داستان مباهله
آيه مباهله
(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين)(آل عمران: 61).
«هركس با تو پس از آن كه آگاه شدى، به مجادله برخيزد ، بگو بياييد تا بخوانيم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنت خدا بر گروه دروغگو بفرستيم » .
مفسران می نويسند: پيامبر اسلام(ص) به موازات مكاتبه با سران دول جهان، و مراكز مذهبى نامه اى به اسقف نجران «ابوحارثه »نوشت و طى آن نامه ساكنان «نجران » را به آئين اسلام دعوت نمود اينك مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب (اين نامه اى است) ازمحمد پيامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب و احمد را ستايش می كنم و شماها را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت می نمايم، شما را دعوت می كنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آئيد ، و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد (لااقل) بايد به حكومت اسلامى ماليات(جزيه) بپردازيد (كه در برابر اين مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع می كند) و در غيراين صورت به شما اعلام خطر می شود» (1) .
و برخى از مصادر تاريخى شيعه اضافه می كند: پيامبر آيه مربوط (2) به اهل كتاب را كه در آن همگى به پرستش خداى يگانه دعوت شده اند ، نيز نوشت.
نمايندگان پيامبر وارد نجران شده، نامه پيامبر را به «اسقف » دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمام تر خوانده و بری تصميم شورائى مركب از شخصيتهاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد، يكى از افراد طرف مشورت «شرحبيل » بود كه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت كامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنين اظهار نمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسيار ناچيز است ، بنابراين من حق اظهار نظر ندارم و اگر در غير اين موضوع با من وارد شور می شديد ، من می توانستم راه حلهائى در اختيار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذكر دهم و آن اين كه: ما كرارا از پيشوايان مذهبى خود شنيده ايم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق » به فرزندان «اسماعيل » انتقال خواهد يافت. و هيچ بعيد نيست كه «محمد» كه از اولاد اسماعيل است، همان پيامبر موعود باشد.
شورا نظر داد كه گروهى به عنوان «هيئتى از نجران » به مدينه برود ، تا از نزديك با محمد (ص) تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسى كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند و در راس آنان سه پيشواى مذهبى بود اين سه تن عبارت بودند از:
1 - «ابوحارثه بن علقمه » كه اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز بود.
2 - «عبدالمسيح » رئيس هيئت و به عقل و تدبير و كاردانی معروف بود.
3 - «ايهم » كه فرد كهنسال و شخصيت محترم ملت نجران به شمار می رفت (3) .
هيئت نجران، طرف عصر درحالى كه لباسهاى تجملى ابريشمى بر تن و انگشترهاى طلا بر دست و صليبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پيامبر سلام كردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پيامبر را سخت ناراحت نمود. احساس كردند كه از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف كه سابقه آشنائى با آنان داشتند، تماس گرفتند و جريان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند كه حل اين گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به اميرمومنان مراجعه كردند على(ع)در پاسخ آنها چنين گفت: شما بايد لباسهاى خود را تغيير دهيد، و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت بيائيد. در اين صورت مورد احترام و تكريم قرار خواهيدگرفت » .
نمايندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفياب محضر پيامبر شده و سلام كردند، پيامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان را داد، و برخى از هدايائى را كه براى وى آورده بودند، پذيرفت.
نمايندگان پيش از آن كه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه وقت نماز آنان رسيده است، پيامبر اجازه داد كه نمازهاى خود رادر مسجد مدينه در حالى كه رو به مشرق ايستاده بودند، بخوانند (4) .
سيره نويس معروف «برهان الدين حلبی » می نويسد: پيامبر به آنان گفت من شما را به آئين توحيد و پرستش خداى يگانه، و تسليم در برابر اوامر او دعوت می كنم، سپس آياتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ايمان به خداى يگانه است، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام وى عمل می نمائيم.
پيامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه می گوييد خداى يگانه را پرستش می كنيد در صورتى كه شماها صليب را می پرستيد و از خوردن گوشت خوك پرهيز نمی كنيد و مسيح را فرزند خدا می دانيد.
نمايندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زيرا مادر او مريم، بدون نزديكى با كسى ، او را به دنيا آورد، ناچار بايد او فرزند خدا باشد در اين موقع فرشته وحى بر پيامبر نازل شد و اين آيه را آورد:
(ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) (آل عمران: 59).
تولد عيسى از مادر بدون آن كه كسى با او نزديكى كند، نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش او هم فورا موجود شد(بنابراين ولادت مسيح بدون پدر دليل برالوهيت او نيست).
مسيحيان نجران در مقابل منطق وحى ناگزير شدند راه مجادله در پيش گيرند و پيشنهاد مباهله داده اند، در آن موقع پيك الهى نازل شد پيامبر را نيز به مباهله مامور ساخت، طرفين به فيصله دادن مساله از طريق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسيد و قرار بود كه مباهله در نقطه خارج از شهر مدينه در دامنه صحرا انجام گيرد پيامبر از ميان مسلمانان و بستگان زياد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزيد و اين چهار تن جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسى ديگر نبود.
سران هيئت نمايندگى نجران با يكديگر گفتگو می كردند و می گفتند اگر محمد با شكوه مادى به ميدان مباهله وارد شود، اعتمادى به ادعاى او نيست، و اگر به وضع ساده همراه عزيزانش گام در صحراى مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خويش است تا آنجا كه عزيزان خود را به ميدان مباهله آورده است، هنوز در اين گفتگو بودند كه چهره هاى معصومى براى آنان آشكار گشت همگى باهم گفتند اين مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه يك فرد دروغگو يا شاك عزيزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمی دهد و لذا با ديدن اين وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتند قرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزيه (ماليات سرانه)بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع كنند.
عائشه می گويد: روز مباهله پيامبر اسلام چهارتن همراهان خود را زير چادر مشكى رنگى، وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (انمايريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) زمخشری پس از بيان نكات آيه مباهله در پايان بحث می نويسد: سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است و سندى زنده بر حقانيت آئين اسلام می باشد.
داستان مباهله بزرگترين سند فضيلت براى اهل پيامبر است زيرا الفاظ و مفردات آيه حاكى است كه همراهان پيامبر در چه پايه اى از فضيلت قرار داشتند، زيرا پيامبر در اين آيه، علاوه بر اين كه حسن و حسين عليهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را يگانه زن منتسب به خاندان خويش می خواند، از شخص على(ع)به عنوان «انفسنا» تعبير می كند و آن شخصيت عظيم جهان انسانى را به منزله جان پيامبر می داند، فضيلتى بالاتر از اين كه يك شخص از نظر معنويت و فضيلت به پايه اى برسد كه خداوند بزرگ او را به منزله جان و روح پيامبر بخواند.
آيا اين آيه گواه برترى اميرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نيست؟
از رواياتى كه از پيشوايان مذهبى ما وارد شده است، استفاده می شود كه موضوع مباهله اختصاص به پيامبر نداشته و هر فرد مسلمانى در مسائل مذهبى می تواند با مخالفان خود به مباهله برخيزد و شيوه مباهله و دعاى آن در كتابهاى حديث وارد شده بری اطلاع بيشتر به كتاب «نورالثقلين » مراجعه بفرمائيد (5) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنين می خوانيم:
«مباهله يكى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ايمانى به پيروى از نخستين پيشواى اسلام، می تواند در راه اثبات حقيقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان درخواست كند كه طرف مخالف، را كيفر بدهد و محكوم سازد (6) .
