أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین؛ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب [1].
* مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به یک اصل اساسی لایتغیّر در اسلام بود و او مسأله اعانه در روابط اجتماعی و مساعدت کردن دیگران در اعمال نیک و مساعدت نکردن در اعمال زشت بود و گفتیم که اینها دو رکن یک اصل اسلامی برای اصلاح جامعه و حفظ سلامتی آن است؛ چون گفتیم که اصل در انسانها «سلامتی ارواح» آنها است و در جلسه گذشته این تعبیر را کردم که هر مولودی که متولد میشود مسلمان است؛[2]کلّ مولود یولد علی الفطرة» و لذا هم باید با مفاهیم صحیح تغذیه روحی شود و هم حفاظت شود از اینکه آن مفاهیمی که برای بعد معنویاش مُضرّ و بیماریزا است ـ یعنی شبهاتـ وارد روح نشود و اگر هم وارد شد، برای معالجه باید به کارشناس مراجعه کنند. یعنی همان چیزی که در باب جسم مطرح است، در باب روح هم به همان نحو مطرح است. یعنی فطرتاً اهل توحید و خداجو وحقجو است.
* پاسخ به یک پرسش درباره کارشناس دینی
تفاوت کارشناس جسم با کارشناس روح
در آخر جلسه راجع به کارشناس دینی مطلبی را گفتم که بعد درباره آن از من سؤال کردند و چون به نظر من سؤال بجایی بود در این جلسه توضیح میدهم. عرض کردم که فرق است بین کارشناس جسم و بیماریها و احکامی که مربوط به جسم است با کارشناس روح و بیماریهایی که مربوط به روح است. در بیمایهای جسمانی که انسان به پزشک مراجعه میکند، فقط یک ویژگی شرط است و آن هم «علم» است. یعنی همین که طبیب باشد و از نظر علمی مهارت داشته باشد، دیگر کافی است که برای معالجه بیماری جسمی به او مراجعه کنم و اگر هم اشتباه کند، حداکثر یک حیات مادی موقت من را از بین برده است. اما این غیر بیماریهای روحی است که در آنجا به هر کارشناسی نباید مراجعه کرد.
ویژگیهای کارشناس دینی: 1- علم، 2- تقوی و عدالت، 3- ترکِ هوای مشروع
در کارشناس دینی غیر از مسأله «علم» دو قید دیگر هم شرط است: یکی «عدالت و تقوی» است که همان ملکه پرهیز از گناه و اتیان واجبات است و دیگری «تارک هوی بودن» است. این قید دوم همان چیزی است که ظاهراً یک مقداری پیچیدگی داشت و امروز از من سؤال کردند. چون گفتم که این قید راجع به مباحات است و امام(ره) هم تارک هوی بودن را احتیاط واجب میکنند. لذا این را توضیح میدهم و بعد وارد بحثم میشوم.
اقسام هواهای نفسانی: 1- نامشروع، 2- مشروع
هواها و خواستهها و تعلّقات نفسانیه ما بر دو قِسم هستند؛ یک قِسم آنها خواستههایی است که از نظر فقهی نامشروع است ـ مثل اینکه شخصی بخواهد معصیتی انجام دهد یا واجبی را ترک کندـ که ترک این قِسم، یعنی ترک هوای نامشروع، همان «عدالت و تقوی» است. امّا قِسم دیگر از هواهای نفسانیه، هواهای مشروع است که امام(ره) آن را مطرح میکنند و میفرمایند بنابر احتیاط واجب، مرجع تقلید یا همان کارشناس روح باید «تارکِ هوای مشروع» هم باشد. چون همین هوای مشروع در دو بُعد بر یک فقیه امکان اثرگذاری دارد؛ اوّل بُعد استنباطیاش و دوم بُعد عملیاش. لذا باید همین تعلّقات نفسانیه مشروع را هم قطع کند.
