أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین؛أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب[1].
* مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به این بود که برای حفظ سلامتی جامعه دو رکن در آیه تعاون مطرح میشود. رکن اوّل، دیگران را در اعمال خیرشان و در ترک اعمال شرّ مساعدت کردن؛ (تعاونوا علی البرّ و التقوی) و رکن دوم، مسأله عدم اعانه و کمک نکردن دیگران در اعمالی که ناروا است و اثم محسوب میشود که از نظر شرعی به این اعمال میگوییم «محرّمات»؛ چه عمل ناروایی باشد که تجاوز به غیر نباشد و چه تجاوز به غیر هم باشد که آیه شریفه هر دو را مطرح میکند؛ هم اثم و هم عدوان (و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان). عرض کردم که یکی از اصول لایتغیّر در اسلام همین اصل تعاون است که از این دو رکن تشکیل شده است.
ادله حرمت اعانه به اثم
اما در باب حرمت اعانه به اثم گفته شد که به چندین دلیل استدلال کردهاند؛ اوّل، عقل مستقل که همان عقل فردی است؛ دوم، بناء عقلاء یا به تعبیر دیگر عقل جمعی؛ سوم، کتاب الله و این آیه شریفه؛ و چهارم روایاتی که در باب نهی از منکر وارد شده است که در جلسه گذشته به طور فشرده و فهرستوار دلیلی را که مطرح کرده بودند نسبت به عدم جواز اعانه به اثم مبتنی بر ادلّه نهی از منکر عرض کردم و گفتم که این تناقض و تهافت دارد که شارع مقدس از یک طرف این همه نسبت به نهی از منکر تأکید کند و حتی بگوید رضای به منکر هم جزء منکرات است و از طرف دیگر بگوید اگر شخص دیگری میخواست منکری انجام دهد بر تو جایز است که مقدماتش را برای او فراهم کنی.
* ارتباط وجوب نهی از منکر با حرمت اعانه به اثم
وجوب عقلی نهی از منکر
بحث دیشب خیلی فشرده بود و حالا آن را یک مقداری باز میکنم. آقایان فقهاء در باب مسأله نهی از منکر، هم به دلیل عقل تمسک میکنند و هم به دلیل نقل؛ دلیل عقلی همان عقل مستقل است که من از آن تعبیر میکنم به عقل فردی. در اینجا میگویند اگر من مولویّت خدا را پذیرفتم و عبودیّت خود نسبت به او را هم پذیرفتم و بدانم که فعلی و وجود شیئی در خارج مبغوض مولا است و خدا نمیخواهد که یک چنین فعلی در خارج تحقق پیدا کند، اینجا عقل مستقل حکم میکند که این عمل قبیح است و منکر است و حتی اگر مولا نهی هم نکرد، تو باید کاری کنی که این مبغوض در خارج تحقّق پیدا نکند. یعنی فقط همینقدر که بدانم این عمل مبغوض مولا است کافی است و لازم نیست که نهی هم کرده باشد. چه رسد به آنجا که مولا نهی هم کرده باشد که دیگر مسأله خیلی روشن است.
حالا یک مثال از موالی عادی بزنم، نه خدا و بنده؛ و آن اینکه گاهی چه بسا مولا مطلع هم نباشد که مبغوضش میخواهد در خارج تحقّق پیدا کند، اما با این حال جلوگیری از تحقق آن واجب است. مثلاً بچهاش را دارند میکُشند و او هم اصلاً خبر ندارد؛ اما من دارم این صحنه را میبینم. حالا آیا من میتوانم بگویم «مولا که به من نگفته است که جلوی قاتل را بگیر؛ پس بگذار بچهاش را بکشند»؟! آیا هیچ عقل مستقلی این حرف را میزند؟! یا مثلاً بچهاش دارد در دریا غرق میشود و پدر هم نیست؛ من هم دارم تماشا میکنم. آیا میتوانم بگویم «پدرش که به من نگفته است که او را بگیرم و نجات دهم؛ پس بگذار غرق شود»؟! در این موارد اگر هیچ امر و نهیی هم در کار نباشد، عقل چه میگوید؟ عقل در اینجا حکم به قبح میکند و شرع هم حکم عقل را تأیید میکند.