در اينجا تذكر چند نكته لازم است:
گذشته بر اين كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه، موضوع مباهله را در كتابهاى خود آورده اند از ميان علماء و دانشمندان اهل تسنن شصت نفر در كتابهاى خود پيرامون اين سرگذشت سخنانى گفته اند و نكاتى يادآور شده اند كه برخى را يادآور می شويم:
1 - مسلم بن حجاج در صحيح خود كه دومين صحيح از صحاح ششگانه است، می نويسد:
«معاويه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمی كنى؟ جواب داد: به خاطر سه خصلتى كه على(ع)داشت و من آرزو می كنم كه يكى از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى می گويد: هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيامبر على(ع) و فاطمه و حسنين عليهم السلام را خواست وقتى همگى جمع شدند، پيامبر گفت: «اللهم هولاء اهلی » آنان اهل بيت من هستند (7) .
2 - حاكم نيشابورى در مستدرك خود می گويد:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غيره رسيده است كه پيامبر دست على و حسنين عليهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت سر قرار داد و رو به هيئت نمايندگى نجران كرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسكم و ابنائكم و نسائكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين » .
«اينان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نيز برخيزيد همانند آنها را بياوريد تا مباهله كنيم و لعنت خدا را بر گروه دروغگويان بفرستيم » (8) .
3 - ثعلبى در تفسير خود می نويسد:
«هنگامى كه پيامبر وارد صحنه مباهله شد، حسين(ع)را در آغوش داشت و دست حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت سر پيامبر و على(ع)نيز پشت سر فاطمه گام بر می داشتند در اين موقع اسقف نجران گفت: «يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلكوا» .
«همكيشان من ، من چهره هاى معصومى را مشاهده می كنم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوهى را از بيخ بكند، خدا دعاى آنان رامستجاب می كند ، هرگز مباهله نكنيد زيرا نابود می شويد» (9) .
4 - زمخشرى در كشاف پس از نقل جمله هايى كه از ثعلبى نقل كرديم، می گويد:
«اسقف نجران افزود: به خدائى كه جان من در دست او است، نابودى اهل نجران نزديك شده است. اگر مباهله كنيد لباس انسانيت از بدن شما كنده می شود و به صورت حيوانات مسخ شده در می آئيد و صحرا براى شما كانونى از آتش خداوند كه ريشه مسيحيان نجران رامی كند» (10) .
5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل می كند كه اميرمومنان روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آيه مباهله احتجاج كرد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه پيوند خويشاوندی وى با پيامبر از من نزديك تر باشد، او را جان و نفس خود و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى كند؟ همه اعضاء شورى به تصديق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو كسی را به اين خصوصيت سراغ نداريم (11) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتها:
1) البدايه والنهايه: ص 53 - بحارالانوار: ج 21، ص 285.
2) منظور آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بينناو بينكم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج 21، ص 287.
3) تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 66.
4) سيره حلبى: ج 3، ص 239.
5) نورالثقلين: ج 1، ص 292 - 291.
6) در برخى از روايات اسلامى نيز به اين موضوع تصريح شده است،به اصول كافى، كتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائيد.
7) صحيح مسلم: ج 7، ص 120.
8) مستدرك ج 3، ص 150.
9) عمده ابن بطريق، ص 95.
10) كشاف: ج 1، ص 193.
11) صواعق: ص 154.
**********************************
مباهله در کلام معصومین (علیهم السلام)
1 ـ در كلام امام على عليه السلام:
به دنبال امتناع علی عليه السلام از بيعت با ابوبكر، ميان آن حضرت و ابوبكر بحث و گفتگويى درگرفت. ابوبكر با تمسك به حديثى از رسول خدا درصدد توجيه كار خويش بود و در مقابل علی عليه السلام با او احتجاج می كرد و از او در مورد شايستگيهاى خود اعتراف می گرفت و شبيه همين احتجاج را آن حضرت با اصحاب شورى بعد از مرگ عمر نيز داشت. هر دو حديث به حديث منا شده معروف است و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهى خود و همسر و دو فرزندش با رسول خدا اشاره می كند و آنها سخن او را تأييد می كنند.
در حديث اول آمده است: «فانشدك بالله أبى برز رسول الله و بأهلى وولدى في مباهلة المشركين ام بك و باهلك و ولدك» قال ابوبكر: «بل بكم». (1)
و در حديث دوم آمده است:
«نشدتكم بالله هل فيكم احد اخذ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيده ويد امرأته و ابنيه حين اراد ان يباهل نصارى اهل نجران غيرى؟ قالوا: لا. (2)
حديث نقل شده در مورد دوم بدين تعبير نيز وارد شده است:
«افتقرون أن رسول الله صلی الله عليه و آله حين دعا اهل نجران الى المباهلة انه لم يأت الا بى و بصاحبتى و إبنى؟
قالوا اللهم نعم». (3)
در روايت معروف دارقطنى كه ابن حجر در الصواعق المحرقه نيز آورده است، حديث منا شده چنين نقل شده است:
«انشدكم الله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله في الرحم منى و من جعله نفسه و ابناءه ابناءه و نسائه نسائه غيرى؟
قالوا اللهم لا». (4)
غير از حديث منا شده در موارد ديگر نيز اميرالمؤمنين به واقعه مباهله اشاره كرده است و از آن موارد است كه آورده اند جماعتى نزد آن حضرت آمدند و گفتند از بالاترين مناقب خود براى ما بگو پس حضرتش به ترتيب از واقعه «سدالابواب»، مباهله، ابلاغ سوره برائت بر مشركين، تعبير قرآن از او به «اذن» [در آيه «و تعيها اذن واعية» (الحاقة / 12)]
نزول آيه «اجعلتم سقاية الحاج...» (توبه/ 19) در حق او و واقعه غدير خم ياد می كند و در ضمن شرح واقعه مباهله می فرمايد كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم دست من و حسن و حسين و فاطمه را گرفت و براى مباهله بيرون رفت. (5)
در روايتى ديگر كه شبيه بدين روايت است امام صادق عليه السلام می فرمايد: از اميرالمؤمنين در مورد فضائلش سؤال شد آن حضرت برخى را شمرد. بدو گفتند بيشتر بگو. حضرت فرمود دو پيشواى دينى از مسيحيان نجران به نزد رسول خدا آمدند و در مورد عيسى با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند اين آيه را فرستاد «ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم...» سپس پيغمبر وارد خانه شد و دست على و حسن و حسين و فاطمه «سلام الله عليهم اجمعين» را گرفت و بيرون آمد و كف دستش را به سوى آسمان گرفت و انگشتانش را باز كرد. آنها را به مباهله فراخواند . (6)
در حديث مفصلى كه آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را می شمارد به عنوان سى و چهارمين منقبت خود می فرمايد: نصارى چيزى را ادعا كردند پس خداوند در مورد آنان اين آيه را فرستاد «فمن حاجك فيه...» پس نفس من نفس رسول خداست و «نساء» همان فاطمه است و «ابناء» حسن و حسين می باشند سپس آن قوم پشيمان شدند و از رسول خدا خواستند كه آنان را از مباهله معاف دارد و رسول خدا آنها را معاف داشت. قسم به خدايى كه تورات را بر موسى و فرقان را بر محمدصلى الله عليه وآله وسلم فرستاد اگر با ما به مباهله برمی خواستند هر آينه به صورت ميمون ها و خوك هايى مسخ می شدند. (7)
2 ـ در كلام امام حسن بن على عليه السلام
آن حضرت بعد از صلح با معاويه در حضور او خطبه اى خواند و در ضمن آن فرمود جدم در روز مباهله از ميان جانها پدرم و از ميان فرزندان مرا و برادرم حسين را و از ميان زنان فاطمه مادرم را آورد پس ما اهل او و گوشت و خون او هستيم. ما از او هستيم و او از ماست.
