أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما درباره حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. گفته شد که هدف این حرکت، به حسب نقلی که به صورت مکرّر از خود حضرت وارد شده، امر به معروف و نهی از منکر بوده است. عرض کردم که دو شرط از شرایط امر به معروف و نهی از منکر این است که احتمال تأثیر وجود داشته باشد و خوف ضرر هم نباشد. با این حال، حضرت مکرّر فرمودند كه پایان این حرکت کشته شدن است و از طرف دیگر به حسب ظاهر، امیدی هم به تأثیر قیام بر فاعل منکر که یزید بود وجود نداشت.
ما جواب اين شبههها را اینطور دادیم كه در باب «احتمال تأثیر»، منظور از تأثير اَعمّ از اثر حالی و استقبالی نسبت به فاعل منکر یا دیگران است. در باب «ایمنی از ضرر» هم عرض کرديم که این شرط، مطلق نیست و امر به معروف و نهی از منکر واجب مطلق است نه مشروط و آن ادلّهای که فُقهای ما در بعضی موارد برای تقیید حکم بعضی واجبات استفاده کردهاند، در اين بحث کارساز نیست. لذا در جایی که منکر از امور خاصّی است که شارع مقدّس نسبت به دفع آن اهتمام دارد، از قبیل ضربه زدن به اسلام، ضرر به اعتقادات مردم یا خوف جابهجایی معروف و منکر در جامعه، ادلّهای نظیر «لاضرر» و «لاحرج» راه ندارند. بلکه در این سنخ موارد، افراد خاصّی بايد با آن برخورد كنند كه اين افراد نسبت به اين شروط مطلق هستند. يعني نهی از منکر، به جمیع مراتبش براي رؤسای مذهب، علما و هرکس که وجهه دینی در جامعه دارد، بدون دو شرطي كه گذشت واجب است. اینها باید این منکر را به جمیع مراتب امر به معروف و نهی از منکر دفع کنند. البته مرتبه سوم منوط به اذن حاکم است.
تکلیف عامّه مردم در یاری پیشوایان دینی جامعه
سؤالي که در اينجا مطرح میشود این است كه با توجه به اينكه بعضي از منكرات در نظر شارع مقدّس از امور مهمّی است که رؤسای مذهب باید مانع تحقّق آن در جامعه شوند، آیا اين تكليف براي خواص معنایش این است که بقیه افراد جامعه مکلّف نیستند و تكليفي ندارند؟ فرض کنید امام حسین(علیهالسلام) كه پیشوا و رئیس مذهب است وقتی میبیند كه یزیدـلعنة الله علیهـ دارد اسلام را ریشهکَن میکند، آيا بايد به تنهايي به جنگ يزيد برود، هر چند كشته شود؟ آيا آنچه ما گفتيم نتیجهاش این است كه بقیه مردم و عامّه جامعه اسلامي دیگر تکلیفی ندارند و تکلیف فقط متوجّه امامان و پیشوایان دینی جامعه است، یا نه؟
در اینجا باید مقدمهاي را عرض کنم. گفتيم حكم امر به معروف و نهي از منكر وجوب است، ولي واجب مطلق است نه مشروط. تقسيمبندي ديگری هم مطرح است كه واجبات را به «واجب عینی» و «واجب کفایی» تقسيم ميكنند. واجبات عینی مثل نماز و روزه، بر یکایک مکلّفین واجب است؛ امّا تعریف واجب کفایی چیست؟ واجبات كفایی به واسطه اهتمام و اتيان عدهاي از مکلّفین از دوش سایر مكلّفين ساقط ميشود. مثل نماز ميّت و برطرف كردن نجاست از مسجد.
بین فُقهای ما درباره امر به معروف و نهی از منکر بحث است که وجوب آن چه وجوبی است؛ آیا عيني است يا كفايي؟ عدهای گفتهاند این هم مثل نماز و روزه، واجب عینی است. عدهای هم از مشهور علما میگویند اين واجب کفایی است. البته این را همه قبول دارند که نهی از منکر، هر منکری كه باشد، چه از امور مهمّه باشد و چه از امور غیرمهمّه، بر همه مكلّفين واجب است و هر کس که مکلّف است، بايد نهي از منكر كند.
