بسمه تعالی
• مقدمه
انقلاب شكوهمند اسلامي ايران كه با وقوعش، جهان را در حيرت و سرگرداني فرو برد، مورد مطالعه بسياري از انديشمندان و متفكران بنام جهان قرار گرفته است. به گونه اي كه هر يك از آنها ، بسته به نگرش خود به عامل يا عوامل اين انقلاب پرداخته اند؛ چنان كه مي توان در ميان آنها عواملي چون فرهنگي، سياسي، جامعه شناختي، روان شناختي، اقتصادي و... را جست.
انقلاب اسلامي ايران، پايان دوره انقلابهاي كلاسيك را نويد داد. انقلاب اسلامي ، انقلابها را دچار انقلاب كرد،تحولی ژرف درنظریه های انقلاب به وجودآورد و كمتر شباهتي به انقلابهاي گذشته داشت.
تا پيش از انقلاب اسلامي نظريههاي انقلاب براي سرنگوني نظام حكومتي بيشتر بر روشهاي خشونتآميز تاكيد ميكرد، درحاليكه انقلاب اسلامي، انقلابي متكي بر وحدت و حضور ملت بود. از طرف ديگر بيشتر انقلابها در آن زمان يا ناسيوناليستي بودند و يا سوسياليستي؛ يعني يا بيشتر براساس استقلالطلبي و استعمارزدايي بودند و يا براساس عدالتجويي مبتني بر مكتب ماركسيسم.
انقلاب اسلامي كه بر بعد فرهنگي تاكيد ميكرد، وجهه جديدي را در ميان انقلابها رقم زد و اين فرهنگ در تعامل با تمدن غني اسلامي بود. وجود چنين هويت تمدني، سبب شد كه يك جنبش بازگشت به خويشتن در ميان ملتهاي مسلمان پديد آيد كه از اين لحاظ در نوع خود بينظير بود؛ زيرا براي مقابله با ايدئولوژيهاي وارداتي و يا سلطهجويانه، احيا و بازسازي انديشه و تمدن اسلامي را مد نظر قرار داد. بنابراين از اين لحاظ كه يك نگاه فرهنگي به قدرت نرمافزاري انقلاب اسلامي شد، در نظريههاي بينالمللي تحول عظيمي صورت گرفت.
از طرف ديگر انقلاب اسلامي از آن لحاظ كه انقلابي مابين مرحله مدرنيته و فرامدرنيته بود، توانست الگويي براي تلفيق سنت و مدرنيته شود و نيز الگوي مقابله با مظاهر مدرنيسم غربي از قبيل: اومانيسم، سكولاريسم و ماترياليسم قرار گيرد . درنتيجه توانست در عين اخذ جنبههاي مثبت تمدن غرب، ارزشهاي اسلامي را هم به آن بيافزايد و درنهايت، وحدت در ارزشهاي اسلامي و كثرت در تكنولوژيها و شيوههاي اعمال و اجراي آن ارزشها را به منصه ظهور برساند.
تا پيش از انقلاب اسلامی نظريهپردازان بيشتر با نگاه مدرنيته به انقلابها نگاه ميكردند، يعني انقلاب در جهت مدرن شدن و نو شدن تلقي ميشد؛ درحاليكه انقلاب اسلامي نهتنها با مظاهر مدرنيسم غربي به مقابله پرداخت، بلكه جنبش بازگشت به خويشتن را مطرح كرد.
بنابراين هدف انقلاب اين بود كه ضمن بهرهگيري از تكنولوژيهاي مدرن روز، در جهت توجه بيشتر به انديشه و تفكرات بومي تلاش كند. از اين رو انقلاب اسلامي تاثير عميقي بر نظريههاي غربي گذاشت كه بعضي از نظريهپردازان با بيان «انقلابي بهنام خدا»بر جنبههاي معنويتگرايانه و حقطلبانه انقلاب اسلامي تاكيد كردند.
بهصورت كلي، ايرانيان از لحاظ فكري تحتتأثير نيروهاي متعددي هستند. اولين آنها هويت ملي آنان است. دوم عنصر اسلامي و سوم مذهب و يا مكتب تشيع است و چهارم تحولات تاريخي كشور است كه به نوعي به حافظه تاريخي مردم تدريجا اضافه شده است؛ هنر انقلاب ايران تلفيق عناصر اسلامي و ملي با يكديگر بوده است.
انقلاب اسلامي انقلابي بود كه ريشه در باورها و اعتقاد مردم مسلمان ايران داشت و از اين لحاظ، به ايدئولوژيسازي و ايدئولوژيپردازي در آن نياز نداشت. انقلاب اسلامي براساس بسترها و بافتهاي بومي شكل گرفته بود و از اين رو لازم نبود كه ايدئولوژي نويني را به مردم تزريق كند. چون مردم با اسلام خو گرفته بودند، با همان باورها و ساختارهاي ذهني به مقابله با رژيمي پرداختند كه درصدد اسلامزدايي برآمده بود.
ولي درعين حال خصوصيت عمده انقلاب اسلامي اين بود كه يك نهضت نرمافزاري بود؛ به اين معنا كه هم ميتوانست در جهت احيا و بازسازي تفكر ديني عمل كند و هم درجهت ارائه يك شيوه جديدي براي حكومت و حاكميت كه از آن به مردمسالاري ديني تعبير ميشود. توان نظري انقلاب اسلامي در تلفيق سنت و مدرنيته، جمهوريت و اسلاميت، دين و سياست، پيوند معنويت و حكومت و بهطور كلي ايجاد يك نظام مردمسالار ديني كه بر پايههاي روشنفكري ديني، جامعه مدني ديني و خاستگاههاي نوانديشانه اسلامي استوار بود، حكايت از اين دارد كه اين انقلاب توانست يك تحول فكري ايجاد كند و اين تحول فكري در جهت بازسازي تمدن اسلامي بود. تمدني كه ريشه در گذشته داشت، ولي امكان پويايي و تعامل فرهنگي را با ساير تمدنها داشت .انقلاب ايران به نحو روشني بازتابي از مفاهيم اسلامي است. اساس اسلام در ارتباط با مردم و جهان، در مفهوم دعوت نهان شده است. اسلام بر آن است كه همه جهان را به آشنايي با مباني اين دين دعوت كند.
انقلاب اسلامي ايران، به مثابه آخرين انقلاب اجتماعي بزرگ واقع شده در جهان در چارچوب انقلاب هاي كبير است. اين رويداد تنها در ايران دگرگوني حاصل نكرد، بلكه داراي پيامدهاي متعدد در جهان اسلام و بازتابهاي متنوع در سراسر جهان بود.
بدون شك وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 موجب تحولات بزرگي در سطح ملي، منطقهاي و جهاني گرديد. از جمله در عرصه بينالمللي قطببندي حاكم بر نظام جهاني را به هم ريخت و علاوه بر ايجاد راه سومي فراروي ملتها و صدور ايمان و معنويت و اعتماد به نفس به ملتهاي مظلوم، ماهيت امپرياليستي هر دو بلوك سرمايهداري و سوسياليستي را بر ملتهاي عالم معلوم ساخت. از سوي ديگر با روشي واقعبينانه، آرمانهاي اصيل بشري را احيا نمود و با تلفيق پايههاي سنت و شكوفههاي مدرنيسم، راه عملي رشد و تعالي را نمودار ساخت.
پيروزي انقلاب اسلامي سبب شد كه هم در ساختار و هم در كاركرد نظام بينالملل، تغيير و تحولات اساسي رخ دهد. در ساختار نظام بينالملل با توجه به حاكم بودن نظام دوقطبي در آن زمان، ايجاد جبههاي جديد كه متكي به غرب و شرق نبود، سبب خيزش دوباره جنبش عدم تعهد و ملتهاي مستقل شد، تا جايي كه آنها توانستند در عرصه روابط بينالملل نقشآفرين شوند. در اين ميان كشورهاي اسلامي نيز با اتكاي به هويت تمدني خود، توانستند تاثير قابل توجهي بر تحولات بينالملل بگذارند. به علاوه، انقلاب اسلامي توانست بازيگران نويني را در نظام بينالملل به منصه ظهور برساند كه از جمله آنها جنبشهاي آزاديبخش و ملتها هستند كه بهعنوان نقشآفرينان جديد، ديدگاههاي آنها ميتواند بر دولتها و روابط بينالملل تاثيرگذار باشد.
