رژيم صهيونيستي با تكيه بر تجارب تلخ شكست استراتژيك ارتش اسطورهاي و مدرن عبري در جنگ سيوسه روزه لبنان، پس از پايان يافتن مهلت به ظاهر قانوني آتشبس اين رژيم با دولت منتخب حماس، در روزهاي پاياني سال 2008 حمله گستردهاي( هوايي، زميني و دريايي) را عليه دولت «هنيه» و ملت مظلوم و بيدفاع غزه آغاز نمود.
هر چند كه «سياست كشتار و جنايت» از اصول اوليه و اصلي صهيونيسم است، اما حمله جديد رژيم صهيونيستي به نوار غزه با آن وسعت داراي ويژگيهاي خاصي بود كه بيانگر ائتلافي فراگير در سطح داخلي، منطقهاي و بينالمللي براي تضعيف هر چه بيشتر دولت قانوني حماس و مقاومت فلسطين و اجراي طرح كشتار بيرحمانه ملت مظلوم غزه بوده است. بر اين اساس ميتوان گفت كه تهاجم گستردهاش صهيونيستي عليه مقاومت فلسطين در نوار غزه در حقيقت اجراي راهبرد نظامي «جنگ كوچك» بود كه براي اولين بار در درون محيط امنيتي اسراييل اتفاق ميافتاد. لذا سران غاصب صهيونيستي با تعيين اهداف و مقاصد سياسي و امنيتي از پيش تعيين شده و فراهم نمودن شرايط و پيشزمينههايي خاص، جنگ 22 روزه غزه را عليه مقاومت مظلوم فلسطين به مرحله اجرا گذاشتند. از همين رو در اين مقاله سعي شده تا با نگرشي موشكافانه اولاً اهداف و مقاصد رژيم صهيونيستي از شعلهور كردن چنين جنگي عليه دولت حماس و مردم مظلوم و بيدفاع غزه مورد بررسي قرار گيرد و ثايناً بسترسازي و زمينهسازي آغاز جنگ و تعيين شرايط زماني براي شعلهور كردن چاشني جنگ 22 روزه غزه، تبيين و تحليل شود. ثالثاً با تكيه بر تجارب نظامي و عملياتي رژيم صهيونيستي در نبرد ناهمطراز سيو سه روزه لبنان كه شكست و ناكامي ارتش صهيونيستي را به دنبال داشت، راهبرد نظامي دولت صهيونيستي در جنگ 22 روزه غزه مورد بررسي و كنكاش قرار ميگيرد.
الف) زمينههاي جنگ و رفتارشناسي رژيم صهيونيستي:
برخلاف جنگ 33 روزه كه رژيم صهيونيستي با اطمينان خاطر،هدف جنگ را نابودي حزبالله و آزادي اسراي اسرائيلي اعلام كرد، اما دولت صهيونيستي در آغاز تهاجم نظامي ارتش عبري به غزه هرگز سخني را سرنگوني دولت حماس در غزه يا آزادي گيلادشاليت سرباز به اسارت گرفته شده اسرائيلي به زبان نياورد و در عوض، «بهبود اوضاع امنيتي در جنوب» را هدف اصلي جنگ ناميد و بازه زماني مشخصي را نيز براي تحقق اين هدف متصور نشد. در واقع، سران صهيونيستي با تعيين اهداف واقعبينانه و پرهيز از بلندپروازي، معيار غيرقابل دسترسي را براي سنجش شكست يا كاميابي خود در جنگ 22 روزه غزه در اختيار افكار عمومي جامعه صهيونيستي قرار نداد.
در مجموع اين بار مقامات «تلآويو» با يادآوري تجارب تلخ جنگ سيوسه روزه لبنان، ميبايست با تدوين يك استراتژي جديد در جهت رفع ضعفها و نقايص عملياتي ارتش صهيونيستي، خود را براي جنگهاي آتي آماده ميكردند. تحركات و مواضع ارتش صهيونيستي نشان ميدهد كه كارشناسان و مقامات نظامي رژيم صهيونيستي از حدود چند ماه قبل ارتش را براي يك «جنگ كوچك» جهت آمادگي اين رژيم براي جنگهاي متعارف و تمام عيار آينده آماده سازند. لذا رژيم صهيونيستي در صدد شد تا طي يك پروسه زماني كوتاه مدت توان نظامي و عملياتي ارتش را براي انجام يك «جنگ كوچك» جهت حمله به مواضع دولت حماس در غزه فراهم سازد. بهمين منظور رژيم صهيونيستي با شناسايي مراكز و تأسيسات زيربنايي حماس در نوار غزه، زمينهها و بسترهاي لازم را براي توجيه سياسي و امنيتي افكار عمومي منطقه و همچنين جو بينالمللي جهت حمله گسترده ارتش صهيونيستي به نوار غزه فراهم سازد.
در اين بخش از مقاله سعي شده تا زمينهها و بسترهاي لازم براي آغاز تهاجم نظامي به نوار غزه از سوي رژيم صهيونيستي در سه بعد داخلي، منطقهاي و فرامنطقهاي مورد بررسي و كنكاش قرار گيرد.
1-زمينههاي داخلي جنگ:
1-1) بازيابي بازدارندگي نظامي:
مقاومت جنبش حزبالله در تابستان 2006 و جنگ 33 روزه، به شدت هيمنه و بازدارندگي ارتش رژيم صهيونيستي را زير سؤال برد. بلافاصله پس از پايان جنگ كميته تحقيقاتي وينوگراد براي انحراف افكار عمومي و تحليلگران از ضعفها و نقايص ارتش صهيونيستي در نبرد سيوسه روزه لبنان كار خود را آغاز نمود. كميته انحرافي «وينوگراد» با به درازا كشيدن مراحل بررسي و تحقيق در مورد علت شكست در جنگ، در نهايت عوامل ناكامي ارتش اسطورهاي صهيونيستي را در بعد سياسي و در موضوعات كلي از جمله سطح تصميمگيري و مديريت جنگ، عدم برنامهريزي دقيق و نبود هماهنگي ميان دولت و ارتش در طول جنگ اعلام كرد. در نهايت اولمرت نخستوزير، عمير پرتس وزير دفاع و دانهالوتص، رئيس ستاد مشترك عاملين شكست معرفي شدند.