عبارت آن حضرت چنين بود «ايها الناس انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن السراج المنير... فاخرج جدى يوم المباهلة من الانفس ابى و من البنين انا و اخى الحسين و من النساء فاطمة امى فنحن اهله و لحمه و دمه و نحن منه و هو منا». (8)
3 ـ در كلام امام حسين بن على عليه السلام
در جريان مراسم حج و در صحراى منى امام حسين بن علی بنی هاشم و بزرگان از اصحاب رسول خدا را جمع كرد و در اثنا خطبه اى كه خواند از آنان در مورد فضائل پدرش علی بن ابی طالب اقرار گرفت. در اين خطبه مفصل نيز به واقعه مباهله و حضور على و همسرش فاطمه و دو فرزندش اشاره شده است و چنين آمده است:
قال انشدكم الله أ تعلمون ان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم حين دعا النصارى من اهل نجران الى المباهلة لم يأت إلا به و بصاحبته و إبنيه؟
قالوا اللهم نعم. (9)
4 ـ در كلام امام صادق عليه السلام
ابوجعفر احول از امام صادق عليه السلام نقل می كند كه به آن حضرت برخى از امورى را كه مردم در حق آنها منكرند گفتم. حضرت فرمود بدانان بگو كه قريش می گفتند ما آن «اولوالقربى» هستيم كه غنيمت براى آنهاست. (10) سپس [در پاسخ ]بدين منكرين گفته شد كه رسول خدا در روز بدر براى جنگ جز اهل بيت خويش را حاضر نكرد و به هنگام مباهله [كه انتظار می رفت عذاب بر يكى از دو طرف نازل شود] على و حسن و حسين و فاطمه سلام الله عليهم اجمعين را آورد. پس آيا براى آنها [يعنى اهل بيت كه در بدر و در مباهله حاضر بودند] تلخى و براى اينها [يعنى قريش ]شيرينى باشد. (11)
نكته قابل توجه در اين روايت آن است كه حضور اهل بيت در واقعه مباهله به مانند حضور خويشان رسول خدا در بدر دانسته شده است.
5 ـ در كلام امام موسى بن جعفر عليه السلام
در گفتگوى هارون الرشيد با موسی بن جعفرعليه السلام آمده است كه هارون پرسيد چرا شيعيان شما از تعبيرشان در مورد شما به «يابن رسول الله» دست برنمی دارند در حالى كه شما فرزند على و فاطمه هستيد و فاطمه ظرف تولد فرزند بود. در واقع فرزند به پدر منسوب می گردد نه مادر. آن حضرت پس از استشهاد به آيه 84 سوره انعام (و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا...) اضافه فرمودند كه همه امت اسلام از نيكوكار و بدكار اتفاق دارند كه چون آن شخص نجرانى را پيغمبر به مباهله فراخواند در كساء او جز على و فاطمه و حسن و حسين كس ديگرى نبود و خداوند فرمود «فمن حاجك فيه من بعد...» پس تأويل «ابنائنا» حسن و حسين و تأويل «نسائنا» فاطمه و تأويل «انفسنا» علی بن ابی طالب بود. (12)
6 ـ در كلام امام علی بن موسى الرضاعليه السلام
چون حضرت رضاعليه السلام در مجلس مأمون عباسى حاضر شد مأمون از او سؤالاتى كرد و حضرت يكايك پاسخ می داد. تا سخن بدينجا رسيد كه مأمون پرسيد آيا خداوند در جايى از قرآن «اصطفاء» را تفسير كرده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود خداوند اصطفاء عترت را در دوازده موضع از كتاب خويش بيان فرموده است. سپس آن حضرت در بيان سومين موضع فرمودند: در واقعه مباهله كه آيه شريفه «فمن حاجك فيه من بعد...» نازل شد، پيامبر خدا، على و حسن و حسين و فاطمه (سلام الله عليهم اجمعين) را احضار كرد و جان آنها را قرين جان خود قرار داد. پس آيا می دانيد معناى «وانفسنا و انفسكم» چيست؟ علماى مجلس گفتند مراد از آن نفس پيامبر خدا است. آن حضرت فرمود به غلط افتاديد. خداوند در «انفسنا» نفس علی عليه السلام را قصد كرده است و دال بر اين امر سخن پيغمبر خداست كه فرمود «لتنتهين بنو وليعه او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى يعنى علی بن ابی طالب» و اين خصوصيتى است كه پيش از اين و پس از اين هيچكس بدان نخواهد رسيد زيرا آن حضرت نفس على را همانند نفس خود قرار داد. (13)
در روايت ديگرى آمده است كه مأمون روزى به امام رضاعليه السلام گفت بزرگترين فضيلتى را كه براى اميرالمؤمنين است و قرآن بر آن دلالت دارد براى من بگو. حضرت فرمود فضيلت او در مباهله است كه در آيه شريفه «فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك...» اشاره شده است. آنگاه رسول خدا حسن و حسين را فراخواند پس آنها دو پسر او بودند و فاطمه را خواند پس او در موضع «نساءه» است و اميرالمؤمنين را خواند پس به حكم خداوند عزوجل او نفس رسول خدا است و چون هيچكس از مردمان بالاتر و برتر از رسول خدا نيست پس به حكم الهى بايد هيچكس برتر و بالاتر از نفس رسول خدا نباشد. مأمون گفت مگر نه اين است كه خداوند «ابناء» را به لفظ جمع آورده و رسول خدا تنها دو پسرش را فراخواند و «نساء» را به لفظ جمع آورد، در حالى كه رسول خدا فقط دخترش را آورد پس چرا جايز نباشد كه آن حضرت از نفس خودش دعوت بكند نه از ديگرى بنابراين فضلى را كه براى اميرالمؤمنين می گويى ثابت نيست. امام هشتم در پاسخ فرمود آنچه گفتى صحيح نيست زيرا داعى بايد غير از خودش را دعوت كند، چنان كه آمر بايد به غير خودش دستور بدهد و صحيح نيست كه رسول خدا در حقيقت خودش را دعوت كند چنان كه نمی تواند به حقيقت آمر به نفس خود باشد و هرگاه ثابت شود كه رسول خدا در مباهله هيچكس جز اميرالمؤمنين را نخوانده است، ثابت می شود كه او نفس رسول خدا است كه خداوند در كتابش بدو نظر داشته و در قرآنش بدو حكم كرده است. (14)
و نيز از جمله مناظرات آن حضرت با مأمون آورده اند كه مأمون به آن حضرت گفت چه دليلى بر خلافت جد شما [علی بن ابی طالب ] است؟ حضرت فرمود «انفسنا» پس مأمون گفت «لولا نسائنا» پس حضرت فرمود «لولا ابنائنا» آنگاه مأمون ساكت شد. (15) شرح مفاد اين حديث در تفسير آيه مباهله گذشت.