همچنين اخيرا، نقش انقلاب اسلامي با توجه به نوع تعامل ميان ملتها، در عرصه روابط بينالملل آشكار شده است. به اختصار تاكيد بر قدرتي بهنام «قدرت نرمافزاري» كه برگرفته از انديشه، فرهنگ و تفكر است، اين انقلاب را در اعمال تاثيرات ساختاري بر نظام بينالملل توانا كرد، تا جايي كه توانست نظامي فارغ از سلطه قدرتهاي استكباري ايجاد كند.
در عرصه منطقهاي، انقلاب اسلامي سبب جوشش جنبشهاي اسلامي و آزاديبخش شد. بعضي جنبشها به طور كامل برگرفته از انقلاب اسلامي بودند؛ مانند جنبش حزبالله كه ساختار كلي نظام جمهوري اسلامي و ولايت فقيه را در درون ايدئولوژي مبارزاتي خود وارد كرد. وجه مشترك تمام اين جنشبها، الهام گرفتن از فلسفه مبارزاتي انقلاب اسلامي براي پيروزي بود كه طي آن مردم با دستهاي خالي، با مشتهاي گرهكرده و با فرياد الله اكبر به پيروزي رسيدند. نهضتهاي يادشده تا حدود زيادي توانستند در اين رهگذر توفيقاتي را به دست آورند.
از سوي ديگر، انقلاب اسلامي اسلام را به عنوان ديني جامع و متناسب با شرايط روز و داراي ايدئولوژي سياسي عرضه كرد و به صدور معنويت به جهانيان، چهره واقعي اسلام ناب محمدي(ص) را ارايه كرد. به علاوه با ارايه الگوي عملي و نظري از جمهوري اسلامي و نيز ترغيب مسلمانان به همگرايي و وحدت اسلامي، توانست هويت سياسي و ديني جديدي بر اساس ارزشهاي ديني به مسلمانان ببخشد و با زنده نگه داشتن حضور مردم در عرصههاي مختلف انقلاب، زمينه مشاركت و حق تعيين سرنوشت مردم را فراهم كند.
همچنين انقلاب اسلامي با اهتمام به استقلال سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي و بيداري جهان اسلام، پيام خويش را مبني بر ساختن دنيايي امن توام با صفا و صميميت براي انسانها ارائه و زمينهاي را فراهم كرد كه انسانها بتوانند با بهرهمندي از معنويت، استقلال و آزادي، توجه به خدا، بر اساس تعاليم مبتني بر فطرت پاك بشري دنيايي پر از صلح، عدالت و معنويت را رقم زنند.
دراین مجال تلاش براین است با انقلاب اسلامی ایران درابعاد مختلف ازجمله ،نظریه های مربوط به انقلاب،زمینه های شکل گیری، دست آوردها وآسییب شناسی آن آشنایی پیداکنیم.
واژه ها واصطلاحات
انقلاب
در زبان فارسى، انقلاب يعنى حالى به حالى شدن، دگرگون شدن، برگشتن، تغيير و تحوّل و تقلّب و تبدّل.(علىاكبر دهخدا، لغتنامه (تهران، دانشگاه تهران، 1346، شماره مسلسل 136، شمارهى حرف «الف» (بخش اول) 13، 430 ؛ حسن عميد، فرهنگ فارسى عميد (تهران، اميركبير1356) ص 67)
واژهى انقلاب در قرآن نيز به معناى لغوى آن يعنى، زير و رو شدن ، حالى به حالى شدن، برگشتن آمده است. از جمله:
و من ینقلب علی عقیبه فلن یضرا… شیئا … و ما محمد رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم (144-آل عمران)
این آیه در جنگ احد در آن هنگام که شایعه شد رسول خدا کشته شده و بدنبال آن عده زیادی از مسلمانان فرار کردند نازل شد. آیه خطاب به مؤمنان می گوید محمد پیامبری بیش نیست که قبل از او هم پیامبران دیگری بودند یعنی هر پیامبری مردن دارد ، محمد(ص) از جانب خدا پیامی آورده است. خدای او زنده است اگر فرضاً بمیرد یا کشته شود آیا شما باید به عقب برگردید.
در اینجا حرکت اسلامی به تعبیر قرآن حرکت به جلو است و بازگشت این گروه از دین به معنی برگشت به عقب و یا انقلاب است. انقلاب در تعبیر قرآن یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو …
فلاسفه، انقلاب را به جایی می گویند که ذات و ماهیت یک شیی لزوماعوض شده باشد. عربها براى انقلاب از واژهى «ثور» استفاده مىكنند و در اصطلاح انگلیسی « Revolution» است.
واژه(( Revolution ))از اصطلاحات علم اختر شناسی بوده که به معنای چرخش دورانی افلاک و بازگشت سیارگان به جای اول به کار می رفته اما امروزه در مورد مسائل گوناگونی مانند انقلاب صنعتی،اجتماعی،سیاسی،فکری و... به کار می رود.
(www.daneshnameh.roshd.ir)
انقلاباجتماعي وسیاسی
تعاريف گوناگونى از اصطلاح انقلاب شده است كه به چند نمونه آن اشاره مىشود.
مفهوم انقلاب ازدیدگاه اندیشمندان مسلمان:
استاد شهيد مرتضى مطهّرى:
«انقلاب عبارتست از طغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين، عليه نظم حاكم موجود براى ايجاد نظمى مطلوب». ( مطهّرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامى، انتشارات صدرا، ص82)
مقام معظم رهبری:
«انقلاب یک دگرگونی بنیادی است که پایه های غلطی برچیده می شود وپایه های درستی به جای آن گذاشته می شود»( بیانات مقام معظم رهبری 9/12/1379)
آیت ا...مصباح یزدی:
«انقلاب نوعی تحول تدریجی وهدفمنداجتماعی است که درمرحله خاصی به انقلاب منجرمی شود...ارزش ها وآرمان هابه ویژه اگربه صورت یک مکتب جامع تعریف شده باشند در دگرگونی های اجتماعی دخیل هستند.» (جامعه وتاریخ ازدیدگاه قرآن ص 344و347، نقل ازکتاب تحلیل انقلاب اسلامی،پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه،1387،ص 16)
منوچهر محمّدى:
انقلاب «يك حركت مردمى در جهت تغيير سريع و بنيادى ارزشها و باورهاى مسلط جامعه، نهادهاى سياسى، ساختارهاى اجتماعى، رهبرى، روشها و فعّاليتهاى حكومتى يك جامعه توأم با خشونت داخلى است» (محمّدى، منوچهر، تحليلى بر انقلاب اسلامى، اميركبير، 1365، ص30)
مفهوم انقلاب ازدیدگاه اندیشمندان غربی:
ساموئل هانتينگتون يكى از نويسندگان معاصر و تئوريسين جنگ تمدّنها انقلاب را عبارت از«تحوّلى سريع، اساسى و خشونت بار در ارزشها و اسطورههاى حاكم جامعه و در نهادهاى سياسى، ساختارهاى اجتماعى، رهبرى و فعّاليت و سياستهاى حكومتى»مىداند. و آن را از ديگر انواع بىثباتى سياسى نظير كودتا، شورش و جنگهاى استقلال، متمايز مىسازد. (هانتينگتون، ساموئل، سامان سياسى در جوامع دستخوش تغيير، ترجمهى محسن ثلاثى، نشر علم، چاپ دوم، 1375، ص 385.)
تدا اسكاچپل كه از نظريهپردازان انقلاب است براى تعريف و تحديد انقلاب، ميان انقلاب سياسى، انقلاب نوسازى و انقلابهاى اجتماعى تمايز قايل مىشود. به نظر وى در انقلابهاى سياسى حكومت تغيير مىكند ولى ساختارهاى اجتماعى همچنان باقى مىماند. در انقلاب نوسازى عكس اين جريان رخ مىدهد در حالى كه انقلابهاى اجتماعى به نظر وى عبارتند از:
«تحوّلات سريع واساسى در حكومت و ساختارهاى طبقاتى يك جامعه كه همراه با شورشهاى طبقاتى، از پايين و به وسيلهى اين شورشها به تحقق مىرسند». (تدا اسكاچپل، دولتها و انقلابهاى اجتماعى، ترجمهى سيّدمجيد رويينتن، انتشارات سروش، 1376، ص 21)
چالمرزجانسون معتقداست انقلاب وقتی روی می دهدکه دولت به ارزش های اجتماعی حاکم درمیان مردم توجه نکند وپاره ای ارزشهای جدید ونامتناسب راواردجامعه کند.درچنین حالتی دولت،مشروعیت واعتبارخودرا نزدملت ازدست می دهد وفرآیند انقلاب آغازمی شود. آنگاه این جریان توسط عوامل شتاب بخش تقویت می شود.مهم ترین عوامل شتاب بخش عبارتنداز:
- ظهوریک رهبرقوی
- تشکیل یک سازمان نظامی انقلابی مخفی
- شکست ارتش دریک جنگ که موجب تضعیف روحیه وسازمان آن شود
ويژگىهاى انقلاب
با توجّه به تعاريف فوق، براى انقلاب مىتوان ويژگىهايى را بر شمرد كه آن را از ساير تحوّلات سياسى اجتماعى جدا سازد:
1. يكى از مهمترين ويژگىهاى انقلاب، مردمى بودن آن است. در انقلاب يك بسيج سياسى و مشاركت تودهاى شكل مىگيرد كه ازهمهى طبقات و اقشار در آن حضور دارند.