* نحوه اثرگذاری هوای نفس مشروع بر فقیه
1- در بُعد استنباطی
اما درباره نحوه اثرگذاری هواهای مشروع بر بُعد استنباط احکام یک قضیهای را که از امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه) شنیدهام نقل میکنم تا مطلب روشن شود. یک وقتی ایشان طلبهها را نصیحت میکردند و فرمودند که در جوانی یک سفری مشرف شدم به عتبات و یک جلسه هم به درس مرحوم آقای نائینی(رضواناللهعلیه) رفتم. در آن جلسه مرحوم آقای نائینی(ره) این قضیه را نقل کردند که یکی از بزرگان فقهاء وقتی میخواست بحث احکام بئر[3] را شروع کند، اول دستور داد که چاه آب خانه خودش را پُر کنند و بعد گفت حالا بحث را شروع میکنیم. چرا؟چون تعلّق من به چاه خانهام که مورد ابتلاء من است نکند اثری بر روی اجتهادم بگذارد و باعث شود که من کم بگذارم. مثلاً فرض کنید که اگر در باب منزوحات بئر دو دسته روایت داریم که یک دسته میگوید پنج دلو بکش تا تطهیر شود و دسته دیگر میگوید سه دلو بکش، نکند که من برای اینکه کار خودم را راحت کنم بگویم سه دلو کافی است. فقیه نباید هوای نفس داشته باشد؛ اگر هوای نفس ـ حتی هوای نفس مشروعـ داشته باشد بر روی اجتهادش اثر میگذارد.
2- در بُعد عملی
اما درباره امکان اثرگذاری هوای نفس مشروع بر بُعد عملی فقیه هم یک مثال ساده میزنم. مثلاً بیتالمال در اختیار او است و دو نفر هم هستند که هر دو از نظر شرعی به طور مساوی مصرف بیت المال هستند؛ اما یکی با او موافق است و دیگری مخالف او است. اینجا هوای نفس اقتضاء میکند که زیرِ بالِ آن کسی را بگیرد که با او موافق است؛ امّا فقیه نباید بین این دو در اعطای بیت المال فرق بگذارد و باید با هوای نفسش مخالفت کند. این «مخالفاً لِهَواه یا عَلی هَواه» که در روایت وارد شده است یعنی همین.
امام خمینی(ره)، نمونه کاملی از «مُخالفاً علی هواه»
یک قضیه دیگر از امام(ره) نقل می کنم. یک وقتی قبل از انقلاب ـ شاید بیش از سی سال پیشـ من خدمت امام(رضواناللهتعالیعلیه) بودم؛ فقط هم ما دو نفر بودیم. یک شخصی بود از فضلاء که آدم خوب و متدیّنی هم بود که هم ایشان او را میشناخت و هم من میشناختم، ولی این قصور داشت نه تقصیر؛ به این معنا که کوتاهفکر بود و از اینکه امام در مسائل سیاسی وارد میشود خوشش نمیآمد و لذا از این جهت با امام مخالف بود. امام آنجا به شخصِ من پول دادند و گفتند «فلانی، این را به او بده» و راضی هم نبودند که آن شخص بفهمد که پول را امام داده است. این یعنی «مُخالفاً عَلی هَواه» در بُعد عملیاش.
ایشان در تحریرالوسیلهشان وقتی وارد این بحث میشوند میفرمایند: «يَجبُ أن يكونَ المرجعُ للتقليدِ عالِماً مُجتهداً عادلاً وَرِعاً في دينِ اللّهِ، بَل غيرَ مكبٍّ عَلى الدنيا، و لا حَريصاً عَليها و عَلى تَحصيلِها جاهاً و مالاً عَلى الأحوَط»؛[4] یعنی احتیاط واجب میکنند که مرجع تقلید نباید «رویآور به دنیا» باشد. بعد هم میفرمایند : «و في الحديث من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه»؛[5] یعنی چنین کسی کارشناسِ مورد تأیید اسلام است و باید به او مراجعه کرد.
پس کارشناس دینی باید سه ویژگی را با هم داشته باشد: هم «علم»، هم «تقوی و عدالت» و هم «ترک هواهای مشروع»؛ و سخن چنین کسی حجّت شرعی است. جهتش هم این است که بحث، بحث زندگی جاودانه اُخروی است. چون همانطور که گفتم، طبیب ظاهری جسمانی اگر اشتباهی هم کرد، نهایتش این است که آدم سه چهار روز زودتر میمیرد؛ امّا اینجا بحثِ مرگ ابدی است و لذا عرض کردم که انسان در شبهات و بیماریهای روحی باید به یک چنین کارشناسی که دارای این شرایط است و ویژگیها است مراجعه کند و نباید به هر کارشناسی رجوع کرد.