کلّما حکم به العقل حکم به الشرع
لذا من گفتم که اسلام احکام عقلی مستقل را قبول دارد. این قاعده «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» برای همین جا است. یعنی هر جایی که عقل مستقل بگوید «قبیح» است، شارع بلافاصله میگوید «حرام» است. البته قبلاً هم گفتم که ما مصوّبات عقلاء را در اینجا قبول نداریم؛ چون خالص نیست و مخلوط به هواهای نفسانی است و لذا شارع بر خلاف احکام عقل فردی که همهاش را میپذیرد، مصوّبات عقلاء را همهاش را نمیپذیرد. بنابر این در اینجا عقل حکم میکند که واجب است بر بنده که از تحقّق مبغوض مولا جلوگیری کند؛ امّا حالا نحوه جلوگیری کردن هر جور که میخواهد باشد؛ گاهی با نهی کردن دیگران است که این از مصادیق نهی از منکر است و گاهی جور دیگری است که فعلاً به آن کاری نداریم. چون بحث ما درباره دلیل عقلی است.
وجوب جلوگیری از تحقق مبغوض مولا حتی از فاعل غیر مختار
مطلب بعدی این است که مبغوض مولا لازم نیست که حتماً از یک فاعل مکلّف سر بزند تا جلوگیری از آن واجب شود، بلکه حتی اگر از یک فاعل غیر مختار هم صادر شود جلوگیری از آن واجب است. مثلاً فرض کنید در خانه نشستهام و یک پرنده یا حیوانی هم هست و یک کاسه چینی هم آنجا هست و من می بینم که این حیوان دارد میآید و الآن میزند به کاسه چینی و آن را میشکند. پدر هم به من نگفته است که جلوی این حیوان را بگیر؛ حالا آیا من میتوانم بگویم «چون پدرم به من چیزی نگفته است، پس بگذار بزند و بشکند»؟ اینجا اگر من جلویش را نگیرم این مبغوض حاصل میشود، امّا از یک غیر مکلّف، چون این حیوان که مکلّف نیست؛ یا مثلاً بچه نابالغی یک چیزی را برداشته و میخواهد بشکند و من هم نشستهام و نگاهش میکنم! اینجا عقل فرقی نمیگذارد بین فاعل مکلّف و غیر آن؛ عقل میگوید آن چیزی که مبغوض مولا است نباید حاصل شود و باید جلوی آن را بگیری؛ حالا چه آن مبغوض از یک فال مختار مکلّفی صادر شود و چه از یک بچه نابالغ یا یک حیوان چهارپا یا حتی باد و طوفان.
این را عقلت میگوید و فقهای ما هم که میگویند نهی از منکر واجب است همین را میگویند و بیش از این هم نمیگویند. لذا میگویند پشتوانه وجوب نهی از منکر دلیل عقلی است؛ آن هم عقل مستقل فردی. یعنی عقل می گوید همین که بدانی که یک چیزی که مبغوض مولا است میخواهد حاصل شود، بر تو واجب است که از آن جلوگیری کنی. این تقریباً یک بحث فشرده و سطح پایینی بود از دلیل عقلی که فقهای ما راجع به وجوب نهی از منکر بیان میکنند.