2. انقلاب با خشونت همراه است واين خشونت در انقلاب، دو جانبه است؛به اين معنا كه در منازعه انقلاب نه حكومت بدون مقاومت تسليم انقلابيون مىشود ونه انقلابيون در صورت لزوم از اعمال خشونت پرهيز مىكنند.
3. وقوع آن سريع و ناگهانى است و روند شكلگيرى آن طولانى. از زمان شروع نهضت و تحقق شرايط انقلابى و سرنگونى نظام پيشين و جايگزينى نظام جديد مدّت زيادى طول مىكشد.
4. در انقلاب تغيير و تحوّل همه جانبه و بنيادى است و همه شؤون جامعه تحت تأثير انقلاب قرار مىگيرد و ارزشهاى جديد جايگزين ارزشهاى پيشين مىشوند. به عبارت ديگر انقلاب تغيير نظام است نه تغيير در نظام و از اين رو همه ارزشهاى مسلّط و ساختار اجتماعى وسيستم سياسى حاكم را تغيير مىدهد.
5. از آنجايى كه انقلاب يك مشاركت تودهاى است بنابراين مستلزم نوعى سازماندهى، رهبرى و ايدئولوژى براى بسيج مردم مىباشد. ايدئولوژى به منازعه انقلابى جهت و معنا مىبخشد و كار اساسى آن در چنين منازعهاى انتقال معنايى مشترك به گروههاى مختلف براى بسيج آنها مىباشد. ايدئولوژىهاى انقلابى اصولاً خود را به طور مطلق بر حق مىدانند و همين تصوّر به فعّاليت انقلابيون يقين و قطعيّت لازم مىبخشد. نقش رهبرى در انقلاب در زمينه بسيج سياسى معنا پيدا مىكند. در چنين زمينهاى رهبران مسايلى را مورد تأكيد قرار مىدهند كه در ميان گروهها و طبقات گوناگون جامعه مشترك هستند.
اهميّتِ عامل سازمان، در منازعهى انقلابى نيز در زمينهى بسيج روشنتر مىگردد كه از جمله كار ويژه و اصلى آن، حفظ ارتباط ميان رهبران بسيج گر و پيروان است. برروى هم، رهبرى، ايدئولوژى و سازمان عناصر همبستهاى هستند كه اين همبستگى به ويژه در درون مفهوم بسيج سياسى كه از ويژگىهاى اساسى انقلاب است آشكارتر مىشود.(انقلاب وبسيج سياسى،انتشارات دانشگاه تهران ص 7 و 8)
انقلاب رنگي ومخملی
" انقلاب رنگي " را مي توان چنين تعريف نمود :
" ايجاد تغيير بنيادين درون يك كشور از طريق مديريت اعتراض مدني«نافرماني مدني» در قالب فرآيند اجراي دموكراسي "
انقلاب رنگي بر يك مفروض بنيادين استوار است و آن اين كه : مرجعيت دموكراسي، پيشاپيش ( وطي امواج پيشين ) از سوي نظام سياسي و مردم پذيرفته شده است و لذا ظهور پاره اي از پديده ها ، قبلا قابل نفي و يا اثبات است . براي مثال " اعتراض مدني " بدليل ساختار دموكراتيك پذيرفته شده ، قابل تكوين و رشد ارزيابي مي شود !
علت ناميدن اين گونه تغييرات به انقلابهاي رنگي آن است كه در تمام حالات ، يك رنگ يا گل خاص به عنوان نماد توسط مخالفان رژيم حاكم مورد استفاده قرار ميگرفته است. به عنوان نمونه، اين حركات با وقوع «انقلاب مخملي» در دوره ۶ هفتهاي ۱۷ نوامبر تا ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹ در چكسلواكي آغاز شده و در صربستان و منتنگرو در سال (2000)، گرجستان (2003) ،اوكراين (2004)، و قرقيزستان (2005) رخ نموده است.
در انقلابهاي رنگي ، مخالفان به طور كلي از دموكراسي و آزادي دفاع نمودهاند،همچنين رسانه ها و سازمانهاي غیردولتي و NGOها نقش زياي در مديريت و رهبري اين انقلابها بازي كرده ورژیم هایی وابسته به غرب وآمریکا ایجادکرده اند.
http://bashgah.net/pages-9704.html
رفرم
رفرم به تغییرات تدریجی وجزئی که از سوی حاکمان به صورت قانونی ومسالمت آمیزانجام پذیرد گفته می شود.رفرم بر خلاف انقلاب از سوی رژِیم سیاسی حاکم تحقق می پذیرد واموری مانند بسیج توده ای،تغییر رژِیم سیاسی وخشونت در آن راه ندارد .
نهضت
نهضت (جنبش)حرکتی معمولاً دراز مدت است که ممکن است انقلاب فقط بخشی از آن به شمار آید.وممکن است به شکل تلاشهای فکری وفرهنگی آغاز شده،سپس دراثر گسترش افکارجدید،رنگ سیاسی وانقلابی به خود گیرد وحتی به انقلاب منجر شود.
کودتا
كودتا يك حركت توطئهآميز، غير قانونى و توسط گروه اقلّيت و در عين حال صاحب ابزار قدرت مادّى بر عليه نظام حاكم به منظور سرنگونى آن و به دست آوردن قدرت سياسى مىباشد. اين گروه اقلّيت، معمولاً نظامى هستند.
از ویژگی های انقلاب بی بهره است. نتایج آن یکسان نیست زمانی تنها به تغییرات سیاسی و گاهی نیز سبب تغییرات عمیق اجتماعی و اقتصادی و...می گردد.
شورش
حرکتی مقطعی یاواکنشی با ماهیت ودامنه های متفاوت است که گاه مقدمه حرکتی انقلابی است.
بسیاری از مواقع از همراهی مردم،ایدئولوژی جدید و برنامه ای برای تغییر نهادهای سیاسی و اجتماعی برخوردار نیست.وبسیاری از آنها در مدت کوتاهی سرکوب می شود یا فرومی نشیند.
جنگ داخلی
مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت میان طرفهای درگیر در یک کشوراست که به سبب طغیان بخشی از قدرت علیه بخش دیگر ویا درخواست تجزیه ارضی، خود مختاری و...از سوی گروهی از ساکنان کشور میان گروههای مسلحانه خواستار قدرت صورت می گیرد.
ترمیدور
1-گروهی آن را واکنشی آشکار بر علیه انقلاب می دانند که در نتیجه آن،طبقات قدیمی به گونه ای به قدرت باز می گردند.
2-برخی معتقدند ترمیدور فروکش کردن هیجان وتب انقلاب است که در زمان تندروان آغاز می گردد.
این اصطلاح ازانقلاب فرانسه(1789)گرفته شده که پس ازگذشت 5 سال ازانقلاب، در روز نهم ماه ترمیدور(27ژوئیه 1794) روبسپیر ویارانش که از انقلابیون بودند سرنگون شدند و سرانجام بعدازده سال ازانقلاب،در۱۷۹۹ ناپلئون کودتا کرد و در سالهای ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ دیکتاتور فرانسه شد. به این ترتیب، اصطلاح ترمیدور به مفهوم حرکت دوری انقلاب ها به انقلاب های دیگر نیز اطلاق شد.
بر اساس اندیشه اسلامی حرکت دوری انقلاب ها سنتی حتمی و حرکتی خارج از اراده آدمیان به شمار نمی آید. اندیشمندان اسلامی بر اساس آیات قرآن تغییر وتحول تاریخی را جبری نخوانده بلکه آن را وابسته به تغییرانفس آدمیان دانسته اند.
