او می تواند از فطرت خويش بدر رود . انسانی است که ضعيف و بی قرار آفريده شده است ( 34 ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد و بر کرامت خویش می افزاید . اما اگر، در پندار و گفتار و کردار توحيد را با ثنويت جانشين کند، عقل او از ﺁزادی که دارد غافل می شود و با راهنما کردن ثنویت ، قدرتمدار می شود و نيروهای حياتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ويرانی می رود . قرآن در تشريح چگونگی از خود بيگانه شدن انسان ، واقعيتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند : حقوق انسان ذاتی او و سلب نکردنی هستند : هر انسانی خليفهِ خدا ، امام و آزاد بدنيا می آيد . پيش از آنکه به دينی يا مرامی در آيد ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خويش و حقوق هر فرد ديگری با هر دين و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبيله و مسئول کرامت خویش و تمامی پدیده ها است . به سخن ديگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نيستند . تابع در آمدن او به اين يا آن دين نيستند . بهر دينی در آيد ، اين حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دين اکراه نيست ( 35 ) و گرويدن به دين ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانيد ، شرط برخورداری از اين حقوق اين نيست که مسلمان بشود و نيز نمی گويد اگر اسلام نپذيرفت يا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد . اما آن واقعيت که قرآن می آموزد و اين آموزش را انسان ها از ياد ميبرند ، اينست : تا وقتی انسانها بخواهند آزاد بمانند، هيچ قدرتی پدید نمی آید تا بتواند آزادی و حقوق آنها را سلب کند . زمانی هم که بیشتر انسانها از خود بیگانه می شوند و آزادی و حقوق و بنا بر این کرامت خویش را از یاد می برند و قدرت را پدید می آورند، این قدرت نمی تواند کسانی را از آزادی و حقوق خویش محروم کند که آنها را از یاد نمی برند . کرامت هر انسان را هیچ موجود دیگری، هیچ قدرتی نمی تواند از او بستاند. تنها خود او است که می تواند کرامت خویش را از یاد ببرد و خواری گزیند. انسان خليفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحيد بدر می رود ، خليفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خويش و انسانهای ديگر را از ياد می برد ׃ خوار می شود و خوار می کند. بدين قرار هيچ انسانی نمی تواند خود را از مسئوليت رعايت نشدن حقوق خويش مبری کند . و نيز ، به اين عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظيفهِ خويش را در دفاع از حقوق خود و حقوق فرد فرد انسانها و همه پدیده های هستی بر زمين بگذارد .( 36 ) وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خيزد ، خليفهِ خدا در روی زمين می شود و چون فطرت انسان را باز می گويد ، بگونه ابراهيم ( 37 ) ، سخنگوی تمامی انسانيت می شود . و چون خليفهِ خدا است ، تنها نيست ، خدا با اوست و سر انجام پيروز می شود . خدا با او است وقتی او از بیان آزادی غافل نشود و بدین غفلت، بیان آزادی را در بیان قدرت از خود بیگانه نکند و راهبر عقل خود نگرداند و پندار و گفتار و کردار خویش ترجمان قدرت نسازد . اما چرا آزادی و حقوق ذاتی انسان هستند ؟ زيرا آزادی و حق را جز بر اصل توحيد نمی توان در تصور آورد و تعريف کرد . بر اصل ثنويت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آيند . برای مثال بر اصل ثنويت می گويند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی ديگری شروع می شود . اما آيا دانش هر کس هم آنجا تمام می شود که دانش ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا ابداع و خلاقيت هر کس هم جائی تمام می شود که ابداع و خلاقيت ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس هم آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... ديگری، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ پس تعريف آزادی بايد در برگيرنده زور و بکار بردن آن نيز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که «آزادی» فردهای ديگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بديهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو "آزادی " ضعيف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حيات انسان و طبيعت هستند که قربانی می شوند . آزادی و حقوق بر اصل توحيد تعريف دقيق خويش را پيدا می کنند : آن آزادی که به تعریف نمی آید اما چون نسیم می توان حسش کرد، آزادی است که عقل ، در لحظه خلق، در لحظه اینهمانی جستن به هستی ، می یابد. از این رو، انديشه و عمل خالی از زور ، صفت آزاد می جویند ( 38 ) . از این رو، آزادی حدگذار نیست ، حد و مرز بردار است : آزای هرکس مرز آزادی دیگری نیست ، فراخنای آزادي ديگر است. بدين قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفريده شده است و فطرت توحيد است ، آزادی و حقوق ترجمان توحيد و بنا بر اين ذاتی انسان و غير قابل سلب هستند . آفرینش انسان گزارشگر کرم بی پایان کردگار است چرا که هم بی کران هستی را فضای عقل او کرده است و هم این آزادیها را درونی او گردانده است . درونی او گردانده است چرا که از بیرون، قابل سلب و کاست و افزود نیستند : 1 - آزادی انتخاب اصل راهنما که هر انسان از آن برخوردار است . به این دلیل که از بیرون نمی توان کسی را ناگزیر کرد اصل راهنمای ترجمان قدرت ( ثنویت ) و یا اصل راهنمای بیانگر آزادی (موزانه عدمی = رهائی عقل از هر محدود کننده ای ) را برگزیند. 2 - آزادی بر قرار کردن رابطه آزاد : اگر انسانی بخواهد با انسانهای دیگر، با پدیده های هستی رابطه قوا بر قرار نکند، از بیرن نمی توان او را مجبور کرد رابطه قوا بر قرار کند. ابراهیم در آتش ، آزادی عقل خویش را از دست نداد. روشی در پیش گرفت که آتش بر او سرد شد. بدین قرار، ولو تمامی دیگر انسانها زور را روش کنند، انسان مسئول آزادی خویش است و تا وقتی خود به مدار بسته زورمداری در نیاید، می تواند الف - آزادی عقل خویش را حفظ کند و ب - می تواند با زورمدارها رابطه آزاد برقرار کند : آزاد ماندن و عارف گرداندن دیگران بر آزادی خویش : پیامبری آزادی، ابلاغ بیان آزادی است. 3 - آزادی انتخاب اطلاع ها و اندیشه و بیان ها ( بیان آزادی یا بیان قدرت ) . این آزادی نیز درونی است . از بیرون نمی توان عقل کسی را مجور کرد ، اطلاعی ، اندیشه ای ، بیانی ، باوری را بپذیرد. 4 - آزادی تحصیل دانش . استعداد آموختن از استعدادهای انسان و دانستن حقی از حقوق انسان است . از این رو، از بیرون نمی توان کسی را از دانستن بازداشت. 5 - آزادی ابداع و ابتکار و خلق : نه تنها از بیرون نمی توان عقل را از این آزادی محروم کرد که آن آزادی که، بسان هستی، بی کران است و عقل آدمی، بگاه خلق ، حس می کند، آزادی اصیل ، این آزادی است. 6 - آزادی گزینش هدف نیز درونی است . از بیرون نمی توان عقل را از گزینش هدف بازداشت. این آزادی بکار آن می آید که عقل ، میزان آزادی خویش را، بدان، محک بزند. چرا که هر حقی خود روش خویش است . چنانکه روش آزادی ، آزادی است، روش علم ، علم است ، روش عشق ، عشق ورزی است و... و چون ، روش قدرت نیز زور است، پس هربار که هدف برگزیده نیازمند بکار بردن شکلی از اشکال قدرت شد، عقل در می یابد که آزادی خویش را از دست داده است. چرا که قدرت را محور فعالیت خویش کرده است. 7 - آزادی رهبری : از استعدادهای انسان ، یکی استعداد رهبری است. این استعداد، با اصل راهنما و اندیشه راهنما، فعالیتهای استعدادهای آدمی را همآهنگ می کند. تا وقتی آدمی خود نخواهد، از بیرون نمی توان استعداد رهبری او را از آزادی عملش محروم کرد. خداوند اگر می خواست همه را هدایت می کرد اما به کرم خود، (39 ) چنین خواست که « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » و خطاب به (پیامبر )، فرمود : «آیا می پنداری می توانی هرکس را خواهی هدایت کنی؟ » 8 - آزادیهای استعدادهای دیگر، چون استعداد انس و عشق و استعداد هنر و استعداد اقتصاد ( تنظیم فعالیت همآهنگ استعدادها در جریان رشد ) ، آزادیهای درونی هستند. این آزادیها را آدمی خود نیز نمی تواند سلب کند. این تصور نادرست که گویا قدرت می تواند آزادی را بگیرد یا بدهد، وزنی بیشتر از خیال ندارد. آزادی ذاتی حیات است و دادنی و ستاندنی نیست. تنها کاری که انسان معتاد به زور می کند ، غافل شدن از آزادی است. این تصور همسنگ خیال حاصل بکار بردن منطق صوری است . توضیح این که فضای باز پندار و گفتار و کردار آدمی ( = آزادی منفی ) را آزادی گویند و از آنجا که قدرت می تواند این فضا را به مدار بسته ای تبدیل کند، پس برای قدرت ، توانائی سلب و ایجاد آزادی را قائل شده اند. حال ﺁنکه ، خداوند، به کرم خویش، فضای پندار و گفتار و کردار عقل انسان را بی کران لااکراه و بیان آزادی را ، روش رشد در آزادی گرداند. از این رو، مسئولیت او ، هم از لحاظ غافل نشدن از آزادیهای درونی خویش و هم از نظر بی کران لااکراه و از خود بیگانه نشدنش در فضای بسته اکراه، کامل است. بر او است که زور در کار نیاورد و در رویاروئی با زور است که می باید وارد مدار بسته زورمداری نشود و بگاه رویاروئی با زور، کرامت خویش را به یاد آورد و زدودن زور را روش کند . بدين سان، فضاهای بسته اکراه ، از جمله، مرزهای نژادی و قومی و ملی و ... را زور در ميان آورده است . این مرزها حاصل از ياد بردن اين واقعيت هستندکه انسانها از يک گوهرند. غفلت از این واقعیت سبب از خود بيگانه شدن انسان ، بر اثر اعتیاد به قدرت طلبی، است . اگر انسان به فطرت خويش باز خوانده نشود ، در توليد و مصرف قهر، به راه افراط می رود و حيات خود و طبيعت را به خطر می افکند . در جريان باز يافتن فطرت است که او می پذيرد ، با ديگری ، از هر نژاد و قوم و فرهنگ از يک گوهر است : انسانها از يک گوهرند : آدم وقتی از بهشت رانده شد ، توبه کرد و توبه او پذيرفته شد . پس نه مرد و نه زن با گناه بدنيا نمی آيند . بر فطرت خدائی بدنيا می آيند . زن را که " دون انسان و عامل فريب مرد " بشمار می آمد ، قرآن با مرد برابر کرد ( 40 ) . زن و مرد را از يک نفس دانست ( 41 ) و به آنها گفت : از يکديگرند و يکی ديگری است . هر يک از مرد و زن فضل ها دارند . زن که در باورهای دينی و فلسفی ، عامل فساد و مرگ بود ، اين فضل ها را دارد : 1 - زن کوثر و مزرعه حيات است ( 42 ) مزرعه ايست که وقتی در فطرت خويش است ، هرگز خشکی نمي پذيرد . در اين مزرعه ، بذر به عشق کاشته می شود و ميوه نيز به عشق زاده و پرورده می شود . 2 - او را آموزگار عشق گرداند . اين او است که زناشوئی را کانون عشق می کند تا مرد را از رفتن به بيراهه خصومت ها و از پا بدر آمدن به تنش ها ، به مزرعه عشق باز آورد . ( 43 ) 3 - زن را هنرمند آفريد : بيرون نهادن پا از دايره ای که طرز فکرها و باورهای هر عصر دايره ممکن ها می شمارند و پيشی جستن در فراخنای ناممکن ها ، هنری است که بيشتر زنان خلق می کنند . بنا بر قرآن، در جريان مداوم زمان ، هر بار عصری آغاز می شود ، هنر به بیرون از دايره ممکن ها پا نهادن و بدان عصری را با عصری جديد جای گزين کردن ، هنر زن و از او است : هاجر، زن برده ای که مزارش ، در مکه ، قبله گاه مسلمانان است ، به ابراهيم (ع) ، در پيری ، فرزند می دهد ( 44 ) . به عشق مادری، در شن زار سوزان ، از زمين آب می جهاند . چشمه زمزم پديد می آيد که در شوره زار همچنان نشانه دوام حيات است . مادر موسی (ع) او را به آب مي دهد و همسر فرعون او را از آب می گيرد و ، هم در خانه فرعون ، جباری که فرمان داده بود نوزادان پسر بنی اسرائيل را بکشند ، می پرورد ( 45 ) . مريم ، بدون شوهر ، عيسی (ع) را به دنيا می آورد ( 46 ) و محمد (ص) در آغوش خديجه (ع) ، از اضطراب و فشار مسئوليت سنگين پيامبری ، آرام می گيرد . هم او می گويد : " خديجه نيمی از نبوت بود " ( 47 ) . و ... 4 - زن را فضل مادری است : قرآن به فرزندان خاطر نشان می کند که به مادر ، احترامی فزونتر کنند ( 48 ) و پیامبر بهشت را زير پای مادران دانست . 5 - زن میزان کرامت و فراخوان مرد به کرامت است : خواری زن گزارشگر واپسگرائی و انحطاط جامعه است. هرچند پيامبر (ص) تکريم زن را نشان سلامت اخلاقی و کرامت مرد شمرد ( 49 ) ، اما حافظ کرامت زن، خود او است و او با افزودن بر کرامت خویش است که مرد را به تکریم زن و به تکریم همه آفریده ها باز می خواند ( 50 ) : و مرد را نیز فضلها است. بر میزان عدالت، فضلهای زن با فضلهای مرد زوجی را می سازند که این دو را به کرامت جوئی و کرامت بخشی توانا تر می کنند : 1 - فضل پدری که وقتی با فضل مادری جمع می شود، رهبری و فضای آزاد رشد را گسترده تر می کنند . 2 - فضل قوام بودن و اعتماد بخشیدن . توان اعتماد بخشیدن وقتی با فضل زن که برانیگختن اعتماد به نفس در مرد است - هر بار که او این اعتماد را از دست می دهد - ترکیب می شوند، پایه استوار عشق پایدار می گردند. 3 – فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلا : فضل هنرمندی زن که جرأت بیرون رفتن از دایره ممکن ها و گشودن فضاهای باز به روی اندیشه و عمل با فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلی ، ترکیبی را می سازند که رشد زوج زن و مرد را میسر می کنند. ابتلی را راه رشد انسان گرداندن، کرم خداوند در حق انسان است. آن سان که اریک فروم می پندارد، انسان از آزادی نیست که می ترسد ، از ابتلی است که می ترسد . او می ترسد آنگاه که دو فضل زن و مرد، ترکیبی درخور برای پذیرفتن خطر ورود در ابتلی را بوجود نمی آورند. بدین خاطر است که انسانها چون از زوجیت فضلها غافل می شوند، از ورود در ابتلی می ترسند. در نتیجه، از کرامت و آزادی خویش غافل می شوند و از رشد می مانند . 4 – زن میزان کرامت است و مرد از رهگذر تکریم زن بر کرامت خویش عارف می ماند. بدین سان ، زن، به وجود خویش، فراخوان مرد است به غافل نشدن از کرامت خود . و تقوی حق کرامت یکدیگر و آفریده ها را به جا آوردن است . پس هر کوشش در تکریم زن، افزودن بر کرامت مرد است. ترکیب این دو فضل به زوج زن و مرد امکان می دهد از راه تکریم آفریده ها، بر کرامتهای خود و آفریده ها بیفزایند. 5 - زن آموزگار عشق است و مرد را فضل دفاع از استقلال و آزادی زن ، در برابر تجاوز است. هرچند ، مدافع اول زن از استقلال و آزادی خویشتن، خود او است، اما ترکیب این دو فضل است که خانواده را کانون عشق و اعتماد متقابل می کند و رابطه ها میان انسانها را از زور تهی می گرداند. از این رو فرمود ( 51) : « فضل میان خود را فراموش نکنید. همانا خداوند بدانچه می کنید همواره بینا است » بدین سان، هر مرزی میان زن و مرد، نه تنها ترکیب فضلهای آنها را ناممکن می کند، که خود گویای غفلت زن و مرد از این فضلها است : زناشوئیها که فرآورده ترکیب فضلها نیستند، رابطه قوا میان زنها و مردها هستند. رابطه قوا زناشوئی را نه کانون عشق که کارگاه تولید قدرت ویرانگر می کند. و نخستين آفريده ای که، به قدرت باوری، قياس صوری را روش کرد و به اختلاف جنس استناد کرد ، شيطان شد ( 52 ) . خدای به انسانها گفت : از شیطان پیروی نکنند و، به قدرت باوری، مرزهای جنسی و نژادی و قومی و ملی و... را پدید نیاورند . به آنها خاطر نشان کرد : به رنگ های مختلف آفريده شده اند و هيچ رنگی را بر رنگ ديگر ، امتيازی نيست ( 53) و قرار گرفتن ﺁنها در قبيله ها و ملت ها ، برای اينست که از يکديگر باز شناخته شوند : ( 54 ) " ای مردمان همانا شما را از مرد و زن آفريدیم و شما را ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از يکديگر شناخته شويد . همانا بزرگوارتر شما نزد خدا ، پرهيزکارتر شما است . خدا همواره دانا و آگاه است . " بدين قرار ، در آزاد زيستن و در نژاد و رنگ و معيشت مادی و در حقوق و وظايف و در شرکت در مسئوليت رهبری اصل بر برابری است . قرآن عدالت را که تا آن زمان ، در نحله های فلسفی و دين ها ، بر نابرابری تعريف می شد ، خط جدا کننده « بودها » یا آفریده های آزاد از « نبودها » یا فرآورده های زور گرداند : زور نمی سازد ، ويران می کند . بنا بر اين ايجاد حق نمی کند . پس هر نابرابری سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که زور