از آنجا كه شكست رژيم صهيونيستي در جنگ 33 روزه، سقوط جايگاه ارتش و بازدارندگي آن را در منطقه و همچنين افكار عمومي جامعه صهيونيستي بيش از پيش نشان ميداد.لذا رژيم صهيونيستي را بر آن داشت كه براي جبران اين ضعف، پيروزي برقآسا بر جنبش حماس در نوار غزه، نياز بود. از همين رو ، ارتش رژيم صهيونيستي با ترميم نقايص عملياتي و تاكتيكي و آزمونسنجي براي تغيير راهبرد عملياتي ارتش با برگزاري چندين مانور و تزريق تسليحات جديد آمريكايي به بدنه نظامي ارتش، برنامه حمله به مواضع دولت حماس در نوار غزه را در پي ايجاد شرايط مساعد سياسي در دستور كار قرار داد.
2-1)فضاي انتخابات و توطئه جنگ:
بررسيهاي انجام شده بر روي سياست داخلي رژيم صهيونيستي طي 60 گذشته نشان ميدهد، سياستمداراني در اين رژيم به قدرت ميرسند كه بتوانند چهرهاي مقتدر براي امنيتسازي و حل مناقشه فلسطين از خود نشان دهند. اين امر سبب شده تا احزاب حاكم در دولت جعلي صهيونيستي در آستانه هر انتخاباتي به سياست كشتار فلسطينيان و يا حتي جنگ با كشورهاي منطقه روي آورند. به همين منظور محور اصلي تمام مبارزات انتخاباتي رژيم صهيونيستي را «تأمين امنيت و امنيتسازي» قرار داده بطوريكه با نگاهي به شعارهاي احزاب در آستانه انتخابات سراسري، ملاحظه ميشود كه تأمين امنيت و نحوه تعامل با فلسطينيها در صدر اين شعارها است. به طور مثال شارون در سال 2001 با شعار «تأمين امنيت اسرائيليها در 100 روز» به قدرت رسيد و اولمرت نيز با ارائه طرح الحاق و با هدف تأمين امنيت شهركنشينان صهيونيست در انتخابات 2006 از طريق حزب كاديما به نخستوزيري رسيد.
لذا با نزديك شدن فضاي انتخاباتي در جامعه صهيونيستي، ارتش صهيونيستي فضا و شرايط را براي انجام يك «جنگ كوچك» در جنوب شرقي اراضي اشغالي جهت بازبيني توان عملياتي ارتش در دستور كار قرار داد. بطوريكه رژيم صهيونيستي با توجه در آستانه قرار گرفتن جامعه صهيونيستي در فضاي انتخاباتي به بهانه رويارويي با راكتهاي «قسام» و تأمين امنيت شهرها و شهركهاي صهيونيستنشين اطراف غزه و همچنين چرخش افكار عمومي منطقه و جامعه جهاني، طرح حمله گسترده عليه دولت منتخب حماس در غزه در دستور كار ارتش عبري قرار گرفت.
3-1) حملات راكتي مقاومت، نيازي استراتژيك:
تحت محاصره بودن و تنگناهاي امنيتي گروههاي مبارز فلسطيني در منطه استراتژيك كرانه باختري و دستگيري آنان از سوي نظاميان صهيونيستي و نيروهاي امنيتي وابسته به محمود عباس موجب شد تا عملاً اقدامات مبارزاتي گروههاي فلسطيني از نوار غزه صورت گرفته و مقاومت فلسطين در غزه تمركز يابد بطوريكه محرك فعاليتهاي گردانهاي مقاومت «پرتاب راكت» به سوي شهرها و شهركهاي صهيونيستنشين اطراف غزه قرار گرفته و ابتكار عمل از دست مقاومت خارج شود. سران رژيم صهيونيستي با تشديد موج تجاوزات خود همواره دنبال آن هستند تا گروههاي مقاومت فلسطيني را به واكنش وادار كنند و از اين واكنش به عنوان بهانهاي براي تحقق اهداف راهبردي و تاكتيكي استفاده كرده و امتيازات بيشتري از «تشكيلات خودگردان» و جامعه بينالمللي كسب نمايند. از همينرو دولت جعلي رژيم صهيونيستي به بهانه مقابله با حملات راكتي مقاومت فلسطين با اهداف و مقاصد سياسي و نظامي از پيش تعيينشده ارتش عبري را براي يك تجربه جنگي جديد آن هم در محيط امنيتي خود، شرايط آغاز يك حمله گسترده عليه حماس و مقاومت فلسطين به نوار غزه ترتيب دادند.
4-1)برگ برندهاي به نام «گيلعاد شاليط»:
«گيلعاد شاليط»، سرباز صهيونيستي قريب به 3 سال پيش توسط حماس و ساير گروههاي مبارز نوار غزه طي يك درگيري نظامي در پايگاه كرم شالوم در شرق نوار غزه، به اسارت درآمد.
رژيم صهيونيستي با ناديده گرفتن دستگيريها و بازداشتهاي غيرقانوني اعضاي گروههاي مقاومت و مردم بيدفاع فلسطيني توسط نظاميان خود وهمچنين عمال سرسپرده نهادهاي امنيتي «محمودعباس»، از اسارت «گيلعاد شاليط» به عنوان برگه برندهاي براي تشديد اختلافات و تنشهاي دروني فلسطينيان و همچنين امتيازگيري از تشكيلات خودگردان و جامعه جهاني بهرهبرده است.
از طرفي دولت صهيونيستي با ابهام گذاشتن پرونده «شاليط» در تلاش بوده تا بهانه و امكان لازم براي فشار بر دولت حماس و استفاده از «زور» را براي هر شرايط زماني عليه مقاومت فلسطين و مردم بيدفاع غزه بكار ببندد.
بر پايه اين نگرش رژيم صهيونيستي با بهانه آزادي «شاليط» افزايش موج جنايات و تجاوزات وحشيانه عليه ملت بيدفاع فلسطين و فشار بر دولت قانوني حماس را «حق مشروع» خود ميداند. بر همين اساس دولت صهيونيستي سعي كرد تا با تكنيك برجستهسازي اسارت «شاليط» علاوه بر اينكه افكار عمومي جامعه صهيونيستي را براي اقدامات وحشيانه عليه غزه مشروع ساخته، شرايط و فضاي سياسي منطقه و بينالمللي را براي يك اقدام گسترده نظامي عليه دولت منتخب حماس هموار سازد.
5-1)وقتكشي سياسي و تمديد دولت «سازشكار» ابومازن:
سياست راهبردي رژيم صهيونيستي در قبال فلسطينيان از همان ابتدا به ويژه پس از امضاي توافقنامه «اسلو» در سال 1993 در راستاي تخريب وحدت ملي فلسطينيان و ايجاد تفرقه ميان گروههاي فلسطيني بوده است، تا اينكه گروههاي فلسطيني موفق به اجراي پروژه «وحدت ملي» جهت كسب آزادي و تشكيل دولت فلسطيني نشوند. در همين راستا سران صهيونيستي با حمايت از حكومت سرسپرده تشكيلات خودگردان در جهت تضعيف و حذف مقاومت و حفظ جناح سازش كار گام برداشتهاند.