استناد به واقعه مباهله در كلام سعدبن ابى وقاص
از آنجا كه گفته اند «الفضل ماشهدت به الاعداء »می توان حديث سعد را دليلى قاطع و دندان شكن بر منكرين حضور اهل بيت در صحنه مباهله دانست چرا كه منابع متعدد شيعه و سنى نقل كرده اند كه معاويةبن ابی سفيان به سعد گفت چه چيز جلودار تو است كه ابوتراب را دشنام نمی گويى؟ سعد گفت هرگاه به ياد سه چيزى كه رسول خدا در حق او گفت می افتم هرگز اجازه دشنام گويى به او را به خود نمی دهم. اگر يكى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو برايم دوست داشتنی تر بود. [اول آن كه ] چون در يكى از جنگ ها رسول خدا على را به جاى خويش در شهر باقى گذاشت على گفت، آيا مرا همراه زنان و كودكان در شهر می گذارى؟ پس رسول خدا بدو گفت آيا راضى نمی شوى كه نسبت به من منزلتى چون منزلت هارون نسبت به موسى داشته باشى جز آن كه بعد از من نبوتى نيست و [دوم آن كه ] از رسول خدا شنيدم كه در روز جنگ خيبر فرمود هر آينه پرچم را به دست مردى می دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. پس آن حضرت فرمود على را نزد من بخوانيد على را آوردند در حالى كه چشم درد داشت پس رسول خدا از آب دهان خود به چشم او كشيد و خوب شد و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آن كه ] چون اين آيه «فقل تعالوا ندع ابناءنا...» نازل شد رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و فرمود «اللهم هولاء اهلى» و در روايتى ديگر از سعد نقل شده است كه رسول خدا فرمود «ان هولاء اهل بيتى». (16)
مباهله در قطعاتى از شعر عرب
استناد به شعر شاعران نامدار عرب كه در قرون اوليه می زيسته اند همچون استناد به كلام مورخين بزرگ بلكه گاه قوی تر از آن است؛ خصوصا آن گاه كه شعر آنها بر زبانها رائج و دارج و در اذهان عامه مردم ثبت شده باشد. چرا كه برخى اشعار بازگوكننده رويدادى مهم در تاريخ اسلام و مقطعى حساس از تاريخ مسلمانان است و چه بسيار حماسه ها كه در قالب قصيده ها براى هميشه در خاطره ها جاودان مانده است. و ما می بينيم كه شاعران تواناى شيعى مسلك كه همواره درصدد بودند هر فضيلتى و هر منقبتى از فضائل و مناقب اهل بيت را در آينه شعر منعكس سازند، چون به واقعه مباهله رسيده اند، به وجد آمده و از اتحاد جان پيغمبر و على سخن گفته اند پس بايد در اينجا به نمونه هايى از اشعار اين شاعران كه موقعيت و مكانت خاص اجتماعی شان پشتوانه شعر آنهاست اشاره شود.
ابوالحسين علی بن محمدبن جعفر الكوفى الحمانى المعروف «بالأفوه» شاعر قرن سوم كه چون مناقب اميرالمؤمنين علی عليه السلام را به نظم می آورد بدينجا می رسد:
وانزله منه على رغمة العدى
كهارون من موسى على قدم الدهر
فمن كان في اصحاب موسى و قومه
كهارون لازلتم على ظلل الكفر
و آخاهم مثلا لمثل فاصبحت
اخوته كالشمس ضمت الى البدر
فآخى عليا دونكم و أصاره
لكم علما بين الهداية و الكفر
و انزله منه النبى كنفسه
رواية ابرار تأدت الى البشر
فمن نفسه منكم كنفس محمد
الا بأبى نفس المطهر الطهر
و به گفته صاحب الغدير دو بيت آخر به حديثى اشاره دارد كه نسائى در كتاب خصائص خود به نقل از ابوذر آورده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود «لينتهين بنو وليعة او لأبعثن عليهم رجلا كنفسى ينفد فيهم امرى...» (17)
صاحب بن عباد شاعر معروف قرن چهارم در قصيده اى فضائل اميرالمؤمنين علی عليه السلام را چنين برمی شمارد:
و كم دعوة للمصطفى فيه حققت
و آمال من عادى الوصى خوائب
فمن رمد آذاه جلاه داعيا
لساعته و الريح في الحرب عاصب
و من سطوة للحر و البرد دوفعت
بدعوته عنه و فيها عجائب
و فى اى يوم لم يكن شمس يومه
اذا قيل هذا يوم تقضى المآرب
أفى خطبة الزهراء لما استخصه
كفاء لها و الكل من قبل طالب
أفى الطير لما قد دعا فأجابه
و قد رده عنه غبى موارب
أفى رفعه يوم التباهل قدره
و ذلك مجد ما علمت مواظب
أفى يوم خم اذ اشاد بذكره
و قد سمع الايصاء جاء و ذاهب (18)
و نيز از اوست:
قالت فمن ذا قسيم النار يسهمها؟
فقلت من رأيه أذكى من الشعل
قالت فمن باهل الطهر النبى به؟
فقلت تاليه في حل و مرتحل
قالت فمن شبه هارون لنعرفه؟
فقلت من لم يحل يوما و لم يزل (19)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت :
1) شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .118
2) همان، ج 1، ص 139، قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 3، ص 46 به نقل از الصواعق المحرقة؛ عابدين مؤمنى، مقاله على عليه السلام نفس رسول خدا در كتاب مجموعه گفتارهاى موسوم به شناخت نامه علی عليه السلام، ص 189 به نقل از الصواعق المحرقة.
3) محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 53 به نقل از كتاب سليم بن قيس، امالى طوسى، تاريخ دمشق، خصال شيخ صدوق و احتجاج طبرسى.
4) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267
5) قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .16
6) تفسير عياشى، ذيل آيه مباهله؛ علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
7) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 8، ص 9، و ص 240 به نقل از كتاب خصال.
8) سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 40؛ شيخ طوسى، الامالى، ص .561
9) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 8، ص .272
10) اشاره است به آيه «واعلموا انما غنتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى» (انفال، 41) كه با تأويل آن گروهى از مردم معتقد بودند كه خمس تنها به فرزندان رسول خدا تعلق ندارد.
11) تفسير عياشى، ذيل آيه مباهله.