ايجاد می کند ، خلاف عدالت و مايه ويرانی طبيعت و تباهی انسانها و ديگر جانداران می شود . حال آنکه ناهمسانی های زوجیت پذیر (فضلهای زنان و مردان ) نه بر نابرابری که بر برابری و از یک گوهر بودن شهادت می دهند ( 55 ) . و آن نابرابریهای اکتسابی بر میزان عدالتند که از راه مسابقه در امامت، در علم ، در دادگری ، در خدمتگزاری ، در پرورش انديشه و تن و در هر آنچه معنوی است ( 56 )، حاصل شوند و پیشی گیرندگان ، موقعیت خود را مجوز سلطه طلبی و ایجاد نابرابریها نکنند و کرامت خویش را در گرو تکیریم بجا ماندگان از راه کوشش در بر کشیدن آنها کنند. بدان مسابقه و این کرامت است که پیشی گیرندگان ، هشدار و انذار می شوند( 57 ) ، الگو می شوند و امام رشد پس افتادگان می گردند . چنان که يک رشته گذار ها از نابرابری ها به برابريها ، انسانها را در افق باز معنويت به پيش می برند : ( 58 ) کرامت انسان تحقق پیدا می کند به : اینک آنچه را پیرامون تکریم کرامت افزا نوشتیم و آنچه را که پیش از این ننوشتیم ، به نگارش آوریم ، با تفصیل و ترتیب : 1 - خدا ، در طبيعت ، از هر چيز به اندازه آفريده است ( 59 ) پس ندرت ، را انسانها بوجود می آورند . چرا و چگونه ندرت را بوجود می آورند ؟ با از یاد بردن کرامت خویش و کرامت آفریده ها ، در نتیجه، برگرداندن نيازهای غير مادی به نيازهای مادی و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با ديگران و با طبيعت کردن : * هيچ نياز طبيعی را نمی توان با فرآورده ای بر آورد که مصرف آن غير طبيعی است . بدن انسان نيازهايی دارد . اما فرآورده هايی که برای برآوردن آن نيازها مصرف می کنيم ، نبايد با بدن رابطه قوا برقرار کنند . بدين قرار، توليد و مصرف فرآورده هايی که اثر تخريبی بر بدن دارند ، غفلت از کرامت خویش و طبیعت است ( 60 ) * اما امر واقع مهمتری که قرآن بدان توجه کرده و توجه اهل خرد را نسبت به آن جلب می کند ، اينست : وقتی ثنويت اصل راهنمای انديشه و عمل می شود ، مدار باز مادی ↔ معنوی به مدار بسته مادی ↔ مادی بدل می شود . در اين مدار بسته ، نيازهای معنوی را نيز بايد با فرآورده های مادی برآورده ساخت . معنوی ها مادی ها می شوند و برآوردن اين نيازها به توليد و مصرف انبوه ممکن می شود . در نتيجه ، زمان به زمان نيازها بيشتر و منابع طبيعت کمتر می شوند . برای مثال ، عشق ميان زن و مرد ، معنوی است . چرا که دوست داشتن حقی معنوی است . اما اگر در " حب شهوات " از خود بيگانه و در اين « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بی نهايت است ، در شهوت گرائی ، کوتاه می شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه می شود . در عشق نيازها را فرآورده های معنوی برآورده می کنند . در « حب شهوت » ، نيازها را فرآورده های مادی رفع می کنند . و چون زمان ارضاع شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نياز به فرآورده های مادی تجديد می شود . بدين سان در مدار بسته مادی ↔ مادی ، توليد و مصرف با اسراف و تبذير همراه می شود ( 61 ) . اما از آنجا که تمامی انسانها نمی توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه های انسانی و در طبيعت گسترش می يابد . اکثريت بزرگی را فقر و اقليت کوچکی را مصرف انبوه می فرسايد . آن روز که ، در شبه جزيره عربستان ، جامعه فقيری می زيست ، ديدن امروز که توليد و مصرف انبوه کار را به اينجا رسانده است که بيش از دو سوم توليد کشورهای صنعتی ويرانگر هستند وکه توليد و مصرف انبوه فرآورده ها انسان و طبيعت را به نيستی تهديد می کند ، کاری بيش از معجزه است . از اين رو ، قرآن دوگانگی ميان انسان و طبيعت و انسانها و ديگر زيندگان را الغا می کند و هشدار می دهد : خداوند طبيعت را مسخر انسان کرد ( 62 ) و انسانها را به تکریم همه آفریده ها و عمارت طبيعت گماشت ( 63 ) و برای حيوانها نيز حقوق و کرامت قائل شد ( 64 ) . همانطور که به انسان آموخت مصرف هر فرآورده ای که بدن را از حالت طبيعی بدر برد و عقل را مختل سازد ، اسراف و تبذير است و مرگ آور ، به او آموخت : آدمی اگر به راه رشد نرود ، استعدادها و کارمايه های خود را نمی تواند بيکار نگاه دارد . پس ناگزير در راه فزون طلبی و سلطه جوئی بکار می برد ( 65 ) اما از کجا بايد بدانيم . ما در راه رشد هستيم و در راه فزون طلبی و سلطه جويی نيستيم ؟ : 1/1 – از اين جا که رشد انسان با عمران طبيعت همراه می شود . پس هر رشدی که با تخريب طبيعت همراه شود ، رشد نیست ، فزونی طلبی و سلطه جويی است و سر انجام انسان و طبيعت را به وادی مرگ می کشاند . قومها و شهرها که از ميان رفتند ، در اين بيراهه افتادند و به مرگستان رسيدند ( 66 ) وقتی اين آموزش را با دو بد آموزی در دو فرهنگ مقايسه می کنيم که در يکی ، طبيعت را فعال و انسان را کار پذير و تابع طبيعت می باوراند و، در ديگری ، انسان را مسلط بر طبيعت تبليغ می کند ، و بهره کشی وحشی از طبيعت و مصرف بی حساب منابع آن را دليل رشد می خواند ، حق داريم از خود بپرسيم در آن شوره زار زندگی که عربستان بود ، رهنمودی که تنها درمان طبيعت و انسان عصر ما و هزاره ها است که از پی هم آمده اند و می ﺁيند ، چگونه می توانست هشداری خدائی نباشد ؟ 2 – آن حقی که ترجمان سود يکی و زيان ديگری باشد ، حق نيست . حتی اگر ترجمان داشتن يکی و نداشتن ديگری باشد ، حق نيست ، باطل است . اگر حقوق بشر در هيچ جامعه ای به تمامه رعايت نمی شوند ، آیا بدين خاطر نيست که آگاه ها به حقوق ، اغلب برای خود حقوق قائل می شوند اما دفاع از حقوق یکدیگر را وظيفه خود نمی شناسند ؟ ﺁيا علت چنین رفتاری این نيست که اصل راهنمای انديشه و عمل ، رابطه قوا يا ثنويت است ؟ بر اين اصل ، هر حقی سود يکی و زيان ديگری و يا دست کم داشتن يکی و نداشتن ديگری معنی نمی دهد ؟ انسانی که بر اين اصل عمل می کند ، برای خود اين حق را می شناسد که از طبيعت و جانداران استفاده کند . اما آيا اين وظيفه را نيز برای خود می شناسد که در استفاده کردن ، زيان طبيعت و جانداران را نجويد و بهرمند شدن را با سود رساندن و عمران طبيعت همراه کند؟ بدین خاطر نیست که بر اصل ثنویت، استفاده کردن و استفاده رساندن، به رابطه قوا محدود و بناگزیر با ویرانگری همراه می شود؟ چرا . در چنین رابطه ای ، انسان از کرامت خویش غافل می شود و برای آفریده ها و محیط زیست نیز کرامت قائل نمی شود. بر اصل توحید ، انسان خویشتن را با انسانها وآفریده های دیگر و محیط زیست دوگانه نمی بیند و الف - عمل به حق و دفاع از حق را روش می کند. و ب - تکلیف را عمل به حق می داند و تکلیف بیرون از حق را حکم زور می شناسد و بدان عمل نمی کند . و ج - مصلحت بیرون از حق را عین مفسدت و کار قدرت در جانشین حق کردن دلخواه خود می شمارد و نمی پذیرد. 3 - کرامت در زوج ها است ( 67 ) . توضیح این که انسانها خلق نشده اند تا با يکديگر در نزاع و جنگ بسر برند ، آنها که بخاطر سلطه و به بهانهِ دين جنگ می کنند ، به راه شيطان می روند . (68) . وقتی با جانشين توحيد کردن ثنويت ، انسانها تنازع را اساس زندگی باور می کنند ، بخشی بزرگ از استعدادهای خويش و منابع طبيعت را در توليد و مصرف قهر ( اسلحه و ... ) بکار می برند . هزينه های جنگ و جنگ های و اشکال ديگر قهر منابع طبيعت را از ميان می برند و سبب گسترش فقر در جهان و بردن محیط زیست بکام مرگ می شوند . لذا، رابطه ها میان انسانها می باید، بر میزان پنج حق ، رابطه های آزاد بگردند : حق اشتراک و حق اختلاف و حق دوستی و حق ناتوان بر توانا شدن و برابری جستن با توانا ، در نتیجه حق بر صلح. 4 - عقل شفاف با هدف و روش شفاف ، عقل آزاد است. چرا که با ثنویت را اصل راهنما و منطق صوری را روش و قدرت را هدف کردن، عقل در ابهام فرو می رود. بدین تاریکی تاریکی افزا، آدمی از حقوق و کرامت خویش و کرامتهای آفریده های دیگر غافل می شود. از این روست که فرمود : طاغوت آدمیان را در تاریکیها فرو می برند و بازگشت به خدا، بیرون آمدن از تاریکی زورپرستی به روشنائی است ( 69). قرآن کریم است از جمله به این دلیل که شفاف و خالی از اعوجاج است و روشی است برای بیرون