عقل، دفع منکر را واجب میداند، نه رفع را
در اینجا همانطور که جلسه گذشته هم اشاره کردم و گفتم که بعداً توضیح میدهم، آقایان فقهاء یک مطلب دیگری دارند و آن این است که عقل راجع به منکر فرقی بین دفع و رفع نمیگذارد؛ بلکه عقل ما اصلاً رفع را قبول ندارد. یعنی هیچ عقلی این را قبول ندارد. آنچه عقل قبول دارد پیشگیری و جلوگیری و منع از تحقّق منکر است؛ اما برطرف کردن منکری که واقع شده است را اصلاً عقل میگوید محال است. این یک بحث فلسفی است که من نمیتوانم اینجا به طور مفصّل مطرح کنم، امّا مختصرش این است که آن چیزی که واقع شده است دیگر از «ما هو علیه» تغییر نمیکند. یعنی منطق عقل اینطور حکم میکند.
رفع منکر محال است
حالا من یک مثالی میزنم که از یک جهت مُقرّب است؛ برای مسأله آدمکُشی یک «دفع» تصویر میکنیم که ممکن است؛ یعنی همان جلوی آدمکُشی را گرفتن. مثلاً تا میبینم که کسی میخواهد دیگری را بکُشد، جلوی او را میگیرم و نمیگذارم آن فعل منکر واقع شود. نه اینکه منکر واقع شود و بعد بخواهم آن را برطرف کنم.[2] امّا اگر آن آدم را کُشت دیگر میتوانی این منکر را برطرف کنی؟! میتوانی زندهاش کنی؟! علی فرض که حضرت عیسی هم باشی و زندهاش هم کردی، باز هم «آدمکُشی» که مبغوض مولا بود واقع شده است. لذا عقل میگوید «رفع منکر» محال است و نهی از منکر در منطقه عقل، با «منع از منکر» و جلوگیری از تحقّق آن امکانپذیر است نه با «رفع منکر».
شرع هم دفع منکر را واجب میداند
تا اینجا دلیل عقلی وجوب نهی از منکر را به طور مختصر مطرح کردیم و حالا میآییم سراغ منطقه شرع؛ میگویند ما برای نهی از منکر دلیل شرعی هم داریم. در باب نهی از منکر دهها آیه و دهها روایت داریم. بسیار خوب! حالا این ادلّه چه میخواهند بگویند؟ دفع منکر را میگویند یا رفع منکر را میگویند؟ جواب این است که ادلّه شرعی ما هم همین حرف عقل را میزنند. آنها هم میگویند باید جلوگیری کنی که منکر در خارج واقع نشود؛ یعنی مُراد از آیات و روایات باب نهی از منکر هم «دفع منکر» است نه «رفع منکر».
جلسه گذشته مثالی زدم که دُرُست بود و آن اینکه اگر ادلّه ما بخواهند بگویند معصیتی که انجام شده است را از بین بِبَر (یعنی رفع منکر)، بنابر این من باید صبر کنم تا طرف مقابل اوّل یک جرعه از مشروبی که در دست گرفته است را بخورد که بعد بتوانم به او بگویم «نخور»؛ یعنی تا موقعی که در دستش هست ولی هنوز نخورده من حق ندارم او را منع کنم. چون فرق بین دفع و رفع همین است دیگر؛ دفع یعنی پیشگیری و جلوگیری از انجام آن عمل، ولی رفع یعنی بعد از آنکه انجام شد آن را از بین بِبَر. امّا نه عقلاء و نه عقل و نه شارع هیچکدام چنین حرفی نمیزنند.
منع از منکر: 1- منع از تحقق، 2- منع از استمرار
حالا به مثال دیگری که جلسه گذشته زدم و نظائرش هم زیاد است دقت کنید؛ گفتم یک وقت طرف میخواهد میخانه بسازد و من جلویش را میگیرم؛ خوب، این منع از منکر است. امّا حالا که میخانه را ساخته است و من میروم آن را خراب میکنم، آیا این رفع منکر است؟ جواب این است که نه خیر؛ این هم باز «منع از منکر» است. اما منع از منکر یک وقت «منع از تحقّق منکر» است و یک وقت هم «منع از استمرار منکر» است. یک وقت هنوز معصیت نکرده است و تو میگویی جلویش را بگیر که معصیت نکند، امّا یک وقت معصیت کرده است و تو میگویی جلویش را بگیر؛ این «جلویش را بگیر» یعنی چه؟ آیا یعنی کاری که کرده است را برگردان؟ اینکه دیگر ممکن نیست! پس این «جلویش را بگیر» نسبت به استمرار منکر است؛ یعنی نگذار که دوباره مرتکب معصیت شود. پس این هم منع از منکر است، امّا منع از استمرار و استدامه منکر.
