عوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينوَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]
مروري بر مباحث گذشته
در جلسات گذشته گفته شد که حرکت امام حسین(علیهالسلام) مصداق امر به معروف و نهی از منکر بود و حضرت بر طبق وظیفه شرعی خود عمل فرمودند. در آخر بحث جلسه قبل اشاره کردم که مؤمن نباید خودش را خوار و ذلیل کند؛ روایاتي را هم در اين رابطه خواندم. بعضی از من خواستند که مطلب را بیشتر توضیح دهم و من هم امشب تا حدي به توضيح مطلب ميپردازم. البته بحث عزّت و ذلّت، يك بحث جداگانه است، ولی من به اختصار، مطالبي را در این زمینه عرض میکنم.[2]
عزّت و ذلّت در قيام امام حسین(علیهالسلام)
امام حسین(علیهالسلام) بهطور مکرّر فرمودند که من عزّت را رها نمیکنم و ذلّت را هم نمیپذیرم، در حالي كه نتيجه حركت و قيامشان از نظر ظاهري، خواری و ذلّت ظاهری بود. حضرت گاهی از اين حالت ذلّتپذیری تعبیر به «عار» میکند. عزّت و ذلّت گاهي در ارتباط با درون انسان است و گاهي در ارتباط با بیرون او و مربوط به روابط انسان با خارج است. عزّت و ذلّت، هر کدام یک حالت روحیِ درونی است كه از نظر بیروني، آثاری دارند.
معناي عزّت
عزّت، آن صلابت روح و قدرت و قوّت روح است كه موجب میشود انسان در برابر آن سنخ اموری که با فطرت و مبانی معنوی او منافات دارد، ايستادگي كرده و اجازه نمیدهد كه روح بشكند. عزّت، صعوبت و سختی و شکستناپذیری روح است. صلابت روح، همان عزّت درونی است. گاهی هم از آن به اين شكل تعبير ميكنند كه فلاني ستم نمیپذیرد و زیر بار زور نمیرود. اینها نشأت گرفته از صلابت روح است. یعنی اگر روح قدرتمند باشد، صعوبت و قدرت و قوّتی دارد که باعث ميشود در برابر اموری که با فطرت انسانی یا بعد معنویاش منافات دارد خم نشود. این بُعد دروني عزّت است.
عزّت از نظر بیروني كه از آن به ارجمندی تعبير ميشود، یک نوع بزرگواری و قدرت همراه با محبّت است. گاهی از آن به عظمت همراه با محبّت نيز تعبیر میکنند. لذا كسي كه از نظر ظاهري و بيروني عزّت داشته و عزيز است در بین جامعه داراي نوعی ارجمندی، قدرت، عظمت و بزرگواری همراه با محبّت و محبوبیّت است.
موجبات عزّت از دیدگاه مکاتب مادّی و الهی
یک بحث درباره عزّت و ذلّت، موجبات آنها است. اين خودش یک بحث مستقل است كه من در اينجا فقط به آن اشاره میکنم. در باب موجبات عزّت، دیدگاههاي مختلفي وجود دارد. یک دیدگاه، دیدگاه دنیاداران است. از نظر اینها هرگاه كسي دنیا و امور مادّی را در اختیار بگیرد، عزّت يافته است. اینها بهطور كلّي مال و جاه را منشأ و موجب عزّت ميدانند. این از دید دنیاداران است.
امّا در مقابل، مکاتب معنوی و الهی دیدگاه متفاوتي دارند. همه شرایع و بهخصوص اسلام، عزّت را امري اِعطایی و موهبتی از جانب خداي متعال میدانند. لذا مکتب اسلام موجبات عزّت را نيز امور دنیایی نمیداند، بلکه عزّت را بر محور «اطاعت الهی» استوار میکند. عزّت را خدا میدهد؛ امّا خدا به چه كساني عزّت میدهد؟ به کسانی که مطیع او هستند. لذا «اطاعت الهی» است که موجب «اعطای عزّت» از ناحیه خداي متعال ميگردد.