رفتن از ابهام زور پرستی و ورود در روشنانی حقوق و کرامت جوئی . از آنجا که زور فرآورده غفلت از کرامت و آزادی و دیگر حقوق است و از آنجا که پندار و گفتار و کرداری که مایه آن زور باشد، ممکن نیست شفافیت بدست آورد، تحقق معرفت بر آزادی و کرامت انسانی به پندار و گفتار و کردار شفاف و سرراست است. 5 - اصل بر خشونت زدائی و مدارهای بسته اکراه را به مدارهای باز لااکراه بدل کردن است که فرمود : « صلح خیر است » و راه های سلام راههای بیرون رفتن از تاریکی به روشنائی است و سلام کرامت افزون کند ( 70 ). قواعد خشونت زدائی را که در « عقل آزاد » آورده ام . از آنجا که خشونت خواری می آورد و بکار بردنش گزارشگر غفلت از کرامت ذاتی است و خشونت زدائی به یاد آوردن کرامت و افزودن بدان است ، در این جا، روشهای خشونت زدائی را به اختصار باز می آورم و خاطر نشان می کنم که تقوی به اکراه ها را از میان برداشتن است و کرامت به تقوی تحقق عملی پیدا می کند : روش عمومى، خشونت زدائى است. وقتى زورپرستان از چهار سو زور در كار مىآورند، جهاد واجب مىشود. اما، اين جهاد خشونت زدائى بايد باشد و نبايد، در پوشش مصلحت، «خشونت شيطانى» صورت «قهر مقدس» بجوید. پرسشى محل پيدا مىكند: وقتى زورپرستان از چهار سو، انسانهای آزاد را در محاصره زور قرار مىدهند، خشونت زدائى چگونه ميسر مىشود به ترتيبى كه هم این انسانها از آزادى خود غافل نشوند و هم زورپرستان، به احتمالى، کرامت خويش را بازيابند؟ پاسخ اینست : انسان آزاد نبايد کرامت خویش را از یاد برد و واكنش شود. زيرا واكنش شدن نيرو را به زور بدل كردن و بدان از آزادى خود غافل شدن است. اگر واكنش نشود، نيرو را بكار مىبرد اما به روشى كه زور زورپرست خنثى شود. قواعدى را بكار مىبرد كه آتش خشونت را فرو مىنشاند. همچون آتشى كه بر ابراهيم سرد شد: * قاعده اول نپذيرفتن حكم زور و مرز مشترك پيدا نكردن با زورپرست است: (236) اما انسان چگونه بتواند زور متجاوز را با نيرو دفع كند بدون اينكه از آزادى و کرامت خود غافل شود؟ زيرا ديديم كه روش آزادى يكى است. زور را روش كردن، غافل شدن از آزادى است. و نيرو وقتى در تخريب بكار مىافتد كه در زور از خود بيگانه شده باشد. پس نيرو وقتى در مقابله با زور پرست، بكار مىرود، زور شدهاست و نيرو خواندن آن، تجويز خشونت، با فريب دادن عقل، مىشود. براى آنكه خود زبان فريب بكار نبريم و روشى بجوئيم كه فريبهاى زورپرستان را باطل كند، نخست گوئيم: * قاعده دوم واكنش نشدن از راه نپذيرفتن روش ناقض آزادى و کرامت است: پندارى مشكل ما لاينحل شد. از سوئى بسا واجب مىشود نيرو بكار بريم كه چون بر ضد زورپرست است، زور است و از سوى ديگر، اين روش انسان را از آزادى و کرامت خويش غافل مىكند. اين تناقض اگر واقعى است، كدام راه حل را پيدا مىكند؟ فراموش نكنيم كه، بنا بر فرض، عقل آزاد، از چهار سو، با زور رويارو است. عمل به دو قاعده اول و دوم، پيروزى زور پرستان را غير ممكن مىكند. پس كار بعدى، خشونت زدائى بقصد آزاد كردن زور پرست از زور و امكان فراهم كردن براى او در باز يافتن آزادى و کرامت خويش است. بنابراين، * قاعده سوم ، جانشین کردن روش قدرت با روش آزادی است : با رعايت اين سه قاعده، بكار بردن نيرو بدون آنكه جهت ويرانگر پيدا كند، ميسر مىشود. در حقيقت، جهت ويرانگر را زور پرست متجاوز به نيرو بخشيده است. كارى كه عقل آزاد مىكند، بازداشتن زور از ويرانگرى است. بنابراين جهت عمومى نيرو را نگاه مىدارد و با خنثى كردن زور، چهار ديوارى فرو مىريزد. از آن پس، بكاربردن نيرو در ويران كردن زور پرست تجاوز است. بنابراين، * قاعده چهارم، به نيرو نبايد جهت ويرانگر داد. حتى وقتى از چهار سو در محاصره زور هستى، هدف بايد بيرون رفتن و بيرون بردن از حلقه محاصره باشد : می باید از روشی پیروی می کرد که ابراهیم در حلقه ﺁتش : بنا بر قرﺁن، ابراهیم ( ع ) در حلقه ﺁتش قرار گرفت و ﺁتش بر او سرد شد . برای ﺁنکه ﺁتشی بر ﺁدمی یا ﺁدمیان سرد شود هدف می باید بی اثر کردن ﺁتش باشد : رویاروئی تمام حق با تمام زور ( = در این جا جرم ﺁدم ربائی و خودداری مجرم از اعتراف ) باید باشد . بکار بردن نيرو ، تنها، در خنثى كردن زور متجاوز: رعايت اين چهار قاعده و قواعد ديگر انسان آزاد را از تنگنائى كه زور درآن قرارش مىدهد، رها مىكند و به فراخناى لااكراهش مىبرد. در اين فراخنا، عقل به ابتكارهائى توانا مىشود كه پيروزى شمارى اندك از آزادگان را برشمار بزرگى از زورپرستان ميسر مىگرداند. اما رعايت چهار قاعده بالا، در گرو رعايت قواعد ديگر است: * قاعده پنجم از دست ندادن استقلال قوه رهبرى است: پذيرفتن حكم زور يك قاعده است، و، از دست ندادن استقلال قوه رهبرى قاعدهاى ديگر است. انسانهاى آزاد، حتى وقتى در محاصره آتش زور هستند، هريك بايد نفس خويش را مكلف بدانند. (239) اگر در صير به خدا باشند، آتش بر آنها سرد مىشود. اگر نه، هيزم آتش زور مدارى مىشوند و خاكستر مىشوند. بدين قرار، استقلال قوه رهبرى، خود كامگى نيست، «آزادى از» همه صفتها است كه زور را، در شكلى از اشكال آن، در آدمى مؤثر مىكند. علامت بارز استقلال رهبرى، يكى جهت ويرانگر ندادن به نيرو است. و * قاعده ششم ابهام زدائى است. نه تنها نبايد گذاشت زورپرست انسان آزاد را گرفتار ابهام كند. بلكه ابهام هايى را هم بايد زدود كه زور پرست را به بردگى قدرت در آوردهاند: تجربهها يى که هر انسان مىكند و هر جمع انسانها مىكنند و يا در جريان آنها قرار مىگيرند، به عقل تجربه گر و به عقلهاى تجربه گر و به عقلهائى كه در جريان تجربه قرار گرفتهاند، مىآموزند كه ممكن نيست از چهار سو زور در كار آورد مگر به ايجاد ابهامها، بيان آزادى را نمىتوان در بيان قدرت از خود بيگانه كرد، مگر به ابهام سازيها. و * قاعده هفتم عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا كه ميان حق خويش و حق متجاوز نيز، بسود حق خود، تبعيض قائل نشد: آن قاعده كه، در نزاع، «يكى از دوطرف بايد از ميان بروند» ترجمان قدرت مدارى و اصل راهنماى آن ثنويت تك محورى است. وجدان به يگانگى حق به انسانى كه از چهار سو به محاصره زور در آمدهاست، ميدان عمل گستردهاى در فطرت زور پرستان و مأموران آنها مىدهد. بهنگام تجاوز عراق، اين قاعده را با موفقيت كامل بكار برديم. تا اين قاعده بكار مىرفت، زمان به زمان، از ميل قواى متجاوز، به جنگ، كاسته مىشد. اگر در ششمين ماه جنگ رژيم صدام تن به صلحى داد كه پيروزى خشونت زدائى بر خشونت بود، يك علت آن، كاهش روز افزون ميل به جنگ در قواى عراق بود. همين روش را با استبداديان بكار بردهايم و همچنان موفقيتآميز است. بخصوص اگربا قاعده هشتم همراه شود: * قاعده هشتم اختيار زمان و مكان را، بهيچرو، از دست ندادن است : اگر آدمى خود اين اختيار را از دست ندهد، هيچ قدرتى نمىتواند از دست او بستاند. توضيح اينكه مكان و زمان قدرت (= زور)، هم اينجا و هم اكنون، است. اما زمان عقل آزاد، زمان بى نهايت و مكان عقل آزاد بى كران لااكراه (= هر جاى جهان كه با قرارگرفتن در آن بتوان خشونت زدائى را تا انحلال قدرت ادامه داد) است. اگر، در انقلابها، بدون استثناء، به مهاجرت نياز مىافتد، بدين خاطر است كه شرط پيروزى روش آزادى بر روش قدرت، يكى اينست كه انسان آزاد، زمان و مكان روش زور پرستان را نمىپذيرد. زنهار! تن دادن به زمان و مكان زورپرستان، پيروزى ندارد. بر فرض كه كسى بتواند از حصار زور، با غلبه بر زور پرستان، بيرون آيد، شكست خوردهاست. زيرا به قدرت اصالت بخشيده و روش او راپذيرفته و بكار بردهاست. و * قاعده نهم، غفلت نكردن از واقعيتها و سود جستن از آنها در خشونت زدائى است: برفرض كه آدمى در زندان زورپرستان باشد، هنوز عقل او فضاى بى كران انديشيدن را دارد و آن را هيچ قدرتى نمىتواند از او بستاند. افزون بر اين، در هر مكانى، پديدههائى وجود دارند كه ،بكار گرفتن آنها، خشونت زدائى را ميسر مىكند. براى مثال، در تجاوز عراق، نزديك بود كه سدهاى خوزستان را منفجر كنند تا قواى عراق زير آب روند. بديهى است خوزستان نيز پامال مىشد. مجوز آن عمل، اين بود كه خوزستان در حال سقوط است وبا سقوط خوزستان، منابع نفت