بنابراین ما اصلاً نهی از منکر به عنوان رفع منکر نداریم؛ نه در منطقه عقل و نه در منطقه شرع؛ آنچه داریم همهاش پیشگیری است. البته یک وقت پیشگیری از وجود ابتدایی منکر است و یک وقت پیشگیری از وجود استمراری منکر است. پیشگیری هم به معنی دفع است. لذا نهی از منکر در آنجایی که معصیت واقع شده است، باز هم دفع منکر است. یعنی پیشگیری از استمرار معصیت است.
تنافی وجوب نهی از منکر با جواز اعانه به اثم
با توجه به این مقدمات که عقل آنطور میگفت و شرع هم اینطور میگوید بحث در این است که آیا هیچ عقلی و هیچ شرعی ممکن است که از یک طرف بگوید «جلویش را بگیر که معصیت نکند»، اما از طرف دیگر بگوید «جایز است که مقدمات معصیت را برایش تهیه کنی»؟ یعنی آیا ممکن است از آن طرف بگوید که از تحقّق منکر پیشگیری کنید و مانع استمرار آن شوید ولی از این طرف بگوید که اگر میخواهی اسباب آن کار را تهیه کنی و مقدمات و ابزار این عمل منکر را فراهم کنی مانعی ندارد؟ آیا هیچ عاقلی چنین احکام متناقضی صادر میکند تا بتوانی بگویی که اعانه به اثم جایز است؟!
یعنی این عملی که عقل میگوید انجامش قبیح است و شرع هم می گوید حرام است و از آن طرف عقل میگوید واجب است جلوی آن را بگیری و شرع هم میگوید جلویش را بگیر و نگذار که انجام شود و از طرف دیگر، هم عقل و هم شرع می گویند نهی از منکر با منع از منکر و دفع از منکر است و رفع منکر نیست، آیا آن وقت عقل میتواند بگوید مقدماتش را تهیه کن و در اختیارش بگذار و شرع هم بگوید اشکالی ندارد و جایز است؟! این مطالبی که گفتم خلاصه بحث امام بود. رضوان الله تعالی علیه؛ نور به قبرش ببارد! ایشان میفرماید کدام عقل و کدام شرع است که اعانه به اثم را تجویز کرده باشد؟
استشهاد به یک آیه شریفه
حالا برویم سراغ آیات و روایات؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة».[3] این آیه یک خطاب عام به تمام مؤمنین است. میگوید هم خودت را و هم بستگانت را باید از آتش جهنم حفظ کنی. آتش جهنم برای کیست؟ برای کسی است که مرنکب حرام شود؛ کسی که مرتکب حرام نشود را که به جهنم نمیبرند. امّا این آیه میگوید نه تنها مراقب خودت باش که به جهنم نروی، بلکه غیر از خودت حفاظت از دیگری هم وظیفه تو است و نباید بگذاری دیگری هم در آتش برود. خوب، من چگونه جلوی او را بگیرم که در آتش نرود؟ اینجاست که مسأله نهی از منکر مطرح میشود.