12) شيخ مفيد، الاختصاص، ص 54؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهل البيت، ص 85، به نقل از الصواعق المحرقه، و نظير اين حديث در عيون اخبار الرضا نقل شده است كه علامه طباطبائى در الميزان، ذيل آيه مباهله آن را ذكر كرده است و نيز علی بن عيسى الاربلى، كشف الغمة، ج 2، ص .778
13) سليمان بن ابراهيم القندوزى، ينابيع المودة، ج 1 ، ص 131؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 7، ص 10 به نقل از عيون اخبار الرضا و الامالى للصدوق؛ علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
14) شيخ مفيد، الفصول المختارة من العيون و المحاسن، ص 38؛ آيت الله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 1، ص 435 به نقل از شيخ مفيد، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .257
15) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 8، ص 10 به نقل از طرائف المقال؛ علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
16) تفسير عياشى، و تفسير الميزان ذيل آيه مباهله؛ رى شهرى، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 8، ص 314؛ ابن بطريق عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 188 به نقل از صحيح مسلم؛ ابن بطريق، كتاب خصائص الوحى المبين، ص 100، به نقل از صحيح مسلم؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البيت، ص 84 به نقل از سنن ترمذى، فرائد السمطين، تاريخ ابن عساكر و جامع الاصول؛ كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 141 با ذكر چند سند مختلف؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 47؛ جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور؛ محمد رشيد رضا، المنار، ذيل آيه مباهله؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 25؛ شيخ طوسى، الامالى، ص 306؛ محمدبن عبدالله الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 162 حديث شماره 4719؛ مسلم بن الحجاج النيشابورى، صحيح مسلم، ج 4، ص 1870 حديث شماره 32؛ محمدبن عيسی بن سورة، الجامع الصحيح (سنن ترمذى)، ج 5، ص 224 حديث شماره 2999 و حديث شماره 3724؛ ابراهيم بن محمد الجوينى، فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين، ج 1، ص 377؛ علی بن عيسى الاربلى، كشف الغمة، ج 1، ص 124 و ص 160 و چون حديث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است در اينجا مناسب می بينيم كه به ديگر منابعى كه اسناد واقعه مباهله راجمع كرده اند اشاره كنيم. مرحوم بحرانى در غايةالمرام واقعه مباهله را در خلال 19 حديث از طرق اهل سنت و 15 حديث از طرق شيعه نقل كرده است. نگاه كنيد به قادتنا كيف نعرفهم، ج 3، ص 64 و نيز حاكم حسكانى در شواهد التنزيل، ج 1، ص 155 واقعه مباهله را به 9 طريق از طرق موجود نزد اهل سنت نقل می كند و نيز ابن مغازلى در كتاب مناقب خود واقعه مباهله را به نقل از شعبى از جابربن عبدالله آورده است كه اين يكى از طرق مذكور در شواهد التنزيل است. نگاه كنيد به عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 188 و نيز ابونعيم اصفهانى در كتاب النور المشتعل من كتاب مانزل من القرآن في علی عليه السلام، ص 49 برخى احاديث پيرامون واقعه مباهله را به نقل شعبى از جابرآورده است و استاد محمد باقر محمودى در تعليقه خود از ديگر روات اين احاديث كه از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است ياد كرده اند و در هر مورد سلسله سند را آورده اند .
و نيز اسناد واقعه مباهله در نزد اهل سنت را می توان در ذيل آيه مباهله در تفسير طبرى و تفسير الدر المنثور جستجو كرد.
17) علامه امينى، الغدير، ج 3، ص 66؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص .217
18) علامه امينى، شيخ عبدالحسين، الغدير، ج 4، ص .41
19) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج 9، ص 43، به نقل از الغدير، ج 4، ص .40
منبع:کتاب مباهله
**********************************
مباهله پیامبر (ص) جلوه گاه حقانیت اسلام
مدینه اولین بارى است که میهمانانى چنین غریبه را به خود مى بیند. کاروانى متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباس هاى بلند مشکى پوشیده اند، به گردنشان صلیب آویخته اند، کلاه هاى جواهرنشان برسر گذاشته اند، زنجیرهاى طلا به کمر بسته اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس هاى خود نصب کرده اند.
وقتى این شصت نفر براى دیدار با پیامبر(ص)، وارد مسجد مى شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه مى کنند. اما پیامبر(ص) بى اعتنا از کنار آنان مى گذرد و از مسجد بیرون هم هیات میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر(ص)، غرق در تعجب و شگفتى مى شوند. مسلمانان تاکنون ندیده اند که پیامبر(ص) مهربانشان به میهمانان بى توجهى کند.
به همین دلیل، وقتى سرپرست هیات مسیحى، علت بى اعتنایى پیامبر(ص) را سؤال مى کند ، هیچ کدام از مسلمانان پاسخى براى گفتن پیدا نمى کنند.
تنها راهى که به نظر همه مى رسد، این است که علت این رفتار پیامبر(ص) را از حضرت علی(ع) بپرسند، چرا که او نزدیک ترین فرد به پیامبر(ص) و آگاه ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی(ع) حل مى شود. پاسخ او این است که:
«پیامبر(ص) با تجملات و تشریفات ، میانه اى ندارند; اگر مى خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر(ص) قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیاتى ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر(ص)، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیح(س) مى اندازد که خود با نهایت سادگى مى زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگى سفارش مى کرد.
آنان از این که مى بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته اند، احساس شرمسارى مى کنند.
میهمانان مسیحى وقتى جواهرات و تجملات خود را کنار مى گذارند و با هیاتى ساده وارد مسجد مى شوند، پیامبر(ص) از جاى بر مى خیزد و بگرمى از آنان استقبال مى کند.
شصت دانشمند مسیحى، دور تا دور پیامبر(ص) مى نشینند و پیامبر(ص) به یکایک آنها خوشامد مى گوید. در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحى نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم مى خورند. پیداست که سرپرستى هیات را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران ، برعهده دارد. او نگاهى به شرحبیل و دیگر همراهان خود مى اندازد و با پیامبر(ص) شروع به سخن گفتن مى کند: «چندى پیش نامه اى از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف هاى شما را بشنویم ».
پیامبر(ص) مى فرماید:
«آنچه من از شما خواسته ام، پذیرش اسلام و پرستش خداى یگانه است ».
و براى معرفى اسلام، آیاتى از قرآن را برایشان مى خواند.
اسقف اعظم پاسخ مى دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلا به خدا ایمان آورده ایم و به احکام او عمل مى کنیم.»
پیامبر(ص) مى فرماید:
«پذیرش اسلام، آثار و علایمى دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام مى دهید، سازگارى ندارد. شما براى خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا مى دانید ، درحالى که این اعتقاد، با پرستش خداى یگانه متفاوت است.»
اسقف براى لحظاتى سکوت مى کند و در ذهن دنبال پاسخى مناسب مى گردد. یکى دیگر از بزرگان مسیحى که اسقف را درمانده در جواب مى بیند، به یارى اش مى آید و پاسخ مى دهد:
«مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسى ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان مى دهد که او باید خداى جهان باشد.»
پیامبر(ص) لحظه اى سکوت مى کند.
ناگهان فرشته وحى نازل مى شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند براى پیامبر(ص) مى آورد. پیامبر(ص) بلافاصله پیام خداوند را براى آنان بازگو مى کند: «وضع حضرت عیسى در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...» (١)
و توضیح مى دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایى کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایى است. درحالى که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات بکندى مى گذرد، همه سرها را به زیر مى اندازند و به فکر فرو مى روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحى، پاسخى براى این کلام پیدا نمى کنند. لحظات به کندى مى گذرد; دانشمندان یکى یکى سرهایشان را بلند مى کنند و درانتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه مى کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل; اما.. سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف مى آید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهى که براى اثبات حقیقت باقى مى ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنى ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هرکس خلاف مى گوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر(ص) لحظه اى مى ماند. تعجب مى کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمى پذیرند و مقاومت مى کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر(ص) مى دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحى فرود مى آید و پیام خداوند را به پیامبر(ص) مى رساند. پیام این است:
«هرکس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان هایتان را بیاورید و ما هم جان هایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» (٢)
پیامبر(ص) پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام مى کند که من براى مباهله آماده ام. دانشمندان مسیحى به هم نگاه مى کنند، پیداست که برخى از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره اى نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحراى بیرون مدینه تعیین مى شود.
دانشمندان مسیحى موقتا با پیامبر(ص) خداحافظى مى کنند و به اقامتگاه خود باز مى گردند تا براى مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحى در بیرون مدینه ایستاده اند و چشم به دروازه مدینه دوخته اند تا محمد(ص) با لشکرى از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادى از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده اند تا بیننده این مراسم بى نظیر و بى سابقه باشند.
نفس ها در سینه حبس شده و همه چشم ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپرى مى شود و پیامبر(ص) درحالى که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج مى شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده مى شوند. این مرد علی(ع) است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانى و وحشت بر دل مسیحیان سایه مى افکند.