كشور به تصرف عراق در مىآيد. كشور از درآمد نفت محروم مىشود و، به فقر و جنگ، از پا در مىآيد. با اطلاع بموقع، از اين جنايت جلوگيرى شد. بجاى آن، اجراى طرح آبيارى و استفاده از آب براى زمين گير كردن بخش مهمى از قواى دشمن اجرا شد. دو روش، يكى خشونت بر ضد خشونت و ديگرى خشونت زدائى، دو نتيجه يكى ويرانگرى عمومى و ديگر محدود كردن عرصه متجاوز و كاهش دادن كار برد قواى مسلح دشمن همراه با عمران زمين. تنها از آب نبود كه بهره مىجستيم، از پستى و بلندى زمين، از آب و هواى منطقه، از نوع خاك، از شن زار و از هوا نيز استفاده مىكرديم. روش عمومى جانشين اسلحه كردن پديده هاى طبيعى، هم به قصد صرفه جوئى در مصرف اسلحه و مهمات در شرايط محاصره اقتصادى - نظامى، هم به قصد به حداقل رساندن تلفات از دو سو. تجربههاى فراوان به انسان آزاد مىآموزند كه توحيد با پديدههاى محيط زندگى و بى نهايت گرفتن زمان و ، بنا بر اين، سنجش دقيق زمان هر كار، به آدمى آن توانى را مىبخشد كه هيچ قدرتى نمىتواند بر او غلبه كند. براى مثال، اگر دزد مسلحى به خانهاى وارد شود و صاحب خانه روش عقل آزاد را بكار نبرده و اسباب ناكامى دزد را، پيشاپيش، تدارك نكرده باشد، با حضور دزد و تهديد او، نخست بايد عقل را از مدار بسته بد و بدتر (دادن ثروت يا مرگ) آزاد كند و آنگاه با شناسائى كه از خانه خود و نقشه آن و اشياء گوناگون دارد، قواعدى را كه شناختيم بكار برد. بدين قرار، * قاعده دهم، بيرون رفتن و بيرون بردن زورمدار (در اين مثال، دزد) از مدار بسته است: در حقيقت عقل آزاد مىداند كه تهديد كننده، خود، زندانى مدار بسته است. در مثال ما، دزد مىداند كه اگر صاحب خانه را بكشد، دزد مسلح قاتلى است كه دير يا زود، گرفتار و مجازات مىشود. اگر مال راببرد صاحب خانه در پى مال خود خواهد شد. پس احتمال دارد گرفتار مجازات شود. بنابراين، در موقعيت ضعيفى كه متجاوز دارد، احتمال بيرون بردنش از مدار بسته بد وبدتر، نه تنها احتمالى به وزن صفر نیست ، بلكه، بسيار هم زياد است. دو روش تجربه شدهاند: «يكى ستيز را به مدار بسته متجاوز بردن كه فراوان تكرار مىشود و ديگرى، آشتى در فضاى باز را جانشين ستيز كردن. اين روش را، در قلمرو علم و سياست، خود، با موفقيت آزمايش كردهام. شرط موفقيت چنين روشى اينست كه به زور تسليم نشوى و اميد متجاوز را، در غلبه به زور، بدل به يأس بگردانى. وارد ستيز و زور آزمائى نيز نگردى و در، برابر زور، در عمل به حق، استقامت و استمرار بورزى. انسان آزاد، اگر هم تجربههاى گذشتگان و معاصران را نپذيرد، خود مىتواند تجربه كند تا مطمئن شود بيرون از حق و حقيقت قرار گرفتن مصلحت، مفسدت و تقدم دادن آن بر حق، زندانى شدن در مدار بسته بد و بدتر است. بنابراين، هر زمان انسان آزاد، از هر سو، به محاصره خشونت در آيد، قاعده عمومى اينست: انسان آزاد و با کرامت مىبايد حق ناطق بگردد. ميزان تنزه از ناحق را به صد در صد برساند. و * قاعده يازدهم ايجاد فرصت حر شدن و کرامت باز یافتن است: بستن باب ويرانگرى با گشودن باب آزاد شدن و کرامت بازیافت ، به یمن دو قاعده دهم و يازدهم، ممکن می شود . اين روش را همه آنهائى كه انديشه راهنمايشان بيان آزادى است، با موفقيت بكاربردهاند. در قلمروهاى باور و سياست و جنگ، اين روش بسيار مشكلتراست. اما با بزهكاران نيز اين روش با موفقيت بكار رفته است. در انقلاب مشروطه ايران و در انقلابهاى ديگر، بودهاند بزهكارانى كه حر شدهاند و الگوهائى ماندگار از کرامت انسانی گشتهاند. جامعهها نيز، بتدريج دريافتهاند با بستن باب ويرانگرى، درب ساختن و رشد را بايد گشود. در مثال ما، دزد مسلح، اگر بيمار نباشد، و صاحب خانه اگر ثروتمند باشد، چرانتواند او را به كار بخواند و دستمايه در اختيار او بگذارد؟ فرصت حر شدن و کرامت خویشتن را باز یافتن را ايجاد كردن، سنت همواره متجددى است. بجاى زندانى شدن در مدار بسته ويرانگرى، گشودن افق باز هميارى، سنتى است كه نياز به حسين (ع) دارد. تسليم نشدن به زور و دعوت به حق: * قاعده دوازدهم، بيدار نگاه داشتن وجدان همان آگاهى به ذاتى بودن حقوق و عمل به حقوق و دفاع از حقوق است: حقوق را هيچ زورى نمىتواند از آدمى بستاند و کرامت را نیز . بنا بر این، وقتی هم آدمی الف - در محاصره آتش زور است، نباید از آزادی ، از حقوق و کرامت خویش غافل بماند و ب – بی آنکه خسته شود، می باید آزادی، کرامت و حقوق زورمدار را به او یادآور شود . در این پهنا است که خشونت بی محل می شود و زورپرستی که خشونت را روش کرده است، آزادی و کرامت خویش را باز می یابد. قواعد دوازدهگانه را، وقتی زورگو در بند است، با موفقیت بسیار کامل تری می توان بکار برد . 6 - فرشته ، با قائل شدن به تبعیض، از کرامت خویش غافل گشت و شیطان شد. هر تبعیضی مرز گذاری و هر مرزگذاری خوار شدن و خوار کردن و بنا بر این گم کردن کرامت است. رها شدن و رها کردن از تبعیضها ، کرامت جستن و تکریم است. خود را برتر دیدن از خود را فروتر دیدن بسا کمتر موجب گم کردن کرامت می شود. از این رو، توانائیهای خویش را از یاد بردن غفلت از کرامت خویش است و به خواری معتاد شدن ستمی بزرگ تر است ( 71 ) 7 - یاد آور شدم که تکریم همه آفریده ها ، همه وقت و همه جا، برکرامت خویش افزودن است . و نیز، یادآور شدم که آدمی، بگاه خلق کردن ، با هستی این همانی می جوید و، در آن حال، آزادی ای را حس می کند که آزادی بمعنای اصیل کلمه است. پس اگر آدمی در فعالیتهای همه استعدادهای خویش ، با هستی این همانی بجوید و آن آزادی را حس کند، با و در خدا و بمثابه خلیفة الله می زید ، رشد می کند و رشد می دهد. تکریم آفریننده و آفریده این تکریم است. ( 72) بنا بر این، 8 - ساختهای بنیادهای جامعه ها ( Institutions ) ، حتی بنیادهای دینی و تربیتی ، بر اساس کرامت و حقوق انسان می باید تغییر کنند. در حال حاضر، این ساختها و نظامهای اجتماعی که از این ساختها پدید آمده اند، بر اساس «کرامت » قدرت ساخت گرفته اند. در برخی جامعه ها، در قوانین اساسی ، بر رعایت کرامت انسان تأکید شده است. اما در همان قانون ها، «کرامت » قدرت واقعی و کرامت انسان صوری هستند. از این رو، در جامعه ها، تعارض میان کرامت و حقوق انسان با «کرامت » قدرت ، روزمره است . و همواره «کرامت » قدرت است که رعایت می شود و کرامت انسان است که رعایت نمی شود. برای مثال ، کرامت انسان و جانداران و محیط زیست ، در تعارض است با «کرامت » سرمایه و شیوه تولید سرمایه داری . این تعارض بسود «کرامت» سرمایه حل می شود. اینطور توجیه می شود که سالم کردن تولید و مصرف، موجب ناتوانی در رقابت و این دو موجب بیکار شدن « نیروی کار » - جریان شئی شدن انسان او را نیروی کار گردانده و هنوز این پایان فراگرد نیست - می شود. در این جا، پای مصلحت به میان می آید و هدف وسیله را مشروع می کند : جلوگیری از افزایش میزان بیکاری تقدم دارد. با آنکه ، هم طبیعت می میرد و هم بر میزان بیکاری افزوده می شود، ساخت بنیاد اقتصادی زیر علامت سئوال نمی رود. و یا، انواع ترورها ، بخصوص عمل انتحاری ، آدم ربائی و... فرآورده رابطه هائی تلقی نمی شوند که بر مدار قدرت ساخت پذیرفته اند . لذا، جنگ پیشگیرانه ، شکنجه ولو در تحقیر انسان حد نشناسد، ولو به مرگ بیانجامد، توجیه می شود. در جریان کشتار اسیران جنگ در قلعه جنگی افغانستان و شکنجه های زندانهای گوانتانامو و ابوغریب و... ، بدین عنوان که هدف وسیله را توجیه می کند و می باید از وقوع ترورهای بزرگ جلوگیری کرد، خوار گردانی انسان بدان حد شد که در تصور حتی شکنجه گر نیز نمی گنجید. چرا که دینامیک شکنجه کار را به ایجاد آن صحنه ها کشاند که برای همیشه مایه شرم انسان می مانند. با اینهمه، ترورها ادامه یافته اند و انسانیت تماشگر مسابقه میان شکنجه و ترور است. با آنکه انسانها می بینند که تا عاملهای زاینده آسیبهای اجتماعی برجایند و روشهای ناقض کرامت و حقوق انسان برآسیبها می افزایند ، این روشها بیش از پیش بکار می روند : شکنجه ها ترورها را بیشتر می کنند. روشهای کنونی مبارزه با تجارت جهانی مواد مخدر ، موجب توسعه بازرگانی این مواد می شوند و... زیرا نه تنها بر