استشهاد به روایات
دو تا روایت هم بخوانم؛ یک روایت از ابوبصیر است که از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود؛ میگوید «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ قُلْتُ هَذِهِ نَفْسِي أَقِيهَا»[4]فَكَيْفَ أَقِي أَهْلِي؟» یعنی خودم را حفظ میکنم، امّا خانوادهام را چگونه حفظ کنم؟ چون این آیه اوّلین محیط زندگی انسان از محیطهای چهارگانهای که قبلاً گفتهام را مطرح کرده است؛ یعنی محیط خانوادگی. «قَالَ تَأْمُرُهُمْ بِمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ تَنْهَاهُمْ عَمَّا نَهَاهُمُ اللَّهُ عَنْهُ»، حضرت فرمود آن چیزهایی که خدا گفته است انجام دهند را به آنها امر کن که انجام دهند و وقتی دیدی که میخواهند کار زشتی کنند آنها را نهی کن تا انجام ندهند. «فَإِنْ أَطَاعُوكَ كُنْتَ وَقَيْتَهُمْ»، اگر آنها حرف تو را گوش کردند، تو آنها را از رفتن در آتش جهنم حفظ کردهای؛ «وَ إِنْ عَصَوْكَ فَكُنْتَ قَدْ قَضَيْتَ مَا عَلَيْكَ»، و اگر حرف تو را گوش نکردند تو آنچه که بر تو واجب بوده است را انجام دادهای. یعنی تو به همان چیزی که عقلت و شرعت به تو گفتهاند عمل کرده ای. این خودم هستم و نفسم را حفظ میکنم و حرام نمیکنم؛ «
روایت دیگر هم از امام صادق(صلوات الله علیه) است که البته از بعضی جهات گویاتر هم هست؛ قال الصادق(علیه السلام) : «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً جَلَسَ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَبْكِي»،[5]وَ قَالَ أَنَا قَدْ عَجَزْتُ عَنْ نَفْسِي كُلِّفْتُ أَهْلِي»، من از نفس خودم عاجزم و در مراقبت از آن در ماندهام، آن وقت این آیه من را نسبت به اهلم هم مکلّف کرده و بار دیگران را هم بر دوش من گذاشته است! «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ حَسْبُكَ أَنْ تَأْمُرَهُمْ بِمَا تَأْمُرُ بِهِ نَفْسَكَ وَ تَنْهَاهُمْ عَمَّا تَنْهَى عَنْهُ نَفْسَكَ». پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود کافی است که تو آنها را امر کنی به همان چیزی که خودت را به آن امر میکنی و نهی کنی آنها را از همان چیزی که خودت را از آن نهی میکنی. یعنی همانطور که به خودت امر و نهی میکنی به آنها هم امر و نهی کن. هنگامی که این آیه نازل شد یکی از مسلمانان وقتی آیه را شنید، نشست و شروع کرد به گریه کردن؛ «
منع درونی از منکر
بنابر این هر کسی مسؤولیت منع از منکر دیگران هم بر عهدهاش هست؛ من نسبت به تو و تو نسبت به من، همگی مسؤولیت داریم. آن وقت میگویند اینکه ما نسبت به جلوگیری دیگران از منکر مسؤولیت داشته باشیم، منافات دارد با اینکه بگویی جایز است که مقدمات منکر را برای دیگران فراهم کنید. به قول معروف «کوسه و ریشپهن» که با هم جمع نمیشوند! بلکه در باب از منکر ادلّه ما از این هم بالاتر رفتهاند و میگویند حتی در جایی که نمیتوانی منع کنی باید «منع درونی» داشته باشی. یعنی باید منکر را قبیح بدانی و نباید از منکر خوشت بیاید. این همان چیزی است که عقل میگوید. یعنی همین «خوش آمدنت»، هم عقلاً قبیح است و هم شرعاً محکوم است.[6]
قُبح استحسان قبیح