شرحبیل به اسقف مى گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب مى لرزد ، مى گوید:
«همین نشان حقانیت است. به جاى این که لشکرى را براى مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل مى گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان هایمان. پیداست که علی(ع) را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آرى، علی(ع) براى محمد(ص) از جان عزیزتر است. در کتاب هاى قدیمى ما، نام او به عنوان وصى و جانشین او آمده است...»
دراین حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف مى رسانند و با نگرانى و اضطراب مى گویند:
ما به این مباهله تن نمى دهیم. چرا که عذاب خدا را براى خود حتمى مى شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه مى دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کم کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحى مى افتد و همه تلاش مى کنند که به نحوى اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالاى سنگى مى رود، به اشاره دست، همه را آرام مى کند و درحالیکه چانه و موهاى سپید ریشش از التهاب مى لرزد، مى گوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانى که من مى بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه ها را از زمین مى کنند، درصورت وقوع مباهله، نابودى ما حتمى است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را دربر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین مى آید و با دست و پاى لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر(ص) مى رساند. بقیه نیز دنبال او روانه مى شوند.
اسقف در مقابل پیامبر(ص)، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر مى افکند و مى گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطى که داشته باشید، قبول مى کنیم.»
پیامبر(ص) با بزرگوارى و مهربانى، انصرافشان را از مباهله مى پذیرد و مى پذیرد که به ازاى پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، بسرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش مى شود و مسیحیان حقیقت جو را به مدینه پیامبر(ص) سوق مى دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت ها:
«ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون ». آل عمران (٣)، آیه ٥٩.
فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی(ع) الکاذبین ». آل عمران (٣)، آیه ٦١.
**********************************
اهمیت واقعه مباهله
پس از فتح مكه در سال هشتم هجرى و درخشش قدرت اسلام در جزیرةالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسى و مذهبى توجه خاصى به اسلام و مسلمانان و به كانون این قدرت عظیم یعنى مدینةالرسول پیدا كردند. این امر زمینه مناسبى را براى نشر و گسترش شعاع اسلام تا اقصى نقاط حجاز و حتى خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام توانست از این فرصت بخوبى استفاده كند و با ارسال نامه ها و نمایندگان ویژه به رؤساى بلاد و زمامداران كشورها آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقررات آن فرا خواند.
طبیعى است كه بسیارى از مخاطبین این نامه ها علاقه مند بودند كه به مدینه و به مقر دولت اسلامى بیایند و با شخص رسول خدا آشنا شوند و از نزدیك وضعیت مسلمانان را ببینند. این بود كه در سال نهم هجرى به تدریج هیئت هاى نمایندگى طوائف و قبائل عرب به حضور رسول خدا مى رسیدند و این سال را مورخین «عام الوفود» نام نهاده اند. نامه رسول خدا به مسیحیان نجران از جمله نامه هاى ارسالى آن حضرت بود كه گروهى از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه كشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاكرات شفاهى با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و از سر لجاج پاسخ آن حضرت به سؤالات اعتقادى خود را قانع كننده ندانستند پیشنهاد دیگرى از سوى رسول خدا دریافتند مبنى بر این كه اكنون كه هر طرف خود را محق و دیگرى را باطل مى شمارد بیایید عزیزان خود را جمع كنیم و دست به دعا برداریم و خداى خویش را بخوانیم و هر یك بر دیگرى نفرین كند تا ببینیم خداوند نداى كدام طرف را پاسخ مى دهد و آشكار شود چه كسى در ادعاى خود دروغگویى بیش نیست. این عمل كه در لغت عرب مباهله نامیده مى شود، راهى جدید بود كه به نص آیه 61 سوره آل عمران :
(فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنةالله على الكاذبین)
پیامبر اسلام از سوى خداوند بدان مأمور گشت و براى پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارى با آن حضرت و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالى بهتر و رساتر بود. ولى به گواهى همه منابع تاریخى مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون به میعادگاه وارد شدند و نشانه هاى حقانیت رسول خدا را در دعوت خویش مشاهده كردند از اقدام بدین كار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضاى صلحنامه اى كه رسول خدا شروط آن را مشخص مى ساخت، تن در دادند.
این واقعه با همه خصوصیات و لوازم و آثارش نظر محققان شیعه و سنى و حتى پاره اى از مستشرقین را به خود جلب كرده است و ما در این واقعه تاریخى سه جهت را قابل توجه و ملاحظه مى دانیم :
جهت اول: ظهور حقانیت اسلام در برابر مسیحیت:
جالب توجه آن است كه تا به امروز نیز هیچ عالم و عابد مسیحى نخواسته است كه بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از اعتقاد راسخ خود به صحت ادعایش و یقین به حقانیت دینش خبر دهد ؛ بلكه در پیرامون واقعه مباهله حوادثى به ثبت رسید كه عكس این مطلب را ثابت كرد و بخوبى آشكار شد كه مسیحیان علائم پیغمبر خاتم را كه در كتب آسمانى موجود در نزد خود خوانده بودند، بر پیامبر اسلام منطبق دیدند و او را در ادعاى نبوت بر حق مى دانستند و به تعبیر قرآن «الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیكتمون الحق و هم یعلمون» (بقره / 146) ولى با این حال نمى خواستند از دین خود و موقعیت ویژه اى كه نزد مردم خود پیدا كرده اند دست بكشند.
جهت دوم: اثبات فضیلتى عظیم براى على علیه السلام و زهراءعلیها السلام و حسنین علیهما السلام:
كه تنها همراهان رسول خدا در این ماجرا بودند و اختیار نمودن پیغمبر اینان را از میان فرزندان و زنان و اصحاب خود، بهترین دلیل بر علو مرتبه و منزلت آنها نزد خدا و رسول خداست.
جهت سوم: دلالت آیه مباهله بر امامت على علیه السلام:
چرا كه كلمه «انفسنا» در آیه مذكور شاهد بر وجود مقام و منزلتى براى خصوص على علیه السلام نزد رسول خداست كه هیچكس بدان نرسیده و نخواهد رسید و هموست كه در لسان وحى نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجاست كه مى توان گفت على علیه السلام افضل صحابه بلكه افضل خلق بعد از رسول خدا است و طبعا همه كمالاتى كه براى رسول خدا ثابت است، براى او نیز ثابت مى گردد مگر اصل نبوت.
جهت دیگرى كه براى بررسى و تحلیل این واقعه تاریخى وجود دارد و از میان مستشرقین نظر پروفسور لویى ماسینیون را به خود جلب كرده است، امضاء صلحنامه اى میان پیامبر اسلام و مسیحیان نجران است كه از نظر این استاد به معناى امضاء پیمان نامه سیاسى عدم تعرض به مسیحیان در سراسر سرزمینهاى اسلامى است و رعایت آن براى جانشینان آن حضرت نیز لازم بود. و شاید او درصدد القاء این مطلب باشد كه پیامبر اسلام بدین طریق مسیحیان را در التزام به دین خود آزاد گذاشت و بدین وسیله حضور آنان را در میان مسلمانان تا زمانى كه رفتار مسالمت جویانه داشته باشند به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ عقاید خرافى برخى فرقه هاى اسلامى مانند فرقه نصیریه و شیعیان خطابى و دروزى رفته و براساس باورهاى آنها به نقش سلمان فارسى به عنوان یك عنصر ایرانى كه نماینده تمدن كهن ایرانى است و به عنوان یك تازه مسلمانى كه سابقه طولانى در مسیحیت داشته و با مسیح و محمد (صلی الله علیه وآله) هر دو آشنا و اكنون پل ارتباطى میان اسلام و مسیحیت گردیده است، توجه پیدا كرده است. ولى ما نمى دانیم چرا او از میان همه زوایاى قابل تأمل این حادثه تنها از این دو زاویه به مطالعه واقعه مباهله پرداخته است و او در نهایت درصدد اثبات چه امرى است؟
به هر صورت جاى آن دارد كه در اطراف واقعه مباهله تحقیق و تدقیق بیشترى صورت گیرد و نقاط اصلى این واقعه كه چون واقعه غدیرخم مسلم و غیرقابل خدشه است، روشن شود، چرا كه مباهله سندى جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدى غیر قابل انكار بر اصالت و استحكام بناى همیشه استوار تشیع راستین است.