حال اگر منکری در جامعه واقع شد و کسی هم اقدام کرد و جلوی آن را گرفت، در این صورت تکلیف از بقیه ساقط است. چون دیگر منکری نیست که ديگران بروند و جلوی آن را بگیرند و دفعش کنند. امّا نماز اینطور نیست که مثلاً اگر شما نمازت را خواندی، من بگویم این آقا نماز خوانده است و دیگر من نميخوانم! بنابر این، واجب عینی معنایش این است که باید هرکس برای خودش آن واجب را بهجا آورد؛ امّا واجب کفایی گرچه بر همه واجب است، لکن اگر گروهي آن را انجام دهند از عهده ديگران ساقط ميشود.
گفتيم در مورد امور مهمّه و منکراتی که شارع مقدّس نسبت به آنها حساسیت بیشتری دارد، مثل جایی که خود اسلام در خطر است و ضربه ممكن است به اسلام یا اعتقادات مردم وارد شود، رؤساي مذهب و عالمان اسلامي جلودار قضیه هستند. امّا در عين حال كه نهي از منكر بر آنها واجب است، بر همگان نيز واجب است که از آنها تبعیّت کرده و به آنها کمک کنند. بنابر این، هر كس كه به آنها براي مقابله با منكر كمك نكند، معصیتکار است.
نكتهای را در باب امر به معروف و نهی از منکر، عرض ميکنم و آن این است که گاهي در نهي از منكر، تعدّد ناهيان مهم است. مثلاً در جايي كه كسي میخواهد مشروب بخورد، شايد اگر من به تنهایی به او بگویم كه اين كار را نكن، مؤثر واقع نشود. امّا اگر ده نفر، یکی پس از دیگری بگویند و او را نهي كنند، او این كار زشت را ترك ميكند. اينجا تكرارِ نهي و تعدادِ ناهيان، جلوی منكر را میگیرد. در چنین مواردی بر همه واجب است كه نهی از منکر کنند و با قیام یک نفر، تکلیف از سایرین ساقط نمیشود. در اینجا با این که من میدانم نهيِ من به تنهايي اثر ندارد، امّا از آن طرف هم ميدانم كه اگر ده نفر شويم و پشت سر هم برویم و به او تذكر دهيم، او این کار را ترك ميكند. اينجا بر همه مکلّفین واجب است كه بروند و او را نهي از منكر كنند. وقتي نوبت به دهمین نفر رسيد و اثر گذاشت، ديگر تكليف از بقیه مكلّفين ساقط میشود.
البته اين مثال در مورد امر به معروف و نهي از منكر زبانی بود. لذا اگر یک منکر، فرضاً با گفتنِ صد نفر ترك ميشود، بايد صد نفر بگويند؛ اگر با گفتنِ هزار نفر ترك ميشود، بايد هزار نفر بگويند؛ اگر با گفتنِ صد هزار نفر ترك ميشود، بايد صد هزار نفر بگويند تا منكر دفع شود. اگر اين تعداد نگفتند و منكر واقع شد، هرچند كه مكلّفين «میلیونها نفر» باشند، همگی گناهکارند و معصیتشان هم کبیره است. چون ترک این واجب از معاصی کبیره است.
اقدام در برابر منكر بزرگ، براي بزرگان جامعه اسلامي واجب است، امّا از سایرین ساقط نیست؛ بلكه بر آنان واجب است كه به ياري عالِمي بيايند كه دارد نهي از منكر ميكند. اين توجيه که بگویی «من که قدرت ندارم» اصلاً پذیرفته نیست. به تعبیر دیگر در اين موارد «تشريك مساعی» كارساز است و «قدرتِ جمع» مطرح است. بر فرض هم که یقین داشته باشيم که نهي از منكر در اين موقعيت اثر فعلی ندارد، باید حرفمان را بگويیم؛ حتّي اگر هيچ تأثيري روی فاعل منکر نداشته باشد.
امام حسین(علیهالسلام) یقین داشت كه حركتش روی یزید اثر ندارد و او با اين كارها دست از خلافت بر نمیدارد، امّا در عین حال اقدام کرد. در کارهای امام حسین(علیهالسلام) ظرافتهايي میبینیم كه نشاندهنده اين است كه اقدامات حضرت دقيقاً مصداق نهي از منكر بوده و ايشان، تمام ظواهر شرع را رعایت کرده است.