بیان شبهه با جواب مُتقن، آزاد؛ القاء شبهه بدون جواب، ممنوع
بنابر این از نظر اسلام بیان کردن اموری که بعد معنوی را تقویت میکند آزاد است؛ همچنین بیان شبهات به همراه جوابهای متقن هم آزاد است. چون اینها به نفع جامعه است و برای سالمسازی جامعه مفید است. امّا القاء شبهه بدون جواب ـ حتی غیر مُغرضانهـ ممنوع است. چرا؟ چون پخش کردنِ ویروس و بیماری در شریان جامعه است. چه رسد به اینکه کسی بخواهد مُغرضانه شبههپراکنی کند که جلسه گذشته آن روایت را از علی(علیه السلام) نقل کردم که حضرت به عمّار گفت این (مغیره) را رهایش کن و با او بحث نکن. اینها از دین استفاده ابزاری میکنند تا جایی که به نفع دنیایشان است و آنجایی که میبینند نمیتوانند استفاده ابزاری کنند دین را زیر سؤال میبرند و شبهه میکنند.
* ارتباط «لا تعاونوا» با ذیل آیه شریفه
امّا آیه شریفه «تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان»؛ این آیه دو رکن را مطرح میکند: یکی اینکه کمک و مساعدت کن به کسی که میخواهد عمل برّ انجام دهد و اگر میخواهد معصیت را ترک کند هم کمکش کن؛ دیگری اینکه مساعدت و اعانه نکن کسی را که میخواهد مرتکب گناه و ستم شود. بعد از این یک جمله دیگر دارد: «و اتَّقوا اللهَ إنّ اللهَ شدیدُ العِقاب». این جمله آخر مربوط به چیست؟ به قول ما طلبهها معلوم است که مربوط به چیست. مربوط به حکم دوم (و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان) است؛ چون با این حکم متناسب است. یعنی میفرماید «کمک به معصیت نکن؛ حریم الهی را حفظ کن؛ خداوند عِقابش شدید است». یعنی چه بسا تأکید بر همین نهی از اعانه به اثم و عدوان است.
دلیل دیگری بر تحریمی بودنِ «لا تعاونوا»
اینکه من عرض کردم که از نظر استنباطی ما میگوییم حکم دوم الزامی است ـ یعنی تحریمی و تنزیهی نیستـ یکی از دلایلش همین ذیل آیه است که میگوید «اتّقوا الله»، حریم خدا را حفظ کن، اگر به کسی که میخواهد مرتکب معصیت شود کمک کنی، خدا عِقابت میکند. بنابر این ممکن است که در حکم اوّل (تعاونوا) خدشه کنیم و بگویم دلالت بر وجوب و الزام نمیکند، ولی حکم دوم (لا تعاونوا) قطعاً و بیبرو برگرد تحریمی و الزامی است. پس معلوم میشود که تهیه اسباب برای گناه کردنِ غیر، چه قصد توصّل داشته باشی و چه قصد توصّل نداشته باشی، همین که علم داری به اینکه او میخواهد مبغوض مولا را در خارج محقق کند، حرام است.
* دلیل چهارم حرمت اعانه به اثم؛ ادلّه وجوب نهی از منکر
تا اینجا عرض کردم که در باب حرمت اعانه به اثم، هم به حکم عقلی استدلال شده است و هم به حکم عُقلایی و هم به آیۀ شریفه که درباره آن بحث کردم. امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه) اینجا وارد میشوند و یک استدلال دیگری را هم مطرح میکنند که این استدلال را مرحوم محقّق اردبیلی بیان کرده و امام(ره) هم از ایشان نقل میکند و میپسندد و میگوید این استدلال، استدلال مُتقنی است. حالا ما با مقدماتی که این استدلال دارد وارد میشویم و بعضی از روایات را هم بیان میکنیم.