روایت از علی(علیه السلام) است؛ حضرت فرمودند: «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبِيحاً كَانَ شَرِيكاً فِيهِ»،[7]مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبِيحاً كَانَ شَرِيكاً فِيهِ»، استحسان منکر غیر از مسأله اعانه است؛ این روایت بحث استحسان قبیح را مطرح کرده است و میگوید نه فقط اعانه منکر، بلکه استحسان منکر هم قبیح و حرام است. کسی که عمل قبیحی را نیکو شمارد در آن عمل قبیح شریک است. یعنی با اینکه خودش هم مرتکب نشده است، امّا در کار زشت او شریک است. مثلاً کسی کار زشتی انجام داده است، چه گفتاری و چه کرداری، آن وقت شما بگویی «خوب کرد»؛ آیا خیال میکنی این که گفتی «خوب کرد» باد هوا است؟! نه خیر؛ تو هم در عمل زشت او شریک شدی. «
* مروری بر مباحث آیه تعاون
«تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَ التَقْوَی وَ لاتَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَ العُدوَان»؛ آیه شریفه تعاون میگوید تو باید کمک و اعانهات به خیر باشد و منع و جلوگیریات از شرّ باشد. اگر تو می خواهی جامعه را اصلاح کنی و سالم کنی، بدان که محور اصلاح در روابط اجتماعی همین است. راهش این است که وسائل اعمال خیر را در اختیار دیگران قرار دهی و به کسی که میخواهد کار مثبت و خیر انجام دهد کمک کنی که این اعانه به برّ است؛ و به کسی که میخواهد شرّی را ترک کند هم کمک کنی و وسائلش را برای او فراهم کنی که این هم اعانه به تقوی است. از آن طرف هم اگر کسی میخواهد شرّی مرتکب شود، چه آنجا که بازگشت کیفری آن شرّ به خودش باشد (اثم) و چه جایی که زیان آن شرّ به دیگری هم میرسد (عدوان) به او کمک نکن. این دو اصل را رعایت کن، جامعه اصلاح میشود. حفظ سلامتی جامعه از این راه است. عقل ما هم همین را میگوید؛ شرع ما هم همین را میگوید. امّا اگر ـ نعوذ باللهـ چوب لای چرخ کسی بگذاری که میخواهد کار خیر انجام دهد و به کسی که میخواهد شرّ را ترک کند کمک نکنی و بستر فراهم کنی برای کسی که میخواهد شرّ انجام دهد، از این راه که نمیتوانی جامعه را اصلاح کنی. پس این آیه دو چیز را میگوید؛ از یک طرف اعانه به برّ و تقوی و از طرف دیگر حرمت اعانه به اثم و عدوان. این یک اصل اساسی لایتغیّر اسلامی است إلی یوم القیامه.
* تطبیق بحث با قیام امام حسین(ع)
هدف امام حسین(ع) هم «دفع منکر» بود
حسین(علیه السلام) هم کارش بر همین محور بود. ایشان هم به دنبال «دفع منکر» بود. اینکه گاهی گفته میشود که امام حسین(علیه السلام) برای «رفع ظلم» قیام کرد، تعبیر صحیحی نیست. امام حسین(ع) که نمیخواستند آن ظلمی که واقع شده بود یا آن کارهای زشتی که انجام شده بود را رفع کنند؛ بلکه حرکت حضرت برای دفع استمرار آن ظلم بود تا ادامه پیدا نکند. حرکت دوم حضرت که حرکت از مکه به سمت کوفه بود، حرکت نهیی بود و نهی از منکر ایشان جنبه دفعی داشت نه رفعی؛ حضرت میخواست آن وضع کثیفی که بنیامیّه ایجاد کرده بودند استمرار پیدا نکند. امام حسین(ع) به دنبال این هدف بود و پای آن هم ایستاد. اگر قیام امام حسین(علیه السلام) نبود، امروز از اسلام خبری نبود. دفع منکر حسین(علیه السلام) در تاریخ انبیاء و اولیاء بینظیر است و در هیچ تاریخی از تاریخ انبیاء و اولیاء شما نظیر آن را نخواهید دید.
حسین(ع) عزم میدان میکند
اما امشب شب مصیبت است؛ باید بگوییم «هذا عزاک یا حسین، روحی فداک یا حسین». چه صحنهای بود، خدا میداند! واقععه کربلا به افسانه اشبه است؛ اما چه افسانهای!