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده «بهل» است. گفته مى شود «بهله الله» یعنى «لعنه الله»(1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهلة ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شى ء فیقولوا لعنةالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد كه «لعن» عبارت است از دعا به ضرر شخص كه از رحمت الهى دور باشد و «بهل» اجتهاد در لعن است و لذا كسى كه اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد «مبتهل» است. (3)
در ذیل آیه 61 سوره آل عمران در تفسیر واژه «نبتهل» مفسرین متقدم گفته اند كه در معناى ابتهال دو قول است اول آن كه به معناى التعان است و دوم آن كه به معناى دعا كردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاكت اوست كه این شبیه لعن است. (4) و روشن است كه این دو معنا بسیار نزدیك به هم هستند.
برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آورده اند كه مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این كه با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مى شود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مى شود مثل«ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤمنون»
و گاهى هم دعا مى شود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این كه نوح (علیه السلام) به خداوند عرض كرد
«رب لا تذر على الارض من الكافرین دیارا» (5)
ولى در اینجا این نكته در توضیح معناى واژه مذكور باید مورد تأكید قرار گیرد كه مباهله همواره متضمن یك رابطه بین الاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمى شود ولى ابتهال گفته مى شود.
برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانسته اند (6) ولى از كتب لغت و ادب بدست مى آید كه واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن كه ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود كه منشأ آن سیره رسول خدا در واقعه مباهله و كیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است كه بدان اشاره خواهد شد.
اكنون كه معناى مباهله واضح شد باید گفت كه این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى كاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به كارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مى بینیم كه مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد كردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت:«جثى والله كما جثى الانبیاء للمباهلة» (7)
یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مى شود كه مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله روى انبیاء الهى مى دانستند.
فخر رازى سخن كفار (8) در آیه 31 سوره انفال :«اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم»
را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسول خدا دانسته است (9) و این سخن از جهت آن كه متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مى كند مطلبى در خور توجه است. البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مى كنیم كه مباهله را به شكل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم داده اند و توسل بدان را در برابر منكرین مسأله امامت و ولایت كه در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمى پذیرند، به عنوان آخرین راه حل مطرح كرده اند.
ابومسروق گوید به امام صادق عرض كردم من با مردم سخن مى گویم و به آیه شریفه : «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم»
بر آنها احتجاج مى كنم ولى آنها مى گویند این آیه درباره امیران جنگها نازل شده است . پس به آیه شریفه
«انما ولیكم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزكوة و هم راكعون»
بر آنها احتجاج مى كنم ولى مى گویند این آیه درباره مؤمنین نازل شده است. آنگاه به آیه شریفه : «قل لا أسألكم علیه اجرا الا المودة فى القربى»
بر آنان احتجاج مى كنم ولى مى گویند درباره خویشاوندان مسلمانان نازل شده است. پس از این قبیل ادله هر چه حاضر دارم فروگذار نمى كنم. آن حضرت به من فرمود: اگر این گونه مى باشد پس آنان را به مباهله فراخوان. گفتم چگونه؟ فرمود سه روز نفس خویش را اصلاح كن و گمانم كه فرمود روزه بگیر و غسل كن. آنگاه تو و او به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او داخل كن و از خود شروع كن و بگو :
«اللهم رب السماوات السبع و رب الارضین السبع عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم ان كان ابومسروق جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
سپس دعا را متوجه او كن و بگو : «ان كان فلان جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
پس چیزى نخواهد گذشت كه آنچه را در حق او درخواست كردى خواهى دید. (10)
روشن است كه این روایت و روایاتى از این قبیل كه زمان خاص یا كیفیت خاصى را براى انجام مباهله بیان مى كند، نظر به آداب و شرایط كمال عمل دارد و نیز با توجه به مفاد این حدیث معلوم مى شود كه مباهله راهى فراروى هر انسان خداشناسى است كه در دین و مذهبش خود را صادق مى شمارد و گرفتار دشمنى است كه حق را مى شناسد ولى آن را انكار مى كند و به تعبیر قرآن«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (نمل / 14)
یعنى همواره یك طرف مباهله فردى است كه یقین به حقانیت خود دارد و طرف دیگر كسى كه حقانیت او را مى شناسد ولى به ستم و از سر برترى جویى آن را انكار مى كند. و این حدیث نشان مى دهد كه چگونه مسأله امامت اهل البیت بر گروهى معلوم ولى مورد انكار بوده و چگونه باید شیعیان در امر امامت و ولایت جازم و قاطع باشند. و جالب آن است كه امام صادق علیه السلام در پایان روایت مذكور مى فرماید قسم به خدا من هیچ كس را نیافتم كه دعوت مرا براى این كار پاسخ دهد.
و در تاریخ اسلامى به مواردى برمى خوریم كه پیروان برخى مذاهب اسلامى مخالفین خود را به مباهله دعوت كرده اند ولى گویا دعوت آنها بیشتر جنبه نمایشى داشته و كمتر به مرحله عمل رسیده است. (11)
مقطع زمانى واقعه مباهله
آنچه مسلم است واقعه تاریخى مباهله رسول خدا با مسیحیان نجران بعد از نبرد تبوك بوده است. شیخ مفید آمدن هیئت نصارى به حضور رسول خدا را بعد از ماجراى فتح مكه و سرازیر شدن هیئت هاى مختلف طوائف و قبائل به سوى پیغمبر ذكر كرده است. (12)
سیدبن طاووس ارسال نامه آن حضرت به مسیحیان نجران را بعد از ارسال نامه كسرى و قیصر یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه دانسته است (13) و به طور طبیعى واقعة مباهله فاصله زیادى از این تاریخ نداشته است. همو در تعیین روز مباهله بیست و یكم و بیست و چهارم و بیست و هفتم ماه ذى حجة را نقل یاد كرده واصح آنها را بیست و چهارم ذى حجة دانسته است (14) و سپس همین روز را به عنوان روز خاتم بخشى امیرالمؤمنین و نزول آیه : «انما ولیكم الله....»
ذكر و سخن شیخ طوسى در «المصباح المتهجد» را نیز به عنوان تأكید آورده است (15) همچنان كه نزول سوره «هل اتى» در حق اهل البیت در روز بیست و پنج ذى حجة دانسته است . (16) هم ایشان در جاى دیگر به نقل از عبدالمحمود نقاش در تفسیر شفاء الصدور نقل مى كند كه واقعه غدیر در روز هیجدهم ذى حجه و مباهله در بیست و یكم و تزویج فاطمه به على در بیست و پنجم ذى حجة به وقوع پیوست (17) .