مقدمه اوّل: وجوب دفع منکر همانند رفع منکر
مطلب اوّل اینکه «دفع منکر» مثل «رفع منکر» واجب است.[6] دفع به معنای پیشگیری است و رفع ظاهرش به معنای از بین بردن چیزی است؛ یعنی چیزی هست و ما آن را از بین میبریم. فرض بفرمایید که کسی میخواهد میخانه یا قمارخانه بسازد و من جلویش را میگیرم و نمیگذارم که بسازد. اینجا میگویند «دفع منکر» کرد. یعنی پیشگیری کرد و جلوگیری کرد و نگذاشت که منکر تحقّق پیدا کند. امّا «رفع منکر» بعد از تحقّق منکر است. مثلاً میخانه ساخته شده است و من میآیم و آن را از بین میبرم. اینجا فرمودهاند همانگونه که رفع منکر واجب است، دفع منکر هم واجب است. یعنی همانطور که اگر دیدید کسی مرکز فسادی درست کرده، واجب است که آن را از بین ببرید، اگر فهمیدید که میخواهد مرکز فسادی درست کند هم واجب است که جلویش را بگیرید. این مقدمه اوّل بود.
مقدمه دوم: «قلع ماده فساد» هدف از وجوب نهی از منکر
مطلب دوم اینکه آمدهاند سراغ استدلالها و گفتهاند از این ادلّهای که در اسلام و شریعت در باب نهی از منکر وارد شده است این استفاده میشود که شارع میخواهد «قلع ماده فساد» کند از جامعه؛ یعنی میخواهد گناه در جامعه انجام نشود. اصلاً غیر از این هم نیست. فرض کنید در باب شُرب خَمر، اگر نهی از منکر را به معنای رفع بدانیم نه دفع، اینجا باید منتظر بنشینیم و ببینیم که این کسی که پیاله را در دستش گرفته است آیا یک جرعه میخورد یا نه؛ که اگر خورد به او بگوییم نخور! کدام عاقلی این حرف را میزند؟! اینکه در اسلام آمده است که نهی از منکر واجب است به این دلیل است که شارع خواسته بگوید میخواهم از جامعه ماده فساد را قلع کنم و میخواهم اصلاً عصیانی واقع نشود، نه اینکه عصیان که واقع شد، بعد بروی و برطرفش کنی.
مقدمه سوم: مراتب سهگانه نهی از منکر و لزوم میدان ندادن به اهل معصیت
در این ادلّهای که وارد شده در باب نهی از منکر، مراتب سهگانه مطرح شده است؛ مرتبه اوّل جنبه عدم رضا است که نباید رضایت به منکر بدهی. یعنی اگر دیدی که نمیتوانی حرف بزنی و کاری هم از دستت ساخته نیست، حدّاقل باید چهرهات را عبوس کنی تا بفهمد که تو در دلت نسبت به این منکر راضی نیستی؛ نه اینکه به رویش خنده کنی و کار زشت او را امضاء کنی. امام(ره) میفرماید در بعضی از روایات داریم که خداوند حتی به گروهی از اخیار و نیکوکاران وعده عذاب در قیامت داده است، چون با اهل معصیت با مُداهنه رفتار میکنند. یعنی از اخیار هستند و خودشان هم هیچ وقت از این کارها نمیکنند، امّا با معصیتکاران اینطور رفتار میکنند و با اینکه میتوانند جلوی معصیت را بگیرند این کار را نمیکنند. روایاتی هم داریم که میگوید باید با اهل معاصی با چهره عبوس برخورد کنید و هیچ وقت به آنها میدان ندهید که معصیت کنند. پس مرتبه اوّل در نهی از منکر، عدم رضا به منکر است و مرتبه دوم زبانی است و مرتبه سوم، جنبه برخورد فیزیکی است.