معروف است که انقلاب فرزندان خود را می خورد بدین ترتیب که در هر انقلابی انقلابیون یکدیگر را نابود می کنند و این سرنوشت محتومی است که برای هر انقلابی وجود دارد و باید منتظر چنین روزی بود.
استناد به این مثل معروف بیشتر ناظر به سرنوشتی است که همه ی انقلابیون و به ویژه رهبران انقلابی در انقلاب های فرانسه و روسیه دچار آن شدند. مطالعات و بررسی ها هم واقعیت این امر را در تاریخ انقلاب این دو کشور نشان داده و ثابت می کند.
بدین ترتیب که هنوز ده سال از پیروزی انقلاب این دو کشور نگذشته بود که تقریباً همه ی رهبران شناخته شدۀ انقلابی دچار چنان اختلافاتی شدند که راهی جز حذف یکدیگر، نه تنها از صحنه ی سیاست و انقلاب، بلکه از صحنه ی روزگار نمی دیدند.
در انقلاب فرانسه تیغ گیوتین هر روزه آماده ی بریدن سر تعدادی از رهبران انقلابی بود و حتی کسانی که تا روز قبل در اوج قدرت و حاکمیت بودند، روز بعد به تیغ گیوتین سپرده می شدند. به خصوص در دوران ترور و وحشت، قتل عام فرزندان انقلاب بدون تبعیض امری عادی و پذیرفته شده بود.
در انقلاب روسیه نیز وضعی مشابه حاکم بود و رهبران انقلاب آن چنان به جان هم افتادند که هم زمینه را برای صعود استالین به دیکتاتوری مطلقه فراهم کردند و هم به موازات آن گور خود را کندند.
هنوز شش سال از پيروزى انقلاب اكتبر نگذشته بود كه استالين بر سر كار آمد(كه امروز در دنيا هر كس را بخواهند به گردنكلفتى و زورگويى و ظلم و بىملاحظگى و دورى از انسانيت متهم كنند، به استالين تشبيه مىكنند!) حكومت به اصطلاح كارگرى، كه براى طبقات ضعيف تشكيل شده بود، به حكومت استبداد مطلق فردى تبديل شد! استالين حتى به حزب كمونيست هم كه در نظام شوروى همهكاره بود، اجازه نمىداد دربرخی زمينهها تصميمگيرى كند.
اگر چه در سال های اول بعد از پیروزی انقلاب روسیه، قتل عام مشابه انقلاب فرانسه صورت نگرفت و آن هم به خاطر حضور رهبری بلامعارض لنین در پنج سال اول و عدم توانایی رهبران باقی مانده ی انقلاب بود ، ولی به محض برقراری حاکمیت مطلقه ی استالین با تشکیل دادگاه های فرمایشی و ایجاد اردوگاه های کار اجباری به ویژه در سیبری قتل عام های زیادی صورت گرفت و تعداد زیادی از رهبران انقلاب یکی پس از دیگری به جوخه ی اعدام سپرده شده یا ترور گردیدند.
در انقلاب اسلامی بافاصله کمی ازپیروزی انقلاب، بسیاری از رهبران انقلاب به شهادت رسیدند یا مورد سوء قصد قرار گرفتند، ولی این شهادت ها و سوء قصدها نه توسط انقلابیون، بلکه توسط ضد انقلاب صورت گرفت. گروه های مخالف با انقلاب که نه نقشی در پیروزی انقلاب داشتند و نه پایگاه چندانی در میان توده های مردم انقلابی، وقتی از تحصیل قدرت به طریق مبارزه ی سیاسی و مردمی مأیوس شدند، دست به کشتار بی رحمانه ی رهبران انقلابی و حتی مردم عادی معتقد به انقلاب زدند و برای خود ننگی ابدی در تاریخ انقلاب کشور ما بر جای گذاردند.
شهادت آیت ا... مطهری، رجایی، باهنر و ائمه ی جمعه و جماعات از جمله شهدای محراب، هم چون آیت ا...مدنی، دستغیب، صدوقی، اشرفی اصفهانی و شهادت دکتر بهشتی وهفتاد و دو تن در فاجعه ی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را
می توان از نمونه خساراتی دانست که بر کادر رهبری انقلاب اسلامی وارد آمده است.
در حالی که در دو انقلاب فرانسه و روسیه، ضد انقلاب جایی برای عرض اندام و اظهار وجود نداشت و اغلب در آغاز حرکت، قلع و قمع شده بود، در انقلاب اسلامی آن چنان فرصت و میدانی به آن ها داده شد که توانستند سازماندهی کرده و خسارات عظیم جانی و مالی وارد آورند. البته نهایتاً به دامان بیگانه و دشمن پناه بردند و نه تنها از نظر سیاسی دیگر پایگاهی در داخل کشور ندارند، بلکه در اثر حماقت های کادر رهبری و فریب آن ها، خود را به پرتگاه هلاکت افکندند.
این که چرا در انقلاب اسلامی آن چه در انقلاب فرانسه و روسیه اتفاق افتاد، صورت نگرفت مدیون عواملی مانند حضور بی چون و چرای رهبری ارزشمند انقلاب وتقوای اسلامی رهبران انقلاب جلوی رشد و توسعه ی چنین توطئه ها و برنامه هایی را گرفته بود.
در حقیقت اگر برای انقلاب فرانسه و روسیه عبارت معروف «انقلاب فرزندان خود را می خورد» با شواهد تاریخی صادق می باشد، در انقلاب اسلامی باید گفت که «ضد انقلاب فرزندان خود را می خورد». (انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلاب های فرانسه و روسیه،دکتر منوچهر محمدی،ص360 و 361)
استاد مطهّرى در اين رابطه مىگويد:
«هر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مىكند سنگينىاش بر دوش افراد مؤمن، مخلص و فداكار است، امّا همين كه بار نشست و يا لاأقل نشانههاى بار دادن آشكار گشت، و شكوفههاى درخت هويدا شد، سر و كلّهى افراد فرصتطلب پيدا مىشود... تا آنجا كه تدريجاً انقلابيون مؤمن وفداكاران اوليه ر ا از ميدان به در مىكنند. اين جريان تا آنجا كلّيت پيدا كرده كه مىگويند: «انقلاب فرزند خور است» گويى خاصيّت انقلاب اين است كه همين كه به نتيجه رسيد فرزندان خود را يك يك نابود سازد. ولى انقلاب فرزند خور نيست. غفلت از نفوذ و رخنهى فرصتطلبان است كه فاجعه به بار مىآورد... انقلاب مشروطيّت ايران را چه كسانى به ثمر رساندند؟ و پس از به ثمر رساندن چه چهرههايى پستها و مقامات را اشغال كردند؟ و نتيجهى نهايى چه شد؟... به هر حال، مبارزه با رخنه و نفوذ فرصتطلبان علىرغم تظاهرات فريبندهشان يكى از شرايط اصلى ادامهى يك نهضت در مسير اصلى است».( مطهّرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامی، ص 93 ـ 96)
مدرنیسم وپست مدرنيسم
مدرن و مدرنيته(تجددگرایی)بعد از عصر روشنگرى در اروپا گسترش يافت.و انسان غربى به عقل خود بيشتر اعتماد پيدا كرد; البته بايد توجه داشت كه اين اعتماد بيشتر متوجه نوعى عقلانيت صورتگرا بود.