تفاوت عزّت و تعزّز
حالا تذكّري را در اين رابطه عرض کنم؛ ما یک «عزّت» داریم و یک «تعزّز». عزّت یک امر واقعی است. يعني حالتي ظاهري و بیرونی است كه از یک امر درونی نشأت میگیرد، که آن هم واقعی است. یعنی آن صلابت و قدرت روحی و شکستناپذیری درونی، باعث ميشود كه انسان از نظر بيروني و در رفتارها و كردارهايش با کرامت برخورد کند و هیچوقت در برابر باطل سر تسلیم فرود نياورد. چنین کسی هم به خاطر ارزشهاي انساني و هم در ارتباط با بُعد معنوی خود، با كرامت برخورد ميكند. این صلابت روحی، امري واقعی است كه باعث ميشود يك امر واقعی دیگري مثل بزرگواري و ارجمندي و عزّت ظاهري از آن نشأت بگیرد.
امّا تعزّز که عزّت واقعی نیست، مربوط به دیدگاه دنیاداران است. اینها براي به دست آوردن پول يا مقام كه آن را مايه عزّت ميدانند، در مقابل هر کس و ناکس سر فرود میآورند و با این حال ميگويند ما عزّت به دست آورديم و عزيز شديم! این تعزّز است، نه عزّت؛ چنین کسی خودش را به عزّت بسته است، ولی عزیز نیست. چون عزّت یک امر واقعی و یک حالت درونی است که از نظر بیرونی هم آثاری است. از آثار بیرونی عزّت حقیقی این است که انسانِ عزيز هیچگاه براي پول يا مقام، خودش را در مقابل كسي خوار و ذلیل نميكند.
عزّت از ديدگاه قرآن كريم
شما اگر به آیات قرآن و روایاتی که در باب عزّت و ذلّت وارد شده مراجعه کنید، همين مطلب را خواهيد ديد. چند آیه را میخوانم که مربوط به بحث امام حسین(علیهالسلام) است و بعد عباراتی را هم از ایشان نقل میکنم. در یک آیه میفرماید: «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً».[3] هر كس عزّت ميخواهد، بداند كه تمام عزّت از آن خداوند است. «لِلّه» يعني مخصوص خدا است؛ اين لام، لام اختصاص است.
در سوره نساء راجع به منافقان ميفرمايد: «بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً ألِيماً الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً».[4] به منافقان وعده عذاب بده، چرا كه آنها به جاي همنشيني با مؤمنان، خود را با کفّار پیوند میدهند و روابطشان را با آنها زياد ميكنند تا از ناحیه آنها عزیز شوند. یعنی منافقان خیال میکنند چون كفار مال و منال دنیوی و قدرت ظاهری دارند، عزيز هم هستند! لذا عزّت را نزد کفار جستجو میکنند؛ امّا اشتباه میکنند، چون آنچه كفّار دارند، تعزّز است نه عزّت. عزّت حقیقی مخصوص خدا و نزد خدا است.
عزّت اِعطايي
در سوره منافقون ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ».[5] عزّت مخصوص خدا، پيغمبر و مؤمنان است، ولي منافقان نميدانند. در سوره آلعمران ميفرمايد: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ».[6] بگو خداوندا، اي فرمانرواي مُلك هستي! مُلك را به هر كه بخواهي ميدهي و از هر كه خواهي ميگيري؛ هر كه را بخواهي عزيز كرده و هر كه را بخواهي ذليل ميكني؛ نيكي در دست تو است و تو بر هر كاري توانايي.
در دو آیه اوّل میگوید عزّت برای خدا و مخصوص خدا است؛ امّا در دو آیه بعد به «عزّت اِعطایی» اشاره میکند و میفرماید خدا از عزّت خود به مؤمنان اِعطا میفرماید. اوّل فرمود همه عزّت از آن خداوند است و بعد میگوید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ». از اين آیه فهميده ميشود كه خدا عزّت خود را به رسول و مؤمنان داده است. این شیوه جمع بین این آیات شریفه است.