به همين منظور مقامات صهيونيستي حكومت ابومازن (محمود عباس) كه پس از مرگ عرفات در انتخابات رياستي 9 ژانويه 2005 به قدرت رسيد را مورد حمايت خود قرار داده و در سطح منطقهاي و بينالمللي سعي كردند تا دولت سرسپرده «ابومازن» را به عنوان نماينده قانوني ملت فلسطين مشروعيت بخشند.
«محمود عباس» هم با حمايت آمريكا و سران صهيونيستي سياست سازشكارانهاي را در پيش گرفت بطوريكه به جاي حمايت از آرمانهاي ملت فلسطين و تلاش براي رهايي از اشغالگري مقابله با گروههاي مقاومت فلسطيني را محور فعاليتهاي تشكيلات خودگردان قرار داد تا جايي كه نهادهاي امنيتي حكومت خودگردان با همكاري سرويسهاي امنيت داخلي رژيم صهيونيستي نقش تعيينكنندهاي را در بازداشت، دستگيري و به شهادت رساندن رهبران و اعضاي گروههاي مقاومت و همچنين تخريب و نابودي نهادهاي مقاومت ( حماس و جنبش جهد اسلامي) در كرانه باختري ايفا نمودند.
طي اين دوران «ابومازن» تلاش كرد تا دولت منتخب حماس را- كه در سال 2009 با رأي ملت فلسطين وجه قانوني پيدا كرده بود- با حمايت دول عربي و آمريكا در صحنه سياسي فلسطين تضعيف نمايد بطوريكه با تزوير و توطئه سران صهيونيستي و دولت خود فروخته ابومازن، قدرت سياسي دولت قانوني حماس از عرصه حكومت بر تمام مناطق فلسطيني، در نوار غزه تمركز يابد.
از آنجايي كه دوره رياست 4 ساله «ابومازن» بر تشكيلات خودگردان تا ژانويه 2009 به اتمام ميرسيد، مقامات تلآويو سعي كردند تا شرايطي فراهم نمايند كه رياست «ابومازن» بر تشكيلات خودگردان تمديد گردد و انتخابات رياستي (تشكيلات خودگردان) همزمان با انتخاب پارلماني در ژانويه 2010 برگزار شود.
دولت صهيونيستي با هدف رهايي از چالشهاي دروني(امنيتي و سياسي) خود وهمچنين برگزاري انتخابات آينده دولت نياز داشت تا جناح سازشكارانه«ابومازن» بر سر قدرت سياسي فلسطين باقي مانده و دولت «هنيه» و مقاومت فلسطين هرچه بيشتر تضعيف گردد. بر اين اساس مقامات تلآويو با يك برنامهريزي مشخص تلاش كرد تا با ترغيب دادن يك جنگ كم شدت عليه دولت قانوني حماس در جنوب شرقي اراضي اشغالي (نوارغزه) شرايط و فضاي سياسي و امنيتي را بگونهاي تغيير دهد كه علاوه بر اينكه دولت منتخب حماس( مقاومت اسلامي فلسطين) هر چه بيشتر تضعيف و زيرساختهاي مقاومت تخريب گردد. از سوي ديگر با به چالش كشيدن فرايند مذاكرات و گفتوگوهاي ميان گروههاي فلسطيني براساس توفقات «آشتي ملي»، شرايط را براي تمديد دولت غيرقانوني و سازشكار ابومازن فراهم كنند.
6-1)سياست تنشزايي و تضعيف دولت منتخب حماس:
رژيم صهيونيستي با پيگيري اجراي سياست تنشزايي و تفرقهافكني ميان گروههاي فلسطيني خصوصاً جنبشهاي تأثيرگذار در عرصه سياسي فلسطين از جمله جنبش فتح و حماس تلاش كرد تا اختلافات ميان ديدگاههاي گروههاي فلسطيني را افزايش دهند، بطوريكه بروز اين تنشها از سوي رژيم صهيونيستي موجب شد تا پس از پيروزي حماس در انتخابات پارلماني و تشكيل دولت «اسماعيلهنيه» در سال 2006، اختلافات ميان فتح و حماس به مناقشه و سپس درگيري داخلي منجر شود. نتيجه اين روند، درگيريهاي شديد نيروهاي امنيتي دو طرف و سيطره حماس بر نوار غزه در ژوئن 2007 ميباشد.
تنشها و مناقشات ميان فتح و حماس كه صهيونيستها نقش اساسي در تشديد و تداوم آن داشتند بهترين وضعيت را براي منافع رژيم صهيونيستي يعني عدم اتحاد و يكپارچگي ميان آنها جهت يك اقدام مؤثر در مبارزات ضد اسراييلي را فراهم ميكرد.
با سيطره حماس بر نوار غزه، تشديد اختلافات ميان آنها به انفكاك سياسي- اداري نوار غزه ( تحت سيطره حماس) و كرانه باختري ( تحت كنترل جنبش فتح) تداوم يافت. سران تلآويو با تفكيك سياسي ميان حماس و جنبش فتح تلاش كردند تا با تقويت دولت «ابومازن» و اجراي سياست تشديد محاصره دولت حماس در نوار غزه ، دولت «هنيه» را از صحنه سياسي فلسطين خارج كرده و در غزه محصور نمايند تا اولاً فعاليتهاي مبارزاتي گروههاي مقاومت در غزه تمركز يابد و ثانياً با ايجاد شرايط ست و طاقتفرسا براي ساكنان غزه ( قعطي برق، نبود لوازم و منابع حياتي انساني، فقدان بيش از حد تجهيزات پزشكي، نبود منابع سوختي و ...) فشارها و نارضايتيهاي مردمي را بر دولت حماس افزايش دهند.
اما دولت حماس موفق شد طي دوران محاصره، با تأمين امنيت و آرامسازي در غزه تلاش كرد مديريت موفقي را بعنوان يك الگوي سياسي كارآمد در عرصه سياسي فلسطين را بر نوار غزه استمرار بخشد. اين در حالي بود كه بسياري از تحليلگران پيشبيني ميكردند حماس حداكثر يك سال توان اداره نوار غزه تحت محاصره را داشته باشد.