نتیجه: وجوب نهی از منکر با جواز اعانه به اثم سازگار نیست
با توجه به این مقدمات، امام(ره) میفرماید جواز اعانه به اثم با ادله وجوب نهی از منکر منافات دارد. یعنی شارع که در نهی از منکر آن همه تأکید کرده است که میخواهد قلع ماده فساد کند، نمیتواند بگوید اعانه به فساد جایز است. مثلاً من میدانم که این کارخانه مشروبات است و مشروب درست میکند و میفروشد و بعد هم میخورند؛ آن وقت بیایم انگورهایم را به این کارخانه بفروشم. یا مثلاً همان مثالی که ایشان راجع به فروش کاغذ زد؛ من میدانم که این خریدار میخواهد این کاغذها را ببرد و مسائلی را که ضدّ اسلام و ضدّ قرآن است روی آنها بنویسد و چاپ و منتشر کند و بدهد به دست مردم؛ آن وقت با آن همه تأکید شارع که گفته میخواهد قلع ماده فساد کند آیا میتوانیم بگوییم که این معاملات جایز است؟ اصلاً میشود اینها را با هم جمع کرد؟ به قول معروف تناقض صدر و ذیل دارد. امام(ره) میفرماید اینها سَروتَهش با هم نمیخواند و جفتوجور نمیشود. لذا در اینجا میگوییم دفع منکر واجب است و دفع منکر با ترک بیع است، یعنی نفروختن در معاملات؛ بنابر این یک فقیه در این موارد حکم به بطلان و حرمت اینگونه معاملات میکند.
* تقبیح سکوت در برابر منکر
مؤمن ضعیف
مثالهای زیادی داریم که در روایات هم هست؛ مثل «بیعُ الخَشَبِ لِمن یُعلَمُ أنَّهُ یَعمَلُ صَنَماً أو صَلیباً أو کذا و کذا»؛[7](صلّی الله علیه و آله و سلّم): «إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا زَبْرَ لَهُ وَ قَالَ هُوَ الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ».[8] زبر آن کسی است که اهل این نیست که کسی را از کاری باز دارد و یا نسبت به کار زشت حالت پرخاشی داشته باشد؛ یعنی کسی که غیرت دینی ندارد. یعنی فروختن چوب به کسی که میدانیم که میخواهد آلات لهو یا آلات قمار درست کند و... حالا من چند روایت بخوانم. قال رسول الله
مؤمن بیدین !
یک روایت دیگر از پیغمبر اکرم(ص) است. قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله و سلّم): «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَه»؛[9]فَقِيلَ وَ مَا الْمُؤْمِنُ الضَّعِيفُ الَّذِي لَا دِينَ لَه؟» مؤمن ضعیفی که دین ندارد کیست؟ «قَالَ(ص) الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر»؛ یعنی کسی که نسبت به منکر حالت بیتفاوتی دارد و وقتی دیگری مرتکب منکری میشود، این هیچ ناراحت نمیشود. لاأقل از نظر درونی ناراحت شو تا بعد برسیم به بیرون که باید جلویش را بگیری. یعنی خدا دوست ندارد مؤمن ضعیفی را که دین ندارد. سؤال شد کسی که دین ندارد پس چگونه مؤمن است؟
جنگ با خدا
روایت دیگر از امام صادق(علیه السلام) است که در پاسخ به سؤال فضیل بن عیاض فرمودند: «وَ إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ فَلَمْ يُنْكِرْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ»[10]وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَدَاوَة»، هر کس که دوست داشته باشد که خدا نافرمانی شود، با دشمنی به جنگ با خدا رفته است.، اگر شخصی منکری را دید و میتوانست جلویش را بگیرد ولی انکارش نکرد، این دوست دارد که خدا نافرمانی شود؛ «
ما گفتیم که اعانه به اثم اعمّ است از ایجاد مقتضی و رفع مانع؛ لذا گاهی ممکن است یک کلمه یا سکوت در برابر منکر، صدقِ اعانه کند و تهیه اسباب برای منکر باشد که حرام است. از آن طرف، عکس آن که نهی از منکر است، واجب است. یعنی اگر میتوانی نباید بگذاری آنچه که مبغوض مولا است در خارج تحقّق پیدا کند. تکلیف شرعی است. شما میدانید که مسأله امر به معروف و نهی از منکر یکی از احکام ضروری اسلام است؛ از ضروریات است. نباید بیتفاوت بود.