حضرت براي اين منظور، مثل امروز (روز عاشورا) بعد از آن كه دو صف لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، بُریر را خواست و به او فرمود: «كَلِّمِ الْقَوْمَ»؛[2] نهی از منکر زبانی كن! برو و با آنها صحبت کن! این کار بسیار ظریفی است. بُریر از قُرّاء کوفه و بسيار سرشناس است. یک چهره كاملاً مذهبی است. با اینکه چندین بار خود امام حسین(علیهالسلام) با دشمن صحبت کرده بود و حتّي با عمرسعد هم صحبت کرده بود و اثری نکرده بود، با اين حال به بُرير فرمود كه تو هم برو و با اينها حرف بزن. حضرت خودشان پیشنهادهایي داده بودند، ولي اینجا به بُرير دستور خطابه دادند. بُریر به سوي لشکر آمد و گفت آيا مرا میشناسید؟ همه، اهل کوفه بودند و او استادشان بود. بُریر به آنها قرآن را یاد داده بود. او از قُرّاء بود. يعني كسي كه در جامعه نه تنها قرآن بلد بود، بلكه به قرآن تسلّط داشت و به دیگران هم میآموخت. اين عنوانی بود كه برای چهرههای مذهبی که بر معارف دینی مسلّط بودند اطلاق ميشد؛ یعنی به علما قاري میگفتند. بُرير گفت همه شما پیش من درس خواندهاید و من دین را به شما یاد دادهام. شروع کرد اینها را نصیحت کردن و نهی از منکر کردن.
بعد حضرت باز هم به جهت نهي از منكر لسانی، زهیر را فرستاد. حتّی حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) وقتی که خدمت برادرش میآید و اجازه میخواهد که به میدان برود، حضرت در ابتدا به او اجازه نمیدهد. بعد که ابوالفضل(علیهالسلام) اظهار ناراحتی میکند، حضرت به او میگوید پس برو مقداري آب تهیه کن. امّا او در همان اوّل كار به سراغ شریعه فرات نمیرود؛ بلکه اوّل سراغ لشکر عمرسعد میرود، میایستد و آنها را موعظه میکند، آنها را نهی از منکر میکند. حتّی امام حسین(علیهالسلام) وقتی كه دو صف لشکر در مقابل هم قرار میگیرند، خودش میآید. آنقدر نزدیک میآید که روبروی صف آنها میایستد. شروع میکند به موعظه و نهی از منکر كردن. اين سخنرانيها از مصادیق نهی از منکر لساني است. امام حسین(علیهالسلام) امروز در مقابل لشكر خطبه خواندند. چرا؟ چون همه اینها مکلّف بودند كه اوّل نهي از منكر لساني كنند.
گاهی از اين كارِ حضرت، تعبیر به «اتمام حجّت» میکنیم؛ یعنی امام با اين نهي از منكر و سخنرانيهايش، كاري كرد كه هيچيك از اینها، ديگر بهانهاي نداشته باشند. مسلّماً لشكريان يزيد، فسّاقی بودند که مرتکب کبیره شده بودند. چون با امام طرف شده بودند و مقابل او قد علم كرده بودند. حضرت هر آنچه كه از نظر نهي از منكر وظیفه ایشان بود، انجام داد تا كسي نتواند بگويد ما نميدانستيم قضيّه از چه قرار است. حضرت ماجرا را آنقدر توضيح دادند تا همه توجيه شدند كه حركت و اقدام حضرت براي چيست. دیگر كسي نميتوانست بگويد شما كه میگویید یزید علیه اسلام قیام کرده، پس بروید و با خودش دربیافتید. نه، همه ميدانستند و همه مکلّف بودند که حضرت را یاری کنند. همه برای دفع این منکر، مکلّف بودند. همه آنهایی که از قضیّه مطّلع شدند، براي مقابله با اين منكر، مكلّف به ياري امام بودند. لذا ما کوفیان را براي اين مسأله نکوهش میکنیم كه چرا امام را تنها گذاشتند. قبلاً هم که مُسلم بن عقیل به كوفه آمده بود و تمام اهالي شهر فهمیده بودند كه قضیّه چیست؛ اینطور نبود که ندانند.
