اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم؛الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. عرض کردم این قیام صحیفه و دروسی برای ابنای بشر در ابعاد گوناگون معرفتی و معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد؛ بلکه از مغرورین دستگیری کرد و میخواست آنها را از ورطه غرور نجات دهد. به همین دلیل اوّلین سخنرانی ایشان در روز عاشورا در رابطه با ریشه غرور، یعنی مسائل دنیوی بود.
جلسه گذشته بحث ما به اینجا رسید که یکی از فطریات انسان این است که حیات جاودانه میخواهد و در عین حال میخواهد از نظر کیفی هم خوش باشد؛ یعنی این خواسته فطری هم جنبه کمّی دارد و هم جنبه کیفی دارد؛ هر دو هم درست است. کمّی یعنی همان عمود زمانی، جاودانگی و استمرار حیات. کیفی یعنی چگونگی؛ در دنیا چگونه باشم؟ خوش باشم.
خدایی که طلب را خلق کرده، مطلوب را هم خلق کرده است
اینجا تذکری دهم و بعد وارد بحثم شوم؛ منشأ این طلب که جزء فطریات هم هست، چیست؟ همینطور گامبهگام پیش میروم. منشأ این طلب، حبّ به ذات است. چون خودم را دوست دارم، نمیخواهم فانی شوم؛ این حبّ به ذات، هر دو طلب است. هم میخواهم فانی نشوم، هم میخواهم خوش باشم. از این مطلب رد میشوم، چون میخواهم بحثم را ادامه دهم.
امّا این مسأله که خداوند این میلِ فطری جاودانگی و خوشی در جاودانگی را در انسان نهاده است و از ودایع الهی است، بحثی است که در جلسه ما نمیگنجد. ولی چون اینها میماند، من فقط برای اهل تحقیق اشاره میکنم. مسأله این است که خداوند چیزی را گُتره و بیهوده خلق نمیکند. در خلقت الهی بیهودگی نیست. خدا هم طلب جاودانگی و هم خوشی را در وجود من گذاشته است. آیا میشود خدا این طلب را در من بگذارد ولی مطلوبش را خلق نکند؟ آیا ممکن است خدا من را تشنه کند، اما آب را خلق نکند؟ نعوذ بالله؛ از خدا چنین چیزی بعید است که تشنگی را قرار دهد، امّا آب را خلق نکند؛ هیچ وقت اینگونه نمیشود. خدا در نهاد من طلب جاودانگی و بودِ همیشگی را نهاده است، پس معلوم میشود بودِ همیشگی را هم خلق کرده است. نمیشود طلب باشد، اما مطلوبش که جاودانگی است نباشد. نمیشود خوشی را بخواهم اما خوشی همراه با جاودانگی را خلق نکرده باشد. او طلب را در من نهاد، پس مطلوب را هم خلق کرده است. میخواهیم برویم سراغ اینکه اینها همه حسابشده و همسو با خلقت است. ادامه حیات و بودِ همیشگی همراه با خوشی، جزء ودایع الهی است؛ اما چگونه آن را به دست آوریم؟
جاودانگی و خوشی نزد خدا است
میروم سراغ آیات و چندآیه را مطرح میکنم. در سوره نحل میفرماید: «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».[2]شود؛ امّا آن چیزی که پیش خدا است، در آن فنا راه ندارد. آیا خدا میگوید پیش من هست و به تو نمیدهم؟ میخواهم جگرت را بسوزانم؟! نعوذ بالله؛ کسی اینطور بچهگانه فکر نمیکند. پس خدا چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید این میل بقا را که در نهادت گذاشتم و از فنا گریزان هستی، این مطلوب تو، یعنی بقا پیش من است؛ اگر بخواهم به تو میدهم و راه رسیدن به آن را هم یادت دادهام. آنچه نزد شما است، یعنی همین امور مادّی، فانی می
جملاتی را که امام حسین(علیه السلام) به کار گرفته، از علی(علیه السلام) است و این دو بزرگوار هم از آیه قرآن گرفتهاند. در سوره قصص دارد: «وَ مَا أُوتيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زينَتُها وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلَاتَعْقِلُون».[3]برد. در سوره اَعلی میفرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى».[4]آورد. آنچه پیش من است از نظر کیفیت، خوب است؛ یعنی خوشیِ خالص است و خیر مطلقی است که در آن شرّ راه ندارد. اَبقی هم یعنی اینکه جاودانه است؛ این چیزهایی که شما در دنیا میبینید، همه فانی هستند، امّا آنچه که پیش من است، جاودانه است. هر دو را داریم؛ هم خوشی مطلق، هم جاودانگی و استمرار حیات. اوّل کیفیت و بعد هم کمّیت، هر دو را می یعنی آنچه به شما داده شده استمتاع زندگی دنیا است؛ امّا آنچه نزد خداست، خیر و اَبقی است. دو کلمه «خیر» و «اَبقی» را به کار می برد.