تداوم اداره موفقيتآميز نوار غزه توسط دولت «حماس» به موازات پيشرفتهاي گروههاي مقاومت در عرصه نظامي موجب شد تا صهيونيستها از قدرتمند شدن حماس و تبديل آن به عنوان يك الگوي موفق سياسي در عرصه فلسطين و همچنين جلوگيري از ترويج گفتمان مقاومت توسط دولت «هنيه» به عنوان راهكار اصلي آزادي ملت فلسطين به شدت احساس نگراني كنند. اين نتيجه موجب شد تا رژيم صهيونيستي بر اساس راهبرد «تنشزايي و تفرقهافكني» ميان گروههاي فلسطيني جهت تضعيف «گفتمان مقاومت» و همچنين تخريب و نابودي زير ساختهاي حماس با هدف ايجاد شكاف و تنش در مذاكرات«وحدت ملي» گروههاي فلسطيني، اجراي يك حمله گسترده نظامي را در دستور كار خود قرار دهد.
2- ريشههاي منطقهاي:
در بررسي ريشههاي جنگ 22 روزه نميتوان عوامل خارجي بويژه منطقهاي را ناديده گرفت. به عبارت ديگر، رژيم صهيونيستي پس از 60 سال تأسيس، همچنان در هر گونه اقدامي در قبال فلسطينيها، تحتتأثير عوامل منطقهاي قرار دارد. سران صهيونيستي با پيگيري سياست تهديدزايي در منطقه، مهار «بنيادگرايي و اسلام افراطي» با محوريت ايران را به عنوان اوليت اصلي سياست امنيتي خاورميانه را در منطقه ترويج دادند. صهيونيسم با طرح اين مسئله تلاش كرد چنين القا كند كه با رشد فزاينده موج اسلامي – ايراني به عنوان خواستگاه «بنيادگرايي» در خاورميانه و تأثير آن بر دول عربي، «بنيادگرايي» موجب خواهد شد تا ثبات سياسي رژيمهاي عربي به مخاطره افتد.
با اين نگرش و به دنبال سياستهاي (جاده صافكن) خاورميانهاي ايالات متحده آمريكا، سران صهيونيستي سعي كردند تا «صفبندي» و «آرايش سياسي منطقهاي» جديدي را در خاورميانه ايجاد كنند. در اين راستا صهيونيسم بينالملل با ترويج خطر «بنيادگرايي» و «راديكاليسم اسلامي» كه ثبات سياسي دول عربي را به مخاطره مياندازد سعي كردند با جبههسازي جديد در منطقه موجوديت «دولت صهيونيستي» را از كانون خطر منطقه خاورميانه خارج كرده و به جز لاينفك اين منطقه استراتژيك در آورند. صهيونيسم بينالملل براساس اهداف و مقاصد توسعهطلبانه و فرا استعماري خود در منطقه استراتژيك خاورميانه با راهبرد معكوسسازي اولويت «سياست امنيتي منطقه » و تغيير رويكرد در كانون سياست امنيتي خاورميانه يعني تبديل كشمكش «اعراب- اسراييل» و «مناقشه فلسطين» به عنوان مسئله محوري بحرانهاي خاورميانه به «بحران بنيادگرايي اسلامي با محوريت جمهوري اسلامي ايران » و كشمكش «ايران- اعراب و اسراييل» يك «ائتلاف منطقهاي» با حضور «اسراييل» ايجاد كرده و آرايش سياسي جديدي با قطببندي كشورهاي ميانهرو(عربستان، مصر، اردن و ...) و گروههاي تندر و بنيادگرا ( ايران، سوريه، سودان، حزبالله لبنان، حماس و جنبش جهاد اسلامي) بوجود آورد.
رژيم صهيونيستي بر پايه چنين رويكردي تلاش كرد تا در بعد جبهه داخلي خود، مقاومت فلسطين ( دولت حماس) و گفتمان مقاومت را كه پس از جنگ سيوسه روزه لبنان بعد تازهاي به خود گرفته بود را شكلي از «بنيادگرايي اسلامي» جلوه دهد.
مقامات صهيونيستي با ترويج اين مسئله كه مقاومت فلسطين از حمايتهاي ايران - به عنوان محور بنيادگرايي- برخوردار است، تلاش كردند تا دفاع مظلومانه مقاومت فلسطين در برابر جنايات بيامان رژيم صهيونيستي را در جهت سياستهاي راهبردي جمهوري اسلامي ايران عليه اسراييل جلوه داده و اقدامات مبارزاتي گروههاي مقاومت عليه رژيم اشغالي را نه در جهت «آرمانهاي ملت فلسطين» بلكه در جهت «جنگ نيابتي» از سوي ايران و «تروريسم» ترويج و معرفي كنند. صهيونيسم با ترويج اين نگرش تلاش ميكند تا اولاً «مناقشه فلسطين» را از اولويت محوري منطقه خارج سازد. دوماً مقاومت فلسطين و دولت منتخب و قانوني «حماس» را مانعي در روند «صلح» و حل و فصل نهايي مناقشه فلسطين معرفي نماد.
با اجراي اين سياست سران صهيونيستي با استفاده از فرصت مذاكره با دول دوست (عربستان، مصر، اردن و ....) و با استفاده از اهرم فشار بينالمللي و سران عرب به «دولت قانوني حماس»، تلاش كردند تا شرايط منطقه و چراغ سبز جهان عرب را براي ترغيب يك حمله نظامي عليه دولت «اسماعيلهنيه» جهت تضعيف مقاومت فلسطين در جبهه داخلي خود و به چالش كشاندن مذاكرات گروههاي فلسطيني و همچنين تقويت جناح سازش كار «دولت ابومازن» فراهم آورند.
3- ريشههاي فرامنطقهاي:
در دوره پس از جنگ جهاني دوم تا پايان نظام كمونيستي شوروي، عمده تحولات دنيا تحت تأثير سياستهاي نظام سرمايهداري تحت رهبري «ايالات متحده آمريكا» حاكم بر روابط بينالملل بوده است. اين روند طي 2 دهه گذشته بدين صورت تغيير يافته است كه آمريكا با برقراري نظم نوي جهاني و بويژه پس از وقايع 11 سپتامبر 2001، در تمامي بحرانهاي جهاني و منطقهاي ذينفع يا دخيل بوده است. بطوريكه امروز از شرق آسيا ( همانند بحران كره شمالي) تا آمريكاي لاتين، نقش و تأثير آمريكا هويدا ميباشد. در اين شرايط تأثيرگذاري آمريكا بر تحولات خاورميانه بويژه بحران فلسطين غيرقابل انكار است. حمايتهاي بيبديل آمريكا از رژيم صهيونيستي خصوصاً در دوران جورج بوش، رئيسجمهور سابق آمريكا از سياستهاي آريلشارون و ايهود اولمرت موجب شده است تا سران رژيم صهيونيستي خود را در ارتكاب هر گونه جنايت و تدوين هر نوع سياست اشغالگرانهاي عليه ملت مظلوم فلسطين آزادي عمل داشته باشند.