ويژگيهاى اصلى ايدئولوژي هاى مدرن
شايد بتوان ويژگيهاى اصلى ايدئولوژيهاى مدرن را كه همان ويژگيهاى روشنگرى است، به طور اجمال به شرح زير برشمرد:
1- اعتماد به توانايى عقل انسان و علم براى معالجه بيماريهاى اجتماعى;
2- تاكيد برمفاهيمى از قبيل پيشرفت , Progress طبيعت nature و تجربههاى مستقيم Direct experience
3- مخالفت آشكار با مذهب وتاکید برخواست ونظرمردم (به صورت افراطی ودرتقابل با خدا);
4- تجليل طبيعت و پرستش خداى طبيعى;
5- در قلمرو سياست، دفاع از حقوق طبيعى انسانها; بوسيله حكومت قانون و سيستم جلوگيرى از سوء استفاده از قدرت
6- فرد گرایی واومانيسم وتبيين جامعه و طبيعتبه شكل انسانى يا انسان انگارى طبيعت Antropomorphism
7- التفات انحصاری به علم تجربی ,وتكيه عمده بر روششناسى تجربى و حسى در مقابل روششناسى قياسى و فلسفى
8- پوزيتيويسم به عنوان متدلوژى مدرنيسم ولیبرالیسم، به عنوان ایدئولوژی غالب
پايههاى اساسى مدرنيسم
حال به بررسى اجمالى پايههاى اساسى مدرنيسم يعنى اومانيسم، سكولاريسم، پوزيتويسم و راسيوناليسم مىپردازيم :
1- اومانيسم(انسان محورى)
مدرنيسم به لحاظ تاريخى محصول رنسانس است و اومانيسم يا انسان محورى نيز با رنسانس آغاز مىشود و اومانيسم انديشه انسان محورى را مستقل از خدا و وحى الهى مطرح مىكند
2- سكولاريسم(جدا انگاری دین ازسیاست واجتماع)
در قلمرو مدرنيسم، دين، مركزيتخود را نسبتبه زندگى اجتماعى و سياسى از دست مىدهد و به صورت مجموعهاى از دستورات و تعاليمى اخلاقى و شخصى در مىآيد. نگرش مدرنيستى به دين نگرشى صرفا پراگماتيستى و بهره جويانه است و بايد يكى از ويژگيهاى مدرنيسم و تفكر ليبراليستى را، اعتقاد به سكولاريزه كردن حيات اجتماعى و سياسى دانست.
3- پوزيتويسم(اثبات گرایی، قابل اثبات از راه تجربه و ادراك حسى)
مدرنيسم به عنوان ايدئولوژى پوزيتويسم تلقى مىشود و پوزيتويسم را مىتوان به عنوان متدلوژى مدرنيسم تلقى نمود و نيز مىتوان بدنه اصلى علوم معاصر بخصوص نظريات جديد علوم اجتماعى و سياسى را پوزيتويسم دانست.
از ديدگاه پوزيتويسم، مذهب جزء تاريخ ذهن انسان است و خارجيتى ندارد، خداوند مفهومى است كه جزء تاريخ ذهن انسان قرار مىگيرد. از مهمترين ابزار پوزيتويسم در حمله به دين، تشكيك در معنادارى گزارههاى دينى است.
4- راسيوناليسم(خردگرایی، رویکرد به زندگانی بر پایه ی خِرد و شواهد)
از ديدگاه فلسفى، طرفداران راسيوناليسم یا اصالت عقل، مكاشفه و شهود را به عنوان سرچشمه و اساس معرفت واقعى قبول نداشتند و معتقد بودند فقط روش استقرايى مىتواند اطلاعات دقيق و قابل اطمينانى را درباره جهان بدست دهد.
نقش نوميناليسم يا اصالت تسميه در فراهم آوردن زمينه ظهور تفكر مدرن
نوميناليسم يعنى اعتقاد به اينكه آنچه در عالم وجود دارد، نام هاست و تصورات مجرد و مجردات داراى وجود واقعى نبوده و واقعيت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها كلمه است و تنها فرد و منفردات وجود واقعى دارند، و نام ها به آنها تعلق مىگيرد.
بلومن برگ در كتاب «مشروعيت عصر جديد» معتقد است كه نوميناليسم بطور غير مستقيم در شكلگيرى تفكر مدرن نقش داشته است، از ديدگاه او نوميناليسم، مطلق كردن و نهايتا بى معنا و بى ربط ساختن مفاهيم الهيات مسيحى، زمينه را براى ظهور تفكر مدرن فراهم آورد.
پست مدرنيسم
Post از لحاظ لغوى بيشتر، تداوم جريانى را ثابت مىكند و پست مدرنيسم به معناى پايان مدرنيسم نيست، بلكه نقد مدرنيسم و تداوم جريان مدرنيسم مىباشد. اين اصطلاح درفارسى به فرانوگرايى، يا نوگرايى، پسامدرنيسم، پسا تجددگرایی و فرامدرنيسم و... ترجمه شده.
تحليل مفهومى پست مدرنيسم
فُستر، يكى از تحليلگران پست مدرنيسم، در بررسى مفهومى اين واژه، به بيان دو گونه طرز تلقى از «پست مدرنيسم» اشاره كرده است: صورت اول مربوط به تعريف و بيانى است كه «پست مدرنيسم» را مقابل «مدرنيسم» و نافى و طردكننده آن مىداند.
و صورت دوم مربوط به تعريف و بيانى است كه آن را مبتنى بر «مدرنيسم» و نشأت گرفته از آن مىشناسد. در تعريف اول، پست مدرنيسم، ويرانگر مدرنيسم و مقاومتى در برابر آن دانسته شده است؛ در حالى كه صورت دوم، پست مدرنيسم، پرورش يافته و تكامل يافته دامان مدرنيسم قرار داده شده است.ليوتار نماينده بيان نخست و جيمسن نماينده طرز تفكر دوم مىباشند.
اصول پست مدرنيسم
به طور كلى انديشه «پست مدرن» را مىتوان در اصول زیرخلاصه كرد:
1. مسأله نسبىگرايى و عدم قطعيت در زمينه شناخت (پست مدرن با نفى فاعل شناسان معتقداست كه دوران فرا روايتها و تئورىهاى بزرگ و جهانشمول گذشته است)؛
2. شكست ايده پيشرفت و فرجام نهايى غايت گرايىهاى تاريخى (پست مدرن معتقد است كه الزاما آينده، بهتر از حال و حال بهتر از گذشته نيست)؛
3. انحلال سوژه اجتماعى و خصوصىشدن بعد سياسى (انسان به عنوان سوژه اصلى، ديگر فاعل شناسايى اصل نيست، بلكه خود در منظر سوژه قرار دارد)؛
4. نقد مفهوم عالمگرايى فرهنگ مدرن و اهميت يافتن ايده هويت فرهنگى (به عقيده پست مدرنيسم، فرهنگها وخرده فرهنگ ها داراى هويتهاى مستقل و متفاوتاند و نمىتوان هويت آنها را از بين برد)؛
5. توجه به بحران محيط زيست و پيشرفت دستگاههاى ارتباط جمعى.
6. حمايت از جنبشهاى فمنيستى و...
در هر صورت اصطلاح «پست مدرن»، در حوزههاى فكرى و فرهنگى گوناگون ـ از معمارى، ادبيات، سينما و نقد هنر گرفته تا جامعهشناسى، مردمشناسى، سياست و فلسفه ـ به كار گرفته شده است.ليوتار، در اثر معروفش (وضعيت پست مدرن) حتى از علم «پست مدرن» سخن مىگويد. متفكران، فيلسوفان و نويسندگان پست مدرن شامل: ميشل فوكو ، ژاك دريدا، ، ژان فرانسواليوتار، ژان بودريا، ژرژباتاى، فليكسگتارى، ژيل دولوز، پال دمان، جاناتان كالر، ريچارد رورتى و ... است.
ويژگيها و خصوصيات پست مدرنيسم
در باره ويژگيهاي پست مدرنيسم توافقى وجود ندارد.شايد بتوان ويژگيها و خصوصيات زیر را براى پست مدرنيسم بيان نمود:
1. در روانشناسى، منكر فاعل عاقل و منطقى
2. نفى دولتبه عنوان سمبل هويت ملى
3. نفى ساختارهاى حزب و اعمال سياسى آنها به عنوان كانالهاى يگانگى و تصورات جمعى
4. نفی نظریه نمایش عینی وبی واسطه در معرفت شناسی وترويج نسبى بودن اخلاقيات
5. مخالفتبا قدرت و تأکید بر بى اساسى دولت متمركز
6. مخالفتبا رشد اقتصادى به بهاى ويرانى محيط زيست
7. مخالفتبا حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگ واحد وکلی (فرهنگى مسلط )
8. مخالفتبا نژاد پرستى
9. مخالفتبا نظارت بوروكراتيك بر توليد
10. زير سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع;
11. شك نسبتبه عقل انسان و رد عقلگرايى و طغيان همه جانبه عليه روشنگرى
12. مخالف برنامه ريزى سنجيده و متمركز با تكيه بر متخصصان
13. به رسميتشناختن کثرت ونسبيت گرايى ونفی وحدت گرایی
14. اعتقاد به پايان يافتن مبارزه طبقه كارگر و مستحيل شدن آن در دل نظام سرمايه دارى
15. اعلام ورود به يك دوره جديد فراتاريخى;
انتقاد از پست مدرنيسم
در سال 1975 يكى از روزنامههاى آمريكا مطلبى تحت عنوان اينكه «پست مدرنيسم مرده است»منتشر نمود و روزنامهاى ديگر نوشت كه اكنون«پست - پست مدرنيسم» موضوعيت دارد و مساله اصلى مىباشد.