الآن تکهای از تاريخ به خاطرم آمد؛ در تاریخ مشروطیّت مینویسند که مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری را وقتی به میدان توپخانه آوردند تا به دارش بکشند، اوّل به مردم رو کرد و مانند امام حسین(علیهالسلام) شروع کرد به نصيحت مردم و مسائلي را بیان کرد.[3] حرفهایش را زد، بعد رویش را به سمت قبله برگرداند و با انگشت سبّابه اشاره کرد و شهادتین را گفت. آماده شد که او را به دار بكشند. بعد به مردم اشاره کرد و گفت: «هَذِه کُوفَۀٌ صَغیرَة»! چقدر زیبا گفت! گفت اين تهران امروز، کوفه کوچک است. بعد هم شيخ را دار زدند. او تا آخر ایستاد. بنابر این، تو هم مثل آن آقا هستي كه چهره مذهبي است و وظيفهات با او هيچ فرقي ندارد. اِنّما الکلام، او باید جلو بیفتد و تو هم بايد هر دستوری که او میدهد را انجام دهي و بگویی «چشم»، تا این منكر دفع شود. مسأله این است.
هدف امام حسین(علیهالسلام) کشتهشدن نبود
حالا چند تذکر میدهم. اوّل اينكه گاهی شنیده میشود که بعضي میگویند «هدف امام حسین کشته شدن بود». بعد هم آن عباراتی را که از امام حسین(علیهالسلام) نقل شده كه فرمودند در خواب ديدم كه پيغمبر به من فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً»[4] و امثال این حرفها را به عنوان شاهد مطرح ميكنند که هدف حضرت، کشته شدن بوده است.
جواب ما این است که اصلاً و ابداً اینطور نبوده است! كساني كه اين حرف را ميزنند، نتوانستهاند بین دو چیز فرق بگذارند؛ یکی «هدفگیری» حضرت از اين اقدام و دوم «علم» به اینکه نتيجه اين اقدام چه ميشود. لذا این حرفها به خاطر بیسوادی است. امام حسین(علیهالسلام) میدانست كه کشته میشود و با اين حال به كوفه آمد. با اینکه این را میدانست، آمد؛ چون وظیفهاش بود که بیاید. امّا هدفش کشته شدن نبود. هدف حضرت، نهی از منکر بود و در عين حال نيز میدانست كه در مسیرِ انجام اين تکلیف الهي، کشته میشود. پس هدف حضرت کشته شدن نبوده است.
امام حسین(علیهالسلام) قطع داشتند که کشته میشوند، امّا هدفشان این نبود که کشته شوند؛ هدف حضرت نهی از منکر بود. مثلاً اگر جنابعالی وظیفه داشتی که جايي بروی و نهی از منکر کنی، در صورتی که بدانی وقتي آنجا ميروي یک جفت کشیده هم به صورتت میزنند، اگر بروي و كشيده بخوري، آیا هدف تو کشیده خوردن است؟! آيا هدف امام «كشته شدن بود» يا «نهي از منكر» بود؟ هدف حضرت همان نهی از منکر بود؛ اِنّما الکلام، ایشان علم داشت که در راه انجام این تکلیف الهی كشته میشود.
امام حسین(علیهالسلام) خود را به هلاکت نینداخت
بعضي هم این شبهه را مطرح میکنند كه حركت حضرت از نظر ظواهر شرعي درست نبوده است. اینها به اين آیه استشهاد ميكنند كه «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ».[5] ميگويند این آيه ميفرمايد خودتان را با دست خود به هلاكت نيندازيد؛ از طرفي هم حضرت با قيام در مقابل يزيد، خودش با دست خودش زمينه از بين رفتن خود و خاندان و يارانش را فراهم كرد و باعث شد كه بسياري از شيعيان و ياران اهل بيت كشته شوند. لذا ميگويند حركت حضرت از نظر ظواهر شرع، اشكال داشته است.
كسي که این حرفها را میزند، بیسواد است. اصلاً نميداند كه اين آیه براي کجا است و مربوط به چه موضوعي است. آيه براي اينجا نیست. آیه مربوط به انفاق است. ما دو نوع انفاق داریم؛ انفاق به افراد فقیر و انفاق در راه جهاد. بروید آیات قرآن را نگاه کنید! این آيه خطاب به افرادی که اموالی اندوخته بودند و صدقات واجب شرعیشان را نميدادند، ميگويد به فقرا انفاق کنید كه اگر انفاق نکنید و اينها جانشان به لبشان برسد، کَلَک شما را میکنند؛ و در باب جهاد ميفرمايد براي جهاد، اموالتان را بدهید؛ چون اگر شما مالتان را براي جهاد نفرستيد و سپاه اسلام به واسطه قِلّتِ تجهيزات صدمه بخورد و کفّار غلبه پيدا كنند و به شهر و ديار شما بيايند، همه شما را از بین خواهند بُرد. پس مسأله مربوط به انفاق است و ربطی به این حرفها ندارد. میبینید که بیسوادی در اين حرفها و شبههها غوغا میکند!