اصرار سران رژيم صهيونيستي بر حفظ شهركهاي صهيونيستنشين در كرانه باختري، انجام چندين عمليات بزرگ عليه فلسطينيها ( عمليات سپر بازدارنده 2002، عمليات بارانهاي تابستاني 2006 و زمستان داغ 2007)
بيتوجهي مذاكرات «صلح» با فلسطينيان و طرحها و مذاكرات «صلح» منطقهاي و نيز تداوم سياست تحريم و فشار عليه دولت منتخب حماس، همگي ناشي از حمايت گسترده آمريكا ميباشد. به بيان ديگر، به بيان ديگر، اگر روابط استراتژيك آمريكا و رژيم صهيونيستي براي مدتي تضعيف شود، تصميمات و سياستگذاريهاي داخلي و حتي منطقهاي رژيم صهيونيستي تحت تأثير اين مسئله يعني حمايتهاي دولت واشنگتن قرار خواهد گرفت. تا جايي كه رژيم صهيونيستي حمايتهاي آمريكا از اين رژيم در سازمان ملل طي 33 روزه و جنايتهاي وحشيانه خود عليه ملت مظلوم و بيدفاع فلسطين را نميتواند از هيچ كشور ديگري انتظار داشته باشد.
سران صهيونيستي با تكيه بر حمايتهاي جهان غرب و در رأي آنها ايالات متحده آمريكا و حتي «سازمان ملل آمريكايي» ، با برجستهسازي حملات راكتي مقاومت فلسطين ( كه در برابر انواع جنايات ددمنشانه و فجيع رژيم صهيونيستي و نقض آتشبس از سوي ارتش عبري صورت ميگرفت.) و با تفسير «دفاع مشروع از اسراييل و شهروندانش» براي توجيه يك تهاجم گسترده«جنگ كوچك » در نوار غزه عليه مقاومت اسلامي فلسطين با اهداف و مقاصد سياسي از پيش تعيين شده اقدام به زمينهسازي و توجيهات حقوقي مفصلي در سطح منطقه و جامعه بينالملل كردند. به همين منظور مقالات متعددي در روزنامههاي داخلي و خارجي در اين مورد نوشتند. به عنوان مثال با طرح سؤالاتي نظير اين كه آيا شرايط غزه شرايط يك سرزمين در حال اشغال است يا خير و اين كه آيا اسرائيل مجاز به اقدام به حمله است و آيا اين اقدام متناسب با حملات موشكي حماس به اسراييل بوده است.( دفاع مشروع بر اساس اصل 51 منشور ملل متحد) و با مقايسه حمله خود به غزه با حمله آمريكا به طالبان پي از حملات يازدهم سپتامبر و موارد ديگري از اين قبيل سعي در توجيه حقوقي اقدام خود داشتهاند.
ب) اهداف رژيم صهيونيستي در جنگ 22 روزه غزه:
مقامات دولت صهيونيستي با گذشت بيش از دو سال از شكست استراتژيك خود در نبرد ناهمطراز سيوسه روزه لبنان با طرحريزي يك برنام نظامي- عملياتي مشخص و فراهم ساختن زمينهها و بسترهاي سياسي، امنيتي ، اجتماعي و حتي منطقهاي و بينالمللي تدارك يك «جنگ كوچك» عليه دولت قانوني حماس را در محيط امنيتي خود با اهداف و مقاصد از پيش تعيين شده را دنبال نمودند كه به صورت ذيل قابل مطرح ميباشد:
1- بازيابي بازدارندگي نظامي ارتش صهيونيستي كه پس از جنگ سيوسه روزه لبنان دچار شكست و تزلزل شد.
2- كسب آمادگي نظامي جهت افزايش توان عملياتي ارتش عبري برپايه راهبرد« جنگ كوچك» در نبردهاي آينده اسراييل ( جنگ بعدي با حزبالله)
3- حمله زميني به نوار غزه و تلاش براي تصرف تمام نواحي غزه و به ويژه جداسازي گذرگاه «رفح» از باريكه غزه.
4- نابودي و تخريب تونلهاي ارتباطي نوار غزه با صحراي سينا (مصر)
5- از بين بردن زيرساختهاي دولت حماس از جمله تمام مراكز نظامي، اداري و زيربنايي از طريق حملات پر شدت هوايي
6- واگذاري مناطق تصرف شده نوار غزه به دولت «ابومازن» و نيروهاي امنيتي تشكيلات خودگردان
7- تضعيف قدرت سياسي حماس و تخريب«پايگاه مردمي» دولت هنيه در افكار عمومي فلسطين
8- وقت كشي سياسي براي تمديد دولت خودفروخته و سازشكار «محمود عباس»
9- جلوگيري و ممانعت از روند نشستها و مذاكرات «آشتي ملي» در ميان گروههاي فلسطيني و تشديد تنشها و اختلافات.
10- استفاده از فضاي جنگ براي تحقق اهداف استراتژيكي و تاكتيكي نظامي
11- انحراف افكار عمومي جامعه صهيونيستي از چالشهاي دروني دولت صهيونيستي ( سياسي، امنيتي، اجتماعي و...)
12- كسب مشاركت مردمي جامعه صهيونيستي در انتخابات دولت صهيونيستي با بهانه برقراري و تأمين امنيت براي شهركنشينان صهيونيست
13- افزايش ضريب تحملپذيري بدنه نظامي و جامعه صهيونيستي نسبت تلفات نيروي انساني
14- تست عملياتي تسليحات جديد آمريكايي وارد شده به بدنه ارتش صهيونيستي
ج) دلايل شرايط زماني رژيم صهيونيستي براي شروع جنگ:
رژيم صهيونيستي با برنامهريزي مشخص و از پيش تعيين شده تلاش نمود تا با بسترسازي و زمينهسازي آغاز جنگ براي كاهش تبعات ناشي از اين جنگ، شرايط زماني خاصي را براي شروع يك حمله گسترده به نوار غزه عليه دولت قانوني حماس انتخاب نمود كه در ادامه مقاله به دلايل زماني اين جنگ از سوي رژيم صهيونسيتي پرداخته ميشود.