نعوذبالله خدا همه اینها را میگوید برای اینکه جگر ابنای بشر را بسوزاند؟! در این آیات چندین نکته وجود دارد. من نمیخواهم تفسیر بگویم، ولی اشاره میکنم. یکی اینکه اینها را دارد برای چه کسی میگوید؟ برای من و تو دارد میگوید. معلوم میشود دارد آنچه را که من و تو میخواهیم امضا میکند. میگوید تو چه میخواهی؟ تو برای خودت بقا و خوشی میخواهی، من هم برای تو همین را میخواهم.
زندگی دنیا بازیچه است
میگوید آن چیزی را که تو میخواهی، پیش من است؛ امّا تو راه گم کردهای. حالا اشتباه کجاست؟ اشتباه در این است که تو در دنیا یک سنخ اموری را دیدی و خیال کردی که با این امور سعادتمند میشوی و در زندگی خوشی پیدا میکنی. عرض کردم امام حسین(علیهالسلام)و علی(علیهالسلام) واقعیتگرا هستند، نه ذهنیتگرا؛ چون دیدند که امور دنیایی فانی میشود. ما هم داریم همین را میبینیم. اینها رو به فنا میرود. حالا من آیۀ شریفه را میخوانم. در سورۀ حدید دارد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».[5]ماند که به زمین میبارد و همهجا را سرسبز میکند؛ چقدر لذت میبری که سرسبز شد! امّا در نهایت این سبزهزار، زردهزار میشود، بعد هم در هم شکسته و خُرد و پراکنده میشود و از بین میرود. بدانید که زندگی دنیا جز این نیست که بازیچه و بیهوده و زینت و مایۀ افتخار و بیخودی خوش بودن است و کوشش کردن در فراهم آوردن اموال و اولاد و.... مثل بارانی می
امام حسین و علی(علیهماالسلام) همین را میگویند که ما به چشم میبینیم و واقعیت است. حسین(علیهالسلام) روز عاشورا میگوید به دنیا نگاهی کنید؛ ببینید نوها کهنه میشود و همه چیز از بین میرود. تویی که دنبال استمرار حیات و جاودانگی هستی، چرا دنبال دنیا و حیات دنیا هستی؟ دنیا اگر میتوانست، خودش را نگه میداشت و دوامِ وجودی خودش را تأمین میکرد. وقتی خودش ناپایدار است، تو چگونه پایداری را از او میخواهی؟ اگر بنا بود به من پایداری بدهد، خودش پایدار بود.