افسانهای که کس نتواند شنیدنش یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش
مینویسند بعد از ظهر عاشورا بود که حسین(علیه السلام) خودش شخصاً وارد میدان شد. به این بیبیها و بچهها سفارش کرده بود که از خیمهها بیرون نیایند. حسین(علیه السلام) هر حملهای که میکرد، میآمد و روی یک بلندی میایستاد و با صدای بلند ذکر خدا میگفت: «لا حول و لا قوة إلّا بالله». وقتی صدایش به خیمهها میرسید دل اینها آرام میشد که حسین(ع) زنده است...
شهادت امام حسین(ع)
حضرت حملهای کرد، خسته شد، «فَوَقَفَ ساعَةً لِیَسْتَریح»، لحظهای ایستاد که استراحت کند. مینویسند «إذْ أَتَاهُ حَجَراً فَوَقَعَ فِی جَبْهَتِه»، سنگی آمد و به پیشانی حسین(ع) اصابت کرد؛ خون جاری شد. مینویسند «فَأخَذَ قَمیصَهُ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ وَجْهِه»، دست برد و دامان پیراهن عربی را بالا آورد که خون را از صورت و جلوی چشمش پاک کند، «إذْ أتَاهُ سَهْمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَب» تیر سه شعبهای آمد، «فَوَقَعَ فِی صَدْرِهِ أو فِی قَلْبِه»، از مرکب به زمین آمد... «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه...»؛ امّا وقتی به زمین هم آمد، تا موقعی که رمق در بدن داشن تلاش کرد.
بازگشت ذوالجناح به خیمهها
من گفتهام که گاهی حیوانات بر انسان شرافت دارند. ابنشهرآشوب این مطلب را مینویسد که دل آدم واقعاً تکان میخورد؛ مینویسد این ذوالجناح آمد و «تَمَرَّغَ فِی دَمِ الحُسَین»؛ یعنی خودش را به خونهای امام حسین(ع) آلوده کرد، «و قَصَدَ نَحوَ الخَیمة»، راه خیمهها را در پیش گرفت، «و له صهیل عال»، یعنی بلندبلند شیهه میکشید، «وَ یَضْرِبُ بِیَدَیْهِ الأَرْض»، این سُمهایش را دائم به زمین میزد و سر و صدا میکرد. نزدیک خیمهها که رسید بیبیها صدای مرکب را شنیدند، امّا دیگر صدای حسین(ع) نمیآید. اینجا بود که از خیمهها بیرون ریختند. نگاه که کردند، دیدند که این مرکب آمده است، امّا زین واژگون، مرکب غرق در خون...
سؤال سکینه از ذوالجناح
تمام این بیبیها و بچه ها از خیام بیرون آمدند و اطراف این مرکب را گرفتند. در تاریخ دیدهام که تنها کسی که بیرون نیامد فقط زینالعابدین(ع) است. هر کدام از این اهل حرم چیزی میگوید و کاری میکند؛ اما در این میان سکینه دختر حسین(ع) است که جلو میآید و رو میکند به مرکب پدر و میگوید «یا جَواد، هَلْ سُقِیَ أبِی أمْ قَتَلُوهُ عَطْشَانا؟» ای اسب، به من بگو تا بدانم که آیا به پدرم آب دادند یا او را با لب تشنه شهید کردند؟.../ح
-------------------------------------------------------------------------------
[1]- سوره مائده، آیه 2
[2]- در جاسه گذشته گفته شد که «رفع» به معنای برطرف کردن امری است که واقع شده است.
[3]- سورۀ تحریم، آیۀ 6
[4]- بحار الانوار، ج 97، ص 74
[5]- بحار الانوار، ج 97، ص 92
[6]- چون «حسن و قبح» کار عقل است و «جواز و حرمت» کار شرع است.
[7] بحار الانوار، ج 75، ص 82 |