تا كنون انتقادات فراوانى به پست مدرنيسم صورت گرفته است كه از مهمترين آنها مىتوان به انتقادهاى يورگن هابرماس اشاره كرد. هابرماس در سال 1981 تئورى پست مدرنيسم را تئورى ماقبل مدرن خواند.
بنيادگرايي
بنيادگرايي واژه اي مبهم و نارساست. اين واژه ريشه در جهان مسيحيت غرب دارد. نخستين بار پروتستان هاي انجيلي آمريكا در دهه 1920 اين واژه را با انتشارجزواتي با عنوان (Fundamentals) به صورت خود خواسته به خود اطلاق نموده و در مخالفت با اصول مدرنيسم ، بازگشت به اصول مسيحي راكه از ديدگاه دنياي مدرن غرب، سختگيرانه و متعصبانه تلقي مي شد،مطرح كردند.
بنيادگرايي ديني در معاني مختلفي به كار رفته است. تنها ويژگي مشترك و كلان تمامي اين كاربردها را ميتوان تقابل آنها با مدرنيسم غربي دانست. چه در كاربرد اصلي اين واژه در مسيحيت پروتستان امريكايي و چه در ديگر كاربردهاي آن در ديگر مكاتب و اديان، تقابل با آموزهها و اصول مدرنيسم غربي وجود دارد. بر اين اساس بنيادگرايي، در تقابل با مدرنيسم غربي شكل گرفته است.
در نخستين كاربرد بنيادگرايي ، در مورد جهان اسلام،تمامي اسلام گرايان را در برگرفته و كل جريان اسلام گرايي در برابرجريان غربگرايي، «بنيادگرا» خوانده مي شود.
چنين كاربردي از بنيادگرايي عمدتا در نگاه غربي به اسلام گرايان موجود نهفته است. تعارض عمده اين جريان با مدرنيسم غربي درمحوريت دادن به دين و آموزه هاي ديني است. بر اين اساس از نظرغرب هر جرياني كه از بازگشت دين به عرصه سياسي سخن بگويد، بنيادگرا محسوب مي شود.
اطلاق بنيادگرايي بر جريان اسلامي معاصر بازتاب ذهنيت غربي است. شاخص هايي چون ايجاد محدوديت بر زنان، يا ادعاي دسترسي انحصاري به حقيقت و تلفيق دين و سياست به عنوان شاخص هاي بنيادگرايي مطرح شده اند، كه همه آنها مخدوش هستند.
معيار نخست به عمل حكومت داري بر مي گردد. محدوديت بر زنان در جوامع نوگرا نيز وجود داشته است. اما غرب چنين محدوديت هايي را نشانه تمدن وپيشرفت دانسته است و در نتيجه بحث از رويكردي جانبدارانه مطرح مي شود. غرب مدعي است كه مقررات و معيارهاي مطرح شده براي زن،بيانگر شاخص هاي زن آرماني بوده و هرگز محدوديت تلقي نمي شود.
درشاخص دوم، خود غرب مدعي است به حقيقت رسيده است و در نتيجه معيارهاي خويش را به ديگران تحميل مي كند واز آنان مي خواهد به شيوه غربي زندگي كنند. نمود بارز آن را مي توان درنظريه هاي نوسازي مشاهده كرد.
معيارسوم نيز صرفا معيار مدرنيسم غربي است كه بر اساس اصل سكولاريسم مدعي لزوم جدايي دين از سياست شده است.
بر اين اساس نمي توان بنيادگرايي را فارغ از ذهنيت غربي به كار برد و از اين رو بايد گفت اطلاق بنيادگرايي بر جريانهای اسلامي معاصر واژه اي ايدئولوژيك و جانبدارانه است كه هدف عمده آن ارتجاعي معرفي كردن اسلام گرايي ونهضت هاي اسلامي است.
كاربرد ديگر بنيادگرايي، اطلاق آن بر جريان عقل گريز و متصلب اسلام گرايي مي باشد. مصداق بارز جريان بنيادگرايي در عصر حاضر همان جريان وهابيت است كه با الهام ازجريان حنبلي و آموزه هاي ابن تيميه در دو سده اخير در جهان اسلام ظهور كرده است و بسياري از جريانات سياسي - فكري جهان اسلام راتحت تاثير قرار داده است. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي و رد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن شناسايي مي شود. ظهور مرموز جرياناتي مثل طالبان و القاعده در دودهه اخير كه توسط غرب به عنوان چهره كلي اسلام ارائه شده است،چنين چهره اي را از اسلام سياسي و اسلام گرايان برجسته كرده است.حتي مي توان گفت تحت تاثير چنين القائاتي است كه شناخت غرب ازاسلام گرايان به رغم اطلاق آن بر تمامي جريانات اسلامي عمدتامعطوف به اين جريان مي باشد.
(راديكاليسم اسلامي) نام ديگري است كه در مورد اسلام گرايي معاصر به كار رفته است. چنين نامگذاري نيز ضمن آنكه هنوز از ذهنيت غربي به طرفداران دخالت ارزش هاي ديني در عرصه سياسي نگاه مي كند و به همان مشكل مفهوم بنيادگرايي مبتلاست، به لحاظ ابهام در كاربرد وصفي واژه راديكاليسم در توصيف انديشه يا عمل سياسي نامناسب مي باشد.راديكاليسم عمدتا صفتي است كه براي توصيف كنش سياسي به كارمي رود و در مواردي نيز به عنوان صفت انديشه و تفكر به كار رفته است.از اين جهت براي هر تفكري مي توان در عمل گرايش معتدل و راديكال را بر اساس چگونگي كنش سياسي طرفداران آن انديشه مطرح نمود.
«اسلام سياسي» نيز گاهي به عنوان يك «بدعت نو» محسوب ميگردد. بسياري از گروههاي اسلامي به عنوان يك چالش پيچيده و جدي براي دولتهاي غربي محسوب ميگردند و در ضمن، تهديدكننده وضع موردنظرآمريكا در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا هستند. ارائه طرح جايگزيني يك نظام اسلامي به جاي نظام غربي از ديگر منابع تهديد توسط آنها به شمار ميرود.
http://www.porsojoo.com)و http://www.pajoohe.com)
جهانی شدن و جهانی سازی
ترجمه واژه globalization در فارسی:
1-جهانی شدن :با پروسه یا فرایند بودن همراه است، براین اساس جهانی شدن پدیده ای غیر ارادی وجریانی طبیعی است.
2-جهانی سازی:به پروژه و طرح بودن آن نظر دارد. بر این اساس امری ارادی ومتاثراز سیاست های کشورهای غربی است.
برخی از ویژگی های عصر جهانی شدن
• فرسایش حاکمیت دولتهای ملی
• چند مرکزی شدن نظام بین الملل
• از بین رفتن مرزها در اقتصاد بین الملل
• افزایش بهره وری
• انفجار اطلاعات و گسترش وسایل ارتباط جمعی
• گسترش فقر جهانی و...
برخی از تاثیرات جهانی شدن بر جهان سوم
• عمیق تر شدن شکاف در توزیع ثروت
• زیاد شدن فاصله کشورهای شمال وجنوب
• تحمیل الگوی اقتصاد کشورهای بزرگ به کشورهای در حال توسعه
• تحمیل فرهنگ ودموکراسی غربی
• شدت گرفتن روند غربی سازی و...
جهانی شدن از دیدگاه پسا مدرن«پست مدرن»
• جایگزینی فرد به جای دولت
• فرسایش مرزهای ملی
• تکثیر حقایق وتردید در حیطه های علمی و فرهنگی
• وسعت یافتن وکنترل ناپذیری شدن دنیای اجتماعی افراد
• تکثر قرائتهای دینی وفرو پاشیدن حریم های قدسی
• ایجاد گروههای تروریست
• اپوزیسیون مجازی
جهانی شدن و دین اسلام
• فلسفه انتظار و ظهور امام غایب(ع)در مذهب تشیع مستلزم جهان شمولی اسلام در سرتاسر کره زمین است.
• جهانی شدن با جهان شمولی تفاوت دارد(جمعي از نويسندگان- انقلاب اسلامي ايران (ويراست چهارم)- نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها- نشر معارف، 1385)
عوامل انقلاب
1.نارضایتی عمیق از وضع موجود
در هر انقلابی دو طرف درگیر ـ نیروی اجتماعی (انقلابی) و نظام سیاسی ـ وجود دارد و انقلاب به دلیل ویژگیها، برنامه ها و رفتارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دولت و ویژگیها و اقدامات مخالفان به وقوع می پیوندد.