1- پايان مهلت قانوني آتشبس ميان دولت منتخب «حماس» و رژيم صهيونيستي در نهم دسامبر 2008 كه به دلايل سياسي و امنيتي دولت صهيونيستي در پي تمديد زمان آتشبس بود.
رژيم جعلي عبري طي دوران آتش بس بارها مهمترين تعهدات خود را از جمله بازنمودن گذرگاههاي نوار غزه خصوصاً در يكي و دو ماه پاياني آتشبس نقض كرد. اما دولت قانوني حماس كه شرايط اسفباري را تحمل مينمود با عدم بازگشايي گذرگاههاي باريكه غزه عليالخصوص«معبر رفح»- كه جنبه حياتي براي مردم مظلوم غزه دارد- اعتراض داشته و مخالف تمديد مهلت به ظاهر آتشبس از سوي دولت صهيونيستي بود. بر اين اساس دولت تلآويو كه تعهدات خود را طي مهلت شش ماهه آتشبس عمل نكرده بود بطوريكه گذرگاهها و وروديهاي نوار غزه را مسدود و فضايي توأم با يك فاجعه انساني را براي ملت بيدفاع غزه فراهم كرد. نقض تعهدات قوانين آتشبس تا جايي بود كه ارتش صهيونيستي به كرار اقدامات وحشيانه نظامي و ترورهاي هدفمند را عليه غزه و مقاومت فلسطين بكار بست.
لذا سران پليد صهيونيستي براي انحراف افكار عمومي و توجيه عدم مسئوليت درتهاجم گسترده عليه دولت قانوني حماس با هدف برجستهسازي پرتاب راكتهاي گروههاي مقاومت ( كه در واكنش به نقض آتشبس واقدامات وحشيانه رژيم صهيونيستي صورت ميگرفت.) زمان شروع تهاجم گسترده عليه ملت مظلوم غزه را يك هفته به غزه را بعد از پايان يافتن دوره شش ماهه آتشبس صورت داد كه مسئوليتها و هزينههاي جنگ در منظر افكار عمومي منطقه و در سطح جامعه بينالمللي برگردن دولت «حماس» بيفتد.
2- آغاز سال نو ميلادي:
دولت اشغالگر قدس براي انحراف افكار عمومي و عدم تمركز فضاي عمومي بينالملل به مسئله جنگ غزه، شروع حمله گسترده ارتش صهيونيستي عليه ملت بيدفاع غزه را در روزهاي نخست سال جديد ميلادي (2009) و ايام تعطيلات سال نو ميلادي قرار داد.
دراين مقطع زماني افكار و فضاي عمومي خصوصاً در جهان غرب عمدتاً سرگرم برنامهريزي براي چگونگي گذران ايام كريسمس بوده و توجه چنداني به مسايل سياسي و بينالمللي نداشته است.
3- پايان يافتن مهلت دوره رياست ابومازن:
دوره چهار ساله رياست «محمود عباس» بر تشكيلات خودگردان همزمان با برگزاري انتخابات پارلماني در ژانويه 2010 انجام شد. اصرار جاهطلبانه «ابومازن» بر تمديد غيرقانوني دوره رياستي تشكيلات خودگردان موجب بروز عدم اجماع كلي و وجود اتفاقنظر در ميان گروههاي فلسطيني در مورد چگونگي جانشيني ابومازن گرديد بطوريكه اين مسئله سبب تنش سياسي و شكاف در عرصه سياسي فلسطين شد.
اما دولت منتخب حماس قائل به پايان دوره رياست «ابومازن» بر تشكيلات خودگردان و لزوم برگزاري انتخابات بود. ولي ابومازن براي تمديد قدرت غيرقانوني خود تلاش كرد تا زمان برگزاري دو انتخابات رياستي و مجلس ملي فلسطين يكجا انجام شد.
براساس اين طرح «ابومازن» يا ميبايست انتخابات رياستي يك سال به تأخير افتد( و به تبع دوره حكومت وي يك سال تمديد گردد.) و يا انتخابات مجلس يك سال جلوتر برگزار شود و در نتيجه دوره مجلس كنوني كه حماس براساس انتخابات پيشين در آن اكثريت يافته بود يك سال زودتر پايان يافت. حماس با برگزاري هم زمان دو انتخابات مخالف بوده و از آن جا كه رژيم صهيونيستي مايل به تمديد دوره حكومت سازش كار ابومازن بود با ورود به غزه و اقدام به جنگ در 27 دسامبر 2008 يعني دو هفته قبل از پايان مهلت دوره رياست ابومازن، عملاً بحث انتخابات را معلق نگاه ميداشت.
4- قرار گرفتن دولت در آستانه انتخابات:
تهاجم وحشيانه ارتش صهيونيستي به نوار غزه از سوي رژيم صهيونيستي در شرايط زماني آغاز شد كه انتخابات پارلماني اسراييل انجام شد و حزب «كاديما» نخستين دور حضور در سطح اول سياست دولت صهيونيستي را سپري ميكرد. انطباق شروع جنگعليه مقاومت فلسطين با رقابتهاي انتخاباتي در رژيم صهيونيستي را با حرف و حديثهاي فراواني در مورد انگيزه اصلي جناح حاكم از بروز جنگ در اين شرايط زماني همراه ساخته است.
در واقع، بررسي تطبيقي خسارات ناشي از حملات موشكي سبك گروههاي مقاومت كه در پاسخ به اقدامات وحشيانه رژيم صهيونيستي انجام ميگرفت- با هزينههاي سنگين حمله گسترده ارتش صهيونيستي عليه ملت بيدفاع غزه، واقعي بودن دغدغههاي امنيتي جناح حاكم ( به دلايل چالشهاي دروني رژيم صهيونيستي) در روزهاي پاياني حاكميت خود را با توجه به رشد گرايشات رايتگرايانه در جامعه صهيونيستي بويژه پس از ناكامي جريان ميانهرو در برابر مقاومت «حزبالله» را با ترديد مواجه ميكند.
از سوي ديگر، نزديك بودن انتخابات سراسر در رژيم صهيونيستي و تجربه ناموفق جريان ميانهرو در پاسخگويي به چالشهاي سياسي و امنيتي جامعه صهيونيستي، توجيه مناسبي را درخصوص چرايي انطباق زماني اين دو رويداد يعني آغاز جنگي كوچك عليه دولت قانوني حماس و برگزاري انتخابات سراسري در رژيم صهيونسيتي در اختيارمخاطب قرار ميدهد.