عزّت از ديدگاه روايات
امام صادق(علیهالسلام) در روایتي فرمودند: «مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ غِنًى بِلَا مَالٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَلْيَنْتَقِلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِهِ».[7] اگر کسی بخواهد بدون توسّل به امور مادّی ـکه سرآمد آن پول و ریاست استـ عزیز شود، بايد از خواری معصیت الهی بيرون برود و به سوی عزّتِ اطاعتِ خداوند حركت كند؛ زیرا اطاعتِ الهی است که عزّتآور است. نظیر این تعبیر را در روایات زیادی میبینیم؛ از جمله، علی(علیهالسلام) فرمودند: «مَنْ أرادَ الغِنَى بِلا مَالٍ وَ العِزَّ بِلا عَشِيرَةٍ وَ الطَّاعَةَ بِلا سُلطانٍ فَلْيَخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعصِيَةِ اللهِ إلَى عِزِّ طَاعَتِهِ».[8] این روایت نیز همان معنا را ميرساند.
در روايت ديگري از علی(علیهالسلام) آمده كه حضرت فرمود: «إذَا طَِبْتَ العِزَّ فَاطْلُبْهُ بِالطَّاعَةِ».[9] اگر خواستي عزيز شوي، راه بندگي را در پيش گير. حضرت در روایت دیگری ميفرمايد: «أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ يَا دَاوُدُ وَضَعْتُ الْعِزَّ فِي طَاعَتِي وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي خِدْمَةِ السُّلْطَانِ فَلَا يَجِدُونَه».[10] خداوند به داود نبی(علیهالسلام) وحي كرد كه ای داود، من عزّت را در طاعت خودم قرار دادم؛ ولی مردم در نزدیک شدن به فرمانروایان به دنبال عزّت میگردند و آن را نمییابند.
پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم فرمودند: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّوَجَل».[11] هر كس ميخواهد در ميان بندگان خدا عزيزترين باشد، پس تقوای الهی پیشه کند. بنابر این، عزّت امري اعتباری نیست، بلكه امري واقعی است و مربوط به درون انسان ميشود. عزّت حالتي درونی است كه از نظر بیرونی هم اثر ميگذارد. موجب عزّت هم یک چيز بيشتر نیست و آن هم اطاعت الهی است. تقوا و اطاعت الهی سبب میشود که خدای متعال از عزّت اختصاصی خود به فرد متّقی و مؤمن اِعطا کند.
عزّت بدون معنويّت، پشتوانه ندارد
بحث دیگر این است که عزّت یک خصلت انسانی است و خصایل انسانی هم آنگاه پایدار میشوند و انسان نسبت به آنها احساس ایمنی ميکند که در کِش و قوس روزگار، دستخوش زوال نشوند. اگر خصلت انسانی پشتوانه معنوی نداشته باشد، در معرض خطر زوال است. عزّت يكی از حالات دروني انساني است كه به وسيله بندگي خدا و اطاعت از اوامر او در انسان ايجاد ميشود و اگر انسان رابطهاش را با خدا قطع كند، عزّتش از بين ميرود و خوار و ذليل ميشود. یعنی تداوم عزّت، دائر مدارِ استمرار تقوا و طاعت الهی است. اينكه از عزّت به «موهبت الهی» تعبير شده، با اين مطلبي كه ما گفتيم هيچ منافاتی ندارد. زیرا ريشه عزّت، كه حالتي دروني است، «فطرت انسانی» است و این فطرت را هم خداوند به بشر عنايت فرموده است. امّا گاه ممکن است که همین فطرت خدادادي مسخ شود.