از طرفي هم امام حسین(علیهالسلام) میدانست که بعد از اين، ایشان را متهم خواهند كرد که او خارجی است؛ آنچنان که او را متهم کردند. حضرت با اين خطابهها ميخواستند تا جايي كه ميشود از «ترور شخصیّتی» خودشان جلوگيري كنند. گاهي «ترور شخصی» مطرح است، گاهي هم بحث «ترور شخصیّتی» است. اين که در روایات داریم «اتَّقِ مَواضِعَ التُّهَمِ»،[6] امام حسین(علیهالسلام) دقيقاً به آن عمل کرد. لذا حضرت وقتي که اوضاع را میبینید، از همان مدینه تا كربلا و روز عاشورا، مُدام خودش را معرفی میكند؛ براي اينكه تا اندازهای که میشود، جلوی این تهمت را بگیرد.
كارها و اقدامات حضرت ابعاد مختلفي داشته است. ضرر آبرویی، ضرر مالی و ضرر جانی، هیچکدام باعث نمیشود که حضرت دست از كار بردارد. اصلاً شيوه مقابله خطّ شیطانی با مسیر رحمانی همین است. آنهايي که در مسیر شیطان عمل میکنند و میخواهند با مسير رحماني مقابله کنند و اهل حق را از میدان به در کنند، حربهشان معمولاً یا تهدید مالی است، یا تهديد آبرویی و ترور شخصیّتی و یا ترور شخصی؛ امّا وقتی امور مهمّه پيش آید، دیگر هیچکدام از این تهدیدات مهم نیست. شخصیّت من، فدای شخصیّت دین! مال، جان و آبرو، همه و همه فداي دين خدا! هیچیک از اين مسائل مانع حركت حضرت نشد. اگر حضرت نهی از منکر نکرده نبود، معلوم نبود كه من و تو مسلمان بودیم يا نه! اینجا نشستهایم و افتخار میکنیم که الحمدلله از نظر دینی در صراط مستقیم هستیم، امّا توجه نداریم که اين معارف را چه کسانی و چگونه به ما رساندهاند. آيا اگر قیام امام حسین(علیهالسلام) نبود، باز هم ما در مسير صحیح بودیم؟ اگر بگویم یقین دارم که نبودیم، گزاف نگفتهام. اگر قیام حضرت نبود، ما هم مثل سایر حیوانات در این کشتزار طبیعت سرگرم بودیم.
امام حسین(علیهالسلام) خود را ذلیل نکرد
شبهه دیگری که مطرح میکنند این است که میگویند مؤمن نباید خودش را ذلیل کند. در ماجرای کربلا يزيد آمد و همه را قلع و قمع کرد. آيا ذلّت بالاتر از این هم ميشود؟ البته این بحث شاخهای از شاخههای آبرو است، ولی اينها مطلب را در این قالب ریختهاند و بیان میکنند. برای تبیین بحث به این روایات دقّت کنید؛ روایت صحیحهای را ابوبصیر از امام صادق(علیهالسلام) نقل میکند كه حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ كُلَّ شَيْءٍ إِلَّا إِذْلَالَ نَفْسِهِ».[7] خداوند همه چيز را به مؤمن واگذار کرده است، مگر اینکه بخواهد خودش را خوار کند. در آیه شریفه هم آمده است: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين».[8] این روایتي هم که از حضرت صادق(علیهالسلام) نقل شد، به همين آیه شریفه اشاره دارد.