نا خشنودی الهی
روایت از علی(علیه اسلام) است: «إنَّ اللهَ تعالى ذكرُه لم يَرضِ مِن أوليائِه أنْ يُعصَى فِي الأرضِ وَ هُم سُكوتٌ مُذعِنون»؛[11]مُذعِنون»، به معنای رام شده، خوار شده، گردن نهاده، تماشاگر و ساکت؛ سکوت هم که علامت رضا است. «لا يَأمُرُون بِمَعرُوفٍ وَ لا يَنهَونَ عَن مُنكَرٍ»؛ نه امر به معروف میکنند و نه نهی از منکر. بعد علی(علیه اسلام) اینجا میگوید «فَوَجدتُ القِتالَ أهونَ عليَّ مِن مُعالَجَةِ الأغلالِ في جَهنَّم»؛ یعنی من دیدم که جنگیدن برای من آسانتر است از اینکه بخواهم آن غُلهای جهنم را تحمل کنم. خداوند از اولیائش خشنود نمیشود که اینها ببینند که روی زمین معصیتِ خدا میشود و آنها ساکت بنشینند.
* تطبیق بحث با قیام حسین(ع)
خروش حسین(ع) در برابر باطل و منکر و اثم و عدوان
حسین(علیه السلام) هم دنبالهرو پدر است. وقتی به ذیحسم میرسد، میگوید: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه؟»[12]لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَيَاةَ وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما». من مرگ را جز شهادت و لقاء الله چیز دیگری نمیبینم و زندگی با این اهل اثم و عدوان را جز خواری و پستی چیز دیگری نمیدانم. یعنی حسین(ع) هم همان حرف پدر را میزند که فرمود قتال برای من علی خیلی آسانتر است تا اینکه بخواهم در قیامت به جهنم بروم. مگر نمیبینید که به برّ و تقوی عمل نمیشود و اثم و عدوان هم ترک نمیشود و نهی نمیشود؟
تلاش دشمن برای تضعیف دین
من اینجا یک تذکری را به دوستان عرض کنم؛ سه سال قبل در همین ایام محرم بود که من مطلبی را طبق وظیفه شرعیام گفتم. گفتم من احساسم این است که یک جریان و حرکتی از ناحیه دشمنان اسلام در جامعه ما شروع شده است، بخصوص نسبت به نسل جوان و بخصوص در مراکز آموزشی؛ و گفتم که وظیفه شرعیام میدانم که به شما بگویم و همانجا داد کشیدم و یک سنخ مسائلی را گفتم که نمیخواهم تکرار کنم.
کمک به دشمن، در حُکم مُحاربه با امام زمان(عج)
همان وقت گفتم که از طریق دنیا وارد شدهاند، اما بدانید که «دنیا» به شما نخواهند داد و دین شما را هم میخواهند از بین ببرند. خوب، دیدید که دنیا را که به شما ندادند؛ اما راجع به دین، میخواهم باز هم بگویم که تکلیف شرعیام میدانم و خدا را شاهد میگیرم که فقط برای خدای خدا میگویم که این جریان و این حرکت که از ناحیه دشمنان اسلام به سمت جامعه ما آمده است، تأییدش به هر شکل که باشد چه لفظاً، چه کتباً و چه عملاً، حرام است مُسلّماً و در حکم محاربه با امام زمان(صلوات الله علیه) است.[13]
ناکامی دشمن از دستیابی به اهداف شومش
این را هم بگویم که مؤمن کیّس و فطن است؛ فریب یک سنخ عقبنشینی مقطعی و تاکتیکی دشمن برای اینکه در دراز مدت به اهداف شومشان برسند را نخورید؛ زرنگ باشید. ولی از یک چیزی خوشحالم؛ و او اینکه اینها نتوانستند به اهدافشان برسند. والله، به خدا قسم نتوانستند. اینها فکر میکردند که طبقه جوان ما و بخصوص مراکز آموزشی ما را زودتر میتوانند فریب دهند. چون جوانها صافیضمیر هستند و اهل کلک نیستند، اینها گفتند سَرِ جوانها را زودتر میشود کلاه گذاشت؛ برای همین از این راه وارد شدند. ولی اعتقاد من این است که نتوانستند؛ گرچه میخواهند به ما تحمیل کنند و بباورانند که توانستهاند، ولی نتوانستند.