پاسخ به یک شبهه
گاهی اشکال میکنند که شما میگویید عزّت امری موهبتی و خدادای است؛ پس چرا در موارد متعدّدي میبینیم كه جباران عالم، حکومت و ریاست و جاه و مال و مقام پیدا کردهاند؟ پاسخ این سؤال را با یک روایت میدهم. مولی آلسام میگوید به خدمت امام صادق(علیهالسلام) رسیدم و عرض کردم: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْك أَ لَيْسَ قَدْ آتَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بَنِي أُمَيَّةَ الْمُلْكَ»؛ به حضرت عرض کردم شما «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ» را که قبول دارید؟! اين آیه قرآن است و سخن خدا است که حکومت و ریاست و امثال اینها را خدا به هر كس که بخواهد میدهد. اوّل این را به حضرت گفتم و بعد گفتم مگر خدا به بنیامیّه حکومت و سلطنت را نداده است؟ پس چهطور میشود كه آنها به مُلك برسند در حالي كه بندگي خدا ندارند و در زمره مؤمنين محسوب نميشوند؟
حضرت در جواب فرمود: «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَب»؛ اشتباه رفتهای و خطا كردهاي! مطلب اینگونه که تو میگویی نیست. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ آتَانَا الْمُلْكَ وَ أَخَذَتْهُ بَنُو أُمَيَّةَ»؛ خداوند خلافت را به ما داده است، ولي بنیامیّه آن را از ما گرفتند و غصب کردند. «بِمَنْزِلَةِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الثَّوْبُ فَيَأْخُذُهُ الْآخَرُ فَلَيْسَ هُوَ لِلَّذِي أَخَذَهُ».[12] اين مثل آن است كه شخصی پيراهنی داشته باشد و دیگری آن را بدزدد. حضرت با اين مثال خواستند مطلب را كاملاً به او تفهيم كنند. کاری که بنیامیّه کرد، سرقت حكومت بود؛ خداوند متعال حکومت و مُلک را به آنها اعطا نکرده بود. آنها به ناحق حکومت را غصب کردند. اگر کسی چیزی را بدزد، آیا آن شيء مال او میشود و او مالك آن ميشود؟! خداوند هم به اینها حکومت را نداده است، چون اینها که لیاقت نداشتند؛ لذا اگر ميبيني حكومت دست اينها است، براي اين است كه اينها دزدند و حكومت را دزديدهاند.
عزّت در كلام امام حسين(علیهالسلام)
تعبیراتی که امام حسین(علیهالسلام) در باب عزّت و ذلّت داشتند، از دید واقعی به مسأله و توجّه به حقيقت قضيّه بود. در روايتي آمده است: «وَ قِيلَ لَهُ يَوْمَ الطَّفِّ انْزِلْ عَلَى حُكْمِ بَنِي عَمِّكَ»؛ در روز عاشورا به حضرت گفتند کوتاه بیا! به حکم پسر عمویت، یعنی یزید بنمعاویه گردن بگذار! «قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ ثُمَّ نَادَى يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ وَ قَالَ مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍّ». فرمود به خدا قسم نه مانند ذليلها بيعت ميكنم و نه مانند بردهها فرار خواهم كرد. سپس صدايش را بلند كرد كه اي بندگان خدا، به پروردگار خود و شما پناه ميبرم از دست هر متكبري كه به روز قيامت ايمان ندارد. بعد فرمود مرگ با عزّت بهتر از زندگي با ذلّت است.
حضرت چه میفرماید؟ میگوید: «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍّ». مگر ميشود که مرگ برای انسان عزّت بياورد؟ چه عزّتی در کشتهشدن هست؟ این که ظاهرش عزّت نيست! بیان حضرت دقیقاً عکس آن چيزي است كه دنیاداران میپندارند. دنیاداران عزّت و ذلّت را در چیز دیگري میبینند و حضرت درست عکسش را میفرماید. حضرت میفرماید اكنون ديگر مرگ برای من عزّت است؛ گرچه از نظر دنیاداران ذلّت است. حضرت زنده بودن و زیر بار ظلم رفتن و بیعت با یزید و تأیید باطل را عینِ ذلّت ميدانند. میفرمایند اگر من بمانم و بیعت کنم، به حسب ظاهر خیلی هم عزیز میشوم، امّا چون از خدا اطاعت نكردهام، رابطهام با او قطع ميشود و لذا عزّت حقيقيام از بين ميرود. بنابر این، این زندگی عینِ ذلّت است. پس دیدگاه دنیاداران کاملاً در تقابل با دیدگاه انسانهاي معنوی و الهی است.
حضرت در ادامه همین بیان، اين ابيات را انشا فرمودند: «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ وَ اللَّهِ مَا هَذَا وَ هَذَا جَارِي»؛ مردن از خوار شدن بهتر است و خواري و ذلّت دنيايي از به جهنّم افتادن بهتر است و به خدا قسم نه خوار مي شوم و نه خلاف رضاي خدا كاري خواهم كرد. بعد هم فرمود: «الْحُسَيْنُ الَّذِي رَأَى الْقَتْلَ فِي الْعِزِّ حَيَاةً وَ الْعَيْشَ فِي الذُّلِّ قَتْلاً».[13] حسين كسي است كه مردن در راه عزّت و بندگي را عين زندگي ميداند و زندگي ذليلانه را عين خواري ميبيند. تعبيرات حضرت خیلی زیبا است!