عقل، راه شناسایی حیات جاودانه
هم علی(علیهالسلام) در نهجالبلاغه و هم حسین(علیهالسلام) در روز عاشورا، دقیق و حسابشده و ظریف این مطلب را بیان میکنند. میفرمایند شما به دنبال استمرار حیات و بقا و خوشی هستید؟ این امور دنیایی نه به شما استمرارِ حیات و زندگی جاودانه و هستی مطلق میدهد و نه به شما خوشیِ مطلق میدهد. این واقعیتگرایی است. وقتی من جاودانگی و خوشی مطلق میخواهم، از آن طرف هم باید خدا این دو را خلق کرده باشد؛ نمیشود طلب بیاید، مطلوب نباشد؛ اگر طلب را در وجود ما گذاشت، مطلوب هم هست. به من تشنگی داده، آب را هم باید خلق کند. حالا این مطلوب کجا است؟ در محلّ این مطلوب و کیفیت رسیدن به آن اشتباه کردی. من نمیتوانم این را با ابزار مادی نشان دهم. پس چگونه میتوان درکش کرد؟ در ذیل آیه «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى» که برایتان خواندم، میگوید: «أَ فَلَا تَعْقِلُون؟». باید سر عقل بیایی تا بفهمی. این را دیگر نمیتوانم به چشمانت نشان دهم. اینجا باید عقلت را به کار بیندازی تا بفهمی که مسأله، نشئه دیگر و ماورای مادّیت است. همۀ اینها در معارف ما مطرح است. حسین(علیهالسلام) هم دقیقاً مطالب را روشن کرده است. من نمیتوانم این را با این ابزار مادیت، نشان دهم. باید عقلت را به کار بیندازی تا این مطلب را بفهمی.
متاع دنیا!
از آن طرف، در ذیل سورۀ حدید دارد: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور».[6]ای است که انسان وقتی با آن کاری را انجام داد، آن را دور میاندازد. وقتی که با ابزار کار کردم و کارم تمام شد، آن را دور میاندازم. «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور». یعنی زندگی دنیا، وسیلهای است که باید از آن استفاده کنی و بعد هم آن را دور بیندازی؛ ولی همین زندگی دنیا تو را فریب داده است. حیات دنیا، متاع و وسیلهای است که باید دور انداخته شود، امّا همین وسیله تو را فریب میدهد. این تعبیر که زندگی دنیا متاع غرور است، در چند آیه وجود دارد. اصلاً متاع یعنی چه؟
وعده خدا حق است
به تعبیر ما طلبهها «إن قُلت»! یعنی اگر اشکال بگیری که خدا این طلب را به من داده که میخواهم همیشه باشم، نمیخواهم بمیرم[7]خواهم، هم کمّ و هم کیفش را میخواهم، خدا هم آن را خلق کرده است، این را هم قبول دارم که پیش خدا هم هست، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». اینها همه آیات قرآن است؛ اشکال این است که نکند این حیات همیشگی و خوشی مطلق را به ما ندهد! حالا چه کار کنم؟! ما تمام اینها را در معارفمان و در قرآن داریم که: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». در آیاتی غرور را مطرح میکند، همان جا میگوید: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».[8]دهد؛ نه، وعدۀ الهی تخلّف ندارد. تو فریب نخور، خدا آن مطلوب را به تو میدهد، راهش را هم به شما میگویم که چگونه میدهد.
حسین(علیهالسلام)راهش را در یک جمله کوتاه بیان میکند: «یَا عِبَادَ اللهِ اتَّقُوا اللهَ»؛ بعد وارد میشود و شروع میکند دنیا را توضیح میدهد. آیا دنیایی که نمیتواند خودش را نگه دارد، به تو جاودانگی و خوشی میدهد؟ دقیقاً ریشههای اساسی آنچه را که برای انسان غرورآور است مطرح میکند. خیال کردی با دنیا سعادتمند میشوی؟ در زندگی خوشی پیدا میکنی؟ نه، اشتباه کردی. حالا این بحث مطرح است که چه میشود با اینکه میبینم دنیا اینگونه است، باز هم اشتباه میکنم؟ اینها را هم قرآن گفت، هم علی(علیهالسلام) بیان فرمود و هم حسین(علیهالسلام) مطرح میکند. واقعیتهایی است که دارم میبینم، کور نیستم، پس چرا این اشتباه را میکنم؟ بحث بعدیام این است که چرا اشتباه میکنم. چه میشود که انسان در این ورطه غرور قرار میگیرد و فریبمیخورد؟ با اینکه اینها واقعیتگرایی بود و توهّم نبود. با اینکه همه با خلقت و فطرت من همسو بود، چطور میشود که باز فریب میخورم؟ این بحثِ بعدی من است.