بصیرت و بینش عمیق امام خمینی(ره) از اوضاع اجتماعی ایران
من یک قضیه را نقل میکنم که شنیدنی است. دو سه ماه قبل از آنکه امام(ره) به پاریس بروند من رفتم نجف خدمت ایشان؛ هر روز هم آنجا خدمت ایشان بودم ـگاهی یک ساعت یا بیشترـ و خصوصاً راجع به ایران صحبت میکردیم. یک روز که من خدمتشان بودم ـ دوتایی هم بودیم؛ در اندرونی من بودم و ایشانـ به تعبیر خودمان داشتم مسائل را تحلیل میکردم. اعتصابها در ایران شروع شده بود؛ من به ایشان عرض کردم که اعتصابها در ایران شروع شده و خلاصه اگر این وضع بخواهد ادامه پیدا کند ممکن است خدای نکرده مردم از پا درآیند. امّا یکی از این دو چیز میتواند پشتوانه نهضت باشد: اوّل اینکه وضع اقتصادی مردم خوب باشد تا بتوانند دوام بیاورند و شش ماه و یک سال ادامه دهند تا ریشه آنها را بکنند؛ ولی شما خودتان میدانید که وضع اقتصادی مردم خوب نیست؛ پس این را میگذاریمش کنار. دوم اینکه سطح بینش فرهنگی و ایمانی مردم به قدری قوی باشد که هر نوع فشار اقتصادی را تحمل کنند؛ که این دومی را هم میدانید که رضا خان و پسرش پنجاه سال، نیم قرن، در ایران علیه اسلام کوبیدند و تلاش کردند که جامعه را به سوی لائیک ببرند. پس این را هم میدانید که الآن جامعه از لحاظ بیدینی در چه وضعی است؛ شما برای این مشکل فکری کردهاید؟ امام(ره) رو کرد به من و گفت فلانی، دومی؛ ـعین تعبیرش را میگویمـ گفت: «فلانی، رضا خان و پسرش پنجاه سال کوبیدند تا مردم را بیدین کنند ولی نتوانستند».
أمّا الزّبد فیَذهب...
شما دیدید که هر چه این مرد گفت، شد. چه بینشی داشت! حالا ممکن است شما بگویید که من غلّو میکنم، امّا والله در میان علماء مردِ بینظیرِ تاریخ است. من به دشمنان اسلام و آنهایی که فکر میکنند میتوانند این مردم را بیدین کنند میخواهم بگویم که اشتباه میکنید. این مردم بیدین نمیشوند. آنها که شمشیر را از رو بسته بودند و پنجاه سال کار کردند آن هم آنطور، نتوانستند؛ چه رسد به این دشمنها که حالا میخواهند مُحتاطانه و دست به عصا جامعه را به سمت لائیک بکشانند. اینها کفِ روی آب هستند و میروند. البته شما باید به تکلیف شرعیتان عمل کنید. تکلیف شرعی این است که تأیید این خط و این حرکت ضدّ اسلام و ضدّ قرآن حرام است مُسلّماً؛ امّا این را هم بدانید که اینها نخواهند توانست به هدفشان برسند. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً».[14] کفِ روی آب میرود.
حُبّ حسین(علیه السلام)، سِرّ شکست دشمنان
امّا سرش چیست؟ سرّش همین مجالس است؛ سرّش حُبّ حسین(ع) است. مادرم من را از بچگی به این جلسهها آورده است؛ با حسینحسین گفتن شیر داده است. حُبّ علی(ع) و حسین(ع) در دل این مردم است. اینها از این جهت بیمهاند؛ عِرض خود میبری و زحمتِ ما میداری؛ ممکن است چهار صباحی جَوَلانی بدهید، ولی نمیتوانید این مردم را بیدین کنید.
برویم سراغ کسی که دستمان را می گیرد و حفظمان می کند و سفینه نجات ما است. التماس دعا... مینویسند روز عاشورا «فنَظَرَ یمیناً و شمالاً»؛ حسین(ع) یک نگاهی کرد به سمت چپ و راست خودش، «و لَم یَرَ مِن أصحابِه أحَدا»؛ دید دیگر هیچیک از اصحابش باقی نمانده است؛ همه رفتهاند. «فَنَادی یا مُسلِمُ بنَ عَقیل وَ یا هَانِیُ بنَ عُروَه، یا بُرَیر، یا زُهَیر،...» دانهدانه اینها را صدا زد؛ «قُومُوا عَن نَومِکم أیُّهَا الکِرامُ، إدفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُول»؛ بلند شوید و از این زن و بچهها دفاع کنید...