در عين حال تذكراين نكته ضروري است كه آغاز و خاتمه جنگ در اسراييل نميتواند به تصميم يك دو نفر مرتبط بوده و در واقع تصميم به آغاز چنين جنگي نميتوانسته است صرفاً با انگيزههاي انتخاباتي اتخاذ شود. يقيناً مجموعه سيستم نظامي استخباراتي و سياسي حاكم بر اين رژيم در مورد آغاز اين جنگ در چنين زماني به اجماع رسيده بودند، اما نقش ايهود باراك، وزيردفاع و تزيپي ليوني وزير خارجه به عنوان رهبران دو حزب ائتلافي كابينه يعني حزب كارگر و كاديما بسيار مهم بوده است.
5- جابه جايي قدرت در هيأت حاكمه آمريكا:
با توجه به سطح استراتژيك روابط ميان آمريكا و رژيم صهيونيستي و قدرت نفوذلابي صهيونيستي در صحنه قدرت سياسي آمريكا بويژه در بعد سياستهاي خارجي ايالات متحده عليالخصوص راهبرداهاي خاورميانهاي آمريكا، سران صهيونيستي درصدد شدند تا براي تحقق سياستهاي راهبردي و تاكتيكي خود در برابر مقاومت و در سطح منطقه و همچنين تعيين خطوط سياستهاي خاورميانهاي آمريكا، شروع جنگ متجاوزانه خود عليه ملت بيدفاع غزه را در فاصله زماني جابه جايي در قدرت حاكمه آمريكا قرار دهند.
با اين نگرش، شروع حمله گسترده ارتش صهيونيستي عليه دولت قانوني حماس( مقاومت فلسطين) و كشتار وحشيانه ملت مظلوم و بيدفاع غزه توسط رژيم غاصب و جعلي صهيونيستي ميتوانست پيش زمينهاي براي فعالسازي بازيگري آمريكا (پيگيري طرحهاي صهيونيستي صلحخاورميانهاي از سوي دولت واشنگتن) پس از شكست سياستهاي خاورميانهاياش(خاورميانه بزرگ و خاورميانه جديد) در منطقه استراتژيك خاورميانه پس از انتقال قدرت با محوريت تأمين منافع سران صهيونيستي باشد.
د) جنگ كم شدت، استراتژي نظامي رژيم صهيونيستي:
رژيم صهيونيستي در جنگ سيوسه روزه لبنان از لحاظ نظامي و سياسي متحمل شكست سنگيني گرديد بطوري كه بازدارندگي ارتش اسطورهاي آن به يكباره فرو ريخت. ارتشي كه در تمام جنگهاي ادواري اسراييل با اعراب (جنگ 1948، جنگ بحران كانال سوئز 1956، جنگ شش روزه 1967، جنگ اكتبر 1973 و جنگ 1982 لبنان) توانست معادله جنگ را ظرف چند روز با موفقيتهاي قابل توجه نظاميه به سود خود پايان رساند. چيزي جز عدم دستيابي رژيم صهيونيستي به اهداف و مقاصد سياسي و نظامي اعلامي و همچنين ضعف ارتش عبري در ابعاد عملياتي و تاكتيكي جنگ نبود.
ناكامي و شكست ارتش فوق مدرن صهيونيستي در نبرد ناهمطراز از سيسه روزه لبنان آن هم در برابر يك حزب جهادي علاوه بر تأثيرات سياسي، تأثيرات كوتاه مدت و ميان مدتي را بر محيط امنيتي( چه در بعد داخلي و چه خارجي) بر جاي گذاشت كه حتي جنگهاي آينده اسراييل را در بر ميگرفت.
راهبرد نظامي رژيم صهيونيستي در نبرد ناهمطراز از سيسه روزه همانند جنگهاي پيشين اسراييل بر پايه بازدارندگي نظامي، تكيه بر توان نظامي بالا، كشاندن جبهه درگيري به عمق خاك دشمن، حملات پيشدستانه، اصل جنگ كوتاه مدت و تهاجم برقآسا و سريع قرار داشت، اما حزبالله لبنان با وجود حملات شديد و شكننده جنگندههاي صهيونيستي با ابتكار عمل و بر پايه استراتژي دفاع متحرك و همچنين با فرسايشي كردن جنگ و كشاندن جبهه درگيري به عمق اراضي اشغالي با استمرار حملات موشكي(راكتهاي كاتيوشا) توانست بازدارندگي و همينه ارتش اسطورهاي صهيونيستي را به كام تلخ شكست كشانده و امنتي ملي اسراييل را به مخاطره و چالش جدي بيندازد.
با توجه به محيط امنيتي رژيم صهيونيستي به دليل ماهيت اشغالگري آن، جامعه چند پاره صهيونيستي فضايي نظامي و پادگاني را به خود گرفته است بگونهاي كه ارتش مهمترين ركن و بنياد «دولت- ملت» ميباشد.
از آنجايي كه ارتش و ماهيت نظامي رژيم صهيونيستي عاملي مهم در روند «ملتسازي» و «دولت- ملت» در جامعه دروغين صهيونيستي بوده است به همين دليل بين «راهبرد امنيتي» و «راهبرد نظامي» در تمامي سطوح استراتژيهاي دولت صهيونيستي چندان تمايزي وجود ندارد.
بر اين اساس با ملاحظه به تحولاتي كه از بدو تشكيل دولت جعلي صهيونيستي پيش آمده و نيز وقوع جنگهاي رژيم صهيونيستي كه با اعراب و همچنين وجود دغدغه هميشگي بقا و موجوديت اين رژيم سبب شده تا «امنيت ملي» در نگاه راهبردي دولت صهيونيستي با «امنيت نظامي» آن مترداف شود.
با اين نگرش پس از ناكامي و شكست استراتژيك رژيم صهيونيستي در سال 2006 در نبرد سيوسه روزه لبنان بر خلاف گزارش كميته انحرافي «وينوگراد»، ضعف و ناتواني ارتش صهيونيستي در بعد عملياتي و تاكتيكي در صحنه نبرد بيش از پيش قابل لمس بود. اين مسئله سبب شد تا ارتش عبري راهبردهاي عملياتي و تاكتيكي خود را در صحنه جنگ و درگيري مورد بازبيني و بازنگري قرار دهد.