توسّل به دختر سهساله حسین(علیهالسلام)
خاندان حسین(علیهالسلام) به کربلا آمدند؛ امّا اینجا نکتهای است که آن را میگویم. موقعی که از اینجا رفتند، با موقعی که وارد شدند، یعنی از این سفر برگشتند، یک تفاوت داشته است؛ تفاوت نه از این باب که موقع رفتن با وضع اسارت و آنطور اسفبار رفتند، اما وقت برگشتن اینطور نبود؛ نه، بلکه اینها از نظر نفرات تغییری کرده بودند. امشب التماس دعا دارم؛ میخواهم سراغ یک بابالحوائجی بروم. حاجت هم دارم. به ظاهر این بابالحوائج کوچک است، امّا گرههای بزرگ را باز میکند. تفاوت رفت و برگشت این کاروان در این بود که اطفالی را که همراه خودشان بردند، وقتی آمدند، یکی از آنها را با خود نیاوردند. در مقاتل مینویسند که یزید، خاندان حسین(علیهالسلام) را در محلهای در شام به نام خرابه جای داد. روایت از امام زینالعابدین(علیهالسلام) است که حضرت فرمود آنجا هیچ سقف و سایبانی نداشت؛ روزها ما از شدت آفتاب ناراحت بودیم و شبها از سرما.
دل شب است که صدای کودکی سکوت شب را میشکند. حالا این بیبیها و بچهها خواب هستند. دائم میگوید: «أینَ أبِیَ الحُسَین؛ رَأیتُه السَّاعَةَ فِی المَنَام». میگوید پدرم حسین کجا است؟ من الآن او را در خواب دیدم... این بیبیها و بچهها از خواب بیدار شدند؛ صدای ضجّه از اینجا بلند شد. خبر به آن خبیث یعنی یزید، رسید. گفت چه خبر است؟ چه شده است؟ گفتند حسین یک دختر کوچکی دارد که از خواب بیدار شده و بهانۀ پدرش را گرفته است. اینها هم گریه میکنند. این خبیث دستور داد و گفت سر حسین(علیهالسلام) را در ظرفی بگذارید و برای این بچه ببرید... خیلی خباثت کرد. در مقتل نوشته است این سر را در تشتی قرار دادند، پوششی رویش کشیدند و آوردند جلوی این بچه گذاشتند. او اوّل دستش را برد و این پوشش را برداشت. نگاهی کرد و با تعجّب گفت: «مَا هَذَا الرَّأسُ»؛ این سر چه کسی است؟ «قَالُوا لَهَا رَأُسُ أبِیکَ»؛ گفتند این سر پدر تو است. مینویسد: «فَرَفَعَتهُ حَاضِنَةً مِنَ التَّشتِ»؛ دستان کوچکش را آورد و این سر را بلند کرد، امّا مراقب است که از دستش نیافتد... «حَاضِنَةً» میدانی یعنی چه؟ یعنی مثل اینکه این سر را به بغلش گرفته و به خودش چسبانده است. این که میگویند «حضانت»، یعنی زیر پوشش گرفتن؛ چه بسا این سر را به سینهاش چسبانده بود. شروع کرد با سر صحبت کردن؛ اوّلین سؤالش این بود: «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی خَضَّبَکَ بِدِمَائِکَ»؛ ای پدر! چه کسی سرت را به خونت آغشته کرده است؟ سؤال دوم: «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ»؛ بابا، چه کسی رگ گردنت را بریده است؟..../ح
1.سوره الاعراف آیۀ 51
2. سوره النحل آیه 96
3. سوره القصص آیه 60
4. سوره الاعلی آیات16و17
5. سوره الحدید آیه 20
6. سوره الحدید آیه 20
7. یعنی فنا را نمیخواهم والّا مردن که فنا نیست، انتقال از نشئه به نشئه دیگر است
8. سوره لقمان آیه |