وداع امام حسین(ع) با اهل حرم
حسین(ع) وقتی آماده شد که خودش به میدان برود، «فَنادَی یا زینَب، یا امَّ کُلثُوم، یا سُکَینَه، یا رُباب، عَلَیکُنَّ مِنّی السَّلام»؛ یعنی خداحافظ، من هم رفتم... میگویند وقتی صدای حسین(علیه السلام) بلند شد، این زن و بچهها و بیبیها ریختند بیرون، اطراف حسین(علیه السلام) را گرفتند. هرکس یک چیزی میگوید؛ هرکدام یک مطلبی دارند؛ امّا خواهرش یک تقاضا دارد و آن اینکه بگذار یک بوسه به زیر گلویت بزنم...
وداع جانسوز سکینه(س) با امام حسین(ع)
دخترش سکینه آمد و جلوی بابا را گرفت. رو کرد به پدر و گفت: «یا أبه، أ استَسلَمتَ لِلمَوت؟» پدر، دیگر تن به مرگ دادی؟ می دانید حسین(علیه السلام) در جواب به او چه گفت؟ گفت «کیفَ لا یَستَسلِمُ لِلمَوتِ مَن لا ناصِرَ لَه؟» چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاوری ندارد؟ سکینه گفت حالا که چارهای جز این نیست، «رُدَّنا إلی حَرَمِ جَدِّنا»؛ یعنی اوّل ما را بگذار مدینه و بعد خودت بیا و بجنگ. حسین(علیه السلام) با کنایه جواب او را داد؛ فرمود: «لَو تُرِکَ القَطا لَنام»؛ دخترم، دیگر راه برگشت بر حسین بسته است... اینجا بود که سکینه شروع کرد هایهای گریه کردن؛ حسین(ع) آمد دخترش را بغل کرد و روی زانوهایش نشاند. با آستینهایش اشکهای سکینه را پاک میکرد و این جملات را میگفت: «سَیَطُولُ بَعدِی یا سُکَینَة فَأعلَمِی مِنکِ البُکاءُ إذ الحمام دِهانی»؛ دخترم، گریهها برای بعد از این است نه الآن، «لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَتا ...»، دل حسین را با این قطرههای اشکت آتش نزن.../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سوره مائده، آیه 2
[2]- البته نه فقهاً؛ چون بحث، بحث فقهی نبود.
[3]- «بئر» یعنی چاه آب؛ در گذشته که لوله کشی نبود، هر خانهای چاهی داشت که آب آن را مصرف میکردند. «احکام بئر» مسائلی است که از کیفیت تطهیر آب چاه در صورت افتادن نجاست در آن بحث میکند؛ به این صورت که مشخص میکند که در صورت افتادن هر یک از نجاسات در چاه، چند دلو آب باید از آن بیرون کشید تا با جوشش آب جدید پاک شود که از آن به «منزوحات بئر» تعبیر میکنند.
[4]- تحریرالوسیله، ج 1، ص 5
[5]- ایشان تعبیر «مُخالفاً لِهَواه» آورده است. در العروه الوثقی هم «لِهواه» آمده است. ولی عبارت درست «علی هواه» باید باشد. در وسائل الشیعه هم که از احتجاج طبرسی نقل کرده «علی هواه» آمده است.
[6] البته من در این جلسه بین دفع و رفع فرق میگذارم؛ ولی در بحثهای بعدی عرض میکنم که حقیقت رفع هم برگشت به دفع میکند.
[7]- رجوع کنید به وسائل الشیعه، ج 17، ص 176، بَابُ تَحْرِيمِ بَيْعِ الْخَشَبِ لِيُعْمَلَ صَلِيباً وَ نَحْوَهُ
[8] - وسائل الشیعه، ج 16، ص 125
[9] - وسائل الشیعه، ج 16، ص 122
[10]- الکافی، ج 5 ، ص 108
[11]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 207
[12]- بحارالانوار، ج 75، ص 116
[13]- من به «شخص» هم کاری ندارم. مراد من این حرکت و این جریان است.
[14]- سوره رعد، آیه 17 |