نظیر این مطلب، روایات متعددی داریم. روایت دیگر، نوشتهای است که از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛ خداوند همه چيز را به تو واگذار کرده ولي اين را به تو تفویض نکرده که خودت را خوار کنی. در ادامه آمده است: «وَ لَا يَكُونُ ذَلِيلًا يُعِزُّهُ اللَّهُ بِالْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ».[9] كسي كه خداوند او را بهواسطه ايمان و اسلام عزيز گردانيده، ذليل نخواهد شد. از این روایت معلوم میشود که عزّت و ذلت، يك مسأله ذاتي نيست. بلکه بر حسب اسلام و ایمان است. یعنی اگر اسلام و ایمانِ كسي را از دستش در بياورند، آنجا است که ذلیل میشود. در حالیکه خدا چنين اجازاي نداده است که کسی دست از اسلام و ایمانش بردارد. امام حسین(علیهالسلام) دید كه دارند اسلام را میگیرند و اصلاً براي همين قيام كرد. اينجا دیگر بحث آبروي شخصي مطرح نيست.
در روایت دیگري از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده كه فرمود: «إنَّ اللهَ فوَّضَ إلَی الْمُؤمِنِ اُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْیُفَوِّضْ إلَیْهِ أنْ یَکُونَ ذَلِیلاً أمَا تَسْمَعُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. فَالْمُؤمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَ لایَکُونُ ذَلِیلاً»؛ خدا همه چيز را به مؤمن واگذار كرده، جز اينكه خودش را خوار و ذلیل کند. آيا نشنيدهاي كه خداي عزّوجل ميفرمايد عزت از آن خدا، پيامبر و مؤمنين است؟ بنابر این، مؤمن عزيز است و ذليل نخواهد شد. «ثُمَّ قَالَ إنَّ الْمُؤمِنَ أعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ وَ الْمُؤْمِنَ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ».[10] سپس حضرت فرمود مؤمن ارجمندتر و محکمتر از کوه است؛ زیرا با کلنگ و تیشه میتوان از کوه کم کرد، ولي از دين مؤمن چيزي كم نميشود.
كساني كه به اين روايات، علیه امام حسین(علیهالسلام) استناد ميكنند، چهطور ذیل اين روايتها را نمیبینند؟! این روایات میفرماید تمام عزّت مؤمن از دین او سرچشمه گرفته است. لذا اگر مؤمن تسلیم جائری شود و این تسلیم شدن به دین ضربه بزند، آنوقت دیگر او عزیز نيست. چون با اين کار از دین بیرون رفته و دیگر دین ندارد و چون دین ندارد، ذلیل میشود. عزّت بر محور دین و ایمان است و مؤمن تا وقتی که مؤمن است عزیز است و ذلیل نمیشود؛ امّا اگر تسلیم جائری شود که میخواهد ریشه دین را بکند، آنوقت هم از دین خارج شده و هم ذلیل میشود.
روایت موثّقهای است که امام صادق(علیهالسلام) از پدر بزرگوارشان امام باقر(علیهالسلام) و ايشان از جابر نقل ميكنند که پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «مَنْ أَرْضَى سُلْطَاناً جَائِراً بِسَخَطِ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ دِينِ اللَّهِ».[11] هر كس حاكم ستمگري را با ناخرسندی الهی راضي کند، از دين خدا خارج شده است. در روايت ديگری امام صادق(علیهالسلام) از پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که حضرت فرمود: «مَنْ طَلَبَ مَرْضَاةَ النَّاسِ بِمَا يُسْخِطُ اللَّهَ كَانَ حَامِدُهُ مِنَ النَّاسِ ذَامّاً».[12] و يا این روایت که فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».[13] یعنی در هيچ صورت اجازه «نافرماني خالق» به جهت «فرمانبرداري از مخلوق» داده نشده است. از اين قبيل روايات فراوان داریم.
امام حسین(علیهالسلام) با این قیام و حرکت و نهی ازمنکرش، عزّتش را حفظ کرد. «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين».[14] چون عزّت مؤمنین، وابسته به ایمان و دین آنها است. حضرت در روز عاشورا در رجزهایش ميفرمايد: «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّار».[15] یعنی مرگ بهتر از خوار شدن است، ولي خواري بهتر از ورود به جهنّم است. امّا امروز ذلّت و عزّت را براي ما چگونه معنا میكنند؟ متأسفانه بحث را منحصر در یک شاخه مادّی میکنند و با یک عینک سبز، کاه را یونجه نشان ميدهند! عزّت آن چیزی است که از منظر حسین(علیهالسلام) عزّت است.