لذا از آنجايي كه بازدارندگي نظامي، جنگ و تهديد به جنگ همواره نقشي اساسي در شكلگيري و ادامه حيات دولت جعلي صهيونيستي داشته است، ناكامي و شكست در جنگ سيو سه روزه لبنان موجب شد تا امنيت ملي رژيم صهيونيستي دچار چالش جدي و اساسي شود. بر اين اساس دولت «تلآويو» جهت بازگرداندن بازدارندگي و تقويت مؤلفههاي امنيتي ملي خود با تكيه بر تجربيات تلخ جنگ سيوسه روزه و براي رويارويي بهتر و موفقتر در جنگهاي آينده خود در صحنه يك جنگ تمام عيار، تدبير و راهبرد «جنگ كوچك» را در استراتژي عملياتي ارتش مورد توجه قرار داد. بطوريكه پس از گذشت بيش از دو سال از نبرد سيوسه روزه لبنان، ارتش صهيونيستي با تغيير و تحولات در سطوح راهبردي، عملياتي و تاكتيكي خود بر پايه راهبرد «جنگ كوچك» در روزهاي پاياني سال 2008 جنگ ناجوانمردانه عليه ملت مظلوم غزه را آغاز كرد.
رژيم صهيونيستي حمله گسترده عليه مقاومت مظلوم غزه را در شرايطي گسترش داد كه براي اولينبار «جنگ كوچك» و «كمشدتي» را در عمق جنوب و جنوبشرقي اراضي اشغالي فلسطين( شهرها و شهركهاي صهيونيستنشين) شعلهور ميكرد.
در بررسي تهاجم گسترده ارتش عبري به نوار غزه تحت عنوان «عمليات سرب گداخته» اين مسئله را ميتوان به خوبي درك كرد كه دولت اشغالگر قدس تلاش كرد تا شرايط يك جنگ كوچك و كمشدت را جهت بازبيني توان عملياتي ارتش فراهم آورد به گونهاي كه بدنه نظامي رژيم صهيونيستي تجربيات عملياتي و تاكتيكي براي جنگهاي آينده اين رژيم ( جنگ نچندان دور با حزبالله ) كسب نمايد.
سران صهيونيستي با تباني با دولت مصر جهت بستن گذرگاهها و وروديهاي اين كشور به باريكه غزه و همچنين با استقرار ادوات زرهي و يگانهاي نظامي در طول محيط مرزي نوار غزه، منطقه باريكه غزه را به يك «منطقه بسته نظامي» تبديل كرد. در واقع انجام عمليات «سربگداخته» براي ارتش مدرن عبري يك «مانور عظيم نظامي» در فضاي حقيقي جنگ بود چرا كه رژيم صهيونيستي در اين تهاجم ناجوانمردانه عليه مردم بيدفاع غزه از كليه سطوح بدنه نظامي ارتش( هوايي، زميني و دريايي) استفاده كرد. تاجايي كه بر خلاف جنگ ناهمطراز سيوسه روزه لبنان، ارتش صهيونيستي واحدهاي «نيروهاي ذخيره و احتياط» خود را در عمليات گسترده «سربگداخته» عملياتي نمود.
به طور كلي رژيم صهيونيستي با آغاز يك «جنگ كوچك» - تهاجم گسترده عليه ملت مظلوم و بيدفاع غزه – آن هم در درون محيط امنيتي خود بر خلاف ساير ارتشها براي كسب پيروزي نهايي و موفقيت كامل وارد ميدان نبرد ميشوند به منظور رويارويي با چالشهاي جديد «تهديدات» با روشهاي مختلف و همچنين ايجاد پوياييهاي يگاني و رزمي بدنه نظامي ارتش و كسب نتايج و تجربيات عملياتي و تاكتيكي به دنبال افزايش توان عملياتي ارتش صهيونيستي براي رويارويي جدي و موفق در جنگهاي آينده اسراييل بوده است.
يكي ديگر از عناصر مهم استراتژي«جنگ كوچك» افزايش تحملپذيري بدنه نظامي و جامعه در فرسايشي شدن جنگ و هزينه و تلفات انساني براي جنگي مبهم و نامشخص در آينده است. بدني ترتيب ارتش صهيونيستي با شكل جديد چنين نبردي( جنگ كوچك) در راهبردهاي نظامي خود علاوه بر فراهم ساختن شرايطي براي افزايش توان نظامي و عملياتي ارتش، به دنبال ايجاد فضاي سازگاري نظاميان و پذيرش عمومي جامعه به لحاظ تلفات انساني ميباشد. ديگر اينكه راهبرد «جنگ كوچك» با افزايش ضريب تحملپذيري نيروهاي نظامي در جنگ فرسايشي و كاهش حساسيت جامعه نسبت به تلفات انساني، قدرت نرم يك دولت را براي ادامه جنگ و حضور در جنگهاي آينده را افزايش ميدهد.
اما اين موضوع در مورد رژيم صهيونيستي صدق نميكند. تأكيد جامعه صهيونيستي بر ارزش جان انسان و ارزشهاي غربي و همچنين وحشت و هراس از تلفات انساني سبب ضعف و آسيبپذيري جدي رژيم صهيونيستي گرديده است. حساسيت شديد جامعه صهيونيستي به لحاظ شرايط امنيتي و ناامني نسبي نسبت به هزينه انساني و تلفات جاني موجب شده تا انگيزه خدمت در ارتش و حضور در صحنه جنگ و درگيري در رژيم صهيونيستي سيري نزولي داشته باشد. بطوريكه در نبرد سيوسه روزه در تابستان 2006، «سيدحسن نصرالله» دبيركل حزبالله لبنان با ايده «خانه عنكبوت» و با فرسايشي كردن جنگ و بردن جبهه درگيري به عمق اراضي اشغالي ضريب تحملپذيري در جامعه صهيونيستي و حتي در ميان نيروهاي نظامي ارتش صهيونيستي به چالش كشيد. با افزايش تلفات انساني در طول جنگ سيوسه روزه اين واقعيت نمايان شد كه جامعه صهيونيستي از جنگ و تهديد طولاني مدت خسته شده و تمايل به دادن هزينه جاني و مالي را براي جنگ مداوم ندارد.
لذا رژيم صهيونيستي با اتخاذ راهبرد «جنگ كوچك» به عنوان استراتژي جنگي خود در تلاش است با روزمره كردن و عادي كردن تلفات و هزينههاي انساني اين ضعف و آسيبپذيري در درون محيط امنيتي خود و طولاني كردن آن نسبت به حملات گذشته رژيم صهيونيستي عليه ملت مظلوم فلسطين- و همچنين عادي كردن تلفات انساني از طريق منابع خبري به دليل افزايش ضريب تحملپذيري جامعه صهيونيستي و سازگاري نيروهاي نظامي در فرسايشي شدن نبرد در جنگهاي آينده اسراييل ارزيابي و تحليل كرد./ح |