ويژگيها و آثار خاص «امر به معروف و نهي از منكر»
یک تذکر دیگر هم در باب نهی از منکر عرض کنم. روایتی در وسائلالشیعه نقل شده كه پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «لَا تَزَالُ أُمَّتِي بِخَيْرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى»؛ امّت من همیشه در خیر هستند، تا موقعی که امر به معروف و نهی از منکر کنند و به برّ و تقوا کمک کنند. «فَإِذَا لَمْ يَفْعَلُوا ذَلِكَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَكَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ».[14] امّا هرگاه امر به معروف و نهی از منکر و تعاون به برّ و تقوا را ترک کردند، برکات از آنها زایل میشود و بعضی بر بعضی دیگر مسلّط میشوند و هيچ ياوري در آسمان و زمين نخواهند داشت.
روایت دیگری هم در نهجالبلاغه راجع به عظمت امر به معروف و نهی از منکر است كه من بخشی از آن را قبلاً خوانده بودم. علی(علیهالسلام) میفرماید: «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي»؛ تمام كارهاي نيك و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منكر جز آب دهاني در مقابل درياي طوفاني نيست! چه تعبیر عجيبی است! میفرماید تمام اعمال نیک، هر چه را كه در نظر بگیرید، بهعلاوه جهاد فیسبیلالله با آن همه عظمتش، در مقایسه با نهي از منكر چیزی به حساب نمیآید. نَمی است در برابر یَمی! قطرهاي در مقابل اقيانوس است. مثل آب دهنی است که در اقیانوس بیندازی!
دليل برتري «امر به معروف و نهي از منكر» نسبت به «تمامي اعمال صالح»
سؤالي که در اينجا براي همه ما پيش ميآيد این است كه چرا اينطور است؟ جهتش اين است كه بقای دین بر محور اجراي اين دستور الهي است. حسین(علیهالسلام) یکی از مصاديقي بود که اسلام را با اجراي اين حكم الهي به دست ما رسانده است. چرا سایر نيكيها حتّی جهاد فیسبیلالله، در مقابل این عملِ صالح، مثل آب دهان در برابر اقیانوس بیکرانی است که امواج بلند و كوبنده دارد؟ جواب این سؤال خیلی روشن است؛ خودت داري اثر این فریضه را میبینی. اگر حسين(علیهالسلام) نبود، اسلام به تو نميرسيد. با امر به معروف و نهي از منكر حسين(علیهالسلام) دين اسلام باقي ماند. لذا اين كار با هيچ حسنهاي، حتّي جهاد در راه خدا قابل مقايسه نيست.
كيفيّت خروج كاروان حسيني از مكّه
خوب، شب آخر جلسه ما است و حالا میخواهم توسّلی داشته باشم. من در یک نقل تاریخي این نكته را دیدم كه وقتي امام حسین(علیهالسلام) از مکّه حرکت کردند، آغاز حركت كاروان، خیلی با جلالت و عظمت بود. نقل شده است که وقتی زینب(سلاماللهعلیها) میخواستند بیایند و سوار کجاوه شوند، صحنه خاصي اتفاق افتاد. وقتی خواهر در راهروی منزل قرار گرفت و هنوز به آن کجاوه نرسیده بود، چون اصحاب و عدهای ديگر بودند و آماده سوار شدن بر کجاوهها بودند، ابتدا ابوالفضل(علیهالسلام) آمد و با صدای بلند گفت: «غَضُّوا أبْصَارَکُمْ»؛ چشمهايتان را ببندید!
سرهايتان را پایین بیندازید!