امروز (روز عاشورا) حضرت آمد و شروع کرد به مبارزه کردن؛ صدایش را بلند کرد و گفت: «أَلَا إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّة»؛ آن حرامزاده پسر حرامزاده من را بين دو چيز مخیر کرده است؛ شمشیر و ذلت. «وَ هَيهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»؛ حالا فهمیدی عزّت یعنی چه؟! «يَأبَى اللهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ طَهُرَت».[16] من بیایم و بپذیریم که تو به اسلام و به دین من ضربه بزنی؟ نخیر، عزّت من بر محور اسلام است. ذلّت از ما به دور است؛ ما در دامان پاكان بزرگ شدهايم و ميان خانداني پاك رشد يافتهايم! حسین(علیهالسلام) کسی است که در دامان زهرا(علیهاالسلام) بزرگ شده و چنین کسی خودش را برای امور دنیایی ذلیل نميکند.
مصیبت شهادت سیدالشهداء(علیهالسلام)
روز عاشورا وقتی که حسین(علیهالسلام) وارد جنگ شد، به بیبیها گفت از خیام حرم بیرون نیایند. حضرت محل بلندی را انتخاب کرد؛ هر حملهای که میکرد، برمیگشت و روي آن بلندي ميرفت و با صداي رسا تکبیر میگفت كه صدا به اهل خيام برسد و بیبیها صدای حسین(علیهالسلام) را بشنوند و آرامش داشته باشند. گاهی هم میگفت: «لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةََ إلَّا بِالله العَلیِّ العَظِیم».
سیّد بنطاووس مینویسد: «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحَ سَاعَةً»؛ حضرت خسته شد و لحظهای ایستاد که استراحت کند. «إذْ أتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ»؛ سنگی آمد و به پیشانی حسین(علیهالسلام) اصابت کرد و خون سرازیز شد. «فَأخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ»؛ آقا دست بُرد و دامن پیراهن را بالا آورد که خون را از صورتش پاک کند؛ «فَأتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ فِی صَدْرِهِ أوْ عَلَى قَلْبِهِ أوْ فِی قَلْبِهِ»؛ در این هنگام تیر سه شعبهای آمد و به سینه یا قلب حسین(علیهالسلام) اصابت کرد. اینجا بود که حسین(علیهالسلام) از مَرکب به زمین آمد و این جملات را میگفت: «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ».[17] آن خبیثها آمدند و هر کدام ضربهای به حضرت ميزدند...
در تاريخ آمده است كه مَرکب حسین(علیهالسلام) دور حضرت میچرخید و از ایشان دفاع میکرد. بعد از مدتي این مَرکب سرش را به خون حسین(علیهالسلام) آغشته کرد و راه خیمهها را در پیش گرفت؛ شیهه میکشید و ميرفت. یکوقت بیبیها دیدند که صدای مرکب میآید، امّا آقا دیگر تکبیر نمیگوید. اینجا بود که از خیمهها بیرون ریختند. این صحنه، صحنهای است که دل امام زمان(علیهالسلام) را به درد آورده است. مَرکب به سوی خیمهها آمد. بیبيها و اطفال اطرافش را گرفتند. هر کدام با او حرفی میزنند. در این بین سکینه، دختر کوچک حسین(علیهالسلام) جلو آمد و به مَرکب گفت: «یَا جَوَادُ هَلْ سُقِیَ أبِی أمْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً». ای اسب، بگو ببینم به پدرم آب دادند یا با او را با لب تشنه شهید کردند؟...
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
2. بحارالأنوار، ج 45، ص 5
[3]. البته در تاریخ مینویسند كه مشروطهخواهها حدود هزار و پانصد نفر از ارامنه را اطراف او جمع کرده بودند، تا مردم عکس العمل نشان ندهند.
10. بحارالأنوار، ج 44، ص 364
12. سوره مبارکه بقره، آيه 195
13. بحارالأنوار، ج 33، ص509
15. الكافي، ج 5، ص 63
16. سوره مبارکه، آيه 8
17. الكافي، ج 5، ص 63
[10]. همان
11. بحارالأنوار، ج 70، ص 393
12. بحارالأنوار، ج 70، ص 392
13. بحارالأنوار، ج 10، ص 356
14. سوره مبارکه منافقون، آيه 8
15. بحارالأنوار، ج 44، ص 192
[16]. اللهوف، ص 97
17. اللهوف، ص 120
|