برای ردیابی چگونگی ایجاد نارضایتی های انقلابی ، ماهیت و شعارهای یك انقلاب می تواند به خوبی راهگشا باشد.
هر چند نارضایتی اولین عامل مهم در وقوع هر انقلاب است؛ اما به هرگونه نارضایتی، نارضایتی انقلابی نمی گوییم. نارضایتی انقلابی كه باید دست كم در بخشی از نخبگان و توده ها ظهور كند و در جنبه های مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی یا تعدادی از آنها دیده شودو به حد ناامیدی از بهبود شرایط و تنفر از شرایط موجود برسد.
نارضایتی انقلابی وقتی بخشی از توده ها را فراگیرد، خود را در شكل اعتراضات، اعتصابات، درگیریها و اقدامات غیرقانونی همراه با شعارهایی در طرد نظام حاكم نشان می دهد.
2.ظهور وگسترش ایدئولوژی (های) جدید جایگزین
هر اندیشه ای شامل دو عنصر جهان بینی و ایدئولوژی است. جهان بینی به «هست»ها و «نیست»ها می پردازد؛ ایدئولوژی به «باید»ها و «نباید»ها مربوط است. بایدها و نبایدهای سیاسی ممكن است بخشی از ایدئولوژی ناشی از یك اندیشه باشند. در مورد آرمانهایی كه بر ذهن انقلابیان مسلط می شود، معمولاً از عنوان ایدئولوژی انقلابی استفاده می شود.
ایدئولوژی(های) مربوط به هر انقلاب نقشی مستقیم در چگونگی پیروزی انقلاب، نوع نظام حكومتی جایگزین و حتی مراحل و تحولات پس از پیروزی انقلاب دارد. به عنوان مثال، در انقلابهایی كه ایدئولوژی واحد گسترش می یابد، به ویژه اگر این ایدئولوژی با تاریخ و فرهنگ آن كشور پیوند خورده باشد، انقلاب زودتر فراگیر می شود و بسیج قوی تر توده ها را به دنبال می آورد.
در نتیجه، این انقلابها سریع تر به پیروزی می رسند و پس از پیروزی نیز بی ثباتیهای كمتری را تجربه می كنند. نمونه این انقلابها، انقلاب اسلامی ایران است كه به رغم سروكار داشتن با رژیمی قوی ـ كه از قدرت نظامی بالایی برخوردار بود و به دلیل گران شدن قیمت جهانی نفت از سال 1973 وضع اقتصادی مناسبی داشت و از حمایت غرب نیز برخوردار بود ـ توانست طی مدت حدود یك سال و یك ماه (19 دی 1356 تا 22 بهمن 1357) به پیروزی دست یابد.
در روسیه، هر چند به دلیل ضعف حكومت ناشی از فروپاشی مدیریت دولت در اثر شكست در جنگ جهانی اوّل و نتایج جنگ بر تولید مواد غذایی و غیره، انقلاب به زودی به پیروزی رسید، اما به دلیل نبود یك ایدئولوژی واحد و نبود پیوند بلشویسم با تاریخ و فرهنگ روسیه، انقلاب به كشتارهای وسیع در زمان استالین برخورد كرد.
انقلاب فرانسه هم پس از پیروزی بی ثباتیهای زیادی را تجربه كرد. این انقلاب ابتدا فرانسه را به مشروطه سلطنتی تبدیل كرد، سپس به زودی جمهوریخواهان بورژوازی به رهبری دانتون و پس از آن جمهوریخواهان مساوات طلب پیرو افكار روسو انقلاب را در اختیار گرفتند. اندكی بعد حكومت هیئت مدیره و سپس ناپلئون بر اوضاع چیره شدند و سپس نوبت به بازگشت سلطنت رسید.
3.گسترش روحیه انقلابی
روحیه انقلابی یك پدیده روان شناختی و مرحله ای بالاتر از نارضایتی از وضع موجود است و منظور از آن یك روحیه طرفداری از عمل و اقدام علیه نظام حاكم است كه با چنین روحیه ای فرد دارای اعتماد به نفس قوی است و در مقابل اقدامات اصلاحی (رفرمیستی) یا سركوبگرانه حكومت ایستادگی می كند. این روحیه نیز باید حداقل در بخشی از نخبگان و توده ها ظهور یابد و تا موقعی كه پدید نیاید، هرچند شرایط دیگر موجود باشند، انقلابی اتفاق نمی افتد.
در زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران، محمدرضا شاه برای كوتاه آمدن انقلابیان به موارد متعددی از اقدامات رفرمیستی دست زد، مانند: تعویض پیاپی نخست وزیر(ابتدا شریف امامی به جای جمشید آموزگار نشست. با اوجگیری انقلاب ارتشبد ازهاری در رأس یك كابینه نظامی جای شریف امامی را گرفت و در نهایت وقتی از نظامیان نیز كاری برنیامد، شاپور بختیار به جای ازهاری به نخستوزیری منصوب شد) و بالا بردن حقوقها، آزادکردن بخشی از زندانیان سیاسی؛ حتی به زندان انداختن تعدادی از مهره های كلیدی رژیم پهلوی، مانند هویدا و نصیری. ولی هیچ كدام این اقدامات رفرمیستی یا سركوبگرانه ثبات را برای وی به ارمغان نیاورد. این امر ناشی از گسترش روحیه انقلابی در جامعه بود.( اطلاعات، 20/6/1357؛ 22/6/1357؛ 23/6/1357)
در انقلاب الجزایر نیز كه علیه استعمارگران فرانسوی در جریان بود، از هر 8 نفر الجزایری 1 نفر كشته شد و در عین حال انقلاب تا پیروزی تداوم یافت.
4.رهبری ونهادهای بسیج گر
نقش رهبری تحریك نارضایتی از وضع موجود، برانگیختن روحیه انقلابی، بیان و گسترش اندیشه(ها) و ایدئولوژی(های) جدید جایگزین، تنظیم و برنامه ریزی راهبردها و تاكتیكهای حركت انقلابی، بسیج و به صحنه آوردن توده ها، ایجاد نظام سیاسی جدید و تلاش در جهت رساندن جامعه به اهداف و شعارهای انقلاب پس از پیروزی است.
هرچه رهبری انقلاب دارای وحدت بیشتر باشد و هر قدر از نظر فرهنگی و تاریخی اصیل تر و ریشه دارتر باشد و هر قدر بیشتر و به صورت روزمره در امور عادی با مردم در ارتباط باشد، در پیشبرد حركت انقلابی موفق تر و كارآمدتر خواهد بود.
رهبری انقلاب گاهی در یك شخص خاص متجلی می شود؛ مانند نقش امام خمینی ره و فیدل كاسترو در انقلابهای ایران و كوبا. زمانی در یك ساختار متمركز می شود؛ مانند نقش جبهه نجات ملی الجزایر در انقلاب 1962 الجزایر. در برخی از انقلابها هم رهبری در اختیار یك شخص و یك ساختار بوده است؛ مانند انقلاب اكتبر 1917 روسیه كه رهبری آن در دست لنین و حزب بلشویك بود؛ البته لنین رهبر این حزب نیز بود.
در میان رهبران انقلاب فرانسه نام سه نفر (میرابو، دانتون و روبسپیر) بیش از دیگران به چشم می خورد.
در بررسی نقش رهبری در انقلابها باید استراتژی و تاكتیكهای رهبری در پیشبرد حركت انقلابی مورد تأكید قرار گیرد. در انقلاب روسیه، لنین شعارهایی حساب شده براساس شرایط موجود كشور و خواستهای عمومی برگزیده بود، مانند صلح، زمین و نان. در چین، مائو براساس شرایط موجود، یك رشته اصول تحت عنوان استراتژی جنگ انقلابی، مانند محاصره شهرها از طریق روستاها را برگزید و در ایران، امام خمینی (ره) بر نقش «مرجعیت عامه» و«توده مردم» برای وقوع انقلاب متكی بود و نیز انقلابیان را از درگیری با ارتش برحذر می داشت. ( جمعی از نویسندگان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم، انتشارات معارف، ویراست سوم، 1379، ص 132 ـ 135)
عناصر انقلاب
1.شرکت توده ها (مردمی بودن)
وقوع انقلاب بر نقش و حركت مستقیم توده ها متكی است و در واقع «انقلاب از بالا» نداریم. اگر حركتی توسط خود نظام سیاسی صورت پذیرد، هر چند باعث تحولات داخلی و خارجی عظیمی گردد، انقلاب خوانده نمی شود. به عنوان مثال، گرچه میخائیل گورباچف پرسترویكا و گلاسنوست ـ تحولاتی كه از سال 1985 به بعد در اتحاد شوروی صورت گرفت و در نهایت به فروپاشی این كشور انجامید ـ یك «انقلاب از بالا» می خواند؛ اما چون این حركت از سوی حزب كمونیست حاكم صورت پذیرفت، یك حركت رفرمیستی و اصلاحی بود و نمی توان آن را انقلاب نامید.