مینویسند تمام آن جمعيت صورتهايشان را به سمت ديوار برگرداندند. بعد زینب(سلاماللهعلیها) آمد. جوانهای بنیهاشم همه بودند؛ برادرها، برادرزادهها، همه بودند. از بین اینها قاسم دوید، رفت و یک کرسی آورد و مقابل كجاوه گذاشت تا عمه پایش را روي آن بگذارد و سوار شود. علیاکبر آمد، پرده کجاوه را كنار کشید. ابوالفضل(علیهالسلام) خودش آمد، زانویش را خم کرد تا خواهر پایش را روی زانوی برادرش بگذارد و بالا رود. حسین(علیهالسلام) هم آمد و زیر بغلهای خواهرش را گرفت و اینگونه زینب(سلاماللهعلیها) سوار بر مَرکب شد.
زینب(سلاماللهعلیها) وقتی چشمش به این صحنه افتاد، شروع کرد هایهای گریه کردن؛ چرا ایشان اینجا گریه میکند، با اینکه باید خوشحال باشد؟ از دید ما اين خیلی عزّت است؛ وقتي انسان ميببیند كه چهطور دارند از او تجلیل میکنند، بايد خوشحال شود، نه ناراحت! امّا زینب(سلاماللهعلیها) تالیتلو معصوم است. بیجهت نيست که زینالعابدین(علیهالسلام) به او خطاب میکند اي عمّه جان، بحمدالله تو عالمه غیرمعلّمه هستی. يعني تو عالمي هستي كه علمت را نزد كسي ياد نگرفتهاي. اين جایگاه بسیار بلندمرتبهای است که امام معصوم به او چنين ميگوید. امّا ميدانيد چرا زینب(سلاماللهعلیها) آنروز گريه كرد؟ چون آن روز، عصر روز یازدهم محرّم را میدیده است و چه بسا آن گریه براي امروز بود...
توسّل به حضرت زينب(سلاماللهعلیها)
در مقاتل مینویسند روز یازدهم، بعد از ظهر بود که این بیبیها و اطفال را از کربلا حرکت دادند. امروز زینب(سلاماللهعلیها) دیگر کسی را ندارد... به تنهایی این بیبیها و بچهها را سوار بر مرکب كرد. اوّل بچهها، بعد زینالعابدین(علیهالسلام) و بقيه را سوار كرد؛ حالا نوبت خودش بود. چه کسی زینب را سوار کند؟ از مکّه با آن جلال و شکوه حرکت کرد، الآن بايد چه كند؟... به هر ترتيب، حضرت هم سوار شد. امّا اينها امروز در کربلا خباثت عجیبی کردند. خُوب، حالا كه اینها را به اسارت گرفتهاید و دارید می برید، دیگر چرا آنها را از کنار قتلگاه عبور میدهید؟
وقتی کاروان اهلبیت را آوردند كه از سمت قتلگاه عبور دهند، اوّلین کسی که خودش را از بالای مَرکب به زمین انداخت، امّکلثوم بود. بعد یکییکی اینها خودشان را به زمين انداختند. قرّة بنقیس میگوید هيچگاه فراموش نمیکنم وقتي را كه دیدم زینب(سلاماللهعلیها) به بدن مطهّر برادرش رسيد؛ تا چشمش به او افتاد، صدایش بلند شد: «يَا مُحمَّداه صَلَّى عَليْكَ مَلِيكُ السَّمَاءِ هَذا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ! مُقَطَّعُ الأعْضَاءِ وَ بَناتُكَ سَبَايَا»...[15]
منابع:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2]. معظّمله در جلسات محرّم و صفر سال 1387 شمسی بهطور مبسوط به تبیین موضوع «عزّت و ذلّت در قیام و انقلاب امام حسین» پرداختهاند.
[3]. سوره فاطر آيه 10
[4]. سوره نساء، آيات 138 و 139
[5]. سوره منافقون، آيه 8
[6]. سوره آل عمران، آيه 26
[7]. بحارالأنوار، ج 68، ص 178
[8]. مجموعةورام، ج 1، ص 51
[9]. غررالحكم، ص 184
10. بحارالأنوار، ج 75 ، ص 453
[11]. بحارالأنوار، ج 67، ص 285
[12]. بحارالأنوار، ج 72، ص 353
[13]. بحارالأنوار، ج 44، ص 192
[14]. وسائلالشيعة، ج 16، ص 123
[15]. بحارالأنوار، ج 45، ص 59
|