مرحوم مجلسى از كتاب شیخ رضى الدین على بن یوسف المطهر حلى كه برادر علامه حلى است نقل مى كند كه مباهله در روز بیست و چهارم ذى حجة و به نقلى در بیست و پنجم و خاتم بخشى آن حضرت در روز بیست و چهارم ذى حجة بوده است. (18) و نیز ایشان آورده است كه به خط شیخ محمدبن على الجبعى دیدم كه ایشان از خط شیخ طوسى نقل مى كند كه در روز دوازدهم ذى حجة مؤاخات رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم با على علیه السلام و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر به وقوع پیوست و روز بیست و یكم ذى حجة روزى است كه توبه آدم پذیرفته شد كه همان روز مباهله است و روز بیست و چهارم نیز به عنوان روز مباهله نقل شده است. (19)
در دیگر كتب روایى شیعه نیز روایاتى در تعیین روز مباهله نقل و اعمال مستحبى در این روز ذكر شده است. مرحوم شیخ حر عاملى در بابى تحت عنوان «استحباب الغسل و الصلاة یوم المباهلة و هو الرابع و العشرون من ذى الحجة» دو روایت ذكر كرده است. روایت اول را شیخ طوسى در المصباح المتهجد به نقل از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود «كسى كه در این روز یعنى روز بیست و چهارم ذى حجة نیم ساعت قبل از زوال دو ركعت نماز بخواند و ...». و در روایت دوم به نقل از موسى بن جعفرعلیه السلام آورده است «روز مباهله روز بیست و چهارم ذى حجة است» (20)
شیخ مفید نیز در ذكر مناسبات ایام سال روز بیست و چهارم ذى حجة را به عنوان روز مباهله ذكر كرده است. (21)
حاصل آن كه معرفى روز بیست و چهارم ذى حجة از سال دهم هجرت به عنوان روز مباهله بیشتر به واقع نزدیك است. (22) البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیرى در مباحث آتى ندارد ولى از جهت بزرگداشت این روز و درك فضیلت آن و انجام اعمال مستحبى حائز اهمیت است. و از جمله دعاهاى وارد در این روز دعاى مباهله است كه همان دعاى معروف سحرهاى ماه رمضان و بنابر برخى نقلها اندكى متفاوت با آن است. امام باقرعلیه السلام در حق این دعا مى فرماید اگر مردم مى دانستند كه چه مسائل عظیمى در آن است و چه زود براى صاحبش به اجابت مى رسد، البته همدیگر را مى كشتند تا بدان دست یابند اگر قسم بخورم كه اسم عظم خداوند در آن داخل است به درستى قسم خورده ام. و این دعایى است كه در روز مباهله جبرئیل از جانب خداوند آورد و به پیغمبر گفت تو با وصى و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و خدا را بدین دعا بخوان و با آن قوم مباهله كن. (23)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
1) الطریحى، شیخ فخرالدین، مجمع البحرین، ماده «بهل».
2) ابن منظور، لسان العرب، ماده «بهل».
3) جزائرى، سید نورالدین و ابوهلال عسكرى، معجم الفروق اللغویة، ص .466
4)الطوسى، محمدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، و الطبرسى، الفضل بن الحسن، مجمع البیان، و الفخر الرازى، التفسیر الكبیر در ذیل آیه مذكور.
5) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص .183
6)پروفسور ماسینیون در رساله خود به نقل از ابن قتیبه در عیون الاخبار آورده است كه ابتهال در لغت یعنى بردن دو دست بر بالاى سر و پائین آوردن و كشیدن كف دو دست بر روى صورت و سپس اضافه كرده است كه عملیات مباهله داراى سه مرحله است نخست نشستن دو زانوا و قرار دادن دو دست بر روى رانها به گونه اى كه گویى آماده حركت و مبارزه با دشمن است . دوم آماده ساختن دو دست براى سوگند یاد كردن و سوم بلند كردن دو دست به سوى آسمان به اداى الفاظ مخصوص (منبع مذكور، ص 67).
7) شیخ طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله.
8)ناگفته نماند كه همین عبارت از برخى منكرین ولایت امیرالمؤمنین نیز نقل شده است. در مجمع البیان به نقل از امام صادق علیه السلام آمده است: آنگاه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در غدیر خم على علیه السلام را به خلافت نصب كرد و این خبر در همه جا منتشر شد نعمان بن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت به ما گفتى شهادت به توحید و نفى بت ها بدهیم و گواهى به رسالت تو بدهیم و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة دادى همه را پذیرفتیم ولى به این قناعت نكردى و این پسر (على بن ابى طالب علیه السلام ) را خلیفه كردى و گفتى «من كنت مولاه فعلى مولاه» آیا این سخن از تو است یا دستورى از طرف خداست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود به خدایى كه جز او معبودى نیست از ناحیه خداست. نعمان برگشت در حالى كه آیه مذكور را مى خواند. اینجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت و همینجا آیه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد (منبع مذكور ذیل آیه 1 سوره معارج و نیز شبلنجى، نورالابصار، ص 159 ؛ سبط ابن جوزى، تذكرةالخواص، ص 31).
9) فخر رازى، التفسیر الكبیر، ج 8، ص .87
10)كلینى، محمدبن یعقوب، الاصول من الكافى، كتاب الدعاء، باب مباهلة الخصم، ج2، ص 514 و مرحوم شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه ج 7 ص 134 دو باب را به روایات مربوط به مباهله اختصاص داده است یكى باب 56 از ابواب دعا تحت عنوان«استحباب مباهلة العدو و الخصم و كیفیتها و استحباب الصوم قبلها و الغسل لها و تكرارها [اى تكرار المباهله ] سبعین مرة» كه در این باب همه چهار روایت مذكور در اصول كافى را آورده است و دیگر باب 57 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب كون المباهله بین طلوع الفجر و طلوع الشمس» كه دراین باب تنها یك روایت ذكر شده است. علاوه بر اینها در تفسیر عیاشى، ج 1، ص 199، ذیل آیه مباهله به روایتى از امام باقرعلیه السلام برخورد مى كنیم كه حضرت به كیفیت انجام مباهله اشاره مى كند.
11) لوئى ماسینیون در رساله خود آورده است كه ابن تیمیه در سال 705 هجرى در دمشق علیه رفاعیه مباهله كرد (به نقل از مجموع الرسائل و المسائل، چاپ قاهره 1341 ه) و عبدالله بن محمدبن عیسى قمى در سال 254 هجرى علیه خیرانى مباهله كرد. (به نقل از استرآبادى در منهج) و شلمغانى در سال 322 علیه حسین بن روح نوبختى مباهله كرد (به نقل از سیر اعلام النبلاء)، منبع مذكور، ص .68
12) الارشاد، ج 1، ص .222
13) اقبال الاعمال، ص .496
14) همان، ص .515
15) همان، ص .526
16) همان، ص . 527
17) الطرائف، ص .42
18) بحارالانوار، ج 95، ص .198
19) بحارالانوار، ج 95، ص .188
20) وسائل الشیعه، ج 8، ص .171
21) مسار الشیعه، ص .41
22)محدث قمى نیز در مفاتیح الجنان فرموده است كه روز بیست و چهارم بنابر اشهر روز مباهله است. هم چنان كه روز هیجدهم را به عنوان روز غدیر و روز مؤاخات و روز بیست و پنجم را به عنوان روز نزول «هل اتى» در حق اهل البیت معرفى كرده است.
23) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 95، ص 94، و نیز اقبال الاعمال ص 517 ولى عبارت اخیر تنها در اقبال نقل شده است.
|