میزان شركت توده ها در انقلابها متفاوت است. در انقلاب اسلامی ایران اكثر قریب به اتفاق توده ها (شهری و روستایی) شركت كردند؛ اما در انقلاب روسیه (فوریه و سپس اكتبر 1917) شمار توده های شركت كننده زیاد نبود و تنها بخشی از كارگران و سربازان را شامل می شد و دهقانان كه اكثریت جمعیت را تشكیل می دادند، عموما ساكت بودند و به تحولات رضایت دادند. در انقلاب سال 1949 چین نیز تعداد توده های شركت كننده، نسبت به سایرین، رقم پایینی بود.
كشور فرانسه در دوران انقلاب در حدود 25 ميليون نفر جمعيّت داشت كه اكثر قريب به اتفاق آنها در روستا زندگى مىكردند. مردم فرانسه به طور كلى به سه طبقهى روحانيون، نجبا و طبقهى سوم تقسيم شده بودند. تعداد افراد طبقهى ممتاز جامعه (روحانيون و نجبا) كه صاحبان اصلى قدرت سياسى جامعه بودند، رقم بسيار ناچيزى در حدود 2 درصد بود. در حالى كه طبقهى سوم كه 98 درصد جمعيّت آن كشور را تشكيل مىدادند، فاقد هرگونه امتياز سياسى بودند؛ اين طبقه خود شامل: بورژواها، توانگران، صنعتگران، كارگران و كشاورزان بود. صنف بورژوا شامل معلمان، پزشكان، وكلاى دادگسترى، تجّار بزرگ، بازرگانان و صاحبان صنايع كوچك و كارگاهها و عمّال دولتى بودند. بورژواها تلاش مىكردند كه با دگرگونى در آن كشور، همانند دو طبقهى ديگر، در مديريت سياسى و مشاركت جامعه سهمى داشته باشند.
بدين ترتيب صنف بورژوا كه شامل تعداد معدودى از طبقهى سوم جامعهى آن زمان فرانسه بودند، هستهى اصلى و اوليه انقلاب فرانسه را تشكيل داده و مبارزه عليه رژيم حاكم كه در دست دو طبقهى ديگر بود را آغاز كرد.
البتّه در اين راه عدّهاى از طبقات ممتاز نيز با آنها همراه شدند. بنابراين، اكثريت مردم آن كشور كه همان طبقهى سوم منهاى بورژوا بودند نقش قابل توجّهى در حركت 1789 ميلادى، يعنى تصرّف پاريس و سقوط زندان باستيل و تشكيل حكومت مشروطه نداشتند.
نكتهى ديگرى كه در طول انقلاب فرانسه قابل تأمّل است اين است كه انقلاب بيشتر در شهر پاريس (پايتخت) تجلّى يافت و مردم ساير نقاط كشور چندان مشاركتى در حركتهاى اوّليهى انقلاب نداشتند. به عبارت ديگر: خاستگاه انقلاب شهر پاريس بود و مردم ساير شهرهاى آن كشور و روستاها بعد از پيروزى انقلاب به صحنه آمده، تحوّلات مهمّ بعد از آن را شكل دادند.
2.وجود عنصر خشونت
همه انقلابها با میزانی از خشونت همراه بوده اند و در حقیقت انقلاب بدون خشونت یا «سفید» وجود ندارد. منظور از خشونت، مجموعه اقدامات غیرقانونی انقلابیان مانند اعتصابات و تظاهرات غیرقانونی، ترور، زدوخورد با گاردهای حكومتی و دربرابرآن، اقدامات حكومت در سركوبی اعتصابیان و انقلابیان است.
میزان خشونت در هر انقلابی، بسته به ویژگیهای فرهنگی مردم، نوع نیروهای مسلح، نوع رژیمها و شرایط داخلی و بین المللی متفاوت است.
در انقلابهایی كه مردم با بیگانگان درگیر می شوند، میزان كشته ها معمولاً بالاست. به عنوان مثال، در انقلاب الجزایر (1962) كه فرانسویان مردم را بی رحمانه مورد هجوم قرار می دادند، حدود 1 میلیون نفر از مردم كشته شدند و در جریان انقلاب ویتنام (1975) در ویتنام شمالی و جنوبی (و كامبوج و لائوس) صدها هزار نفر توسط ارتش آمریكا كشته شدند.[ در جریان مداخله نظامی آمریكا در ویتنام، از ویتنام شمالی 400000 نفر و از مردم ویتنام جنوبی 900000 و حدود 51000 آمریكایی كشته شدند]
در بعضی از انقلابها تعداد تلفات نسبت به جمعیت تقریبا در حد متوسط است. مثلاً در انقلاب 1959 كوبا ـ به نقل دولت انقلابی كوبا ـ حدود 20000 نفر جان خود را از دست دادند در انقلاب 1979 نیكاراگوئه نیز حدود 2 درصد جمعیت كشته شدند.
بعضی انقلابها نیز ابتدا با خشونت كمی همراه بوده اند؛ اما در مراحل بعدی خود به خشونت زیاد گرایش یافته اند. به عنوان مثال، در مراحل اولیه انقلاب فرانسه تعداد تلفات خیلی نبود به طوری كه بیشترین كشته ها مربوط به فتح دژ باستیل بود كه در جریان آن 200 نفر به قتل رسیدند؛ اما در مراحل بعدی بر تعداد كشته ها افزوده شد، به ویژه در نبرد انقلابیها با ضدانقلابیان و حامیان خارجی آنها و سپس در دوره روبسپیر. انقلاب روسیه نیز در مرحله فوریه 1917 تقریبا با خونریزی كم پایان یافت، ولی در زمان دیکتاتوری استالین میلیونها نفر كشته شدند.
3.تغییر ساختارهای اجتماعی –سیاسی جامعه
انقلابها را به انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی تقسیم كرده اند. در انقلاب سیاسی، حداكثر، نوع نظام سیاسی تغییر می كند. در این انقلابها هدف انقلابیان گاه تنها تغییر حاكمان است و گاه تغییر میزان قدرت ساختها یا ایجاد یا لغو مقامی در حكومت.
اما در انقلابهای اجتماعی، علاوه بر تغییر حكومت، در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نیز تغییرات اساسی روی می دهد. البته حتی در انقلاب سیاسی نیز میزانی از تغییرات در ساختهای فوق رخ می دهد.
بنابراین در انقلابهای اجتماعی، انقلاب با پیروزی بر حكومت پایان نمی یابد و در این شرایط دغدغه انقلابیان اجرای آرمانهای انقلابی خویش است؛ اما اجرای این آرمانها و تغییرات نیاز به امكانات مختلف و شرایط مساعد داخلی و بین المللی دارد. به همین دلیل، كسب اهداف انقلابی به زمانی نسبتا طولانی نیازمند است و برای این منظور كشتی انقلاب باید بتواند از طوفان حوادث مختلف عبور كند.
آنچه همراه با پیروزی انقلاب رخ می دهد، ایجاد تغییرات سیاسی داخلی و تغییر در سوگیریهای سیاست خارجی و اعلام استقلال از قدرتهای خارجی مسلط است. به علاوه به مصادره اموال حامیان رژیم پیشین یا مصادره سرمایه های وابسته به قدرت مسلط خارجی مبادرت می شود. همچنین انقلاب جلوه های فرهنگ رسمی رژیم پیشین را طرد می كند.
انقلابها اكثرا باعث استقلال از سلطه بیگانگان و بسیج امكانات در راستای توسعه و مشاركت توده ها در صحنه های مختلف می شوند در شمار دلایل عمده توسعه و پیشرفت كشور قرار می گیرند. (http://www.andisheqom.com )
نویسنده : بهزاد کاظمی |