آنها که ترور را روش می کنند و یا به تجارت مواد مخدر ، زنان، کودکان و اعضای بدن و... می پردازند، ثابت می شود که در نظر دولتها، نه انسان که قدرت «کرامت » دارد، بلکه بر گروهای اجتماعی و بسا بر جامعه ها ثابت می شود که قدرت «کرامت » دارد و مظاهرش، پول ، سکس ، جنس، نژاد، ملیت و... خدائی می کنند. بی قدر شدن انسان و واقعیت نجستن کرامت و حقوق او، خشونت را در اشکال فراوان جهانگیر کرده است . روش کنونی مسلطها ( جنگ پیشگیرانه ، مبارزه با ترور و... ) موجب فراگیر تر شدن بازهم بیشتر خشونتها می شود. راه حل اینست که «کرامت » قدرت جای به کرامت انسان دهد . در رابطه ها، از بار زور کاسته شوند و قدرت بمثابه فرآورده رابطه قوا، ضد ارزش بگردد که هست. تجدید ساختهای جامعه ها بر وفق کرامت انسان و همه دیگر آفریده ها و حقوق ها شان ، نظامهای اجتماعی باز و تحول پذیر را می باید پدید آورد. نظامهای اجتماعی را پدید آورد که، در آنها، کرامت ها و حقوق ها واقعیت بجویند و در جریان رشد ، کرامت بر کرامت افزوده شود. 9 - عمل به حق و دفاع از حقی از حقوق انسان و دیگر آفریده ها، بر کرامت انسان می افزاید. اما بازشناسی حقیقت ( = واقعیت ) و اظهار آن، ولو به زیان خود (73) ، عملی دیگر و همچنان افزودن بر کرامت است. انسان حق دارد بداند و حق و وظیفه دارد حقیقت را بازگوید. چرا که نجستن حقیقت و واقعیت ها را واگذاشتن ، در دنیای مجاز، زندانی شدن و بازیچه قدرت مداری گشتن و از دست فروهشتن کرامت خویش و همه آفریده ها است. بدترین نوع خوارشدن و خوار کردن است. بدین قرار، انسان ، هر زمان با غفلت از کرامت ، با واقعیتی رابطه برقرار می کند، این رابطه بضرورت غیر مستقیم ، از راه قدرت برقرار می شود و با خوارشدن و خوارکردن همراه است. از این رو ، بیان حقیقت رویاروی قدرتمدار ستمگستر جهاد افضل است و بیان حقیقت به خویش و تذکار دائمی حقوق خود به خود و عمل به این حقوق جهاد اکبر و هر سه جهاد، کوششها برای معرفت بر کرامت خویشتن ، افزودن بر این کرامت و بازشناختن کرامت تمامی پدیده ها است. 10 - انسان وقتی شاعر بر کرامت خویش است که می خواهد « پیشاروی خود را باز کند » (74 ). چهل سال پیش از این، سخن از دوران وفور بود. ارهارد، صدر اعظم اسبق آلمان ، کتابی انتشار و در آن، وعده داده بود انسانها به دوران وفور می رسند. بدین سان، دو مرام ، یکی مارکسیسم و دیگری لیبرالیسم ، هریک مدعی بودند که نسخه رشد بهتری هستند و می توانند راهبر انسانها به دوران وفور بگردند. اما الف - آینده ای که لحظه به لحظه آن را نتوان حال کرد، مجازی است که این و آن بیان قدرت، انسان را بدان می فریبند. به سخن دیگر، اگر در لیبرالیسم و یا در مارکسیسم رفتن بسوی دوران وفور ممکن بود، می باید، هر روز، نسبت به روز پیش، وفور بیشتر می بود. اما ارزیابی منابع موجود در طبیعت و میزان آلودگی محیط زیست از سوئی و مدار بسته مادی ↔ مادی که سبب می شود میزان نیاز ، در نتیجه، تقاضا، از میزان عرضه بالاتر بماند، و بخصوص تخریب نیروهای محرکه – که زمان به زمان بر ابعاد آن افزوده می شود- از سوی دیگر، مرا به این نتیجه رساند که هر دو اقتصاد انسانها را ناگزیر از پیشخور کردن و بدان، متعین کردن پیشاپیش آینده می کند. به سخن دیگر، انسان ، با بستن پیشاروی خود، خویشتن خوارگردانی را رویه می کند. و امروز، نوجوانان غرب از آینده می ترسند! می ترسند کار نیابند و اطمینان دارند زندگی بدتری خواهند یافت . سیاستمدارها که از مدیریت مسائل امروز درمانده اند، چگونه بتوانند از آینده سخن بمیان آورند ؟ حال آنکه اقتضای کرامت انسان و همه آفریده ها ، بازکردن پیشارو است و باز کردن پیشارو ، با جانشین کردن مدار بسته مادی ↔ مادی با مدار باز مادی ↔ معنوی آغاز می شود . و 11 – چند و چون نیروهای محرکه اگر محل بحث باشند ، در این که انسان و اندیشه راهنمای او نیروهای محرکه رهبری کننده دیگر نیروهای محرکه هستند ، اتفاق نظر وجود دارد . اما همین انسان، وقتی اندیشه راهنمایش ، بیان قدرت می شود، رهبری کننده ویران کردن نیروهای محرکه و آلودن محیط زیست می شود. در انسان امروز که می نگریم، تخصص گرائی بیمارگونه و محرومیت اکثریت بزرگ جامعه انسانی را از « تخصص » یکی از مهمترین عاملهای تخریب نیروی محرکه رهبری کننده ای می یابیم که انسان است. نه تنها آنها که تخصص ندارند ، یا کار نمی یابند و یا کار سازگار با کرامت انسان را نمی یابند، بلکه آنها که تخصص دارند، بنا بر این که از جامعیت می افتند، در درون ویران می شوند و بدیهی است از کرامت و حقوق خود غافل می مانند . توضیح این که تخصص تمام عرصه و زمان اندیشه و عمل را در اختیار یکی از استعدادها قرار دادن ، معنی یافته است. در نتیجه، استعدادهای دیگر انسان متخصص ، چون مجال رشد نمی یابند، در درون، در تخریب شخصیت او بکار می افتند و در بیرون، او را آلت قدرت می گردانند. در نظامهای اجتماعی کنونی ، انسان در خدمت قدرت است . از این رو، آنها که تخصص ندارند، مجال پرورش همان یک استعداد را نیز نمی یابند . جای پرسیدن ندارد که افزون بر 6 میلیارد انسان که هر یک مجموعه ای از استعدادها هستند وقتی یا امکانی برای رشد همآهنگ استعدادهای خویش نمی یابند و این استعدادها را جز در تخریب ، نمی توانند بکار اندازند، زیان انسان و آفریده ها و محیط زیستشان ، بابت رشدی که واقعیت پیدا نمی کند و ویرانی که واقعیت پیدا می کند، چه اندازه است ؟ می دانیم که سخن از تغییر ساخت کار بعمل آمده است . اما یا تحقق انسان جامع - که با رها شدن از قید فروش خود بمثابه نیروی کار تحقق نمی یابد - موکول به استقرار جامعه آرمانی ( کمونیست ) گشته است و یا کاستن از زمان کار « تولیدی » و افزودن بر اوقات فراقت و گاه نیز از تغییر ساخت کار به ترتیبی که انسانها بتوانند در رهبری جامعه شرکت مستقیم پیدا کنند، سخن بمیان آمده است. در نظریه های جدید پیرامون عدالت اجتماعی، میان کار و کرامت انسانی رابطه بر قرار شده است. با اینهمه ، این واقعیت که انسان مجموعه ای از استعدادها است و ساخت کار می باید دربرگیرنده انواع کارها ، هریک درخور استعدادی از استعدادهای انسان ، باشد، توجه اهل نظر را به خود جلب نکرده است. بدیهی است ، بر اصل ثنویت ، نمی توان انسان جامع استعدادها را در نظر آورد چه رسد به پیشنهاد نظامی اجتماعی باز و تحول پذیر فراخور رشد انسان در جامعیت خویش . در اقتصاد توحیدی که 35 سال پیش تألیف کرده ام ( 75) ، فهرست کامل تری از نیروهای محرکه ، از ساخت کار متناسب به استعدادهای انسان پیشنهاد کرده ام . پس از آن، در کتاب عدالت (76) ، باردیگر به این مهم باز پرداخته ام . راستی اینست که ساخت کار، در هر جامعه ای ، گویای جهت فعال شدن نیروهای محرکه و جهت یابی نیروهای محرکه بیانگر اندازه وجدان جمعی به کرامت انسان است. و 12 – گسترش فقر انسان و طبیعت و بیماریها و فسادهای مالی بزرگ ، تجارت مواد مخدر و نابسامانیها و آسیبهای اجتماعی در جهان ، غیر از این که فرآورده و فرآورنده روابط مسلط – زیر سلطه در جهان هستند و در انواع بیانهای قدرت توجیه می شوند، گویای این واقعیت نیز هستند که الف – جوهر مشترک بیانهای قدرت، ناتوانی انسان خاصه در آنچه به شرکت در رهبری جامعه خویش مربوط می شود ، نیازهای او ، نادانی او و بخصوص شرارت ذاتی او است . در جامعه ها، نظامهای اجتماعی و بنا بر این ، بنیادها، بر این مجازها بنا شده اند . نخبه گرائی افراطی که با تخصص گرائی پشت و روی یک سه را تشکیل می دهند، این سان توجیه می شود که جمهور مردم از مدیریت جامعه خود ناتوانند و نیاز به نخبگانی دارند که آنها را اداره کنند . شرارات ذاتی ، نیازها - با غفلت از این واقعیت که مقدم بر فعالیتهای موجود زنده نیستند – و نادانی و ناتوانی توجیه گر ساخت دادن به بنیادهای جامعه بر محور قدرت و رابطه آنها را با انسان، رابطه انسان تابع و قدرت متبوع می گرداند: رابطه دولت با انسان ، رابطه حزب با عضو حزب ، رابطه کارفرمائی با کارگر ، رابطه زن و مرد با خانواده ، رابطه دانش آموز با مدرسه ، رابطه انسان با بنیاد هنری ، رابطه انسان با بنیاد دینی . وقتی هم ، بنا بر اصل، رابطه می باید رابطه دوستی و عشق باشد، همچنان ناتوانی و نقص ، توجیه گر رابطه با بنیاد بر محور قدرت است . برای نمونه : پیش از این ، خاطر نشان کردم که در جامعه ها، زوج زن و مرد ، توحید فضلها و استعدادها بشمار نیستند. در این جا، می افزایم که در باورهای رایج ، در جامعه ها- بدون توجه به این واقعیت که دو ناقص زوج کامل پدید نمی آورند- زن و مرد را دو ناقصی می شمارند که با ازدواج ، کمال می یابند . و یا زن را ناتوانی می شمارند که، به ازدواج، تکیه گاه توانائی می جوید که خانواده است . و یا هنوز، زن را شئی جنسی اغواگری می انگارند که در محدوده خانواده از وسوسه کردن و وسوسه شدن ، حفظ می شود . بدیهی است که ارزیاب ناتوانائی و توانائی، مظاهر قدرت (پول، مقام ، این و آن موقعیت ، بسط ید مرد بر زن و... ) هستند . با آنکه ، حقوق انسان ، حقوق زن و مرد بشمارند ، با آنکه ، بنا بر برخی قانونهای اساسی ، زن و مرد از کرامت برابر برخوردارند، اما بنیادهای جامعه ها، همچنان ترجمان فلسفه ارسطو در مادون گمان بردن زن هستند . بدین قرار، بیان آزادی ، بمثابه اندیشه راهنما ، اهمیتی بتمام پیدا می کند. بیانی که در آن، انسان ، از زن و مرد کرامت، حقوق ذاتی و توانائیها و فضلهای خویش را بازیابد. شرارت ذاتی و نابرابری ذاتی در خلقت، مبنای سازمان دادن رابطه ها نباشند . اقلیتی که خویشتن را مدار قدرت می پندارد دریابد از کرامت انسانی خویش محروم است . و انسانها که نقش گوسفند را بازی می کنند، دریابند ، بنا بر غفلت از کرامت خویش، مسئولیتشان دو چندان است . وجدان به خود، بمثابه موجود صاحب حقوق و کرامت و نه انسانی که شرور و گناهکار زاده می شود، وجدان به فضلها و توانائیهای خویش و شعور بر استعدادهای خود و تجدید نظام اجتماعی و بنیادهای آن، بر وفق این وجدان، رشد در راست راه بازیافت جامعیت، همین است. 13 - و کرامت به ساختن هویت در وطنی و از رهگذر بر کرسی نشاندن اراده زیستن ، در زمانی ، که لحظه های حالش گذشته ها و آینده های دور را در بر می گیرند، هویت فردی و جمعی ساختن و ساخته شدن در آزادی ،کرامت افزا است . فرهنگها گوناگونی ها می یابند چرا که حاصل سعی جامعه ها در وطن ها هستند : فرهنگ ابداع و خلق مردمی در وطنی است. فرهنگ را که از ضد فرهنگ یا فرآورده قدرت سوا کنیم، نه یک فرهنگ که فرهنگها می یابیم و در می یابیم که فرهنگها مشترک ها می یابند اما این گمان که یک فرهنگ جهان شمول بگردد ، مجازی پرفریب است . ضد فرهنگی است که سلطه گر آن را فرهنگ جلوه می دهد و زیرسلطه ها را بدان می فریبد. فریب است چرا که فرهنگ خلق است و لباسی که به عاریت ستانی و برتن کنی نیست. اخذ فرهنگ که در تشبه جوئی ناچیز شود، انسان با « فرهنگ برتر » پدید نمی آورد، انسان عقیم پدید می آورد. آیا نمی بینیم ضد فرهنگی که « فرهنگ مصرفش » می خوانند، با چه شتابی انسانیت را عقیم می کند؟ آیا نمی بینیم جهانی شدن اقتصاد، تنها جامعه ها را به پیش خورکردن و از پیش متعین کردن آینده ناگزیر نمی کند، بلکه انسانها را در وطن های خویش ، از وطن، از محیط اجتماعی ، بنا بر این ، از کار با خاصه خلق فرهنگ ناتوان می سازد. کافی است در فرهنگ ها، فرآورده های قدرت را ، سوا کنیم تا ببینیم ، از فرهنگها بمثابه فرآورده های انسانهای کریم و حقوقمند و توانا، چه می ماند . تا ببینیم فرهنگها دارند شتابان شوره زار می شوند و این در همه جای جهان. چنان که بحران هویت، دارد سخت ترین بحرانهائی می شود که انسانیت هرگز به خود دیده است. حساب ضد فرهنگ را از حسب فرهنگ جدا کردن و کوچک کردن عرصه عمل قدرت و بزرگ کردن پهنای اندیشه و عمل انسان آزاد و کریم ، برای ساخت هویتی از راه رشد، اینست کاری که به اقتضای کرامت انسان باید کرد . 14 - تکرار کنم که انسان ، مسئولیت امانتی را آزادانه پذیرفت که همه دیگر آفریده ها از آن سرباز زدند. در این هستی ، هیچ مسئولیتی برتر از مسئولیت رهبری آزاد و هیچ امانتی برتر از امانت تکریم زندگی از رهگذر رشد در آزادی نیست. انسان غافل از بعد معنوی خویش ، انسان غافل از آزادی و کرامت خود است . تکرار کنم که بیان های قدرت انسانهای رهبر را به انسانهای آلت قدرت بدل و جهان را از کرامت خالی کرده اند. از این رو ، انسان کریم که بتواند در تکریم آفریده ها و زندگی بکوشد، نیاز به بیان آزادی ، بمثابه اندیشه راهنما دارد. بر اصل موازنه عدمی، این بیان به عقل آزاد ، پندار می شود، بر زبان آزاد، گفتار می شود و به دست آزاد ، کردار می شود . چند میلیارد انسان ، با محروم ماندن از بکاربردن قوه رهبری خویش، در حقیقت ، خیانت در امانت می کنند و حق کرامت خویش ، کرامت آفریده ها و کرامت زندگی را بجا نمی آورند. اما آیا آگاهند ؟ اگر آگاه نیستند، ناآگاهی از کرامت و مسئولیتی که بر عهده گرفته اند، بزرگ ترین خواری نیست ؟ آیا اقتضای کرامت انسان این نیست که هر هموطن، در عین بجا آوردن حق امانت از راه شرکت در اداره آزاد جامعه خویش، شهروندی جهان را بجوید و ، از راه شرکت در مسئولیت اداره جهان و آن را سرای زندگی آزاد در گوناگونیهای همآهنگی جوی شمردن و کردن ، وطن خویش را محل عقد دوستی و صلح و پایه گذاری مدیریت مردم سالار جهان بگرداند ؟ 15 - بدين قرار ، اگر حق ، بخواهد رابط همه انسانها و طبيعت و آيندگان ، با یکدیگر بگردد و انسانها حق کرامت خویش و آفریده ها و طبیعت را بجا آوردند، تضاد که اینک راهنمای پندارها و گفتارها و کردارها است، می باید جای به توحید بسپارد . فلسفه ها که هستی مادی را فرآورده تضاد انگاشته اند ، لاجرم انسان را مجبور به جبر تقابلهای متضادها تصور کرده اند و بدیهی نتوانسته اند برای او آزادی ، حقوق و کرامت قائل شوند . راستی اینست که قائل شدن به تضاد و ثنویت را اصل راهنما کردن، انکار آزادی و کرامت است. از این روست که میان قائل شدن به آزادی و اصل راهنما شناختن ثنویت، تناقض ، از راه تعریف آزادی به قدرت ، حل شده است. راست بخواهی حل نشده است . با بکار بردن منطق صوری، لفظ آزادی و معنی قدرت گشته است، لفظ حق معنی قدرت شده است، لفظ کرامت انسان و معنی «کرامت » قدرت گشته است . در حقیقت، آزادی حق است زيرا همگان بايد از آن « برخوردار شوند تا انسانهای ﺁزاد واقعيت پيدا کنند . قدرت ( = زور) باطل است زيرا يکی بايد نيرو از دست بدهد تا ديگری آن را بر زور خود بيفزايد و زورمند شود . آزادی بر اصل توحيد قابل فهم شدن است اما زور را جز بر اصل ثنويت نمی توان تعريف کرد و واقعيت نيز پيدا نمی کند . وقتی آزادی و حق های ديگر بايد همگانی شوند تا انسانهای حقوقمند واقعيت پيدا کنند ، انسانی که توحيد را اصل راهنمای انديشه و عمل خويش می کند ، ميان خود و ديگران مرزی، از مرزهای دينی و مرامی و نژادی و قومی قائل نمی شود . می داند هر حقی از هر موجود زنده ای در هر گوشه ای از جهان ضايع شود ، اين حق او است که زير پا گذاشته شده است . او خود را موظف می داند از حق هر مستضعفی دفاع کند ( 77 ) آن روز که پيامبر (ص) رسالت خويش را با دعوت به توحيد آغاز کرد ، هنوز اين عصر نشده بود . امروز، در همه جای جهان، بنا را بر اصالت ثنويت ها گذاشته اند و، در همه جا ، ميان گروه های انسانی ، ميان جامعه های انسانی با طبيعت جنگ است و به تعبير باشگاه رم ، انسانيت و طبيعت واپسين امروز و فردای خود را می گذرانند . وضعيت سنجی که اين باشگاه از جهان امروز بعمل می آورد ، همان است که قرآن در وصف واپسين روزهای پيش از مرگ قوم ها و شهرهائی آورده است که تا مرگ از ثنويت به توحيد باز نگشتند ( 78 ) : « و همين قوم عاد بود که به نشانه های خدا جحد و به پيامبران او عصيان کرد و از هر جبار خيره سری پيروی کرد * ... صالح پيامبر به قوم ثمود گفت : ای قوم خدا را پرستش کنيد . خدايی جز او شما را نيست . شما را از زمين رويانيد و بر آبادانی زمين بر گماشت . پس از او آمرزش طلبيد و توبه کنيد . همانا خدای من نزديک است و نيايش ها را همواره می شنود * ... صالح گفت : ای قوم اين شتر نشانه خدا برای شماست . بگذاريد در زمين خدا چرا کند . به او آزار نرسانيد چرا که عذاب نزديک می شود . قوم پند صالح نشنيدند و ناقه را پی کردند . صالح به آنها گفت : سه روز در خانه های خود از کامجوئيها پرهيز کنيد . وعده عذاب ، وعده ای است که تکذيب نخواهد شد . پس چون لحظه عذاب فرارسيد ، صالح و آنها را که ايمان آورده بودند ، نجات داديم ... . و آنها را که ستم کرده بودند صیحه ای فرا گرفت . چون صبح شد ، آن قوم و شهر در کام مرگ بی حس و حرکت شدند . » بدين قرار ، در پی قوم هود ، قوم های عاد و ثمود نيز توحيد را با ثنويت تک محوری جانشين کردند . بر اين اصل ، کرامت خویش را از یاد بردند و کامجوئی خويش را در سلطه جوئی بر يکديگر و در تخريب طبيعت و جانداران گمان بردند . واپسين روز رسيد اما همچنان چشم ها و گوشها را بر هشدار بستند تا مرگ آنها و شهرشان را در کام گرفت . از مقايسه قاعده ای که اين آيه ها بدست می دهند با گزارش باشگاه رم و تحقیق ها که پیرامون مرگ طبیعت و بر افتادن نسل انسان ( 79 ) انجام گرفته اند، يک تفاوت اساسی آشکار می شود و آن غفلت تهيه کنندگان گزارش باشگاه رم از اين امر واقع است که ، در جهان امروز ، اصل راهنمای فردها و گروه ها و ملتها ثنويت است . بنا بر این، هشدار ها بجائی نمی رسند اگر انسانها ندانند عامل ويرانی ، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار ﺁنها است. در 1463 ، وقتی جیووانی پیکو دلا میراندولا ، بنا بر آموخته خود از « اندیشه عرب »، کتابش را پیرامون کرامت انسان نوشت و (79 ) اين بيان علی ( ع ) را ، « دستگاه ﺁفرينش محصولی شگفت انگيز تر از انسان نيافريد » ، سخن « يک عرب » گمان برد و بهترين بيان در اصالت انسان (Humanisme) دانست، از توجه به اين امر غفلت کرد که انسان به توحيد ، ﺁزادی و حقوق و کرامت می جويد. بخش بزرگی از فرهنگها و تمامی ﺁن بخش از ﺁن که فرهنگ زندگيش می توان خواند، بر اصل توحيد پديد ﺁمده است و پدید می آید. با وجود اين، ﺁن بخش از فرهنگ که فرآورده قدرت و در حقیقت ضد فرهنگ توسعه يافته است و توسعه می یابد . تکرار می کنم : فرآورده های قدرت ضد فرهنگ هستند چرا که ضد حيات طبيعتند و انسان را می فرسايند. انسانها را از کرامت ، حقوق، استعدادها و توانائیهای خویش غافل و در آدمک های مصنوعی ناچیز می کند . تا ﺁنجا که، امروز ، انسانها نه مرگ طبيعت را می بينند و نه اين واقعيت را به ياد می ﺁورند که در شعر سعدی ، شاعر بزرگ ايران ، به زيبائی ، بيان شده است : بنی ﺁدم اعضای يکديگرند که در ﺁفرينش ز يک گوهرند. چو عضوی بدرد ﺁورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت ديگران بی غمی نشايد که نامت نهند ﺁدمی برای ﺁنکه فرهنگ حاصل رشد انسان و طبيعت بگردد و جای ضد فرهنگِ ويرانگرِ حيات را بگيرد، بايد به انسانها هشدار داد : سلاح مخوفی که در انفجاری دائمی است ، اصل راهنمای عقل ﺁنها است. تا هنوز تمامی ابعاد زندگی تحت امر « جبار خيره سر و لجوجی » که ثنويت باشد، قرار نگرفته است، به توحيد باز گرد و فطرت خويش را بازجو. -------------------------------------------------- مأخذها : 1 – قرآن ، سوره های اسراء آیه 70 و شعرا آیه 7 و لقمان آیه 10 2 - قرآن ، سوره های انبیاء آیه های 26 و 27 و حجرات آیه 13 و... 3 – قرآن، سوره فجر آیه 15 4 – قرآن ، سوره فرقان آیه 25 5 – قرآن ، سوره اسراء آیه 23 و فجر آیه های 17 و 18 ( ؟ ) 6 – قرآن ، سوره حجرات آیه 13 7 – قرآن ، سوره جن آیه 14 8 – نگاه کنید به فصل عدالت در اصول راهنمای اسلام نوشته ابوالحسن بنی صدر 9 – قرآن سوره بقره آيه 30 10 – قرآن سوره انعام آيه های 129 تا 134 و 164 و 165 و اعراف آيه های 69 و 128 و 129 و يونس آيه های 13 و 14 و 73 و هود آيه های 57 – 50 و نور آيه 55 و نحل آيه های 62 – 59 11 – قرآن سوره يونس آيه های 70 تا 82 12 – قرآن ، سوره های روم آیه 41 و فجر آیه 12 13 – قرآن، سوره رعد آیه 11 14 – قرآن، سوره احزاب آیه 72 15 – اصول راهنمای اسلام، فصل امامت . 16 – قرآن سوره فاطر آيه 39 17 – قرآن، سوره یونس آیه های 26 و 27 18 – قرآن سوره نور آيه 55 19 - قرآن سورهقرآن سوره رحمن آيه 14 و سجده آيه های 7 تا 10 20 - قرآن سوره روم آيه 30 21 - قرآن سوره تين آيه 4 و انفطار آيه 7 و تغابن آيه 3 22 - قرآن سوره مومنون آيه های 12 تا 14 23 - قرآن سوره روم آيه 30 و امام حسن فرمود : خدا به صراحت مي گويد فطرت توحيد است پس آزاد باشيد . 24 - قرآن سوره قول علی ( ع ) 25 - قرآن سوره اسراء آيه 36 26 - قرآن سوره بقره آيه 31 27 - قرآن سوره های علق آيه های 4 و 5 و رحمن آيه 3 و بقره آيه 282 28 - قرآن سورههای انسان آيه 2 و قيامتآيه 14 و حديد آيه 17 و ... 29 - قرآن سورههای انبياء آيه 80 و نحل آيه 76 و اعراف آيه 191 و عنکبوت آيه 17 30 – قرآن سوره های نساء آيه 135 و شوری آيه 15 و ... 31 – اصول راهنمای اسلام ، نوشته ابوالحسن بنی صدر فصل امامت 32 – قرآن سوره بقره آيه 256 33 – قرآ« سوره های انسان آيه 3 و علق آيه 6 34 – قرآن سوره های نساء آيه 28 و معارج آيه 19 و .... 35 – قرآن سوره بقره آيه 256 36 – قرآن سوره های نساء آيه های 75 و 97 و سبا آيه های 31 تا 34 37 – قرآ« سوره نحل آيه های 120 و 123 38 – نگاه کنيد به موازنه ها ، مبحث موازنه عدمی و نيز سير انديشه در سه قاره از ابوالحسن بنی صدر 39 – قرآن، سوره های سجده آیه 13 و قصص آیه 56 و نمل آیه های 81 و 92 و روم آیه 53 و بقره آیه 272 و... 40 – نگاه کنيد به زن و زناشويی از ابوالحسن بنی صدر 41 – قرآن سوره نساء آيه 1 و يس آيه 36 و ... 42 – قرآن سوره های کوثر و سوره بقره آيه 223 و زن و زناشويی ، مبحث های اول و دوم 43 – قرآن سوره های روم آيه 21 و اعراف آيه 189 44 – قرآن سوره صافات ، آيه 101 45 – قرآن سوره قصص آيه های 7 و 8 46 – قرآن سوره های آل عمران ، آيه های 45 تا 48 و مومنون آيه 50 47 – حديث نبوی 48 – قرآن سوره لقمان ريال آيه 14 49 – حديث نبوی و خطبه پيامبر در حجته الوداع 50 – زن و زناشوئی، فصل زناشوئی در اسلام و استسلام 51 – قرآن، سوره بقره آیه 237 52 – قرآن ، يوره اعراف آيه 12 53 – قرآن سوره روم آيه 22 54 – قرآن سوره حجرات آيه 13 55 – اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت 56 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت 57 – قرآن سوره فاطر آيه های 20 تا 24 58 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت و معاد 59 – قرآن سوره قمر آيه 49 60 – قرآن سوره های مائده آيه های 90 و 91 و بقره آيه 173 و انعام آيه 145 و ... 61 – کیش شخصیت از ابوالحسن بنی صدر ، فصل اول ، در مادیت و معنویت و قرآن سوره های بقره آيه 2.8 و اسراء آيه 53 و حج آيه 53 و انعام آيه 121 و نساء آيه 76 و اعراف آيه 31 و نساء آيه 6 و غافر آيه 4 و 28 و 34 و ... 62 – قرآن سوره جاثيه آيه 13 و ... 63 – قرآن سوره هود آيه 61 64 – قرآن سوره های سجده آيه 27 و رحمن آيه 10 65 – قرآن سوره علق آيه 6 66 – قومهای هود و ثمود و عاد و ... و نيز نگاه کنيد به اصول راهنمای اسلام ، فصل معاد . 67 – قرآن، سوره های نور آیه 26 و شعراء آیه 7 68 – قرآن، سوره نساء آیه 76 69 - قرآن، سوره بقره آیه 257 70 – قرآن، سوره های هود آیه های 52 و 53 و نساء آیه 128 و مائده آیه 165 و احزاب آیه 44 و فرقان آیه های 25 و 26 و ... 71 – قرآن، سوره های بقره آیه 61 و مؤمنون آیه 27 و روم آیه های 29 و 54 و نساء آیه های 148 و 149 و فاطر آیه 10 72 – قرآن، سوره های بقره آیه های 186 و 256 و هود آیه 97 و جن آیه 14 73 – قرآن، سوره نساء آیه 135 74 – قرآن سوره قیامة آیه 5 75 – اقتصاد توحیدی از ابوالحسن بنی صدر ، چاپ دوم ، 29 بهمن 1357 ، صفحات 67 تا 75 76 – عدالت اجتماعی از ابوالحسن بنی صدر در دست انتشار 77 – قرآن سوره نساء آيه 75 و ... 78 – قرآن سوره هود آيه های 59 و 61 و 64 و 65 و 66و 67 79 – غیر از گزارش باشگاه رم، از جمله نگاه کنید Hubert Reeves , Chroniques du ciel et de La vie , Editions du Seuil , mars 2005 80 - نگاه کنيد به De la dignité de l’homme نوشتهPico della Mirandola Giovanni و کلمه Humanisme در Encyclopaedia Universalis |